، سال دوم، شماره دوم، پاييز و زمستان 1389، صفحه 95 ـ 120
Ma'rifat-i Syasi, Vol.2. No.2, Fall & Winter 2010-11
مجيد اسکندري*
چكيده
اين مقاله، پس از بررسي رأي صدرالمتألهين پيرامون نبوت و كيفيت دريافت وحي، و بحث از نظريه امامت در حكمت متعاليه، به بيان استدلالهاي ملاصدرا بر وجوب وجود امام، رأي او را پيرامون اعتقاد به مهدويت ميپردازد. با بيان ديدگاه صدرالمتألهين در باب وجود و غيبت امام دوازدهم، به مقايسه اجمالي آراي وي با نظريات فارابي، ابن سينا، شيخ اشراق و ميرداماد و مواضع متكلمان اماميه همچون شيخ مفيد، سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي پيرامون مهدويت ميپردازد. نكته قابل تامل اينكه آراي صدرالمتألهين نه تنها جامع تمامي نظريات متفكران پيش از خود است، بلكه حاوي نكاتي بديع و بيسابقه در اين باب ميباشد.
كليد واژهها: مهدويت، نبوت، امامت، ولايت، وحي، غيبت، ملاصدرا
اعتقاد به وجود و ظهور مهدي(عج) در آخرالزمان، ريشه در احاديث و روايات مأثور از نبي اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) دارد. اما با نگاهي اجمالي به تاريخ علوم اسلامي معلوم ميشود كه بحث از اين اعتقاد، تنها مورد توجه محدثان نبوده است، بلكه بيشتر متكلمان، عرفا و فيلسوفان هم در آثار خود اين بحث را وارد كرده و به مقتضاي نظام فكري مختار خود، به تحليل و تبيين آن پرداختهاند. آنچه از بررسي تحليلها و تبيينهاي مختلف متكلمان، عرفا و فيلسوفان از اين اعتقاد، روشن ميشود آن است كه وجه مشترك اين نظريات قول به ضرورت وجود و حضور يك امام در هر زمان است و بيانات و استدلالهاي آنها نيز در تبيين و دفاع از مهدويت، بيشتر به همين بخش مشترك باز ميگردد. بنابراين، در بررسي آراي فيلسوفان اسلامي پيرامون اعتقاد به مهدويت، كه موضوع همين مقاله ميباشد، بايد بيش از هر چيز به استدلالهاي آنها بر ضرورت وجود امام در هر زمان توجه كرد. با كند و كاو در اين بخش از آثار فيلسوفان اسلامي، اين حقيقت معلوم خواهد شد كه بحث از مهدويت همواره يكي از دغدغههاي اصلي حكماي اسلامي از فارابي تا صدرالمتألهين بوده است، اما وضوح و ضرورت اين بحث در نظامهاي فلسفي فارابي و ابن سينا كمتر از حكمت اشراق، و در حكمت متعاليه حايز بيشترين حد است.1
در مقاله حاضر نخست گزارشي جامع از ديدگاه ملاصدرا پيرامون مهدويت ارائه ميشود، سپس موضع وي در اين باب با مواضع برخي از متكلمان و فيلسوفان سلف او مورد مقايسه قرار ميگيرد. براي نيل به اين دو مقصود، پيش از هر چيز، از آن رو كه وي ميان نبوت و امامت، تفاوت اساسي قايل نيست، نظريه او پيرامون نبوت، خصايص نبي و كيفيت دريافت وحي و الهام و به مقتضاي بحث، مطالبي در باب ولايت و ختم نبوت ذكر ميشود. پس از تمهيد اين مقدمات، نظرية ملاصدرا در باب امامت، فوايد وجودي امام و نيز به دليل ارتباط وثيق ميان قول به ضرورت وجود يك امام در هر زمان و قول به مهدويت، استدلالهاي دهگانه او بر اثبات وجوب وجود امام، به تفصيل مورد بحث قرار ميگيرد و با بيان عقيده وي پيرامون امام دوازدهم و غيبت آن امام، گزارش آراي او در باب مهدويت به انجام خواهد رسيد. در پايان هم به عنوان نتيجة بحث، با بررسي استدلالهاي ملاصدرا بر اثبات وجوب وجود امام و مقايسه آنها با استدلالهاي ديگر متفكران سلف او، جايگاه وي در تاريخ اين مسئله روشن خواهد شد.
ملاصدرا در مهمترين كتاب خود، الحكمة المتعاليه في اسفار العقلية الاربعه كه جامع تمام آراي فلسفي اوست، فصل مستقلي به نبوت اختصاص نداده است، ولي در آثار فلسفي ديگرش همچون الشواهد الربوبيه، المبدأ و المعاد، المظاهر الالهيه، مفاتيح الغيب و سرانجام شرح اصول الكافي، به نحو بسيار مفصلي از نبوت و ولايت سخن ميگويد. اين نوشتار در صدد بيان تفصيلي آراي ملاصدرا پيرامون نبوت نيست؛ بلكه به دليل آنكه در فلسفة او نظريه نبوت به نحو تنگاتنگي با نظريه امامت مرتبط است، از ميان انبوه مباحثي كه وي پيرامون نبوت مطرح ميكند، فقط به بيان مطالبي ميپردازد كه به ما در ترسيم نظريه امامت و مهدويت در فلسفه او مدد ميرساند.
خصيصه اول نبي، علم بيواسطه و عظيم اوست. به نظر صدرالمتألهين، نفوس مردم از حيث كسب علم داراي مراتب مختلفي است؛ برخي چنان نفس ضعيف، تيره و تاريكي دارند كه حتي به واسطه تعليم هم چيزي از معارف در نفس آنها جاي نميگيرد. در عوض، كساني هستند كه نفس و قوه حدسشان به چنان حدي از شدت ميرسد كه در زماني كوتاه، علوم بسياري را فرا ميگيرند. به همين ترتيب، در طرف كمال اين طيف از مراتب مختلف قوه عقليه، نفوس مقدس انبيا قرار دارد كه در اندك زماني بدون تعليم بشري، تمام علوم و معارفي كه حصول آن براي بشر ممكن است، واجد ميشوند. وي در تبيين اين خصيصه انبيا، متذكر ميشود كه نفس ناطقه آنها، به دليل خلوص و صفاي بيبديلشان با عقل كلي يا روح اعظم كه همان عقل فعال باشد، متصل ميشود و معارف عظيم الهي، از طريق اين اتصال به عقل فعال، به نفس نبي افاضه ميگردد. به عقيده وي، اين مقام را هم انبيا و هم اوليا ميتوانند كسب كنند.2
خصيصه دوم، آن است كه نفس نبي در مرتبه قوه خيالش به چنان مرتبهاي از شدت و قوت رسيده است كه ميتواند در حالت بيداري عالم غيب، عالم صور جزئيه يا علم خيال را به چشم باطني ببيند. در اين مرتبه، قوه خيال نبي به حدي از فعليت رسيده است كه صورت ملک حامل وحي براي وي متمثل ميشود و كلامي از اين ملك از جانب خداوند ميشنود. صدرالمتألهين، بر اين باور است كه اين مرتبه خاص نبي است و ولي را با او در اين مقام شراكتي نخواهد بود.3
خصيصه سوم آن است كه نفس نبي چون از جهت قواي تحريكي و عملي نيز به كمال رسد، به تأثير بر هيولاي عالم ماده، بدين نحو كه صورتي را از آن برگيرد و صورتي ديگر به جاي آن آورد، قادر خواهد شد. بدين ترتيب، معجزات عملي انبيا، چون شفاي مرضي و احياي اموات و ديگر خوارق عادات مأثور از آنها، معني محصلي به خود ميگيرد.4 صدرالمتألهين در تعليل اين رأي خود، اظهار ميكند كه نفوس فلكي در هيولاي عالم و اعطاي صور مختلف به آن، مؤثر است؛ پس هرگاه نفوس انساني نيز به كمال رسد و قواي عملي و تحريكي خودش را به سرحد كمال برساند، شبيه به نفوس فلكي ميگردد و ميتواند همچون اين نفوس، در عالم كائنات به دخل و تصرف بپردازد. صدرالمتألهين در اين خصيصه هم، چون خصايص سابق، قايل به تشكيك در شدت و ضعف است و بر آن است كه اگرچه در يك طرف اين طيف نفوس قدسي انبيا و اوليا واقعند، اما از جانب ديگر، نفوس ضعيف آدميان ديگري نيز وجود دارد كه دايره تأثير آنها از حدود بدن جسماني خودشان فراتر نميرود و اينان تنها قادر به تأثير و مطيع ساختن قواي عملي بدن خود هستند.
مطلبي كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر ميرسد، آن است كه به نظر صدرالمتألهين، هر يك از اين سه خصيصه خود معجزه و خرق عادت است؛ چرا كه غير انبيا از نيل به اين مراتب عاجز ميباشند و اين خود نشانهاي از صدق آنها و رسالتشان از جانب خداست. اما كمال نبي در تعقل، به عقيده وي، ارزشمندترين اين معجزات است و خواص علما و اهل نظر اين خصلت پيامبر را والاترين قسم از اقسام معجزات و كرامات ميدانند.5
چنانكه ملاحظه ميشود، ملاصدرا از ميان خصايص سهگانه نبي فقط خصيصه دوم را مختص انبيا ميداند و اين خود نشانگر آن است كه وي اختلافي اساسي ميان امامت و نبوت قايل نيست. علاوه بر اين، وي حصول مرتبه پايينتري از وحي را براي ائمه و اوليا كه «الهام» نام دارد، ممكن ميداند. او تفاوت ميان ايحاء و الهام را اولاً، از حيث شدت وضوح معرفت حاصل از عقل فعال يا همان ملك حامل وحي (در ايحاء) و وضوح كمتر آن (در الهام)، و ثانياً به لحاظ شناسايي علت معطي معرفت يا ملك وحي (در ايحاء) و عدم شناسايي (در الهام)، ميداند.6 ملاصدرا از طرف ديگر، در شرح اصول الكافي، به تعداد ديگري از اوصاف نبي و امام اشاره ميكند، اما از آن رو كه اين اوصاف بنا بر نظام فكري وي واجد اهميت فراواني در اثبات وجوب وجود امام در هر زمان و نيز ضرورت اعتقاد به امام حاضر است، ما اين اوصاف را تحت عنوان «فوايد وجودي امام» در بخش نظريه امامت ذكر خواهيم نمود.
صدرالمتألهين، استدلال خود بر وجوب بعثت را در كتابهاي الشواهد الربوبيه، المبدأ والمعاد، مفاتيح الغيب و سرانجام در شرح اصول الكافي ذكر ميكند. اين استدلالها اگرچه داراي مضموني كم يا بيش واحدند، اما نوع بيان و نحوه ترتيب مقدمات آنها با هم متفاوت هستند. ما در اينجا، از ميان تقريرهاي مختلف او، استدلالي را كه در كتاب شرح اصول الكافي اقامه ميكند، به دليل نظم بيان و احتواي آن بر تمامي نكات موجود در استدلالهاي ديگر، گزارش خواهيم داد. ملاصدرا اين استدلال را در شرح حديث اول از باب «الاضطرار الي الحجه» در چند مقدمه مطرح ميكند:
مقدمه اول: ما خالق و صانعي داريم كه بر همه چيز قدرت دارد.
مقدمه دوم: اين خالق، جسماني، متعلق به ماده و در نتيجه محسوس نيست.
مقدمه سوم: اين خالق به جهت علم و حكمت مطلقش بر جهات خير و مصالح بندگان خود در زندگي اين دنيا و آخرت، نيك آگاه است.
مقدمه چهارم: از آن رو كه خداوند جسماني و متعلق به ماده نيست و نميتواند به طور مستقيم در کثرات و امور مادي تأثير كند، داراي وسايطي در ايجاد، تأثير و تدبير امور است.
مقدمه پنجم: مردم در تدبير امور زندگي و آخرتشان نيازمند كسي هستند كه امورشان را تدبير كند و به ايشان راه وصول به سعادت و نجات حقيقي را بياموزد.
ملاصدرا در بيان دليل مقدمه پنجم ذكر ميكند كه مردم نميتوانند به تنهايي تمام حوايج خويش را برآورند، بلكه نيازمند كسان ديگري از نوع خودشان هستند كه در برخي از امور ياري شان كنند. بنابراين، نوع انسان اجتماعات و گروههايي ايجاد ميكند كه در آن افراد با يكديگر همكاري دارند و به رفع نيازهاي يكديگر ميپردازند. از سوي ديگر، وقتي جوامع ايجاد ميشوند، از آن رو كه هر كس در پي منافع خويش است، احتمال خواهد داشت كه نزاعهايي بين افراد درگيرد. بنابراين، به قوانين و شرايعي نياز خواهد بود كه رافع اين تنازعات و تعارضات باشد. قوانين و شرايع نيز خود مقتضي وجود قانونگذار و شارع ميباشند. اين شارع، لزوماً بايد انسان باشد؛ چراكه مردم نميتوانند ملائكه را به جهت غير جسماني بودنشان، مشاهده كنند و فقط دسته قليلي از انسانها هستند كه شدت و قوت نفسشان به جايي ميرسد كه ميتوانند ملائكه را به صورتهاي جسماني، مشاهده كنند. به عقيده وي، اين شارع همچنين بايد واجد امور خارقالعاده و معجزاتي نيز باشد كه نشاندهنده صدق ادعاي او باشد و اطاعت و انقياد مردم در برابر او بيشتر شود.
صدرالمتألهين پس از بيان مقدمات يادشده، عنوان ميكند: از اين مقدمات، اثبات ميشود كه وجود شخص نبي براي بقا و سعادت نوع انسان خير و مصلحت است. پس از آن رو كه خداوند عالم و حكيم مطلق است، لازم است كه از خير بودن بعثت انبيا آگاه باشد. از سوي ديگر، چون علم خداوند، علمي فعلي است، به محض آنكه عنايت الهي متوجه امري خير شود، آن چيز، محقق و موجود خواهد شد. در آخر اينكه، چون نياز انسان به نبي و واسطهاي از جانب خداوند، در هر زماني وجود دارد، بنابراين، خداوند به جهت مصلحت داشتن وجود انبيا، در هر زماني، نبياي مبعوث ميكند. وي در تحكيم اين نتيجه، ميافزايد: آن خداوندي كه از اموري نه چندان ضروري، چون روياندن ابروان بر بالاي چشم و مقعر ساختن كف پا، براي انسان غفلت نكرده، پس به طريق اولي در انجام امري همچون وجود نبي براي بقا و سعادت نوع انسان، كه به مراتب از امور ديگر ضروريتر و لازمتر است، اهمال نخواهد كرد.
ملاصدرا تصريح ميكند كه نتيجة اين استدلال، داراي سه جزء است: اول آنكه وجود نبي واجب است، دوم آنكه اين نبي بايد از نوع انسان باشد و سوم آنكه اين نبي بايد با معجزاتي از ديگر افراد، اختصاص يابد.7
از بررسي اين برهان و مقايسه آن با براهين ديگر فلاسفه اسلامي و نيز براهيني که ملاصدرا در كتابهاي الشواهد الربوبيه، المبدأ و المعاد و نيز مفاتيح الغيب اقامه كرده است، اين نكته معلوم ميشود كه براهين ديگر، فقط مشتمل بر مقدمة پنجم هستند و در آنها بيشتر بر نياز امت اسلامي در تدبير و رتق و فتق امور اجتماعي، سياسي و اقتصادي اجتماع مسلمان توسط نبي تاکيد شده است. اما امتياز اين برهان، آن است كه مشتمل بر چهار مقدمه ديگر ميباشد و به همين سبب، اگرچه از نياز امت اسلامي به وجود نبي غفلت نشده، اما بر عنصر و هسته اصلي هدايت الهي توسط انبيا تأكيد بيشتري به عمل آمده است و اين امر يعني هدايت الهي در مقايسه با نياز اجتماعي، سياسي و اقتصادي امت اسلامي به نبي، از اهميت بيشتري برخوردار است. به همين دليل، در اين برهان، راه بر دفاع از ضرورت وجود امام حاضر به عنوان امام غايب عصر كه همچون زمامداران سياسي، متصرف در امور امت نيست، هموارتر ميشود.
صدرالمتألهين مسئله ختم نبوت و انقطاع وحي الهي را در دو كتاب الشواهد الربوبيه و مفاتيح الغيب مطرح ساخته است. به نظر وي، اگر مراد از وحي، صرف تعليم مردم توسط خداوند باشد، هيچگاه اينچنين وحي و به عبارت ديگر، چنين نبوت و رسالتي از زمين منقطع نخواهد بود، ولي اگر منظور از وحي، تمثل ملك وحي بر شخص نبي به صورت قابل رؤيت و شنيدن صداي اين ملك باشد، بايد گفت كه چنين وحي و نبوتي با بعثت نبي اكرم(ص)، پايان پذيرفته است، و ديگر چنين نخواهد بود كه ملك وحي بر كسي ظاهر شود و كلام الله را به گوش وي بخواند.
صدرالمتألهين، پس از بيان اين موضع، اشاره ميكند كه البته، نبوت از لحاظ «حكم» و «ماهيت» هرگز منقطع نبوده و نخواهد بود. به عقيدة وي، امتداد نبوت از لحاظ حكم، در معصومان(ع) و مجتهدان علوم ديني خواهد بود و حكم نبوت محمدي از اين طريق، در آينده جاري. اما نبوت از لحاظ ماهيت نيز ادامه خواهد داشت و آن از طريق اولياي كامل الهي است. در اولياي الهي، نبوت به صورت غيبي و باطني است، در حالي كه نبوت براي شخص نبي به نحو ظاهري است. به عقيدة صدرالمتألهين، اوليا دو دسته هستند؛ برخي از آنها نبوت را به طور مستقيم از جانب حقتعالي اخذ ميكنند و آن وقتي است كه خداوند، نبوت را از نبياي، به صورت ارث گرفته و سپس به شخص ولي اعطا ميكند. اما برخي از اوليا مقام نبوت را از شخص نبي به ارث ميگيرند. به نظر وي، يكي از مصاديق اين نوع ولايت، ولايت اهلبيت نبي اكرم(ص)، يعني ائمه اطهار(ع) است، که از جانب پيامبر اکرم(ص)، مقام نبوت را به نحو غيبي و باطني واجد هستند.8 بنابراين، بر طبق رأي صدرالمتألهين، در باب ختم نبوت اولاً، تفاوت بنياديني بين نبوت و امامت موجود نيست و ثانياً، دايره نبوت بسته نميباشد و امامت در امتداد دايره نبوت قرار دارد.
در مطالب پيشين، بيان كرديم كه به عقيدة ملاصدرا، نبوت از لحاظ ماهيتش از طريق ولايت ادامه خواهد يافت و نيز اشاره كرديم كه به نظر وي، ائمه(ع) هم از مصاديق ولي شناخته ميشوند. حال ميخواهيم نظر او را در باب ولايت، بيان كنيم. وي در كتاب مفاتيح الغيب در بحثي مستقل پيرامون ولايت، نخست به معناي لغوي ولايت ميپردازد. به نظر وي، اين كلمه از « ولي» مشتق شده و آن به معناي «قرب» است و به همين سبب، حبيب را به جهت نزديكي به محبوب، «ولي» خوانند. اما او در بيان معناي اصطلاحي «ولايت» اظهار ميدارد كه ولايت بر دو قسم «عام» و «خاص» منقسم ميگردد؛ ولايت عام از ايمان به خدا و انجام اعمال صالح حاصل ميآيد و ولايت خاص، فناي شخص از جهت ذات، صفت و فعل در خداوند است. ولايت خاص هم بر دو قسم است: «ولايت خاص عطايي» و «ولايت خاص كسبي». ولايت خاص عطايي آن است كه شخص پيش از هرگونه كوشش و مجاهدهاي با نيروي جذبه الهي به نزد حق جذب شود؛ به چنين شخصي كه جذبهاش بر مجاهدهاش پيشي گرفته باشد، «محبوب» گفته ميشود. ولايت خاص كسبي آن است كه شخص بعد از مجاهده و كوشش به واسطة جذبه الهي به قرب حق نايل ميآيد. اين شخص را كه مجاهده بر جذبهاش سبقت دارد، «محب» خوانند. صدرالمتألهين ميافزايد كه در اين ولايت، اگرچه آن را كسبي خوانند، و در نتيجة مجاهده و عبادات و رياضات خود شخص است، اما اين گرايش به مجاهده و به جاي آوردن عبادات نيز، حاصل جذبه باطني و دروني خداوند است كه فرد را از درون دعوت به تقرب الي الله ميكند و اگر اين جذبه باطني نباشد، فرد هرگز از خواستههاي نفساني خود دست نميكشد.
ملاصدرا بر آن است كه در مقام مقايسه ولايت خاص عطايي و كسبي، محبوبان (واجدان ولايت خاص عطايي) نسبت به محبان (صاحبان ولايت خاص كسبي)، از كمال بيشتري برخوردارند. وي بر اين عقيده است كه اصل ولايت، كه موجب تمايز ولي از غير ولي است، علم شهودي برهاني به خداوند، صفات، آيات، ملائكه، كتب و رسل او و روز آخرت است، و اين علم هرگز قابل محو و زوال و فراموشي نخواهد بود. وي همچنين معتقد است كه اگرچه ظهور كرامات و خوارق عادات به دست ولي جايز است، اما ظهور اين امور از شرايط ولايت محسوب نميشود تا با وجود آن در هر كسي، آن شخص ولي باشد و با عدمش، ولايت شخص انكار گردد؛ چه، به عقيدة او، گاهي خوارق عادات از غير اوليا نيز صادر ميشود.9
در بحث نبوت، به رأي ملاصدرا پيرامون نبوت، وحي و معجزات اشاره گرديد و مواضع فلسفي مختلف وي در اين مباحث روشن شد. نيز اشاره شد كه در حكمت صدرا، ميان نبي، امام و ولي مشابهتهاي بسياري است و به همين سبب بود كه پيش از بيان رأي صدرالمتألهين پيرامون امامت، آراي او در باب نبوت گزارش گرديد. در اين مرحله، نخست به برخي از فوايد وجودي امام بر طبق عقيده وي و پس از آن، به نظر او در باب وجوب امامت و مسائل پيرامون آن اشاره شود و در آخر، رأي او را در باب اعتقاد به مهدويت بررسي ميگردد.
پيش تر در پايان بحث از اوصاف نبي، اظهار نموديم كه صدرالمتألهين تعداد ديگري از اوصاف نبي و امام را در شرح اصول الكافي بيان ميكند، و تفصيل آن را به اين بخش احاله كرديم. حال ميگوييم كه اگرچه ملاصدرا در ذكر اين اوصاف، به اشتراك آنها در نبي و امام تصريح ميكند، اما با توجه به هدفمان در اين مقاله، بهتر آن ديديم كه اين اوصاف را تحت «عنوان فوايد وجودي امام» در اين بخش مورد بررسي قرار دهيم. مطلب ديگر آن است كه اين اوصاف اگرچه به نحوي گذرا و مبهم در نظامهاي فلسفي پيش از ملاصدرا مطرح شدهاند، اما به جرئت ميتوانيم بگوييم كه در فلسفه ملاصدرا، اولاً، اين اوصاف به طور واضحتري بيان شدهاند؛ ثانياً، ملاصدرا به طور دقيقي از اين اوصاف براي اقامه براهين وجوب وجود امام و نيز ضرورت اعتقاد به امام حاضر استفاده كرده است. همچنين با مداقه در اين بخش از آراي صدرالمتألهين، به اين حقيقت خواهيم رسيد كه توفيق وي در اثبات وجوب وجود امام و نشان دادن ضرورت اعتقاد به امام حاضر، حاصل نيامده است، مگر از طريق افق وسيعي كه روايات مأثور از امامان معصوم(ع) در پيش روي او گستردهاند. ملاصدرا در شرح اصول الكافي، اوصافي همچون حجت بودن براي خلق، شهيد بودن بر امت تابع، هادي بودن و ولي امر و خازن علم بودن را از اوصاف و خصايص ائمه برميشمرد.10 اما چنانچه نيك بنگريم، در خواهيم يافت كه اين اوصاف را ميتوان به دو وصف يا فايده تشريعي و تكويني فرو كاست.
وي براي بيان فايده تشريعي وجود امام، او را حجت خداوند بر خلق معرفي ميكند. او در شرح حديث اول از باب «ان الحجه لا تقوم لله علي خلقه الا بامام»، امام را حجت باطني ميخواند. متن اين حديث كه داوود الرقي از امام موسيبن جعفر نقل ميكند، چنين است: «حجت خدا بر خلقش برپا نگردد جز به وجود امام، تا شناخته شود.»11 ملاصدرا در شرح اين حديث بيان ميكند كه حجت بر دو قسم است: يكي حجت ظاهري و ديگري حجت باطني. حجت باطني به عقيدة او، همان نور قدسي و برهان عرشي است كه بر قلب برخي از افراد خاص تجلي ميكند و توسط آن، آن شخص كامل به احوال مبدأ و معاد و طريق قرب اليالله و دوري از عذاب روز قيامت آگاه ميگردد. اما حجت ظاهري همان انبيا و ائمه(ع) هستند. به عقيدة ملاصدرا، آدميان جز عده بسيار شاذ و قليلي از آنها به حجت باطني نايل نميگردند و محتاج حجت ظاهرياند كه توسط اطاعت و فرمان برداري از انبيا و ائمه به شناخت حقتعالي، راه وصول به او و نجات از عذاب اخروي نايل ميگردند.12 چنان كه ملاحظه ميشود، ملاصدرا در اينجا بر فايده تشريعي وجود امام تأكيد ميكند و بر اساس همين فايده وجودي است كه استدلالهاي اول، دوم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم بر وجوب وجود امام (كه پس از اين بيان خواهند شد) و نيز استدلال وجوب بعثت انبيا را اقامه ميكند.
اما ملاصدرا، فايده تكويني امام را در شرح خود بر حديث چهارم از باب «ان الحجه لا تقوم لله علي خلقه الا بامام» بيان ميكند. متن اين حديث كه ابان بن تغلب از امام جعفر صادق(ع) نقل ميكند، چنين است: «حجت خدا پيش از خلق بوده و با خلق ميباشد و بعد از خلق هم باشد.»13صدرالمتألهين در شرح اين حديث از قول عوامالناس كه گمان ميكنند انبيا و ائمه فقط براي هدايت خلق خدا، آفريده شدهاند، انتقاد كرده و اين قول را تمام نميداند و بر آن است كه غرض از آفرينش انبيا و اوليا چيزي است غير از اصلاح خلق، و آن واسطه در ايجاد خلق بودن آنهاست. او در تبيين فلسفي چنين رأيي از نظريه خود پيرامون وجود رابطي كمك ميگيرد و بيان ميكند كه وجود بر دو قسم است: يكي وجود في نفسه لنفسه و ديگري وجود في نفسه لغيره. وجود في نفسه لغيره يا همان وجود رابطي مثل وجود اعراض است كه وجود في نفسه آنها، همان وجود آنها براي موضوعاتشان است و به همين دليل است كه با از ميان رفتن موضوعات، اعراض آنها نيز از ميان ميروند. اما وجود جواهر مفارق، وجود في نفسه لنفسه است، ولي گاهي همچون نفوس ناطقه انساني، واجد وجود نسبي هم ميشوند، به گونهاي كه نفوس ناطقه، از يك طرف، داراي وجود لنفسه هستند كه همان وجود حقيقي آنهاست و از سوي ديگر، وجودي لغيره دارند كه همان وجودشان براي ابدان جسماني است. بنابراين، به هنگام قطع تعلق نفس از بدن، اگرچه نفس بودن نفس، منتفي ميگردد، اما وجود حقيقياش همچنان باقي خواهد ماند. به عقيدة ملاصدرا، وجود انبيا و اوليا نيز چنين است؛ بدين صورت كه حجت بودن آنها براي خلق، وجود نسبي آنهاست. بنابراين، اگر خلقي نباشد، اينان نيز حجت بر خلق نخواهند بود، اما لازم نميآيد كه وجود حقيقي آنها به عنوان واسطهاي در ايجاد خلق، نيز زايل شود، بلكه وجود حقيقي آنها اليالابد باقي خواهد بود. پس به عقيدة ملاصدرا، امامان پيش از خلق وجود دارند، از آن حيث كه واسطه در ايجاد خلقاند؛ بعد خلق نيز وجود دارند، از اين حيث كه از غاياتي هستند كه تمام جسمانيات به سوي آنها منتهي ميشوند، و همراه با خلق موجود هستند از آن حيث كه براي ايشان حجت هستند و به واسطه نور آنهاست كه مردم به سوي حق هدايت ميگردند.14
بدين ترتيب، ملاصدرا ميان فايده تشريعي و فايده تكويني امام فرق مينهد. بر همين مبنا، وجود قبل و بعد از خلق بودن امام، بيانگر فايده تكويني امام است و وجود همراه با خلق بودن او، حاكي از فايده تشريعي اوست. صدرالمتألهين بر مبناي وجود قبل از خلق امام، استدلال چهارم بر وجوب وجود امام را اقامه ميكند و بر اساس وجود پس از خلق امام، استدلال سوم بر وجوب وجود امام را طرح مينمايد. در ادامة اين دو استدلال، به طور مفصل مورد بررسي قرار خواهند گرفت.
از مطالب گذشته درباره شباهت ميان امامت و نبوت و مسئله خاتم نبوت بودن نبي اكرم(ص) و ادامه دايره نبوت از رهگذر وجود يك امام در هر عصر، ميتوانيم همان برهان مفصل صدرالمتألهين را در اثبات وجوب بعثت انبيا، دليلي براي اثبات وجوب وجود امام، در نظر وي بدانيم. به عبارت ديگر، همان گونه كه در گزارش خود از استدلال صدرالمتألهين در اثبات وجوب بعثت بيان كرديم، نياز مردم به نبي به عنوان واسطه ميان خلق و خدا همواره باقي است و با توجه به خير بودن وجود چنين واسطهاي و فوايد حاصل از آن، بر خداوند واجب خواهد بود كه در هر عصري شخصي به عنوان فرد كامل، خليفه خداوند در زمين و واسطه ميان خلق و خدا وجود داشته باشد. نيز چنانكه در بيان رأي صدرالمتألهين پيرامون خاتميت بيان كرديم، اگرچه اين فرد، ملك وحي را نه ميبيند و نه كلام او را ميشنود و به همين دليل، صاحب شريعتي هم نخواهد بود، اما مخاطب الهام واقع ميشود و بدون آگاهي از سبب و عامل معطي معارف الهي، نور علم در دلش متجلي ميشود و توسط آن به عنوان امام ـ نه نبي ـ به هدايت مردم ميپردازد.
اين نتيجه، چنانكه در بررسي نظريه نبوت ملاصدرا ديديم، به روشني از مواضع او پيرامون نبوت و ولايت برميآيد. علاوه بر اين، صدرالمتألهين استدلالهاي مستقلي را در اثبات وجوب امامت در هر زماني، در شرح اصول الكافي بيان ميكند، كه در ذيل، به بيان آنها خواهيم پرداخت.
1ـ2ـ2. استدلال اول بر وجوب وجود امام: ملاصدرا اين استدلال را در تفسير حديث سوم از باب «الاضطرار الي الحجه» بيان ميكند. وي نخست به عنوان مقدمه، تمثيلي را كه در متن حديث آمده ذكر ميكند؛ به اين صورت: اگر ميان معلومات حاصل از حواس پنجگانه، اختلاف باشد، و اين موجب بروز شك در صحت و صدق اين معلومات گردد، قلب به عنوان حَكَم و امام، اختلافها را دفع كرده، شك را از ميان برده و حق را معلوم ميدارد. پس از آن رو كه وجود قلب براي رفع تعارض ميان اعضاي حسي، مصلحت است، خداوند هم در ايجاد قلب براي انسان اهمال نورزيده است. بنابراين، بر همين قياس، وجود امامي براي امت اسلامي كه مردم به هنگام به وجود آمدن اختلاف، شك و ترديد يا حوادث و وقايع مهم به نزد وي رجوع كنند، نيز خير و مصلحت است. از سوي ديگر، هر آنچه را كه خداوند، خير و مصلحت بداند، به دليل آنكه علم او، فعلي است، آن چيز بالضروره ايجاد ميگردد. پس نصب امام در هر زماني واجب و ضروري است.15 چنانكه از بررسي مطالب اين استدلال برميآيد، اين استدلال همان مقدمه پنجم استدلال بر وجوب بعثت انبياست، با اين تفاوت كه در اينجا، مراد فقط اثبات وجود امام است، ولي در هر دو موضع، چيزي كه عامل وجوب وجود نبي (در مقدمه پنجم استدلال بر وجوب بعثت) و امام (در استدلال حاضر) ميشود، همان نياز مردم به حاكمي متصرف و مجري احكام است.
2-2-2. استدلال دوم بر وجوب وجود امام: صدرالمتألهين در شرح حديث اول از باب «ان الارض لا تخلو من حجه»، همان استدلال متكلمان اماميه را بر وجوب وجود امام مطرح ميكند؛ بدين ترتيب كه نصب امام لطفي از جانب خداوند بر بندگان است؛ زيرا با وجود امام به عنوان رئيس قاهر، دوري مردم از امور قبيح و نزديكيشان به واجبات بيشتر ميشود. از سوي ديگر، فعل لطف بر خداوند واجب است؛ پس نصب امام بر خدا، واجب است.16
3ـ2ـ2. استدلال سوم بر وجوب وجود امام: صدرالمتألهين در شرح حديث دهم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه»، استدلالي ديگر بر محال بودن خلو زمان از امام مطرح ميكند كه مبتني بر اصل مراتب مختلف وجود است.
تقرير استدلال بدين صورت است كه خداوند موجودات را بر مراتب مختلف از بالاترين مرتبه تا پايينترين آن، خلق نموده است و اراده كرده تا هريك از مراتب به مرتبهاي بالاتر از خود، ترقي نمايد. بدين ترتيب، هر مرتبة اعلي و اشرف، غايت براي مرتبه پايينتر خواهد بود. پس، غايت زمين رسيدن به نبات است و غايت نبات، وصول به حيوان است و حيوان درصدد رسيدن به مقام انسان است و غايت انسان نيل به مرتبه امامت يا همان مقام انسان كامل ميباشد. چون والاترين غايت مقصود، نيل به مقام امامت است، پس ميتوان به اين نتيجه رسيد كه زمين و آنچه در آن است، درصدد رسيدن به مقام امام است و اين موجودات جز براي اين مقصود، خلق نشدهاند. از سوي ديگر، هر آنچه براي شيئي ديگر خلق شده باشد، تا زماني كه آن شيء نباشد، آن شيء نخستين هم نخواهد بود. پس زمين و آنچه در آن است، چون براي نيل به مقام امام خلق شدهاند، اگر زماني از امام خالي باشد و امامي وجود نداشته باشد، از ميان ميرود و نابود ميگردد.17 ملاصدرا در اين استدلال توضيح بيشتري نميدهد و به صراحت بيان نميكند كه به چه علت اگر امامي نباشد، زمين و آنچه در آن است، از ميان ميرود. اما چيزي كه به نظر ما ميرسد آن است كه همان گونه كه ملاصدرا در اين استدلال بيان ميكند، امام به عنوان مرتبه اعلي، علت غايي براي مراتب مادون خود است. پس اگر فرض شود كه در زمانهاي امام موجود نباشد، اين فرض مستلزم اين خواهد بود كه براي مراتب مادون امام هم علت غايي نباشد و چون علت غايي به عنوان يكي از اجزاي علت تامه موجود نباشد، پس علت تامه هم محقق نخواهد بود، در نتيجه، معلول هم كه به بقاي علت تامه باقي است، نابود خواهد شد. ملاصدرا در شرح حديث دوازدهم از باب «ان الارض لا تخلو من حجه»(چنانچه امام از زمين برگرفته شود، زمين با اهلش مضطرب گردد، چنانكه دريا) 18 كه ابن ابي هراسه از امام محمدباقر(ع) نقل مينمايد، نيز به همين مطلب اشاره ميكند و در شرح آن مينويسد: اين حديث بر درستي آنچه پيشتر ذكر كرديم، دلالت ميكند كه وجود نبي و امام صرفاً بدين نحو نيست كه مردم در اصلاح دين و دنيايشان به او محتاج باشند، اگرچه اين امري است كه ضرورتاً مترتب بر وجود امام و نبي است، بلكه زمين و هركه در آن است، به وجود امام يا نبي قائم است؛ چراكه وجود نبي يا امام، براي وجود زمين و هركه در آن است، علت غايي است. پس زمين و هركه در آن است، جز به واسطه وجود انسان كامل، حتي يك لحظه هم برپا نميماند.19
وي همچنين در كتاب مفاتيحالغيب مطلبي را كه تا حد زيادي به بيان فوق شباهت دارد، مطرح كرده است. در آنجا نيز وي امام، ولي و در نهايت نبي اكرم(ص) را در رأس اجناس و اصناف قرار ميدهد و بيان ميدارد كه چون مقصود از خلق جنس رسيدن به نوع خاص و مقصود از خلق نوع رسيدن به صنف خاص و مقصود از خلق صنف رسيدن به شخص خاص است، پس مقصود از آفرينش تمامي اجناس و انواع و اصناف، رسيدن به شخص خاصي است كه مشمول رحمت الهي است؛ اين شخص ميتواند نبي، امام و در نهايت خاتمالنبيين باشد.20 بنابراين، از اين بيان هم ميتوان چنين استنباط كرد كه اگر زماني، عالم از اين فرد مقصود (امام و شخص كامل)، خالي باشد، كل آفرينش بيمعني و عبث خواهد بود و اين امر بنا بر حكمت خداي تعالي، امري ممتنع خواهد بود.
4ـ2ـ2. استدلال چهارم بر وجوب وجود امام: صدرالمتألهين در شرح حديث اول از باب «انه لولم يكن في الارض الا رجلان لكان احدهما الحجه» استدلالي ديگر بر امتناع خلو زمانه از امام و مبتني بر قاعده امكان اشرف بيان ميكند.
تقرير استدلال بدين نحو است كه موجودات عالم وجود، در مراتب مختلف از خداوند صادر شدهاند. اين مراتب، از مرتبه اشرف و اعلي شروع ميشود و تا پايينترين مراتب ادامه مييابد. بنابراين، هر مرتبه اشرف، متقدم است بر مرتبه پايينتر از خود، و به سبب اينكه ميان اين مراتب، نسبت عليت و سببيت برقرار است، مرتبه ادني به وجود نخواهد آمد، مگر پس از اينكه مرتبه اشرف موجود شود. بنابراين، مرتبه انسان و بالاتر از آن مرتبه انسان كامل و امام، بالذات بر زمين و آنچه در زمين است، مقدم ميباشد و علت براي زمين و زمينيان است. پس بدين ترتيب، اگر زماني امام موجود نباشد، زمين كه معلول اوست هم باقي نخواهد ماند.21
ملاصدرا پس از بيان اين استدلال اشكالي را مطرح ميكند كه قاعده امكان اشرف، فقط در عالم ابداعيات كه مجرد از ماده و استعداد هستند، جاري است، وگرنه در عالم ماده به دليل وجود استعداد، گاه ميشود كه ممكن اشرفي به سبب مانع خارجي يا فقدان استعداد خاص، موجود نگردد. ملاصدرا در پاسخ به اين اشكال متذكر ميشود كه سخن ما در اين موضع در باب نوع و طبايع كلي همچون انسان، فلك و... است و حكم انواع و طبايع كلي، حكم ابداعيات است و ذاتاً به استعداد خاصي نيازمند نيستند. ملاصدرا سپس ميافزايد: چهبسا اشكال كنند و بگويند كه با اين بيان، استدلال شما درست نخواهد بود؛ چراكه حجت و غيرحجت و امام و رعيت همه افراد يك نوع خاص هستند و بر هم تقدم و تأخري نخواهند داشت. بنابراين، ديگر نميتوان از وجود مراتب اخس به وجود مرتبه اشرف كه همان حجت باشد، پي برد. ملاصدرا در پاسخ به اشكال دوم ذكر ميكند كه حجت و غيرحجت و نبي و غيرنبي به لحاظ نشئه مادي و بدني است كه تحت يك نوع واحد قرار دارند، اما به لحاظ نشئه روحاني، انسانها تحت انواع بيشماري قرار دارند، تا جايي كه نسبت نوع حجت به نوع انسانهاي ديگر، مثل نسبت نوع انسان است به حيوانات. بنابراين، به عقيدة ملاصدرا، اين قاعده در باب موضع حجت و غيرحجت نيز، جاري خواهد بود.22
5ـ2ـ2. استدلال پنجم بر وجوب وجود امام: ملاصدرا در ذيل تفسير آيه 25 از سوره «حديد» مطلبي را پيرامون لزوم هدايت انسانها توسط انبيا و اوليا ميآورد كه اين مطلب را هم ميتوان استدلالي بر وجوب بعثت انبيا دانست و هم استدلالي بر وجوب وجود امام در هر زماني. وي بيان ميكند كه كمال انسان در دو چيز است: اول، آگاهي از حقايق امور؛ دوم، اتصاف به صفات حسنه و دوري از امور سيئه. وي بر آن است كه انسان، در آغاز خلقت و تولدش، از اين كمالات بيبهره است، و تنها كساني به دريافت اين کمالات نايل ميآيند که متصل به فيض الهي باشند و امور را از طريق «وحي» يا «الهام» کسب نمايند. از سوي ديگر، براي انسانهاي ديگر، يعني کساني که به عالم ملكوت متصل نيستند، استكمال و استرشاد به سوي طريق نجات، ميسر نخواهد بود، مگر به واسطه وجود انبيا و اوليا كه كمالات را از جانب خداوند اخذ نمودهاند. بنابراين، بايد در هر زماني، نبي يا ولياي وجود داشته باشد كه مردم را به سوي كسب كمالات و راه نجات، هدايت نمايند.23
6ـ2ـ2. استدلال ششم بر وجوب وجود امام: صدرالمتألهين، در شرح حديث دوم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه» دليلي ديگر بر اثبات وجوب امامت ميآورد. وي بيان ميكند: مردم از آن رو كه از خطا و اشتباه مصون نيستند، ممكن است زيادت و نقصاني در دين خدا پديد آورند. بنابراين، بايد امامي باشد که اين زيادت را برگرداند و آن نقصان را تکميل نمايد. ملاصدرا پس از بيان اين استدلال اضافه ميكند: شايد بدين نحو اشكال شود كه عقل و فكر آدمي، معياري است كه اگر مردم آن را به كار گيرند، از خطا و اشتباه، مصون ميمانند، پس در اين صورت ديگر نيازي به امام نخواهد بود. وي در پاسخ اين اشكال ميگويد: اگرچه چنين معياري وجود دارد، اما در بسياري از مواقع حتي متفكران، آن را مراعات نميكنند و خطاهاي زيادي در آرائشان رخ ميدهد. او براي نمونه از آراي ضد و نقيض فلاسفه پيرامون مسئله حدوث و قدوم عالم، ياد ميكند و متذكر ميشود كه اگر اين معيار، يعني عقل، كافي بود، هرگز اين چنين خطاهايي در نظريات آنها، واقع نميشد. ملاصدرا همچنين براي تكميل رأي خود در اين باب به مطلبي ديگر اشاره كرده و ميگويد: برخي از اسرار دين، خارج از حوزه فكر و تأمل است و براي شناخت آنها به امري وراي عقل كه همان ولايت و نبوت باشد، نياز ميشود. پس در باب چنين اسراري از معيار عقل و فكر، كار چنداني برنميآيد.24
7ـ2ـ2. استدلال هفتم بر وجوب وجود امام: صدرالمتألهين در شرح حديث پنجم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه» نيز استدلال ديگري بر وجوب وجود امام اقامه ميكند. متن حديث به روايت ابي بصير از امام محمدباقر يا امام جعفرصادق‡ چنين است: «خدا زمين را بدون عالِم وانگذارد و اگر چنين نميكرد، حق از باطل تشخيص داده نميشد.»25وي بيان ميكند كه منظور از «عالِم» در اين حديث، عالِم رباني است كه علم خود را از طريق وحي و الهام به نحو لدني از خداوند گرفته است، و بدين سبب، اگر جهان هم زير و زبر شود هرگز ذرهاي شك و ترديد در دل او ايجاد نخواهد شد. اما به عقيدة وي، احتمال بروز شك در دل عالمي كه علم خود را به نحو سمعي از روايات اخذ كرده است، وجود دارد. ملاصدرا پس از بيان اين مقدمه، استدلال ميكند: اگر زمانهاي از چنين عالم رباني كه نبي يا امام است، خالي باشد، ديگر حق از باطل در اموري كه عقل بشر از درك آن عاجز است، باز شناخته نميشود. پس بايد در هر زماني امام يا نبياي وجود داشته باشد تا به ياري علم لدني و به نور وحي و الهام او، حق از باطل شناخته گردد.26
8ـ2ـ2. استدلال هشتم بر وجوب وجود امام: ملاصدرا در شرح حديث ششم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه» استدلالي ديگر بر وجوب وجود امام ذكر ميكند. وي با تأكيد بر ضرورت وجود امام در نظام دين و دنيا و نياز مردم به امامي كه مردم از او اطاعت كنند، بيان ميكند كه نياز مردم به امام بسيار مهمتر از نياز آنها به غذا و پوشاك و امور ديگر است. پس اگر خداوند، زمانهاي را بدون امام باقي گذارد، يكي از اين سه تالي لازم ميآيد: يا آنكه خداوند به چنين نيازي در انسان عالم نيست، يا بر خلق و ايجاد امامي در آن زمانه قادر نيست يا در انجام اين فعل، بخل ميورزد. ليكن از آن رو كه هر سه اين توالي باطل است، نتيجه گرفته ميشود كه خداوند، هيچ زمانهاي را خالي از امام رها نميكند.27
9ـ2ـ2. استدلال نهم بر وجوب وجود امام: ملاصدرا در شرح حديث هشتم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه» نيز دليلي ديگر بر اثبات وجود امام در هر زمان، ذكر ميكند. متن حديث به روايت ابي بصير از امام جعفرصادق(ع) چنين است: «خدا برتر و بزرگتر از آن است كه زمين را بدون امام عادل واگذار.»28 وي اظهار ميدارد كه امام در اين حديث اعم است از رسول و جانشين رسول. او از طريق بيان معناي حجت بودن امام يا رسول، استدلال خود را اقامه ميكند. به عقيده او، حجت بودن امام يا رسول آن است كه با وجود آنها، مردم، خالق خود را ميشناسند. بدين ترتيب، اگر امام يا رسولي وجود نداشته باشد، مردم، خالق خود را نخواهند شناخت و چون خالق خود را نميشناسند، كيفيت انجام اموري را كه آنها را به خداوند نزديك ميكند و احراز از اموري كه آنها را از خداوند دور ميكند، نخواهند دانست. بنابراين، از آن رو كه تكليف فرع شناخت مكلّف و مكلَّفٌ به است، پس تكليف، از اين چنين مردمي ساقط خواهد بود و سقوط تكليف خود موجب خروج آنها از انسانيت و ورودشان به مرتبه بهايم ميشود. پس نه استحقاق ثواب خواهند داشت و نه استحقاق عقاب. در نتيجه، براي احتراز از اين تالي فاسد، بايد در هر زماني، امامي وجود داشته باشد.29
10ـ2ـ2. استدلال دهم بر وجوب وجود امام: ملاصدرا علاوه بر استدلالهاي فوق، استدلالي نقلي نيز بر اثبات امامت ائمه اثناعشر ميآورد. ما بنا بر اعتقاد شيعه اماميه و مطابق با احاديثي كه ملاصدرا در باب امامت امامان اثناعشر بيان ميكند، مبني بر اينكه امامان پس از رسول اكرم(ص)، تا زمان رسيدن قيامت، دوازده نفرند، اين مطلب را به عنوان استدلالي از صدرالمتألهين در باب وجوب وجود امام در هر زماني، در اين بخش ذكر خواهيم نمود.
مطلب ديگر آن است كه اين استدلال دو امر را به اثبات ميرساند: اول اينكه تعداد ائمه(ع) دوازده تن ميباشد و تا قيام قيامت زماني بدون يكي از اين امامان نخواهد بود؛ دوم اينكه امام دوازدهم، قائم آلمحمد(عج)، همان مهدي(عج) ميباشد. ملاصدرا اين استدلال را در خلال شرح خود بر حديث سوم از باب «ان الارض لاتخلو من حجه» ذكر ميكند. وي براي تأكيد و ايضاح شواهد عقلي، در اينجا درصدد است تا براي اثبات محال بودن خلو زمان از حجت، روايات متعددي را از نبي اكرم(ص) از طريق اهل سنت و شيعه نقل كند كه اين احاديث اگرچه به نظر وي از لحاظ الفاظ مختلفند، اما از لحاظ معني به حد تواتر ميرسند. در ذيل، به برخي از آن دسته از احاديث نبوي كه ملاصدرا به عنوان مقدمه استدلال خود آورده است، اشاره ميشود:
«اين دين تا زماني كه قيامت برپا شود، همواره به ايشان راست و استوار، و اسلام راست و مستقيم مانَد. و خداي تعالي امامت را در نسل حسين(ع) قرار داد و آن قول خداي عزّوجلّ است كه فرمود: وَ جَعَلَهَا كَلِمَهً باقِيَهً فِي عَقِبِهِ (زخرف:28)» «بعد من دوازده امير است.» «اين امر در قريش باقي خواهد ماند تا زماني كه از ايشان دو تن مانَد.» «امر مردم همواره انجام گيرد، تا زماني كه ولايت اينان به دوازده مرد واگذار باشد». «اين دين تمام نخواهد بود تا وقتي كه دوازده خليفه بر آن بگذرد.» «اين دين، همواره تا دوازده خليفه، عزيز و منيع باشد.» «اين دين همواره تا زماني كه قيامت برپا شود و دوازده خليفه كه همه از قريشاند، بر آن باشد، بر پا و قائم باقي خواهند ماند.» «شمار خلفاي بعد من به عدد نقباي بنياسرائيل است.» «ائمه بعد من از عترت من، به عدد نقباي بني اسرائيل هستند و نه تن از نسل حسيناند كه خداوند علم و فهم مرا به ايشان اعطا كرده است و نهمين [فرد از آنان] مهدي ايشان است.»« مهدي از عترت من، از اولاد فاطمهƒ است، زمين را از قسط و عدل پرخواهد كرد، همچنان كه از ظلم و جور پر بود.» «دنيا نخواهد گذشت تا مردي از اهلبيت من كه اسم او همانند اسم من است، بر عرب حكومت كند». و« اگر از دنيا، جز يك روز باقي نماند، خداوند آن روز را به قدري طولاني كند تا مردي از من يا اهل بيت من كه اسمش همانند اسم من است، در آن روز برخيزد و زمين را از قسط و عدل پركند، همچنان كه از ظلم و جور پر بود.»
صدرالمتألهين پس از ذكر اين احاديث در رّد سخن الطيبي شارح المشكوه كه اين احاديث را دال بر اختصاص خلافت به قريش ميداند، مطلبي را ذكر ميكند كه ميتوان آن را به عنوان نتيجه استدلال نقلي وي بر وجوب وجود امام دانست. او مينويسد: كسي كه در عقلش آفتي و بر بصيرتش غشاوتي نباشد، ميداند كه اين نصوص كه صحتشان متواتر است، بر اين امر دلالت دارند كه جانشينان نبي اكرم(ص) بعد از او، دوازده امام و همگي از قريشاند؛ توسط اينان دين بر پا گردد و تا قيام قيامت برقرار ماند اين عدد و اين وصف جز در ائمه شيعه اماميه وجود ندارد و اينان همان اوصيا و جانشينان هستند. پس ثابت ميگردد كه زمين از حالي به حالي برنگردد جز آنكه براي خدا در آن حجتي باشد.30 بدين ترتيب، ملاصدرا، از آن احاديث نتيجه ميگيرد كه بر طبق اين نصوص متواتر، بايد تا آخرالزمان دوازده امام از اهلبيت پيامبر اكرم(ص) بر مردم ولايت داشته باشند و هيچ عصري خالي از امام نماند.
از مباحث پيشين، پيرامون رأي صدرالمتألهين در باب نبوت، ولايت، امامت و به ويژه وجوب وجود امام در هر زمان و نيز موضع وي پيرامون ائمه شيعه اماميه، بنا بر احاديث نبوي، به روشني قول وي در باب اعتقاد به امام عصر(عج) معلوم ميشود. در اين بخش، نخست به طرح آراي وي پيرامون مهدي(عج) اشاره ميكنيم و به دفاع وي از غيبت امام دوازدهم و رد اشكالي كه بر وجود اين امام مطرح شده، ميپردازيم.
صدرالمتألهين در تفسير آيه 27 سوره «حديد» به اين مطلب پيرامون امام دوازدهم اشاره ميكند كه سنت الهي همواره از آغاز از طريق آدم، نوح، و آل ابراهيم(ع) تا زمان نبي اكرم(ص) جاري بوده، و پس از ختم نبوت، از طريق ولايت كه همان باطن نبوت است تا روز قيامت جاري خواهد بود. وي اظهار ميكند كه به همين جهت، عالم هرگز از حامل اين سنت يعني ولي، خالي نخواهد ماند. به عقيدة وي، ولي خداوند، صاحب علم الهي، واجد رياست مطلق در امر دين و دنياست، خواه اين ولي از جانب مردم مورد اطاعت قرار گيرد يا نگيرد و خواه ظاهر و آشكار باشد يا نباشد؛ در هر صورت و در هر زماني، حجتي حامل سنتالهي، از جانب خداوند وجود دارد. وي سپس بيان ميكند: همان گونه كه نبوت با نبي اكرم(ص) خاتمه يافت، دور ولايت هم با مهدي(عج)، آخرين فرد از اولاد نبي اكرم(ص) كه همنام رسول اكرم است و با ظهورش زمين را از عدل و قسط پر ميكند، همانطور که از ظلم و جور پر شده است، خاتمه خواهد يافت.31 وي همچنين در شرح اصولالكافي ذيل شرح حديث بيست ويكم از كتاب «العقل و الجهل» مطلبي را پيرامون امام دوازدهم ميآورد؛ آنجا كه امام محمدباقر(ع) ميفرمايد: «چون قائم ما قيام كند، خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد، پس عقولشان را جمع كند و در نتيجه، خِردشان كامل شود.»32 وي ذكر ميكند كه قائم همان مهدي صاحبالزمان(عج) است كه امروز زنده، اما از ديدهها نهان است. وجود او به نحوي است كه ضعيف و بيمار و پير نميشود. اما از اين نحو وجود، نبايد چنين پنداشت كه روح وي از بدنش جداست، بلكه او ميخورد، ميآشامد، سخن ميگويد، حركت ميكند، ميايستد، راه ميرود، مينشيند و مينويسد. صدرالمتألهين كيفيت حيات و زندگاني امام مهدي(عج) را مثل زندگي حضرت عيسي بن مريم(ع) ميداند و بر آن است كه منكران وجود او، به سبب قصور علم، ضعف ايمان و كمبود آگاهيشان از كيفيت اين غيبت است كه وجود او را انكار يا در آن ترديد ميورزند. وي ميگويد: از اخبار و روايات متعدد و صحيح برميآيد كه ظهور وي قطعاً اتفاق خواهد افتاد. حتي اگر از دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد.33 به عقيدة صدرالمتألهين، امام مهدي(عج) به جهت اينكه حجابي در مقابل چشم باطنش نيست و امور را آنچنان كه در علم خداست، شهود ميكند، اختلاف ميان علماي علوم ديني را برطرف كرده و احكام متعدد و مختلف را به حكم واحد بدل ميكند. بدين ترتيب، در زمان او نيز همانند عصر نبي اكرم(ص) تنها يك مذهب باقي ميماند.34
اشكال شده است كه طبق قول اماميه وجود امام لطف است؛ پس از آن رو كه لطف بر خداوند واجب است، وجود امام واجب است، اما بايد گفت كه صرف وجود امام لطف نيست، بلكه امامي لطف است كه تنفيذ احكام و اجراي حدود كند و به بيان بهتر، امام فقط وقتي وجودش لطف است كه متصرف در امور امت باشد. اماميه به اين قيد اخير معتقد نيستند و آن را واجب نميدانند. چنانكه ملاحظه ميشود، اين اشكال به نحو تلويحي، به امامت امام دوازدهم اشاره دارد، كه وي با آن غايب و غير متصرف است، اما اماميه وجود او را لطف ميدانند و از اين طريق، وجود و امامت وي را به اثبات ميرسانند. به بيان ديگر، اگر اين اشكال پذيرفته شود، يعني امام فقط زماني امام است كه متصرف باشد، امامت مهدي(عج) منتفي خواهد بود.
پاسخ متكلمان اماميه، بنا بر تقدير صدرالمتألهين آن است كه صرف وجود امام، لطف است، خواه متصرف باشد يا نباشد و آنچه مانع از تصرف امام ميشود از جانب مردم است كه او را اطاعت نكرده و بر جانش ترساندند و يارياش را ترك كرده و در نتيجه، خود را از لطف تصرف امام، محروم ساختند. ملاصدرا پس از بيان قول متكلمان، اضافه ميكند كه حكما و عرفا از قوانين عقلي و آيات قرآني به اين حقيقت رسيدهاند كه همواره بايد در زمين حجتي باشد و توسط اين حجت است كه ميتواند نبي و رسول يا امام و وصي باشد؛ سنت الهي از آدم(ع) تا نبي اكرم(ص) در طول تاريخ جاري بوده است. وي ميگويد: اينان بر اين عقيدهاند كه پس از نبي اكرم(ص) كه خاتم نبوت است، بايد امامي وجود داشته باشد. بدين ترتيب، با ختم نبوت، امامت كه باطن نبوت است آغاز ميگردد. شخص امام داراي علم به كتاب الهي است و واجد مقام رياست مطلق در امر دين و دنياست؛ خواه مردم امامت و رياست او را بپذيرند، خواه نپذيرند، او امام و رئيس مطلق است.35 چنانكه پيشتر بيان گرديد، ملاصدرا در تفسير آيه 27 سوره «حديد» نيز بدون آنكه اشارهاي به اين اشكال و اعتراض داشته باشد، همين مطلب را بيان ميكند و به ويژه در آنجا از مهدي(عج) به عنوان يكي از حاملان سنت الهي ياد ميكند.
بنابراين، از اين سخن صدرالمتألهين برميآيد كه نافذ بودن امر امام و متصرف بودن او در امور امت، شرط امام بودن امام نيست، بلكه امام، امام است، هر چند كه هيچ كس، امر او را امتثال نكند. پس مهدي موعود(عج) هم، اگرچه به نحو عيني متصرف در امور امت نيست، اما امام اين زمانه است. صدرالمتألهين همچنين در آخر تفسير آيه 27 از سوره «حديد»، دو اعتراض اهل سنت را در عدم پذيرش وجود و امامت امام دوازدهم، مطرح كرده و به آنها پاسخ ميدهد. اعتراض نخست، استعباد آنها از عمر طولاني امام مهدي(عج) است كه ملاصدرا همچون اسلاف خود، با اشاره به افراد معمر مشهور همچون آدم و نوح‡، عمر طولاني امام عصر(عج) را ممكن ميشمارد. اعتراض دوم هم همان اعتراضي است كه معمولاً در كتابهاي كلامي اماميه، مطرح شده و پاسخ داده ميشود؛ بدين تقرير كه اعتقاد به وجود امامي كه كسي را بدو دسترسي نباشد و كسي قادر به پرسيدن مسائل ديني از وي نيست، فايدهاي دربر ندارد. ملاصدرا در پاسخ به اين اعتراض اظهار ميكند كه صرف معرفت به امامت و رياست و تصديق وجود او و اينكه او خليفه خداوند بر زمين است، منفعت دارد و لازم نيست كه حتماً امام مورد مشاهده هم قرار گيرد. وي براي تأكيد بر پاسخ خود، اشاره ميكند كه در زمان حيات نبي اكرم(ص) هم برخي همچون اويس قرني، بدون اينكه نبي اكرم(ص) را ببينند، به وجود و نبوت آن حضرت ايمان و اعتراف داشته و از اين ايمان منتفع شدهاند. ملاصدرا، سپس پيرامون فايده وجودي حضرت مهدي(عج)، حديثي را از نبي اكرم(ص) به روايت جابر بن عبدالله انصاري نقل ميكند: نبي اكرم(ص) از مهدي ياد كرد و فرمود: «او كسي است كه خداوند مشرقها و مغربهاي زمين را به دست او ميگشايد و به نحوي از يارانش غايب است كه جز آناني كه خداوند قلبشان را با ايمان، امتحان كرده باشد، در غيبت او پايدار نميمانند.» جابر گويد: پس من گفتم: اي رسول خدا، آيا در غيبت او براي شيعه انتفاعي هست؟ پيامبر فرمود: «آري، سوگند به آن كه مرا به حق مبعوث كرد، شيعيان از نور او، روشني ميگيرند و از ولايت او در غيبتش بهره ميبرند، همچنان كه مردم از خورشيد، گرچه آن را ابر فرو پوشيده باشد، بهره ميبرند.»36
بدين ترتيب، صدرالمتألهين، بنا بر قول نبي اكرم(ص) بر اين عقيده است كه امام عصر(عج) اگرچه غايب است، اما وجود او براي مؤمنان و شيعيان، داراي فايده است و از نور ولايت وي در زمان غيبتش، منتفع و بهرهمند ميگردند. وي همچنين در شرح حديث پنجم از باب «انه لولم يكن فيالارض الا رجلان لكان احدهما الحجه» (اگر در زمين جز دو كس نباشد، يكي از آنها امام است)37 كه يونس بن يعقوب از امام جعفرصادق(ع) نقل ميكند به همين مطلب اشاره كرده و از فايده وجودي امام غايب سخن ميگويد. او در آنجا بيان ميكند كه صرف وجود امام در هر عصري براي مردم، هدايت است؛ حال اگر مردم از وجود او مهتدي نميگردند و از نور او روشن نميشوند، تقصير از جانب خودشان است نه از امام. ملاصدرا بيان ميكند كه اين عدم اهتداي مردم به دليل حجابي است كه ميان خود و امام به واسطه غلبه شهوات بر نفوسشان افكندهاند و اگر خداوند به رحمت خود، اين حجاب را بردارد، مردم به نور هدايت او، مهتدي ميگردند.38
پس از بررسي آراي صدرالمتألهين پيرامون مهدويت و وجوب وجود امام در هر زمان و مقايسه انديشههاي وي با نظريات متكلمان و فلاسفه ديگر در اين باب، روشن ميشود كه استدلال دوم ملاصدرا بر اثبات وجوب امامت، در واقع همان استدلال اصلي متكلماني39 همچون شيخ مفيد،40 سيدمرتضي41 و خواجه نصيرالدين طوسي42 است. فارابي، 43 ابنسينا44 و شيخ اشراق45 نيز از آنجا كه همچون ملاصدرا تفاوت اساسي ميان نبوت و امامت قايل نبودهاند، استدلال واحدي را براي اثبات وجوب وجود يك نبي يا امام در هر زماني اقامه كردهاند كه در حقيقت، همان مقدمه پنجم استدلال صدرالمتألهين بر وجوب بعثت انبياست. شيخ اشراق علاوه بر استدلال، در آغاز كتاب حكمتالاشراق46 به مطلبي پيرامون لزوم استمرار ولايت و وجود يك ولي در هر زمان به عنوان حامل سنت الهي اشاره ميکند كه با موضع صدرالمتألهين در باب وجود امام دوازدهم به عنوان حامل سنت الهي، مطابقت كامل دارد. ميرداماد نيز در آثار خود 47مطلبي پيرامون شأن و عظمت جايگاه نبي اكرم(ص) دارد كه تا حدي شبيه به استدلال سوم ملاصدرا است. استدلال روايي ميرداماد نيز در اثبات لزوم وجود ائمه اثناعشر و امام دوازدهم، 48 به نحو تام و تمام مطابق با استدلال دهم صدرالمتألهين است. نتيجه آنكه با مداقه در مواضع صدرالمتألهين و مقايسه آن با نظريات متكلمان و حكماي سابق بر او، معلوم ميشود كه موضع وي نه تنها جامع تمامي آراء و استدلالهاي اين متفكران در باب مهدويت است، بلكه حاوي نكات ظريف و استدلالهاي بديعي همچون استدلال اول، چهارم، ششم، هفتم، هشتم، نهم و همچنين مطالبي است كه در مباحث اعتقاد به مهدويت و رد اعتراض بر غيبت امام دوازدهم در اين مقاله ذكر كرديم.
ابنسينا، ابوعلي حسينبن عبدالله، الاشارات و التنبيهات، مع شرح نصيرالدينالطوسي و قطبالدين الرازي، الجزء الثالث، تهران، مطبعه الحيدري، 1379ق.
ـــــ ، الشفاء (الهيات)، راجعه و قدم له ابراهيم مدكور، تحقيقالاب قنواتي و سعيد زايد، القاهره، الهيئه العامه لشؤون للمطابع الاميريه، 1380 ق/1960م. (افست ايران، قم: منشورات مكتبه آيهالله العظمي المرعشي النجفي، 1404ق).
ـــــ ، النجاه، نقحه و قدم له ماجد فخري، بيروت، دارالآفاق الجديده، الطبعه الاولي، 1405 ق/ 1985م.
سهروردي، شهابالدين يحيي، پرتونامه، (مجموعه مصنفات شيخ اشراق)، ج3، تصحيح، تحشيه و مقدمه سيدحسين نصر، با مقدمه و تحليل فرانسوي هانري كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380 ش.
ـــــ ، التلويحات، (مجموعه مصنفات شيخ اشراق)، ج1، تصحيح و مقدمه هانري كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380 ش.
ـــــ ، حكمهالاشراق، (مجموعه مصنفات شيخ اشراق)، ج1، تصحيح و مقدمه هانري كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380 ش.
ـــــ ، في اعتقاد الحكماء، (مجموعه مصنفات شيخ اشراق)، ج2، تصحيح و مقدمه هانري كربن، تهران پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380 ش.
ـــــ ، اللمحات، (مجموعه مصنفات شيخ اشراق)، ج4، تصحيح، تحشيه و مقدمه نجفقلي حبيبي، تهران پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380 ش.
السيد المرتضي، ابيالقاسم عليبن الحسين، الذخيره في علم الكلام، تحقيق السيد احمد الحسيني، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1411 ق.
ـــــ ، رساله في غيبهالحجه، رسائلالشريف المرتضي، تحقيق السيد احمد الحسيني، الجزء الثاني، قم، دارالقرآن، 1410 ق.
ـــــ ، المقنع فيالغيبه، تحقيق محمدعلي الحكيم، قم، مؤسسه آلالبيت عليهم السلام للاحياء التراث، 1374 ش.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد، بيروت مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، الطبعه الثالثه، 1410ق.
ـــــ ، النكت الاعتقاديه، تحقيق رضا مختاري، بيجا، المؤتمر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، 1413 ق.
صدرالمتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج6، تصحيح محمد خواجوي، قم، بيدار، چاپ سوم، 1380 ش.
ـــــ ، شرح اصول الكافي (كتاب العقل و الجهل)، به تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، 1366.
ـــــ ، شرح اصول الكافي (كتاب فضل العلم و كتاب الحجه)، به تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، 1367.
ـــــ ، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيدمصطفي محقق داماد، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا، چاپ اول، 1382.
ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحيح، تحقيق و مقدمه محمد ذبيحي و جعفر شاهنظري، ج2، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا، چاپ اول، 1381.
ـــــ ، المظاهر الالهيه في اسرار العلوم الكماليه، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيدمحمد خامنهاي، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا، چاپ اول، 1378.
ـــــ ، مفاتيحالغيب مع تعليقات للمولي عليالنوري، صححه و قدم له محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، انجمن اسلامي حكمت و فلسفه، چاپ اول، 1363.
الفارابي، ابونصر محمدبن محمد، آراء اهل المدينه الفاضله، قدم له علي بو ملحم، بيروت، دار و مكتبه الهلال، 1995.
الكليني الرازي، ابي جعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوي، الجزء الاول، قم، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهمالسلام، 1389ق/1348ش.
ميرداماد، محمدباقر بن محمد، الرواشح السماويه في شرح احاديث الاماميه، چاپ سنگي، بيتا.
ـــــ ، القبسات، باهتمام مهدي محقق، سيدعلي موسوي بهبهاني، توشيهيكو ايزوتسو و ابراهيم ديباجي، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1374.
ـــــ ، نبراس الضياء و تسواء السواء في شرح باب البداء و اثبات الجدوي الدعاء، مع تعليقات الملا علي النوري، تحقيق و تصحيح حامد ناجي اصفهاني، تهران، هجرت، دفتر نشر ميراث مكتوب، چاپ اول، 1374.
نصيرالدين طوسي، ابوجعفرمحمد بن محمد، تجريد الاعتقاد، حققه محمد جواد الحسيني الجلالي، قم، مركز النشر و مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الاولي، 1407ق.
ـــــ ، تلخيص المحصل، به اهتمام عبدالله نوراني، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل شعبه تهران با همكاري دانشگاه تهران، چاپ اول، 1359.
ـــــ ، رساله الامامه، تلخيص المحصل، به اهتمام عبدالله نوراني، تهران مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل شعبه تهران با همكاري دانشگاه تهران، چاپ اول، 1359.
ـــــ ، فصول خواجه طوسي و ترجمه تازي آن، به كوشش محمدتقي دانشپژوه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1335.
* کارشناس ارشد علوم سياسي و پژوهشگر دانشگاه آزاد اسلامي واحد ايلام. Top_poletic@yahoo.com
دريافت: 16/11/89 ـ پذيرش: 20/1/90
1. براي مطالعه آراي متكلمان و فيلسوفان اسلامي پيرامون اعتقاد به مهدويت و مقايسه نظرگاههاي مختلف در اين باب، ر.ک: اكبر مستوفي، بررسي مسئله مهدويت در فلسفه و كلام اسلامي.
2. صدرالمتألهين، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه، ج 1، ص95.
3. همو، المبدأ و المعاد، جلد2، ص112.
4. همو، شرح اصول الكافي (كتاب فضل العلم و كتاب الحجه)، جلد1، ص89.
5. همو، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 74.
6. همو، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه، ج 1، ص100.
7. همو، شرح اصول الكافي (كتاب فضل العلم و كتاب الحجه)، ج 1، ص 93.
8. همو، مفاتيحالغيب، جلد1، ص118.
9. همان، ص121.
10. براي مطالعه رأي ملاصدرا در باب شهيد بودن امام بر امت تابع خود، ر.ک: شرح اصولالكافي (كتاب فضلالعلم و كتابالحجه)، ص587ـ607؛ براي مطالعه رأي او در باب هادي بودن امام، ر.ک: همان مأخذ، ص 607ـ615؛ براي مطالعه رأي او در باب ولي امر و خازن علم بودن امام، ر.ک: همان مأخذ، ص: 616ـ617.
11. الكليني الرازي، اصول كافي، مترجم: سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص90.
12. صدرالمتألهين، شرح اصول الكافي (كتاب فضل العلم و كتاب الحجه)، جلد1، ص99.
13. الكليني الرازي، اصول كافي، ترجمة سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص93.
14. صدرالمتألهين، شرح اصول الكافي (كتاب فضل العلم و كتاب الحجه)، جلد1، ص103.
15. همان، 401.
16. همان، ص475.
17. همان، ص488.
18. الكليني الرازي، اصول كافي، ترجمة سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص99.
19. صدرالمتألهين، شرح اصول الكافي ج 1، ص432.
20. همو، مفاتيحالغيب، جلد1، ص145.
21. همو، شرح اصول الكافي، جلد1، ص450.
22. همان، ص504.
23. همان، ص196.
24. همان، جلد1، ص465.
25. الكليني الرازي، اصول كافي، ترجمة سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص107.
26. صدرالمتألهين، شرح اصول الكافي، ج1، ص470.
27. همان، ص483.
28. الكليني الرازي، اصول كافي، ج1، ص252.
29. صدرالمتألهين، شرح اصول، ج1، ص485.
30. همان، 479.
31. صدرالمتألهين، تفسير القرآن الكريم، جلد6، ص298.
32. الكليني الرازي، اصول كافي، ترجمة سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص29.
33. صدرالمتألهين، شرح اصول الكافي، ج 1، ص558.
34. همو، مفاتيحالغيب، ج 1، ص487.
35. همو، شرح اصول الكافي، ج 1، ص476.
36. صدرالمتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص302.
37. كليني رازي، اصول كافي، ترجمة سيدجواد مصطفوي، جلد1، ص254.
38. صدرالمتألهين، المظاهر الالهيه في اسرار العلوم الكماليه، جلد1، 146.
39. ما در اينجا به جهت اجتناب از تكرار مطالب، استدلالهاي متكلمان و فيلسوفان مذكور را بيان نميكنيم و تنها به ذكر منابع اكتفا خواهيم كرد.
40. الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص347
41. سيد مرتضي، الذخيره في علم الكلام، ج 1، ص410؛ رساله في غيبهالحجه، جلد2، ص294؛ المقنع فيالغيبه، جلد1، ص36.
42. خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، جلد1، ص221؛ تلخيص المحصل، جلد1، ص407؛ رساله الامامه، جلد1، ص428؛ فصول خواجه طوسي، ترجمة محمد تقي دانش پژوه، جلد1، ص39.
43. ابونصر الفارابي، آراء اهل المدينه الفاضله، جلد1، ص114.
44. ابوعلي سينا، الاشارات و التنبيهات، جلد3، ص271؛ الشفاء، جلد1، ص443؛ النجاه، جلد1، ص340.
45. شهابالدين يحيي سهروردي،، پرتونامه، جلد3، ص75؛ التلويحات، جلد1، ص96؛ حكمهالاشراق، جلد1، ص245؛ في اعتقاد الحكماء، جلد2، ص238؛ اللمحات، جلد4، ص230.
46. شهابالدين يحيي سهروردي، حكمةالاشراق، جلد1، ص11.
47. محمدباقر ميرداماد، الرواشح السماويه في شرح احاديث الاماميه، ص34؛ القبسات، جلد2، ص396.
48. همو، نبراس الضياء و تسواء السواء في شرح باب البداء و اثبات الجدوي الدعاء، جلد1، ص21.