سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 162ـ143
حسن عبدي338
چكيده
«چگونگي پيدايش جهان» يكي از مسائل مهمي است كه ذهن بشر را از ديرزمان به خود مشغولداشته. افلاطون به عنوان يكي از فيلسوفان بزرگ، به بررسي اين مسئله پرداخته است. وي در رساله تيمائوس درباره نحوه پيدايش جهان، در ضمن ده مرحله پيدايش جهان را تبيين كرده است.
از منظر افلاطون، آفرينش جهان به معناي خلق از عدم نيست، بلكه به معناي نظم و هماهنگيبخشيدن به اشياي پراكنده و درهم آميخته است. افزون بر اين، افلاطون طرح و برنامه جهان را بهوالاترين خدا و صانع يا همان دميورگ نسبت ميدهد. افلاطون در تبيين چگونگي پيدايش جهان،نخست الگويي ارائه ميكند. اين الگو بر اعداد رياضي و اشكال هندسي مبتني است. وي براي اينكار، فارغ از هرگونه تجربهاي و صرفا بر اساس تفكر و نسبتسنجي، نظريهپردازي كرده است. ازاينرو، طرح افلاطون تبييني ماتقدّم و پيشيني محسوب ميشود.
كليدواژهها: افلاطون، خلقت، آفرينش، جهانشناسي.
مقدّمه
يكي از مسائلي كه همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته «چگونگي پيدايش جهان» است.فيلسوفان نيز با توجه به دغدغهاي كه به اين مسئله داشتهاند، به بررسي چگونگي پيدايش جهانپرداختهاند، و در اين ميان، شايد افلاطون نخستين فيلسوفي باشد كه در آثار خود، به تفصيل بهاين موضوع توجه كرده است. اگرچه در رسالههاي متعدد افلاطون ميتوان مطالبي در اين زمينهيافت، ولي در رساله تيمائوس، او مفصّلتر و دقيقتر از هر جاي ديگر، به تبيين نظريه خوددرباره نحوه پيدايش جهان همّت گماشته است. شخصيت افلاطون از يكسو، و جايگاه رسالهتيمائوس در ميان متون كلاسيك فلسفي339 از سوي ديگر، موجب شده است تا جهانشناسيافلاطون تأثير ژرفي در آراء و انديشههاي فيلسوفان بعدي داشته باشد. اين مقاله، با تمركز بر متنرساله تيمائوس، به تبيين و بررسي ديدگاه افلاطون درباره چگونگي پيدايش جهان ميپردازد.
نظريه جهانشناسي افلاطون
نظريهاي كه افلاطون ارائه كرده تا حدّي مفصّل و پيچيده است، ولي ميتوان با آگاهي ازروششناسي و الگوشناسي وي بر اين پيچيدگي چيره شد.340 به هر حال، در اينجا براي ارائهتبييني روشن و شفّاف، نظريه مزبور به ده مرحله تقسيمبندي ميشود. افلاطون نظريه خود رااينگونه آغاز ميكند:
چيزهايي كه خداوند روان را از آنها آميخت و روشِ آميختن آنها اينگونه بود: (1)موجود تقسيمناپذير، كه همواره يكسان است، را با موجود تقسيمپذير كه در تنهاتقسيم ميشود، آميخت و نوع سومي از وجود را سرشت. (2) دوباره از همان وغير بر پايه مشابهي، موجود ميانهاي آميخت كه بين آنگونه وجود، كه تقسيمناپذيراست، و آنگونه وجود كه در تنها تقسيم ميشود. (3) سپس در حالي كه هر سه را بهكار گرفته بود، همه آنها را يكپارچه ساخت و نهادِ غير را، كه در برابر آميزش سرسختي ميكرد، وادار به يگانگي با همان كرد و آنها را با وجود آميخت.[341]
در اين عبارت، در مجموع، سه مرحله از مراحل آفرينش جهان بيان شده است. اما درمجموع، ميتوان مراحل آفرينش جهان را اينگونه برشمرد:
مرحله اول: وجود ماده اوليه
از نظر افلاطون، پيدايش روان و جهان از عدم نبوده، بلكه مايهاي اوليه داشته است. از اينرو،افلاطون در اين مرحله، مايه نخستين را «موجود تقسيمناپذير كه همواره يكسان است» و«موجود تقسيمپذير كه در تنها تقسيم ميشود» دانسته است كه با آميختن آنها با يكديگر، نوعسومي از وجود به دست ميآيد.
مرحله دوم: ايجاد عنصر سوم
سپس طبق شيوهاي كه در مرحله اول به كار بسته بود، از وجود «همان» و وجود «غير»، گونهسومي از وجود را پديد آورد كه ميان «همان» و «غير» قرار ميگيرد.
مرحله سوم: يكپارچهسازي سه عنصر
در اين مرحله، هر سه وجود، يعني «همان»، «غير» و «ميانه» را يكپارچه ساخت. البته افلاطونتصريح ميكند كه «همان» در ذات خود، به نوعي، از تركيب سرپيچي ميكرد كه خداوند342 او راناگزير به پذيرش تركيب ساخت.
مرحله چهارم: تقسيم
در اين مرحله، آميزهاي را كه محصول مرحله سوم بود، به اقسامي تقسيم كرد. اگر بخواهيم ايناقسام را به ترتيب بيان كنيم در هفت بخش ميگنجند:
اول. خداوند قسمتي را از آن آميزه جدا كرد و كنار گذاشت.
دوم. دو برابر قسمت نخست را از آن آميزه جدا كرد.
سوم. به مقدار يك و نيم برابر قسمت دوم را جدا كرد.
چهارم. دو برابر قسمت دوم را جدا كرد.
پنجم. سه برابر قسمت سوم را جدا كرد.
ششم. هشت برابر قسمت نخستين را جدا كرد.
هفتم. 27 برابر قسمت نخستين را جدا كرد.
اگر بخواهيم تقسيم افلاطون را به زبان رياضي بيان كنيم چنين ميشود: قسمتي را كه در گامنخست حاصل شده است X در نظر ميگيريم. دميورگ در گام دوم، دو برابر قسمت حاصل شدهدر گام اول را جدا كرد؛ پس خواهيم داشت: 2x. در گام سوم، يك و نيم برابر قسمت حاصل شدهدر مرحله قبل را جدا كرد؛ پس داريم: 22(2x)+12(2x)در نتيجه، خواهيم داشت: (2x) 23و اينمقدار مساوي است با: 3x در گام چهارم، دو برابر قسمت دوم جدا شده است؛ يعني: 2(2x) كه درنتيجه خواهد بود: 4x. در گام پنجم، سه برابر قسمت سوم جدا شده است. بنابراين، خواهيمداشت: 3[22(2x)+12(2x)]و اين مقدار مساوي است 3[32(2x)]؛ يعني 3[3x]و در نهايت خواهيمداشت: 9x. در گام ششم، دميورگ هشت برابر قسمت نخستين را جدا كرد: يعني 8xو در گامهفتم نيز 27 برابر قسمت نخستين را جدا كرد؛ يعني: 27x.
حال اگر مجموعه قسمتهايي را كه در اين مرحله انجام گرفته است با هم جمع كنيم خواهيمديد: مايه اوليه به 54 قسمت تقسيم شده است: 1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x=54x.
سخن افلاطون در تبيين مرحله چهارم اينگونه است:
در حالي كه از آن سه چيز يك چيز را ساخته بود دوباره اين چيز سراسري را بهتعداد مناسبي از اجزا، كه هر جزء آميزهاي از همان، غير و وجود باشد، تقسيم كرد.
و تقسيم را اينگونه آغاز كرد: (1) نخست از آن چيز سراسري بخشي را جدا كرد، (2) سپس دو برابر بخش نخست را از آن چيز سراسري جدا كرد، (3) بارسوم يك برابر و نيمِ بخش دوم را جدا كرد، (4) بار چهارم دو برابر بخش دوم، (5)بار پنجم سه برابر بخش سوم، (6) بار ششم هشت برابر بخش اول، (7) بار هفتمبيست و هفت برابر بخش اول را جدا كرد.[343]
افلاطون در ادامه، روشي را كه خداوند براي پر كردن فاصله ميان قسمتها برگزيده است، بهتفصيل بيان ميكند.
مرحله پنجم: پر كردن فواصل
دميورگ در ادامه، به پر كردن فاصله ميان قسمتهاي حاصل شده در مرحله قبلي پرداخت. درپايان مرحله چهارم، به قسمتهايي رسيديم كه عبارت بودند از:
1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x. حال اگر ضريب X در اين قسمتها را در نظر بگيريم، به ايناعداد ميرسيم: 1,2,3,4,9,8,27. از اين اعداد به «اعداد اصلي» تعبير ميكنيم و اعدادي را كه ميانآنها قرار ميگيرند، «اعداد فاصله» ميناميم. افلاطون ميگويد: بخشهايي كه لازم بود فاصله ميانآنها پر شود، دوگونه بودند:
1. بخشهايي كه دو برابر يكديگر بودند و منظورش اعداد 1,2,4,8 است؛ يعني عدد 2 دوبرابر عدد 1و عدد 4 دو برابر عدد 2و عدد 8دو برابر عدد 4 است.
2. بخشهايي كه سه برابر يكديگر بودند و مرادش 1,3,9,27است؛ يعني عدد 3 سه برابرعدد 1و عدد 9سه برابر عدد 3و عدد 27سه برابر عدد 9 است.
خداوند براي پر كردن فاصلهها، دو اقدام انجام داد: نخست قسمتهاي ديگري از آن واحدرا جدا كرد و ميان آنها جاي داد و در نتيجه، در هر فاصله دو عضو قرار گرفت كه يكي از آنها درمقايسه با عدد اصلي قبلي به يك نسبت بزرگتر و در مقايسه با عدد اصلي بعدي به همان نسبتكوچكتر بود. عضو دوم هم در مقايسه با عدد اصلي قبلي به يك مقدار بزرگتر و در مقايسه با عدد اصلي بعدي به همان مقدار كوچكتر بود. هر گاه بخواهيم چينش اين اعداد اصلي و نيزجايگاه عدد تناسبي و عدد مقداري را روي نمودار نشان دهيم چنين خواهد شد:
نمودار (1): اعداد اصلي، اعداد تناسبي و اعداد مقداري
خطوط نقطهچينِ درشت نشانه اعداد اصلي هستند كه به گفته افلاطون، دو برابر يكديگرند؛ خطوط باريك ممتدنشانه اعداد تناسبي هستند؛ و خطوط باريك نقطهچين نشانه اعداد مقداري هستند.
همانگونه كه در نمودار (1) با خطوط باريك نقطهچين نشان داده شده، اعدادي كه به مقدارمشخصي نسبت به عدد قبلي بزرگتر و به همان مقدار از عدد بعدي كوچكترند، عبارتند از:
32 كه ميان عدد 1 و عدد 2 قرار گرفته است.
3كه ميان عدد 2و عدد 4قرار گرفته است.
6كه ميان عدد 4و عدد 8 قرار گرفته است.
عدد 32 به مقدار21 از عدد 1بزرگتر است. اين مطلب را ميتوان در قالب معادله ذيل مشاهدهكرد:
32 - X=1
-X= - 32+1
-X= - 32+22
-X= - 12
X=+12
عدد 32 به مقدار 12، يعني به همان مقدار كه از عدد 1 بزرگتر بود، از عدد 2 كوچكتر است.بيان اين مطلب در قالب معادله يكمجهولي به اين صورت خواهد بود:
32+X=2
X= - 32+2
X= - 32+42
X=+12
عدد 3به مقدار 1 از عدد 2 بزرگتر است؛ يعني:
3-X=2
X=-3+2
X=-1
X=+1
عدد 3 به مقدار 1، يعني همان مقداري كه از عدد 2 بزرگتر بود، از عدد 4 كوچكتر است:
3+X=4
X=-3+4
X=+1
اما عدد 6، اين عدد به مقدار 2 از عدد قبلي خود، يعني عدد 4بزرگتر است.
6-X=4
-X=-6+4
-X=-2
X=+2
عدد 6 نسبت به عدد پس از خود، كه عدد 8 باشد نيز به مقدار 2 تفاوت دارد و البته اين باركوچكتر است:
6+X=8
X=-6+8
X=+2
حال تصوير فاصلههاي نسبتي و مقداري ميان اعداد فرد:
نمودار (2): فاصلههاي نسبتي و مقداري ميان اعداد اصلي، تناسبي و مقداري
در اين نمودار، خطوط ممتدّ درشت نشانه اعداد اصلي هستند كه به گفته افلاطون، سه برابر يكديگرند؛ خطوطباريك ممتد نشانه اعداد تناسبي هستند؛ و خطوط باريك نقطهچين نشانه اعداد مقداري هستند.
اعدادي كه بالاي خطوط باريك نقطهچين قرار دارند اعدادي هستند كه به مقدار مشخصينسبت به عدد اصلي قبلي بزرگتر و به همان مقدار، از عدد اصلي بعدي كوچكترند. اين اعدادعبارتند از: 2 كه ميان عدد 1 و عدد3 قرار گرفته است، 6كه ميان عدد 3 و عدد 9قرار گرفتهاست، و 18 كه ميان عدد 9 و عدد 27قرار گرفته است. عدد 2 به مقدار 1 از عدد 1 بزرگتر است.اين مطلب را ميتوان در قالب معادله، اينگونه بيان كرد:
2-X=1
-X=-2+1
-X=-1
X=+1
عدد 2 به مقدار 1، يعني همان مقداري كه از عدد 1 بزرگتر بود، از عدد 3 كوچكتر است:
2+X=3
X=-2+3
X=+1
اما عدد 6، اين عدد به مقدار 3 از عدد پيش از خود، يعني عدد 3بزرگتر است:
6-X=3
-X=-6+3
-X=-3
X=+3
و به همين مقدار، از عدد9 كوچكتر است:
6+X=9
X=-6+9
X=+3
عدد 18 ميان عدد 9 و عدد 27 قرار گرفته و نسبت به عدد 9به مقدار 9 بزرگتر است:
18-X=9
-X=-18+9
-X=-9
X=+9
و نسبت به عدد 27 به مقدار 9 كوچكتر است:
18+X=27
X=-18+27
X=+9
تا اينجا، فاصله شدن يك عدد ميان دو عدد اصلي، كه نسبت به عدد قبلي به همان مقداربزرگتر بود كه نسبت به عدد بعدي كوچكتر، بيان شد. حال، اعدادي كه بر حسب نسبتمساوي ـ و نه مقدار مساوي، ميان اعداد اصلي ـ فاصله شدهاند. در اين قسمت، لازم استفاصلههايي را كه در مقايسه با عدد اصلي پيش از خود به همان نسبت بزرگترند، كه در مقايسه باعدد اصلي پس از خود از آنها كوچكترند، بررسي كنيم. ابتدا سراغ نمودار مربوط به اعداد اصليزوج (نمودار 1) ميرويم. نخسيتن عدد، 43است كه ميان دو عدد اصلي 1و 2 واقع شده است.ابتدا تفاوت ميان 1 و 43را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 13است:
43 - 1=X
43 - 33=X
- X= - 13
X=33
حال عدد 13 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 43 با عدد 2 را بهدست ميآوريم. فرمول جدولِ تناسب آن است كه مخرج X را تقسيم بر مخرج 1 ميكنيم، سپس در صورت عدد 1 ضرب مينماييم:
21=213 X 13 23
13=231 2 1 6×2
جدولِ نسبتْ عدد 23 را نشان ميدهد و اين بدان معناست كه بايد مقدار 23 از عدد 2 كاستهشود تا عدد 43 به نسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
2 - 32= 63 - 23= 43
عدد فاصلهاي بعدي 83 است كه ميان دو عدد اصلي 2 و 4 واقع شده است. ابتدا تفاوت ميان2 و 83 را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 23 است:
2+X=83
2 - 83= -X
63 - 83= -X
-23= - X
X=32
حال عدد 23 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 83 با عدد4 را بهدست ميآوريم:
42=223 X 23 43
23=432 4 6 12×2
جدولِ نسبتْ عدد 43را نشان ميدهد و اين بدان معناست كه بايد مقدار 43 از عدد 4 كاستهشود تا عدد83 به نسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
4 - 43= 123 - 43=83
عدد فاصلهاي بعدي 163 است كه ميان دو عدد اصلي 4و 8 واقع شده است. ابتدا تفاوت ميان 4و 163را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 13 است:
4+X= 163
4 - 163=-X
123 - 163=-X
- 43= - X
X=43
حال عدد 43 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 163 با عدد 8 را بهدست ميآوريم:
84=243 X 43 83
43=834 8 4 8×2
جدولْ نسبت عدد83 را نشان ميدهد و اين بدان معناست كه بايد مقدار83 از عدد 8 كاستهشود تا عدد 163 به نسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
8 - 83=243 - 83=163
پس از روشن شدن نسبت اعداد فاصلهاي نمودار (1)، سراغ اعداد فاصلهاي نمودار (2)ميرويم. نخستين عدد فاصلهاي عددِ 32است كه ميان دو عدد اصلي 1 و3 قرار دارد. ابتدا، تفاوتميان 1و 32 را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 12 است:
1+X= 32
1 - 32= - X
22 - 32= - X
- 12= -X
X= 12
حال عدد 12 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 32 با عدد3 را بهدست ميآوريم. فرمول جدولِ تناسب آن است كه مخرج X را بر مخرج 1 تقسيم كنيم و سپسدر صورت عدد 1 ضرب كنيم:
31=312 X 12 32
12=321 2 1 3×3
جدولِ نسبتْ عدد32 را نشان ميدهد و اين بدان معناست كه بايد مقدار 32از عدد 3 كاستهشود تا عدد32 به نسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
3 - 32=62 - 32= 32
عدد فاصلهاي بعدي92 است كه ميان دو عدد اصلي 3 و 9 واقع شده است. ابتدا تفاوت ميان 3و92 را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 32 است:
3+X=92
3 - 92= -X
62 - 92= -X
- 32= -X
X= 32
حال عدد 32 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 92 با عدد 9 را بهدست ميآوريم:
93=332 X 32 92
32=923 9 3 9×3
جدولْ نسبت عدد 92 را نشان ميدهد و اين بدان معناست كه بايد مقدار 92 از عدد 9 كاستهشود تا عدد 92 به نسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
9- 92= 182 - 92= 92
عدد فاصلهاي بعدي 272است كه ميان دو عدد اصلي 9 و 27 واقع شده است. ابتدا تفاوتميان 9 و272 را به دست ميآوريم. تفاوت ميان آنها 92 است:
9+X=272
9 - 272= -X
182 - 272= -X
- 92= -X
X= 92
حال عدد 92 را در جدول نسبت قرار ميدهيم و مقدار تفاوت عدد فاصله 272 با عدد 27 را بهدست ميآوريم:
279=3182 X 182 272
92=2729 27 9 27×3
جدولْ نسبت عدد 272را نشان ميدهد. بايد مقدار 272از عدد 27 كاسته شود تا عدد 272 بهنسبت مساوي از عدد اصلي خود كوچكتر باشد:
27 - 272= 542 - 272= 272
تا اينجا، هم اعداد مربوط به مقدار مساوي تبيين گرديد و هم اعداد مربوط به نسبت مساوي.حال به تبييني ميپردازيم كه برخي شارحان از چينش اين اعداد براي تنظيم نُت موسيقي انجامدادهاند. در ادامه، برخي شارحان رساله تيمائوس با تلفيق اين دو دسته اعداد، به نمودار واحديرسيدهاند كه دربر گيرنده همه اعداد اصلي و اعداد فاصله است.
نمودار (3): تلفيق اعداد اصلي و اعداد فاصله
در اين نمودار، اعداد اصلي و اعداد فاصله، كه در نمودار (1) و نمودار (2) نشان داده شده بود، تلفيق شدهاند.
اين نمودار منعكسكننده مجموعه خاصي از اعداد گوناگون است كه با چينش و نظام خاصي
در كنار هم جاي گرفتهاند. در اينجا سري به وادي موسيقي ميزنيم. در موسيقي، براي تنظيمنُتها از اعداد براي بيان فاصله ميان فركانسها و پردهها استفاده ميكنند. براي مثال، عدد 1 نشانهفركانس اول و عدد 2 نشانه فركانس دوم است و به همين صورت... . اگر خواسته باشيم فاصلهچهارم ميان دو فركانس را بيان كنيم از 43 استفاده ميكنيم. عدد 43 به هنرمند ميگويد: هنگامنواختن ميان فركانس قبلي و فركانس بعدي، فاصله چهارم را، كه با الفباي موسيقي «دُ، رِ، مي، فا»تعبير ميشود، رعايت كند. اگر فاصله ميان فركانس قبلي و فركانس بعدي، فاصله دوم باشد از آنبه 23 تعبير ميشود و طبق الفباي موسيقي «دُ، رِ» خواهد بود و به همين صورت... . به هر حال،نحوه چينش اعداد اصلي و اعداد فاصله در تبيين افلاطون از پيدايش جهان، ميتواند الگويي رادر اختيار هر هنرمندي قرار دهد كه بر اساس آن، ساز خود را كوك كند و ملودي مورد نظر خودرا، كه به ذوق و هنر موسيقيدان بستگي دارد، اجرا نمايد.
نمودار (4): نُت موسيقي حاصل از چينش اعداد اصلي و اعداد فاصله
در قسمت پاياني مرحله پنجم، افلاطون به نكته ديگري درباره تقسيمها اشاره ميكند. به نظراو، فاصله ميان خود اعداد فاصله را نبايد از نظر دور داشت. همانگونه كه در نمودار (3) ديدهميشود، در ميان اعداد فاصله سه عدد وجود دارند: 32 و 43و 98. حال بايد براي پر كردن فاصلهميان اين اعداد فاصلهاي، چارهاي انديشيد. به نظر افلاطون، فاصله ميان اين اعداد با عدد 8164پرميشود، به اين صورت كه نخست خود 98 قرار ميگيرد، سپس توان دوم آن، كه عدد 98 باشد:
(98)2=(9)2(8)2=8164
و در ادامه، حاصل ضرب 32 در 98 كه عدد 2716 باشد:
2=1627×38×32=9×98
و سرانجام، عدد 243128 كه حاصل ضرب 2716 در 98 است:
16=243128×278×2716=9×98
و اينك نمودار فاصلههاي نهايي:
نمودار (5): اعداد فاصلهاي نهايي
عبارت افلاطون در تبيين اين مرحله چنين است:
سپس خداوند پر كردن فاصلههاي ميان بخشهايي كه دو برابر يكديگر بودند وبخشهايي كه سه برابر يكديگر بودند شروع كرد؛ اينگونه كه بخشهاي ديگري رااز آن آميزه اوليه جدا كرد و آنها را در فاصلهها جاي داد؛ چنانكه درون هر بخش دوواسطه قرار گرفت: يكي به يك نسبتِ مساوي از بخش كوچك، بزرگتر بود و بههمان نسبت از بخش بزرگ، كوچكتر؛ و ديگري به يك مقدار مساوي از بخشكوچك، بزرگتر بود و به همان مقدار از بخش بزرگ، كوچكتر.
اين رابطهها به پيدايش فاصلهها3 ،3 و5 ميان فاصلههاي اصلي انجاميدند وخداوند همه فاصلههاي 43 را با واسطه 5 پر كرد و از هر يك از فاصلهها، تنها يكبخش را باقي گذارد كه بر پايه نسبت عددي، نسبت 256را به 243 دارد.[344]
مرحله ششم: برش
با پايان مرحله پنجم، دميورگ تمام ماده اوليه جهان را به كار برده بود و از اين طريق، به شكليدست يافته بود. از اينرو، در مرحله ششم، به برش شكل حاصل شده پرداخت، به اين صورت كه آن را از نيمه به دو قسمت تقسيم كرد:
تصوير (1): برش شكل حاصل شده
مرحله هفتم: پيوند دو بخش
در اين مرحله، دو قسمت حاصل از تقسيم انجام شده در مرحله هفتم را از ميانه به هم پيوند زد،به گونهاي كه شكل حرف Xبه خود گرفتند.
مرحله هشتم: خم كردن و پيوند زدن
در ادامه، دميورگ دو قسمتي را كه اكنون به هم پيوسته شدهاند، خم كرد و دو سر غير متقاطعِ آنهارا در نقطهاي مقابل نقطه تقاطع مركزي به هم پيوند زد:
ج
تصوير (2): مراحل تشكيل دايرهاي جهان
عبارت افلاطون در توضيح اين قسمت چنين است:
در اين هنگام، همه آميزهاي كه خداوند از آن، اين بخشها را جدا كرده بود به كار رفت.سپس خداوند اين شكل سراسري را از درازا، به دو نيمه تقسيم كرد و اين دو نيمه را بهصورت صليبي به شكل حرف «x» درآورد. آنگاه هر يك از آنها را خم كرد و به شكل گرددرآورد و به هم پيوند زد و چنان كرد كه هر كدام از اين دايرهها با خود و با دايره ديگر، درنقطهاي مقابل آن نقطهاي كه با هم پيوند خورده بودند، برخورد كردند.345
مرحله نهم: به حركت درآوردن دايرهها
در اين مرحله، هر دو دايره را به حركت در آورد. وجه مشترك ميان اين دو حركت آن بود كه بهصورت يكنواخت بودند؛ ديگر آنكه حركت آنها در مكان انجام ميگرفت. البته اين دو حركتتفاوتهايي نيز با هم داشتند: يكي از آنها در جهت راست و به صورت افقي بود، در حالي كهديگري در جهت چپ و به صورت عمودي بود. حركت نخست به دايره بيروني اختصاصداشت و حركت دوم از آنِ دايره دروني بود. عبارت افلاطون چنين است:
سپس خداوند آنها را در جنبشي يكنواخت، كه در مكان انجام ميگيرد، به جنبشدرآورد. او جنبش دايره بيروني را «جنبش هماني» ناميد ]و] جنبش دايره دروني را«جنبش غير». چنان كرد كه جنبش هماني به سوي راست و در جهت افقي باشد وجنبش غيري به سوي چپ و در جهت عمودي باشد.[346]
مرحله دهم: سروري
در اين مرحله، دميورگ دگرگوني «همان» را يگانه و تقسيمناپذير رها ساخت و از اينرو، به آنسروري و يكپارچگي بخشيد. ولي دگرگوني غير را شش بار تقسيم كرد. در اثر اين شش تقسيم،هفت دايره به وجود آمدند كه اندازه آنها با يكديگر تفاوت داشت و در خلاف جهت يكديگر بهحركت درآمدند. همانگونه كه در بررسي اعداد فاصلهاي در نمودار (1) و نمودار (2) ديديم،تعداد فاصلههاي هر كدام از اين نمودارها، شش عدد بود و چون كه تعداد دايرههاي حاصل ازاين تقسيم نيز هفت عدد بود، به شش فاصله، كه ميان آنها قرار گيرند، نياز بود. از اينرو، تعدادفاصلههاي ميان دايرههاي هفتگانه با تعداد فاصلههاي هر يك از نمودارهاي (1) و (2) برابربود. از ميان اين هفت دايره، حركت سه دايره با يكديگر مساوي بود، ولي حركت چهار دايرهديگر به رغم آنكه داراي نسبت معيّني ميان خودشان بود، هم با حركت دايرههاي سهگانه و هم بايكديگر تفاوت داشت:
و خداوند سروري و يكپارچكي را به دگرگوني همان بخشيد؛ زيرا آن را يگانه وتقسيمناپذير رها ساخت، ولي دگرگوني دروني را شش بار تقسيم كرد و آن را به هفت دايرهنابرابر تقسيم كرد تا شمار فاصلههاي ميان آنها با شمار فاصلههاي ميان بخشهاي دو برابر وسه برابر يكسان گردد؛ و فرمان داد كه دايرهها در خلاف جهت يكديگر بجنبند، در حالي كهسرعت سه دايره بايد مساوي باشد سرعت چهار دايره ديگر با يكديگر و با دايرههاي سهگانهمتفاوت باشد و البته سرعت اين چهار دايره بايد داراي نسبت معيّني باشد.[347]
نتيجهگيري
از مطالب گذشته چند نكته نتيجه گرفته ميشود:
اول. در نظر افلاطون، «آفرينش» جهان به معناي خلق از عدم نيست، بلكه به معناي نظم وهماهنگي بخشيدن به اشياي پراكنده و درهم ريخته است. از اينروست كه در بخش مربوط بهپيدايش جهان، افلاطون از وجود برنامه و طرح براي ايجاد نظم در مادهاي كه فاقد نظم است،سخن ميگويد.
دوم. در پاسخ به اين پرسش كه هر طرحي لاجرم طرّاحي لازم دارد، پس طرّاح نظام هستيكيست، با بررسي اين تعبيرهاي افلاطون، ميتوان پي برد كه افلاطون به وجود خداهاي متعدّدباور داشته است. از اينرو، گاهي با واژه جمع از آنها ياد كرده است و در مواردي، در حالي كه بهوالاترين و تواناترين خدا نظر داشته، از آن با God تعبير كرده است. ولي مسلّم اين است كهافلاطون طرح و برنامه جهان را به والاترين خدا يا همان صانع نسبت ميدهد.
سوم. افلاطون در معرفي طرّاح نظام هستي، صرفا به تعبير «خداوند» بسنده نميكند و وصفياز اوصاف خداوند نيز بدان ضميمه ميكند؛ يعني وصف «براي هميشه هست.» حال اگر بپذيريمكه «در مقام بيان حكم، اخذ يك وصف در جانب موضوع، مُشعِر به علّيت است»، پي خواهيم بردكه آنچه سبب شده است تا افلاطون برنامه و طرح جهان را به خداوند يا همان دميورگ نسبتدهد، اين است كه خداوند وجودي است كه «براي هميشه هست.» بر پايه همين مطلب، وي معتقد است ماده اوليه جهان مادام كه از نظم و نظام بيبهره است، لياقت خدا بودن ندارد و همينكه نظم به خود گرفت، به خدايي تبديل ميشود «كه بنا بود روزگاري موجود شود.»
چهارم. افلاطون در تبيين چگونگي پيدايش جهان، نخست الگويي ارائه ميكند. اين الگو براعداد رياضي و اشكال هندسي مبتني است، و او براي اين كار، فارغ از هرگونه تجربهاي و صرفابر اساس تفكر و نسبتسنجي، نظريهپردازي كرده است. از اينرو، طرح افلاطون تبييني ماتقدّم وپيشين محسوب ميشود. البته افلاطون در ادامه، خود را ناگزير ميبيند كه الگوي خود را بر جهانتطبيق دهد و آن را با محك واقعيت تجربي و پسيني بيازمايد تا دريابد كه تا چه حد درنظريهپردازي موفق بوده است. و سرانجام آنكه در تبيين افلاطون از چگونگي پيدايش جهان،ميتوان پيوندي ناگسستني ميان خرد، عدد و هنر موسيقي يافت.
··· منابع
ـ افلاطون، دوره كامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفي، تهران، خوارزمي، 1380، چ سوم، 4 ج.
ـ عبدي، حسن، «بررسي روششناسي و الگوشناسي افلاطون با تأكيد بر رساله تيمائوس»، معرفت فلسفي 17(پاييز 1386)، ص 119ـ 138.
338* دانشجوي دكتري فلسفه ـ دانشگاه تهران. تاريخ دريافت: 20/12/86 ـ تاريخ پذيرش: 20/1/87.
پی نوشت
339ـ حسن عبدي، «بررسي روششناسي و الگوشناسي افلاطون با تأكيد بر رساله تيمائوس»، معرفت فلسفي 17 پاييز 1386، ص 120.
340ـ ر.ك. همان، ص 120ـ135.
341ـ ر.ك. افلاطون، دوره كامل آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفي تهران، خوارزمي، 1380، چ سوم، ج 3،ص 1844.
342ـ به توجه به تفاوت ميان دو واژه «God» و «god»، در اين نوشتار، واژه «خداوند» را در مقابل «God» به كار ميبريم. در مقابل، واژه «خدا» معادلي براي «god» است.
343ـ ر.ك. افلاطون، دوره كامل آثار افلاطون، ص 1844.
344ـ ر.ك. همان، ص 1844ـ1845.
345ـ ر.ك. همان، ص 1845.
346ـ ر.ك. همان.
347ـ همان.