سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 253ـ217
سيدمحمود نبويان430
چكيده
يكي از مسائل عمده در مورد «حق»، رابطه آن با «تكليف» است. متفكران در اين مسئله اختلافنظرجدّي دارند. آيا ميان حق و تكليف رابطهاي وجود دارد؟ يا اينكه آن دو هيچ ارتباطي با هم ندارند وبه صورت مستقل موجودند؟ در صورت وجود ارتباط، آيا به صورت اتفاقي داراي رابطهاند؟ يااينكه ارتباط آنها ويژگي ذاتيشان است؟ نيز در صورت وجود تلازم، آيا تلازم آن دو يكسويهاست يا دوسويه؟ نهايت اينكه آيا تلازم آنها مفهومي است يا خارجي؟
در اين نوشتار، ضمن پاسخ به پرسشهاي مزبور، مسائل ديگري نيز درباره تلازم حق و تكليفمطرح شده است.
كليدواژهها: حق، تكليف، تلازم، تلازم مفهومي، تلازم خارجي.
مقدّمه
رابطه ميان «حق» و «تكليف» از مسائل بحثانگيز ميان متفكران در حوزه فلسفه حق است. آياحق و تكليف، اموري متقارن و مرتبط با هم هستند، يا بيگانه از هم و غيرمرتبط؟ آيا تحقق وثبوت حق براي يك موجود ـ يا دستهاي از موجودات ـ استلزامي با تحقق و ثبوت تكليف ندارد،به گونهاي كه بتوان حقوقي را در نظر گرفت، بدون اينكه به تبع آنها تكاليفي پديد آيند؟ درصورت وجود تكاليف، آيا تقارن ميان حق و تكليف، تقارني اتفاقي و معلول عوامل بيروني وقابل زوال است؟ يا اينكه فرض مذكور باطل است و هيچگاه ثبوت حق بدون ثبوت تكليف قابلتصور نيست؛ يعني ميان آن دو تلازم431 برقرار است؟ در صورت پذيرش فرض دوم، آيا تلازم ميان حق و تكليف يكسويه است يا دوسويه؟ از سوي ديگر، آيا هر حقي مستلزم تكليف استيا صرفا ميان بعضي از حقوق با بعضي از تكاليف تلازم وجود دارد؟ نيز آيا تلازم ميان حق وتكليف منحصر به نوع واحدي است يا تلازم ميان آن دو به چند صورت قابل تصور است؟ درصورت وجود انواع تلازم بيان حق و تكليف، آن انواع كدامند؟432
پرسشهاي مزبور مهمترين مسائلي هستند كه اين نوشتار درصدد پاسخ به آنهاست.
اما براي پرهيز از خلط ميان مباحث گوناگون و گرفتار شدن در دام مغالطه اشتراك لفظي،بجاست ابتدا مفردات بحث يعني معناي «حق» و «تكليف» روشن شود.
بررسي كارواژههاي مفهومي
الف. «حق»
درباره حق، بايد به دو امر، يعني معناي لغوي و معناي اصطلاحي آن توجه شود.
1. معناي لغوي «حق»: «حق»433 در لغت، به معاني متعددي از جمله: درستي، ثبوت، صدق،وجوب، شايسته، امر مقضي، يقين پس از شك، حزم، رشوه، احاطه، مال، قرآن، خصومت، مقابلباطل، نصيب و بهره، و حكم مطابق با واقع به كار ميرود كه طبق معناي اخير، بر اقوال، عقايد واديان و مذاهب ـ از آن نظر كه مشتمل بر اقوال و عقايد هستند ـ اطلاق ميشود، و در مقابل آن،«باطل» قرار دارد، بر خلاف واژه «صدق» كه فقط در اقوال به كار ميرود و در مقابل «كذب» قرار دارد.
2. تفاوت «حق» و «صدق»: ميان «صدق» و «حق» دو فرق وجود دارد:
1. فرق اول اين است كه اگرچه قيد مطابقت در هر دو موجود است، اما مطابقت درباره حقاز جانب واقع لحاظ ميشود، ولي در صدق، از جانب حكم؛ يعني اگر حكم را مطابق واقع درنظر بگيريم به آن «صادق» ميگويند؛ ولي اگر واقع را از آن نظر كه مطابق حكم است لحاظنماييم، حكم متصف به حق بودن ميشود.
2. فرق ديگر حق با صدق اين است كه حق اعم از صدق است؛ چون حق در اقوال، عقايد،اديان و مذاهب استعمال ميشود، اما صدق مختص اقوال است.434
اينكه «حق» در جميع استعمالات خود به معناي «ثبوت» باشد، محل تأمّل است. براي مثال،مواردي از قبيل رشوه، احاطه، مال، قرآن و خصومت ـ كه از معاني حق هستند ـ جز با تكلّفآشكار، نميتوان آنها را به ثبوت برگرداند.
3. معناي اصطلاحي «حق»: اصطلاح محل بحث معنايي است كه شامل اصطلاحات فقهي، حقوقيو سياسي ميشود.
براي تعيين دقيق اصطلاح مورد نظر، توجه به دو نكته ذيل ضروري است:
1. واژه «حق» در صورت جمع بسته شدن به صورت «حقوق» به كار ميرود. اين امر موجباشتباه همين لفظ در معاني ديگر ميشود. از اينرو، لازم است توجه شود كه واژه «حقوق»مشترك لفظي است و در معاني ذيل استعمال ميشود:
الف. گاهي «حقوق» به مجموعه مقرّرات حاكم بر روابط اجتماعي اطلاق ميشود. «حقوق»در اين معنا، گاهي مرادف «قانون» دانسته ميشود. براي مثال، به جاي «حقوق اسلام»، «قانوناسلام» گفته ميشود.
ب. گاهي «حقوق» جمع «حق» است. در اين معنا، كلمه «حقوق»، هم در لفظ و هم در معناجمع است.
ج. در استعمال ديگر، واژه «حقوق» به معناي «علم حقوق» به كار ميرود. در نيم قرن اخير،«حقوق» در معناي «علم حقوق» استعمال ميشود.435
در ميان معاني يادشده، معناي دوم مقصود است. به عبارت ديگر، معناي مورد نظر از «حق»،معنايي است كه معادل واژه right در زبان انگليسي است، نه law و نه jurisprudence.436
2. تفصيل دوم توجه به افتراق ميان معناي «حق» در تركيب «حق بودن»437 و معناي «حق» درتركيب «حق داشتن»438 است. «حق» در تركيب «حق بودن» به معاني گوناگوني به كار ميرود كهبه آن معاني در اصطلاح فلسفي و اخلاقي اشاره گرديده است. اما اصطلاح مورد نظر، معناي«حق» در تركيب «حق داشتن» است.439
ب. تكليف
«تكليف» در لغت، به معناي ايجاب و الزام امرِ داراي مشقّت بر ديگري است،440 و مقصود از آندر محل بحث، الزام بر انجام فعل يا ترك آن است.441
تلازم حق و تكليف
با توجه به اينكه تلازم ميان حق و تكليف به دو صورت مطرح شده است، در تحليل مسائلمزبور، هر يك از آن دو به صورت مستقل مطرح و نظريات گوناگون نسبت به آن بررسيميشود:442
صورت اول تلازم حق و تكليف
مراد از «صورت اول» اين است كه هر گاه بپذيريم حقي براي موجودي ثابت ميشود لازمهاش ثبوت تكليف است و اين تكليف به عهده موجود ديگر ـ و نه صاحب حق ـ ثابت ميشود. اماچون اين مسئله از دو ناحيه حق و تكليف مورد بحث قرار ميگيرد، طرح دو مسئله «لزوم تكليفدر برابر حق» و «لزوم حق در برابر تكليف» ضروري است:
الف. لزوم تكليف در برابر حق
لزوم تكليف در برابر حق از مسائل مهمي است كه موجب پديد آمدن بحثهاي گسترده واختلاف نظر ميان انديشمندان حوزه «فلسفه حق» گرديده است.
برخي به صورت مطلق قايلند كه ثبوت هر حقي براي يك موجود، مستلزم ثبوت تكليفبراي موجودي ديگر است. برخي وجود هرگونه رابطه منطقي ميان حق و تكليف را منكرند. وعدهاي ديگر صرفا تلازم ميان حق و تكليف را در موارد اندكي قبول كردهاند.443
نظريه صحيح درباره حقهاي اعتباري اين است كه تكليف لازمه حق است، به گونهاي كهثبوت حق براي يك موجود مستلزم ثبوت تكليف براي موجود ديگر است؛ زيرا وقتي وصوليك موجود به مطلوبش متوقّف بر استيفاي حقوقي است، چنانچه استيفاي حقوق با موانعي ازسوي ديگران مواجه شود، استيفاي حقوق ممكن نخواهد بود.
نيز روشن است كه اگر حقي براي يك موجود اعتبار شود، اما موجودات ديگر مكلّف به عدمايجاد مانع نسبت به استيفاي حق او نبوده و مجاز به ايجاد مانع باشند، جعل و اعتبار حق امريلغو خواهد بود. اعتبار حق وقتي مفيد و معقول است كه صاحب حق بتواند با استيفاي حق خود،به مطلوب خويش نايل آيد. اين امر نيز وقتي ميسّر است كه متلازم با ثبوت حق براي يكموجود، تكليف بر عهده ديگران نسبت به رعايت حق او ثابت شود.
براي مثال، چنانچه براي فردي حق تحصيل اعتبار گردد، اما ديگران تكليفي به رعايت حق اوو عدم ايجاد مانع نسبت به تحصيل او نداشته باشند، بلكه آزاد باشند و بتوانند به حق او تجاوزكنند و مطابق ميل خود، براي او موانعي پديد آورند و او را از تحصيل محروم سازند، روشن استكه جعل حق تحصيل براي او عبث بوده و جعل چنين حقّي با عدم جعل آن، برابر خواهد بود.
بر اين اساس، با ثبوت هر حقي براي يك موجود و دوشادوش آن، تكليفي متلازم با آن برايموجود ـ يا موجودات ـ ديگر ثابت ميشود.444
نظريه «استلزام حق نسبت به تكليف» در تمام موارد، مورد قبول بسياري از متفكران است.برخي تصريح ميكنند كه هر حقي منطقا مستلزم تكليف است؛ اگر شخصي داراي حق است،منطقا مستلزم آن است كه شخص ديگر داراي تكليف است... «واقعيت حق دقيقا به معناي ـ يامستلزم ـ واقعيت تكليف است.»445
برخي نيز حق را متقوّم به چهار عنصر446 دانستهاند: فاعل حق، متعلّق حق، عنوان حق وشرط حق. درباره قيد اخير آوردهاند: «term» حق شخصي است كه در او تكليف متناظر با حقصاحب حق، مستقر است. هر حقي در يك شخص، مستلزم تكليفي در شخص ديگر است.447
در نظر عدهاي ديگر، حق سلطنت فعلي است. از اينرو، علاوه بر صاحب حق، وجود فردديگري كه من عليهالحق باشد نيز ضروري است.448
بعضي نيز وجود مكلّف را در تعريف «حق» اخذ كرده و گفتهاند:
حق امري است اعتباري كه براي كسي (له) بر ديگري (عليه) وضع ميشود... دراين تعريف، به سه عنصر برميخوريم: 1. كسي كه حق براي اوست. (من له الحق) 2. كسي كه حق بر اوست. (من عليه الحق) و 3. آنچه متعلّق حق است.[449]
بعضي نيز با ردّ اين انتقاد كه زبان حقوق به صورت غالب، زبان تكاليف را ناديده ميگيرد،آورده است: اين ديدگاه، كاربرد اصلي و اوليه حقوق را ناديده ميگيرد كه وقتي كسي داراي حقاست، ديگري نسبت به او داراي تكليف است. اين در حالي است كه حقوق يك شخص متلازمبا تكاليف ديگران است، به گونهاي كه اگر «الف» قصد انجام كاري دارد، «ب» مكلّف است مانع اونگردد و شايد او را در انجام آن كار كمك كند.450
رَز نيز حق را به گونهاي تعريف ميكند كه استلزام تكليف در آن مندرج است. در نظر او، يكشخص وقتيداراي حق است كه او بتواند داراي حق باشد و با قطعنظر از اشياي ديگر، جنبهاي ازرفاه (منفعت) او دليل كافي براي اين اعتقاد باشد كه فرد يا افراد ديگر تحت تكليف باشند.451
در مقابل ديدگاه مزبور، كه به صورت مطلق معتقد است ثبوت هر حقي براي يك موجود،مستلزم ثبوت تكليفي نسبت به موجود ديگر است، نظريات ديگري نيز مطرح شده است.
وايت (Alan R. White) معتقد است: هيچ حقي منطقا مستلزم تكليف نيست. او ادعايخود را به وسيله مصاديقي از حق، كه مستلزم تكليف نيستند، تأييد ميكند. در نظر وايت، حق به دو قسم «مقارن تكليف» و «غيرمقارن با تكليف» تقسيم ميشود. اين تقسيم:
اولاً، موجب آن نيست كه توهّم شود حق داراي دو معناست.
ثانيا، در مواردي كه حق مقارن تكليف است، «تكليف» در مفهوم «حق» مندرج نيست. برايمثال، وقتي «الف» به «ب» پولي قرض ميدهد، شخص «الف» حق دريافت طلب خود را دارد وشخص «ب» مكلّف به پرداخت آن است. اما تكليف «ب» به پرداخت، بخشي از حق «الف» بهدريافت طلب خود نيست. همانگونه كه جزئي از معناي اينكه «الف» داراي پدر باشد، اين نيستكه ضرورتا شخصي به نام «ب» موجود باشد كه داراي عمو است. هرچند اگر «الف» و «ب»پسرعمو باشند، زماني كه «الف» داراي پدر باشد، «ب» ضرورتا عمو خواهد داشت.
بر اين اساس، اگر چه در برخي موارد، داشتن حق بدون تكليف ديگران به رعايت آن لغواست، اما اين امر مثبت ارتباط منطقي ميان حق و تكليف نيست و بايد ميان اين امر كه حق بدونتكليف مفيد نيست، و اين امر كه حق منطقا مستلزم تكليف است، فرق گذاشت.452
اما ديدگاه وايت محلّ تأمّل است؛ زيرا اگر مقصود از نفي رابطه منطقي مذكور ميان حق وتكليف، نفي رابطه مفهومي است، سخن بيان شده درست است. اما اگر مراد اين است كه رابطهميان حق و تكليف، يك رابطه اتفاقي است و هيچگونه تلازمي ميان آن دو وجود ندارد، سخنبيان شده باطل است.
ميان حق و تكليف تلازم خارجي موجود است و فرض و اعتبار حق بدون تكليف ديگران بهرعايت آن، و مجاز بودن ديگران در تعرّض به آن حق، فرضي لغو و با عدم آن برابر است. ازاينرو، تقسيم بيان شده ميان حقوقي كه مقارن تكليف هستند و حقوقي كه مقارن تكليف نيستند،تقسيمي نادرست است.
غير از نظريه وايت، برخي ديگر با تمسّك به سخنان هوفلد (Hohfeld)، قاضي و فيلسوفآمريكايي، تلازم حق و تكليف را صرفا در نوع خاصي از انواع چهارگانه حقوق ميپذيرند وتلازم را در انواع ديگر انكار ميكنند. براي بررسي اين نظريه، بجاست ابتدا مدعاي هوفلد تبيين وسپس بررسي گردد:
نظريه هوفلد
هوفلد درباره «حقهاي قانوني»، تقسيماتي مطرح كرده است. با آنكه تقسيمبندي هوفلد، هم درجزئيات و هم در شكل كلي خود به چالش كشيده شده، اما تبيين روشنگري نسبت به اين امردارد كه چگونه صور گوناگون روابط حقوقي تحت عنوان واحد «حق» جاي ميگيرند.453 نيزگرچه تقسيمات حقوق از ناحيه هوفلد بر حقوق قانوني متمركز است، اما برخي معتقدند: اينتقسيمبندي شامل حقوق اخلاقي نيز ميشود.454
در نظر هوفلد، واژه «حق»455 براي توصيف چهار نوع روابط حقوقي ذيل به كارميرود:456
1. حقّ ادعايي:457 در صورتي كه متعلّق حق، طلب فعل يا ترك از ديگري باشد، به چنين حقي،حق ادعايي گفته ميشود. براي نمونه اگر دو نفر با هم قرارداد كنند كه يكي (الف) به ديگري (ب)مقداري پول بدهد، در اين صورت، «ب» حق دارد كه آن مقدار پول را دريافت كند. در مقابل،«الف» مكلّف است كه آن مقدار پول را به «ب» پرداخت كند. هوفلد اين نوع حق را «حق بهمعناي دقيقش» مينامد، گرچه به صورت عمومي «حقّ ادعايي» ناميده ميشود. وجه تسميه اينحق به «حقّ ادعايي» آن است كه اين نوع حق موجب پديد آمدن ادعايي براي يك طرف بر ضدديگري ميشود.458 به همين دليل، اين نوع حق هميشه مقارن تكليف است.459
هوفلد درباره چنين حقي ميگويد: اگر بايد به دنبال مترادفي براي واژه «حق» در اين معنايمقيّد باشيم، شايد كلمه «ادعا»460 بهترين باشد.461 از اينرو، در نظر هوفلد، استعمال حق در ادعا (حق ادعايي) استعمال حق در كاملترين و قويترين معناي آن است.462 او براي «حقّادعايي» اين مثال را بيان ميكند كه اگر «الف» در مقابل «ب» حق دارد كه «ب» بيرون از زمين اوباشد، متناظر اين حق، آن امر است كه «ب» نسبت به «الف» مكلّف است از آن مكان بيرونباشد.463
ويژگيهاي «حق ادعايي» عبارتند از:
1. امتياز اساسي اين قسم از اقسام ديگر آن است كه متعلّق حقّ ادعايي طلب رفتار خاصي ـفعل يا ترك ـ از ديگري است؛ يعني صاحب حق، حق دارد كه چيزي از ديگري بخواهد. ازاينرو، به حقّ ادعايي «حقّ دريافت»464 نيز اطلاق ميشود، مانند حق كارگر بر كارفرما نسبت بهدريافت دستمزد. همچنين به آن «حقّ مطالبه»465 نيز اطلاق ميگردد، زيرا صاحب حق، حقتقاضا از ديگران را دارد. از سوي ديگر، چون صاحب حق رفتار ديگري را مطالبه و آن را قبولميكند، به آن «حقّ انفعالي»466 نيز گفته ميشود.467
2. چون حقّ ادعايي حقّ مطالبه از ديگري است، هميشه مستلزم تكليف ديگري است.468بدين دليل است كه حقّ ادعايي بدون تكليف ديگري قابل فرض نيست.469
3. حقّ ادعايي به اقسام ذيل تقسيم شده است:
الف. حق ادعايي مثبت و منفي: در صورتي كه مطالبه صاحب حق از ديگران مربوط به انجام رفتار خاصي باشد، به آن «حقّ ادعايي مثبت» اطلاق ميشود؛ مانند حقّ دريافت غرامت، حقّبرخورداري از امتيازات رفاهي بيمههاي اجتماعي، حقّ تحصيل، حقّ برخورداري از شرايطكاري مناسب و مراقبتهاي بهداشتي. اما «حقّ ادعايي منفي» عبارت است از: مطالبهخويشتنداري و به ديگر سخن، حق واكنش منفي از ديگران؛ مانند حقّ ادعايي توهين نشدن ومورد حمله قرار نگرفتن.470
ب. حقّ ادعايي تعهدآور براي طرف خاص و معيّن و حق ادعايي تعهدآور براي طرف غيرمعيّن: طرفمعيّن ممكن است يك فرد يا افراد خاص و يا نهاد خاص ـ مانند حقّ كارگر نسبت به كارفرما ـباشند. حقّ ادعايي، كه براي طرف معيّن تعهدآور نيست، بلكه طرف نامعيّن دارد، يعني كل مردميا دستكم افرادي كه تحت يك نظام مشترك حقوقي قرار دارند، بدان مكلّفند؛ مانند حق توهيننشدن.
در بيشتر موارد، قسم اول قابل انطباق بر حقّ ادعايي مثبت و قسم دوم قابل انطباق بر حقّادعايي منفي است. اگرچه خلاف آن نيز صادق است. براي مثال، قوانيني وجود دارند كه همهشهروندان را مكلّف ميكنند به رنجديده كمك كنند. اگرچه مخاطب چنين قوانيني كل مردماست، اما قابل انطباق بر حقّ ادعايي مثبت است. نيز وقتي در دادگاه حكم ميشود كه «الف»رفتارش را نسبت به «ب» كنترل و محدود كند، با اينكه طرف آن فرد خاصي است، ولي قابلانطباق بر حقّ ادعايي منفي است.471
والدرون دو قسم مزبور را «حقهاي خاص»472 و «حقهاي عام»473 ناميده است. حقهايخاص برخاسته از قرارداد هستند. حق عام، مانند حق حيات كه هر انساني از آن حيث كه انساناست ـ اگر قابليت انتخاب داشته باشد ـ واجد آن است، نه اينكه چون عضو يك جامعه خاصاست يا در رابطه خاصي با ديگران است.474
همچنين گاهي بر دو قسم مزبور، «حقّ شخصي»475 و «حقّ عيني»476 و نيز «حقّ نسبي»477 و «حقّ مطلق»478 اطلاق ميشود.479
4. به دليل آنكه حقّ ادعايي ملازم تكليف است، ميتوان با توجه به محتواي تكليف،محدوده حق را بازشناسي كرد. براي مثال، از طريق تكليف ديگران به رعايت حقّ حيات صاحبحق، ميتوان محدوده حقّ حيات را به دست آورد. توجه به اين امر كه مكلّف فقط ملزم استصاحب حق را به قتل نرساند، يا علاوه بر آن از او حفاظت كند، يا اينكه موظّف است نيازهاياوليه زندگي او را نيز فراهم كند، محتواي حقّ حيات را روشن ميكند. به ديگر سخن، تفاوت درمحتواي تكليف، دالّ بر تفاوت در محتواي حق است.480
5. حقّ ادعايي امري وجودي است. از اينرو، بايد در قانون بدان تصريح شود. براي مثال، درقراردادي به حق كارگر بر كارفرما تصريح ميشود.481
6. حقّ ادعايي حقي است قانوني،482 اگر چه به حقوق اخلاقي نيز تعميم داده شدهاست.483
7. متناظر حقّ ادعايي، «تكليف»484 است و متضاد با آن «حق نداشتن»485.486
2. حقّ آزادي:487 هوفلد اين نوع حق را «امتياز»488 و حق در معناي ضعيف يا عمومي آنميداند، ولي ديگران آن را «آزادي محض»489 و «حق آزادي» ناميدهاند.490
ويژگيهاي حقّ قانوني آزادي عبارتند از:
1. متعلّق اين نوع حق، فعل يا ترك صاحب حق است،491 نه مطالبه فعل يا ترك ازديگران.492 از اينرو، به آن «حقّ عمل»493 در مقابل حقّ دريافت و نيز «حقّ فعلي»494 درمقابل حقّ انفعالي گفته ميشود.495
2. اين قسم حقّ قانوني در مواردي مطرح ميشود كه صاحب حق مكلّف به ترك متعلّق حقنباشد؛ يعني او وقتي حقّ آزادي انجام كاري را دارد كه تكليفي او را ملزم به ترك آن كار نكردهباشد. نيز وقتي او حق آزادي ترك آن كار را دارد كه تكليفي او را ملزم به انجام همان كار نكردهباشد. به عبارت ديگر، وقتي كسي نسبت به انجام فعل يا ترك آن داراي حقّ آزادي است كه آنفعل يا ترك آن، متعلّق حقّ ادعايي ديگري نباشد.496 براي مثال، شما حقّ آزادي داريد كه ازچهارراهها استفاده كنيد؛ ماشين خود را در فضاي عمومي پارك كنيد اگر پيش از ديگري به آنمكان رسيده باشيد، و يا پليس حق دارد كه پس از ساعت رفت و آمد (مردم) در بيرون(خيابانها) باشد.497
3. صرف عدم وجود تكليف نسبت به يك فعل يا ترك آن و به ديگر سخن، عدم حقّ ادعاييديگري نسبت به آن كافي است حقّ آزادي نسبت به آن فعل و يا ترك آن را ثابت كند.498 برخيدرباره اين ويژگي گفتهاند: صرف فقدان كلي محدوديت نسبت به رفتار يك شخص، همان «حقّ آزادي» نيست، بلكه «حقّ آزادي» عبارت است از اينكه شخص صاحب حق تكليف خاصينسبت به فرد ديگري نداشته باشد.499
با عنايت به اينكه صرف عدم تكليف نسبت به ترك يك عمل موجب اثبات حقّ آزادينسبت به آن عمل ميشود، به دست ميآيد كه: اولاً، اين قسم حق ميتواند مصاديق نامتناهيداشته باشد؛ يعني هر عملي كه در قانون به ممنوعيت آن تصريح نشده باشد آزاد است. از اينرو،«حقّ آزادي» شامل هر عمل غيرممنوعي ـ مهم يا غير مهم ـ از انسان ميشود؛ مانند حقّ آزاديبيان، عبادت، ارتباط با ديگري، رنگ كردن درب خانه و مانند آن.500 ثانيا، لازم نيست به «حقّآزادي» در قانون، به صورت جزئي تصريح شود. علاوه بر آن، به علت كثرت فوقالعاده مصاديقآن، تصريح به «حقّ آزادي» در قانون ميسّر نيست، بلكه به صورت كلي بيان ميشود كه انجام هرعملي كه قانون به ممنوعيت آن تصريح نكرده باشد، آزاد است. البته ممكن است در برخي ازموارد، قانون به يك حقّ آزادي خاص تصريح كرده باشد؛ مانند اينكه قانون ميگويد: دفاع معقولدر برابر استعمال خشونت ديگري جايز است، يا من ميتوانم به شما اجازه دهم كه بدون اجازهمن وارد زمين من شويد.501
4. با عنايت به اينكه متعلّق «حقّ آزادي» فعل يا ترك صاحب حق است، نه مطالبه فعل يا تركديگري، روشن ميشود كه اين حقوق فينفسه، موجب پديد آمدن تكليف براي ديگران نيستند.اگر من حق آزادي نسبت به انجام كاري را دارم اين حق بدان معناست كه من خودم مكلّف نيستمكه آن فعل را ترك كنم، نه اينكه ديگران مكلّفند كه مانع انجام آن كار از سوي من نگردند. برايمثال، هر بازيكن در بازي فوتبال، حقّ آزادي دارد كه به تيم رقيب خود گُل بزند. اين حق مستلزمآن نيست كه رقيب او مكلّف است مانع گُل زدن او نشود. يا هر شخص ـ بر اساس قوانينانگلستان ـ حق دارد به آن طرف حصار خانه و باغ خود ـ يعني به همسايه خود ـ نگاه كند. اينحق، كه يك حق آزادي است، مستلزم آن نيست كه همسايه من مكلّف است كه خود را درمعرض نگاه من قرار دهد و نتواند با ساختن حصاري بلند مانع نگاه من شود.502
5. هارت معتقد است: براي اينكه حقّ آزادي مؤثر و مفيد باشد، بايد از ناحيه قانون با وضعتكاليفي بر ديگران ـ كه آن را «كمربند حمايتي»503 مينامد ـ حمايت شود. در نظر او، فرض حقّآزادي به عنوان يك حقّ قانوني، بدون فرض آن تكاليف ممكن نيست. در واقع، آن تكاليفمثبت حقوق ادعايي براي صاحب حق نسبت به متعلّق حق ميشوند. بر اين اساس، نميتوانصرف عدم تكليف نسبت به ترك متعلّق حق را براي اثبات حقّ آزادي براي يك شخص كافيدانست.504
برخلاف هارت، كه فرض حقّ آزادي قانوني را بدون حقّ ادعايي بيمعنا ميداند، برخيمعتقدند: چنين فرضي معقول است. مشهورترين مصداق آن «وضعيت طبيعي»505 هابز است.در اين وضعيت، انسانها تحت هيچ قدرت قانوني و نيز اخلاقي نيستند. از اينرو، هيچ الزام وتكليفي نسبت به هم نداشته، در نتيجه، هيچگونه حق ادعايي نسبت به هم ندارند. انسانها در اينوضعيت، آزادند هر كاري انجام دهند.506
6. متناظر با حقّ آزادي، «حق نداشتن» و متضاد با آن «تكليف» است.507
3. حقّ قدرت:508 «حقّ قدرت» عبارت است از: توانايي كه از سوي قانون به شخصي براي تغييررابطه يا وضعيت قانوني شخص ديگر اعطا ميشود. (تأكيد بر اين نكته ضروري است كه مراد از«قدرت» صرفا توانايي قانوني است، نه توانايي بدني يا ذهني و يا هر توانايي ديگر.) مانند حقّورود در يك قرارداد، حقّ خريد و فروش، حقّ ازدواج و طلاق، حقّ رأي، حقّ اقامه دعوي وحقّ به ارث گذاشتن اموال.509
غير از موارد ياد شده، كه ميان همه شهروندان مشتركند، مصاديقي از حق قدرت وجود دارندكه مختصّ عده خاصي هستند. براي نمونه، حقّ رياست دادگاه براي قاضي، حقّ رأي به لوايحپيشنهادي براي نماينده مجلس، و حقّ تجويز نسخه براي پزشك از اين دستهاند.510
ويژگيهاي «حقّ قدرت» عبارتند از:
1. متعلّق حقّ قدرت ـ مانند حقّ آزادي ـ فعل صاحب حق است، نه مطالبه فعل يا تركديگري. از اينرو، قدرت مستلزم511 تكليف نيست، بلكه مستلزم «مسئوليت»512 است. اگر منقدرت قانوني دارم، ديگري مسئول است كه موقعيت قانوني خود را با اعمال اختيار از سوي منتغيير دهد.513
2. ثبوت قدرت به عنوان حقّ قانوني براي يك شخص، متوقّف بر تصريح به آن در قانوناست. از اينرو، در جامعهاي كه تدبير قانوني براي طلاق وجود ندارد، افراد آن جامعه قدرت ـيعني توانايي قانوني ـ بر طلاق ندارند. نيز چون حقّ تجويز نسخه از سوي قانون به يك شهروندمعمولي اعطا نشده است، او چنين حقي ندارد.514
3. متناظر با قدرت، «مسئوليت» (قانوني) است515 و متضاد با آن، «قدرت نداشتن»516.517
4. حقّ قدرت ميتواند مستقل از انواع حقوق ديگر موجود باشد. براي مثال، متولّي يك مالمكلّف است اموالي را كه متولّي آن شده است به ديگري منتقل نكند. از اينرو، او حق آزادي ياادعايي نسبت به انتقال آن اموال ندارد. اما در صورتي كه خريداران مناسبي آن اموال را بخرند، اوقدرت انتقال به ديگري را دارد.518
5. در مواردي مانند حقّ طلاق و حقّ رأي، «قدرت» پيشفرض حقّ ادعايي و حقّ آزادياست؛ يعني اگر در موردي حقّ قدرت ـ يا توانايي قانوني ـ وجود نداشته باشد، نميتوان دو حق
ياد شده را فرض كرد. براي نمونه، اگر در جامعهاي يك فرد توانايي قانوني براي رأي دادننداشته باشد، نميتوان پرسيد: آيا او حقّ آزادي براي رأي دادن دارد يا نه؟ آيا ديگران مكلّفند مانعرأي دادن او نگردند يا نه؟519
4. حقّ مصونيت:520 «مصونيت» بدين معناست كه صاحب حق در معرض قدرت ديگري نيست.از اينرو، مصونيت در مقابل قدرت (يعني متلازم با قدرت نداشتن) و متضاد مسئوليتاست.521 اگر Pنسبت به X مصونيت دارد، q(يا هر شخص ديگري) قدرت ندارد موقعيتقانوني Pنسبت به X را تغيير دهد. نه تنها Pمكلّف به ترك X نيست و نه تنها ديگران مكلّفنداجازه دهند او X را انجام دهد، بلكه هيچكس ـ حتي قانونگذاران ـ قدرت ندارند رابطه وموقعيت P نسبت به X را تغيير دهند. براي مثال، وقتي شما قدرت قانوني نسبت به از بين بردناموال من نداريد، در اين حالت من حقّ مصونيت دارم. نيز بعضي از موضوعات از ناحيه قانوناساسي، خارج از تعرّض دانسته شده است. از اينرو، اگر كنگره بخواهد با تصويب قانونيمتعرّض آنها شود عمل كنگره معتبر نيست؛ چون قدرت اين كار را ندارد؛ مانند حق آزادي بيان،آزادي نشر، آزادي دين و آزادي تشكيل اجتماعات آرام.522
ويژگيهاي مصوني عبارتند از:
1. نسبت مصونيت به قدرت، مانند نسبت حقّ آزادي به حقّ ادعايي است؛ يعني همچنانكه باوجود حقّ ادعايي نسبت به يك فعل، حقّ آزادي نسبت به آن قابل تصور نيست و با عدم آناست كه حقّ آزادي موجود ميشود، اجتماع قدرت و مصونيت نيز ممكن نيست. بدينروي،وقتي نسبت به يك موضوع، حقّ قدرت ثابت باشد نسبت به آن موضوع مصونيت وجود ندارد وبا عدم حقّ قانوني قدرت است كه حقّ مصونيت معنا پيدا ميكند.523
2. چون مصونيت ـ مانند حق آزادي ـ با عدم حقّ قدرت ثابت ميشود، مصاديق مهم و غير مهم بيشماري دارد. از اينرو، هر عملي كه در معرض قدرت ديگري نباشد نسبت به آن عملمصونيت وجود خواهد داشت. البته مصاديق مهم آن وقتي به ذهن ميآيد و مطرح ميشود كهحقّ مصونيت شخص به چالش كشيده شود. براي مثال، در صورتي كه ديگري صاحب حقّمصونيت را وادار به كاري كند كه قدرت آن را ندارد، صاحب حق درصدد دفاع برميآيد و حقمصونيت خود را مطرح ميكند.524
بررسي كلي حقوق چهارگانه بيان شده روشن ميسازد كه ميان آنها اشتراكات و افتراقات ذيلوجود دارند:
1. همه حقوق ياد شده حقوقي قانونياند (اگرچه عدهاي آنها را به حقوق اخلاقي نيز تعميمدادهاند، اما تأكيد هوفلد نسبت به حقوق قانوني است.)
2. حقوق چهارگانه مذكور، دو به دو داراي رابطه تقابل عدم و ملكه هستند. آن دو جفتعبارتند از:
الف. حقّ ادعايي و حقّ آزادي؛
ب. حقّ قدرت و حقّ مصونيت.
در جفتهاي يادشده حقّ اول، ملكه و حقّ دوم، عدم ملكه است. (در ميان دو حقّ موجوددر هر يك از جفتها، رابطه تقابل تناقض وجود ندارد؛ زيرا حقّ آزادي ـ براي مثال ـ نفي مطلقحقّ ادعايي نيست، بلكه نفي حق ادعايي در يك نظام قانوني يا اخلاقي خاص است. همچنانكهمصونيت نيز نفي مطلق قدرت نيست، بلكه نفي قدرت در يك نظام قانوني يا اخلاقي خاصاست.)
3. حقّ ادعايي ناظر به رفتار ديگري است و بدينروي، مستلزم تكليف است. اما سه حقديگر، كه ناظر به رفتار خود شخص هستند، مستلزم تكليف نيستند.
نقد و بررسي
در تقسيمات چهارگانه هوفلد، ابهامات زيادي وجود دارند. اين نظريه، هم در شكل كلياش وهم در جزئياتش مورد نقد واقع شده است.525 والدرون تصريح ميكند كه نقاط ابهامي وجوددارند كه تحليل هوفلد آنها را حل نكرده است، به ويژه وقتي اين تحليل در حوزه سياسي مطرحميگردد، معضلات ياد شده با اهميتتر ميشوند.526
برخي «آزادي» را از سنخ حق نميدانند، با اين توجيه كه حق امري است كه بدون هيچگونهخجالتي ميتوان آن را مطالبه كرد و بر آن اصرار و تأكيد ورزيد، بخلاف آزادي كه نميتوان آن رابه عنوان يك طلبْ خواستار شد، اگرچه شخص ميتواند از رفتار خودش در صورت نياز، بااشاره به آزادي خود، دفاع كند.527
با قطعنظر از اشكالات ديگران، در اين مقام به چند اشكال اشاره ميشود:
1. اولين اشكال، ابهامي است كه در اصل تقسيم هوفلد وجود دارد. آيا تقسيمات مذكوربيانگر چهار نوع حق هستند يا چهار معنا از حق؟ عدهاي معتقدند: تقسيمات هوفلد بيان چهارنوع حق است؛528 اما برخي ديگر آن را چهار معنا از حق ميدانند.529
2. حصر حقوق در اقسام چهارگانه مذكور، حصري عقلي است يا استقرايي. چنانكه روشناست، استدلالي بر عقلي بودن انحصار حق در چهار قسم مذكور بيان نشده است. از سوي ديگر،جاي اين ترديد وجود دارد كه استقراي انجام شده در اقسام حق نيز تام باشد و شامل تمامنظامهاي حقوقي دنيا بشود. از اينرو، ممكن است حقوقي فرض شوند كه مندرج در اقسام يادشده نباشند. بنابر اين، حصر بيان شده درباره حقوق، محل تأمّل و نيازمند اثبات است.
3. مطابق تعريف هوفلد (و برخي از شارحان نظريه او)، حق آزادي نسبت به انجام يك فعل،همان عدم تعلّق حق ادعايي ديگري به ترك آن فعل است.530 از اينرو، حق آزادي بايد يك
امر عدمي باشد. اما عدمي دانستن حق درست نيست؛ زيرا حق را خواه سود بدانيم، خواه قدرت،امتياز و يا غير آن؛ حق يك امر وجودي است. و اگر بخواهيم توجيهي براي كلام هوفلد بيان كنيمبايد بگوييم: چنين تعبيري تسامحي است و در واقع، عدم وجود حق ادعايي، مستلزم ثبوت حقآزادي است، نه عين آن.
4. مهمترين اشكال بر ديدگاه هوفلد اين است كه او معتقد است: از ميان اقسام چهارگانه،فقط حقّ ادعايي مستلزم تكليف است، اما حقوق ديگر مستلزم تكليف نيستند. اين ادعا باطلاست؛ زيرا همانگونه كه در تحليل حق ذكر شد، فرض و اعتبار حق براي يك موجود به غرضدستيابي به مطلوب است. وقتي اعتبار حق مفيد و غير لغو است كه ديگران موظّف به عدمدستاندازي يا ايجاد مانع باشند. در غير اين صورت، اگر براي موجودي حقي فرض شود، اماديگران موظّف به رعايت حق او نبوده يا مجاز به ايجاد مانع باشند، فرض حق براي آن موجود،لغو و با عدم فرض آن برابر است. از اينرو، هميشه جعل حق براي يك موجود، مستلزم تكليفبراي ديگري ـ يا ديگران ـ است؛ يعني ديگران موظّفند حق او را رعايت كنند. بنابراين، همه اقسامحق مستلزم تكليف هستند.
به نظر ميرسد ويژگي حقّ ادعايي، حقّ مطالبه فعل يا ترك از ديگري است (يعني متعلّق حقبه صورت مستقيم مطالبه از ديگري است) و ويژگي حقوق سهگانه ديگر، كه متعلّق حق فعلخود صاحب حق است، سبب اين توهّم شده كه فقط حقّ ادعايي مستلزم تكليف است. ولي اينتوهّم باطل است؛ زيرا اگر كسي حقّ انجام رفتار خاصي را داشته باشد، ديگران بايد حقّ او رامحترم بشمرند و متعرّض او نشوند. در غير اين صورت، فرض حق براي او فايدهاي ندارد. براينمونه، اگر كسي «حقّ آزادي بيان» داشته باشد، ديگران مكلّفند به حق او تجاوز نكنند. اما اگرديگران مجاز به تعرّض به حق او باشند، فرض «حقّ آزادي بيان» براي صاحب حق هيچ ثمرهايندارد؛ حقّي كه ممكن است به سبب تجاوز ديگران، هيچ وقت استيفا نشود.
مدعاي مزبور، يعني استلزام همه انواع حق نسبت به تكليف به وسيله شواهد ذيل، از كلامهوفلد و شارحان او تأييد ميشود:
الف. هوفلد تصريح ميكند: حق ـ در همه انواع آن ـ بيانگر ربطي ميان دو طرف است. بههمين دليل، وقتي حق براي يك طرف ثابت ميشود، براي طرف ديگر، عنوان ديگري ثابتميشود.531 براي مثال، اگر كسي داراي حقّ قدرت است، طرف ديگر مسئول است و نميتواندبه حق او تعرّض كند. اين بيان كه ديگري مسئول است و نميتواند به حقّ صاحب حق تعرّضكند، آيا غير از مكلّف بودن ديگري است؟
برخي همين امر را به بيان ديگر ذكر كرده اما معتقدند: بر اساس تحليل هوفلد، حق سه طرفدارد: صاحب حق، نوعي از عمل، و فرد يا افراد ديگر.532
ب. برخي در توضيح «مصونيت» آوردهاند: اگر من مالك قطعه زميني باشم، قدرت فروش آنرا دارم و اين حق به من اختصاص دارد. از سوي ديگر، نسبت به اين قطعه زمين و حقّ فروشآن، داراي حقّ مصونيت هستم؛ يعني ديگران نبايد آن را به فروش برسانند.533 اين ادعا كهوقتي من داراي حقّ مصونيت هستم ديگران نبايد آن قطعه زمين را به فروش برسانند، تصريح بهاين است كه در مقابل حقّ مصونيت من نسبت به فروش زمين، ديگران مكلّفند. آيا تصريح بهاينكه ديگران در مقابل حقّ مصونيت من نبايد دخالت كنند، مساوي اين ادعا نيست كه ديگرانمكلّف به عدم دخالت هستند؟ روشن است كه بحث و نزاع لفظي نيست.
ج. در جاي ديگر آمده است: در جامعهاي ـ مانند جمهوري ايرلند ـ كه هيچ تجويز قانونيبراي طلاق وجود ندارد، مردم قدرت (توانايي قانوني) طلاق ندارند، اما ميتوان گفت: مردم حقّمصونيت دارند؛ يعني هر يك از زن و شوهر، مصون از طلاق داده شدن از سوي ديگريهستند.534
اين مثال نيز دالّ بر تلازم حق و تكليف است؛ زيرا اگر در جامعهاي قدرت طلاق به يكي اززن و شوهر يا هر دو داده شود، طرف ديگر مسئول است كه آن را بپذيرد؛ يعني نميتواندمتعرّض حقّ طلاق ديگري شود و آن را از بين ببرد. به ديگر سخن، طرف ديگر مكلّف بهپذيرش طلاق از سوي صاحب حق است. اما اگر جامعه حقّ طلاق را به هيچ يك از زن و شوهر نداده باشد، حقّ مصونيت براي هر دو ثابت ميشود و اين حق نيز مستلزم تكليف است؛ يعنيوقتي يك طرف مصون است، طرف ديگر نميتواند اين حق را از بين ببرد و متقاضي طلاق شود.
د. در جايي ديگر آمده است: حقّ مصونيت مصاديق بيشماري دارد. اگر چه ممكن است درمصاديق غير مهم آن به عنوان يك حق مورد توجه قرار نگيرد، اما وقتي به چالش كشيده شود، بهعنوان حق مطرح ميگردد؛ يعني وقتي ديگران سعي ميكنند ما را مجبور به كاري كنند كه قدرتقانوني نسبت به درخواست آن كار را از ما ندارند، در اينجا ميگوييم: شما حقّ چنين درخواستياز ما را نداريد و ما حقّ مصونيت داريم.535 اين سخن تصريح به اين امر است كه: اولاً، اگركسي حقّ قدرت داشته باشد، ميتواند ديگري را وادار به كاري كند؛ يعني ديگري مكلّف به انجامآن كار است. ثانيا، در صورتي كه كسي حقّ مصونيت داشته باشد، ديگري حقّ الزام كاري را كهمتعلّق حقّ مصونيت است، ندارد؛ يعني ديگري مكلّف به عدم الزام است.
ه . حقّ قدرت متناظر با مسئوليت است. براي مثال، وقتي من مالك زمين هستم، به لحاظقانوني، توانايي (قدرت) فروش آن را دارم. اين حق مختصّ من است و متناظر با مسئوليتديگري است؛ يعني ديگري نبايد آن را به فروش برساند. چنين ادعايي جز قبول استلزام حقّقدرت نسبت به تكليف نيست.
و. درباره حقّ آزادي، آمده است: اين قسم حق شامل موارد بيشمار مهم و غير مهم ميشودو ممكن است در حالت عادي، مصاديق غير مهم آن مورد توجه قرار نگيرند. اما وقتي موردچالش قرار گيرند، با توسّل به آنها از خود دفاع ميكنيم و به همين دليل است كه به حقّ آزادي«حقّ دفاعي» گفته ميشود.536 اينكه با توسّل به حقّ آزادي از خود دفاع ميكنيم، به معناي آناست كه در برابر ديگران مدعي ميشويم: شما نبايد مانع انجام فلان عمل از سوي صاحب حقشويد. آيا چنين ادعايي غير از پذيرش اين امر است كه حقّ آزاي مستلزم تكليف است؟
ز. ليونز مانند برخي از متفكران ديگر، مدعي است: حتي حقّ آزادي نيز مستلزم تكليفديگران به عدم دخالت است.537 در جايي ديگر، از ليونز نقل شده است: حقّ ادعايي، قدرت، مصونيت مستلزم تكليف هستند.538 اما برخلاف تصريحات مزبور، ادعا شده است: حقّآزادي مستلزم تكليف نيست. در اين ادعا، به موارد ذيل تمسّك شده است:
اول، در بازي فوتبال، هر بازيكن حقّ آزادي دارد كه به رقيب خود گُل بزند. اين حق مستلزمتكليف نيست؛ يعني مستلزم آن نيست كه رقيب نبايد مانع گُل زدن او شود. رقيب ميتواند از گُلزدن رقيب خود جلوگيري كند. نيز مطابق قوانين انگلستان، هر كس حقّ آزادي دارد كه به آنطرف حصار و باغ خانه خود ـ يعني ملك همسايهاش ـ نگاه كند. روشن است كه اين حقمستلزم تكليف نيست؛ يعني همسايه موظّف نيست خود را در معرض ديد همسايه خود قراردهد، بلكه ميتواند با ساختن حصاري بلند، مانع نگاه همسايه خود گردد.539
توسّل به دو مثال بيان شده براي اثبات مدعاي مزبور صحيح نيست؛ زيرا ـ همانگونه كه مكرّرذكر شد ـ اگر حقي براي موجودي فرض شود، اما ديگران هيچ تكليفي نسبت به مراعات حق آنموجود نداشته و مجاز به تعرّض به آن باشند، فرض چنين حقي كه قابل استيفا نيست، لغو بوده وبا عدم فرض آن برابر است. در مثال بازي فوتبال، حقّ آزادي شخص نسبت به گُل زدن به رقيبخود، مستلزم تكليف است؛ يعني ديگران موظّفند مانع گُل زدن او نگردند. اما نكته اساسي در اينمقام آن است كه هر حقي به اندازه محدوده خودش، مستلزم تكليف است، نه به صورت مطلق.تكليفي كه بر اساس قوانين فوتبال از حقّ آزادي گُل زدن براي يك بازيكن ثابت ميشود، ايناست كه رقيب موظّف است توپ را با دست خود نگيرد، پشت پا به رقيب نزند،... و به صورتكلي، مكلّف است با انجام خطا ـ نه به صورتهاي ديگر ـ مانع گُل زدن رقيب نگردد، و چونحقّ گُل زدن يك حقّ مطلق نبوده، تكليف رقيب نيز مطلق نيست. در واقع، سعه و ضيق حقبيانگر سعه و ضيق تكليف است.
در خصوص نگاه به همسايه نيز چون حقّ آزادي نگاه كردن، حقّ مطلقي نيست، تكليفمطلق نيز براي همسايه ثابت نميشود. همسايه ميتواند با ايجاد حصاري بلند، مانع نگاههمسايهاش شود، اما نميتواند به هر صورت ممكن، مانع نگاه او گردد؛ مانند اينكه به ضرب وجرح همسايه بپردازد يا به چشم او آسيب برساند. بنابراين، از محدود بودن يك حق، نبايد عدم استلزام آن حق نسبت به تكليف را نتيجه گرفت.
در حقّ ادعايي ـ كه استلزام آن نسبت به تكليف مورد قبول واقع شده است ـ نيز هيچگاه حقّمطلقي وجود ندارد و به همين دليل، مستلزم تكليف مطلق نيست. براي نمونه، حقّ حيات، كهيك حقّ ادعايي است،540 مستلزم تكليفي محدود است، نه مطلق؛ يعني چون حقّ حيات براييك انسان ثابت است، مستلزم آن نيست كه ديگران مكلّفند به هر صورت ممكن، حيات او راحفظ كنند؛ مثلاً، قلب يا ديگر اعضاي خود را به او هديه دهند تا او زنده بماند. آيا از اين امر كهديگران چنين تكليف مطلقي ندارند، ميتوان نتيجه گرفت كه حقّ ادعايي مستلزم تكليف نيست؟
دوم، از مواردي كه ادعا شده حقّ آزادي مستلزم تكليف نيست، «وضعيت طبيعي» هابز است.«وضعيت طبيعي» وضعيتي است كه افراد در آن، تحت هيچگونه تكاليف قانوني و حتي اخلاقينيستند، بلكه آزادند هر طور كه دوست دارند، رفتار كنند.541 هابز تأكيد مي كند كه در اينوضعيت، هر كس تابع عقل خويش است و ميتواند براي صيانت از حيات خود، در مقابلدشمنان خويش، از هر چيزي كه در آن كار مفيد افتد، بهره جويد. در نتيجه، در چنين وضعيتي،همه آدميان نسبت به هر چيزي، حتي نسبت به جسم و جان يكديگر، حق دارند.542
با دقت در آنچه قبلاً بيان شد، روشن ميشود كه «وضعيت طبيعي» هابز نيز نميتواند شاهديبراي مدعاي مزبور باشد. در واقع، در اين وضعيت، «حقّ آزادي» وجود ندارد تا ادعا شود اينحق مستلزم هيچ تكليفي نيست. اين ادعا درست نيست كه چون در «وضعيت طبيعي» هابز،تكليف به انجام يا ترك هيچ فعلي وجود ندارد، پس حقّ آزادي نسبت به آن ثابت ميشود؛ زيرا ـچنانكه بيان گرديد ـ تقابل حقّ آزادي و تكليف، تقابل عدم و ملكه است، نه تقابل تناقض. ازاينرو، از صرف عدم وجود مطلق تكليف در يك مورد، نميتوان نتيجه گرفت كه «حقّ آزادي»در آن مورد ثابت ميشود.
در صورتي عدم تكليف، دالّ بر اثبات وجود حقّ آزادي است كه شأنيت تكليف در آن موردوجود داشته باشد، و اين امر نيز در موردي قابل تصور است كه يك نظام قانوني يا اخلاقي موجود باشد. در درون يك نظام اخلاقي يا قانوني، وقتي نسبت به فعل يا تركي تكليفي وجودنداشته باشد، ميتوان وجود حقّ آزادي نسبت به آن مورد را نتيجه گرفت. اما اگر هيچ نظامقانوني يا اخلاقي و نيز هيچ الزام قانوني و اخلاقي در «وضعيت طبيعي» هابز وجود ندارد، فرضحقّ آزادي فرض نامعقولي است. به همين دليل، برخي با قبول نكته مزبور، تصريح ميكنند كه در«وضعيت طبيعي» هابز، كه هيچتكليفي وجود ندارد، ميتوانگفت:هيچحقّينيزوجود ندارد.543
علاوه بر اين، هابز تصريح ميكند كه مراد من از حق، «حقّ طبيعي» است. «حقّ طبيعي»،چيست؟
آزادي و اختياري است كه هر انساني از آن برخوردار است تا با ميل و ارادهخودش، قدرت خود را براي حفظ طبيعت، يعني زندگي خويش به كار برد و به تبعآن، هر كاري را كه بر طبق داوري عقل خودش مناسبترين وسيله براي رسيدن بهآن هدف تصور ميكند، انجام دهد.[544]
«اختيار» مذكور در كلام هابز، يك اختيار تكويني است و روشن است كه وجود حق طبيعيدر وضعيت طبيعي، اگر به معناي اختيار تكويني باشد، ربطي به محلّ بحث ندارد؛ زيرا مقصود از«حقّ آزادي»، اختيار و آزادي تشريعي است، نه تكويني. به عبارت ديگر، اگر مراد هابز از اينسخن كه «انسان در وضعيت طبيعي ميتواند از هر چيزي كه در صيانت او مؤثر است، بهره گيردو به همين دليل، هر انساني نسبت به همه چيز و حتي نسبت به جسم ديگري نيز حق دارد»، ايناست كه بر قدرت و اختيار تكويني انسانها تأكيد شود، روشن است كه اين امر ربطي به محلّبحث ندارد؛ زيرا اختصاص قدرت و اختيار تكويني به انسان، يك اختصاص تكويني و حقّتكويني است، در حالي كه محلّ بحث، در مورد حقهاي اعتباري است. از اينرو، انطباق «حقّطبيعي» هابز بر «حقّ آزادي» هوفلد نادرست است.
والدرون نيز از جهت ديگر معتقد است: نميتوان «وضعيت طبيعي» هابز را «حقّ آزادي»ناميد؛ زيرا هابز به عقيدهاي متفاوت و قويتر اشاره دارد؛ يعني اين عقيده كه كاملاً عقلاني است
Pعمل X را انجام دهد و نسبت به انجام آن، نميتوان او را نقد كرد.545
سوم. هارت نيز معتقد است: حقّ آزادي برآمده از قانون، مستلزم تكليف نيست. او در برابرانتقادات ديگران، كه معتقدند چنين آزاديهايي ارزشمند نيستند، ميگويد: نبايد چنينآزاديهايي را بياهميت دانست؛ زيرا اگرچه حقّ آزادي به معناي دقيق، مستلزم تكليف برديگران نيست كه در عمل صاحب حق دخالت نكنند، اما اين آزاديها مورد حمايت قانون قراردارند. دستكم اين امر صادق است كه صورتهاي تند و زننده دخالت ـ مانند مواردي كهمشتمل بر تعدّي و ضرب و جرح جسماني است ـ جرمي مدني يا جنايي و يا هردو محسوبميشوند و تكاليفي كه حكم ميكنند اشخاص نبايد چنين دخالتهايي انجام دهند، كمربنديحمايتي نسبت به حقّ آزادي تشكيل ميدهند.546
ادعاي هارت نيز محل تأمّل است؛ زيرا: اولاً، فرض حقي كه ديگران مجاز به تعرّض و ناديدهگرفتن آن باشند، فرضي لغو و بيارزش و با فرض عدم آن برابر است. ثانيا، مشكل لغو نبودن رانميتوان با كمربند حمايتي، كه در برخي موارد در كنار حقّ آزادي وجود دارد، حل كرد؛ زيرامواردي كه خارج از آن كمربند حمايتي هستند، لغو خواهند بود. ثالثا، تكاليفي كه به عنوان كمربندحمايتي فرض شدهاند، متلازم با حقّ ديگري ـ غير حقّ آزادي ـ هستند. براي مثال، شخص حقدارد مورد تعدّي و ضرب و جرح قرار نگيرد. اين حق به وسيله تكاليف مذكور حمايت ميشود،و روشن است كه اين حق، كه يك حقّ ادعايي است،547 ارتباطي با حقّ آزادي مورد بحثندارد.
بنابراين، چه بگوييم مقارن هر حقّ آزادي، حقي ادعايي وجود دارد كه مستلزم تكليف است ـچنانكه جونز اين اعتقاد كلي را به هارت نسبت ميدهد ـ548 و چه اينكه در برخي موارد وجودكمربند حمايتي را بپذيريم، وجود تكاليفي كه ضامن ارزشمندي و لغو نبودن حق هستند، حقادعايي متناظر با خود را از لغو بودن نجات ميدهند، نه حقّ آزادي را. از اينرو، اين پرسش به حال خود باقي است كه فرض حقّ آزادي، كه هيچ ضمانت اجرايي ندارد و ميتوان بدان تعرّض كرد، با عدم فرض آن چه فرقي دارد.
ب. لزوم حق نسبت به تكليف
چنانكه قبلاً بيان گرديد، مسئله تلازم ميان حق و تكليف از دو ناحيه «استلزام حق نسبت بهتكليف» و «استلزام تكليف نسبت به حق» قابل بررسي است. پس از روشن شدن مسئله اول،اينك مسئله دوم مورد بحث قرار ميگيرد:
با عنايت به آنچه در تحليل حق گذشت، به دست آمد كه ميان حق و تكليف تلازم خارجيوجود دارد. اين تلازم دو طرفه است؛ يعني جعل حق در ظرفي معقول است كه صاحب حقبتواند با استيفاي آن به مطلوب خود نايل شود. از اينرو، ديگران نبايد مانع استيفاي حق شوند. بهعبارت ديگر، ثبوت حق براي يك موجود، موجب ثبوت تكليف براي موجود ديگر است.
از سوي ديگر، وجود تكليف براي يك موجود نيز كاشف از ثبوت حق براي موجودي ديگراست؛ يعني همانگونه كه حق بدون تكليف قابل فرض نيست، وجود تكليف نيز بدون وجودحق قابل فرض نيست. براي مثال، تكليف زوج به پرداخت نفقه، كاشف از حقّ زوجه برايدريافت نفقه است؛ تكليف فرزندان به اطاعت و احترام والدين كاشف از حق والدين بر فرزنداناست، و تكليف بندگان به اطاعت از خداوند حاكي از حقّ اطاعت شدن براي خداوند است.ديدگاه مزبور مورد قبول بسياري از متفكران ديگر نيز هست.549
در مقابل اين نظريه، برخي معتقدند: چنين نيست كه همه تكاليف مستلزم حق باشند، بلكهتكاليفي مستلزم حق هستند كه ناظر به افراد ديگر باشند. اما تكاليفي مانند تكليف يك فرد بهكمك به فقير، مستلزم آن نيست كه فقير حق داشته باشد از سوي فرد خاصي حمايت و كمكشود.550
ادعاي مزبور درست نيست و تكليف كمك به فقير، كاشف حقّ فقير است. ولي بايد توجهداشت كه حقّ فقير به كمك شدن ناظر به فرد خاصي نيست تا فرد معيّن و خاصي مكلّف بهكمك باشد، بلكه حقّ فقير مستلزم تكليف بر همه توانگران، اما به صورت غيرمعيّن است.بنابراين، از اين امر كه فرد معيّن و خاصي در برابر فقير مكلّف نيست، به دست نميآيد كه فقيرداراي حق نيست.
صورت دوم تلازم حق و تكليف
در ابتداي اين نوشتار، ذكر گرديد كه تلازم حق و تكليف به دو صورت قابل طرح است: صورتاول تلازم ـ يعني ثبوت حق براي يك موجود مستلزم ثبوت تكليف براي موجود ديگر است ومكلّف بودن يك موجود كاشف محق بودن موجود ديگر ـ مورد بررسي قرار گرفت. در اين مقام،صورت دوم تلازم ميان حق و تكليف مورد بحث قرار ميگيرد.
مراد از صورت دوم اين است كه در روابط اجتماعي، انساني كه صاحب حق است، مكلّفنيز هست. نميتوان گفت: يك انسان صرفا داراي حق بر ديگران است و ديگران نسبت به اوفقط داراي تكليف هستند. هر انساني در كنار حقوقي كه بر ديگران دارد، تكاليفي نيز نسبت بهآنها دارد؛ زيرا با توجه به اينكه از يكسو، غرض از فرض حقوق براي انسانها ـ و موجوداتي كهدر عالم ماده با او در ارتباطند ـ به كمال رساندن آنهاست، و از سوي ديگر، هدف آفرينش تكاملهمه آنهاست، نميتوان بعضي از موجودات را صاحب حق دانست و برخي را صرفا مكلّف.
اگر انساني نسبت به ديگري مكلّف است، بايد از حقوقي نيز بهرهمند باشد. براي مثال، اگرزوجه نسبت به زوج تكاليفي دارد، حقوقي نيز بر عهده زوج دارد. اگر فرزند نسبت به والدين
تكاليفي دارد، حقوقي نيز بر عهده آنها هست. اگر مردم تكاليفي نسبت به حكومت دارند،حقوقي نيز بر عهده حكومت دارند. و اگر انسان نسبت به حيوانات داراي حق است، تكاليفي نيزنسبت به آنها دارد.
برخي اين قسم تلازم را تلازم ميان حق و تكليف در مقام تشريع دانسته و گفتهاند:
اين رابطه يك رابطه قراردادي بين حق و تكليف است. در اين حالت، مقام جعل وتشريع ـ و نه مقام مفهوم ـ مدّنظر است. مصالح زندگي انسانها اقتضا دارد اگر برايكسي حقّي جعل و تشريع ميگردد، بايستي براي او تكليفي نيز قرار داده شود.لازمه استفاده از منافع جامعه و سهم داشتن از بيتالمال اين است كه در مقابل آن،خدمتي به جامعه ارائه دهد. هر كس در اجتماع از دستاوردهاي ديگران بهره ميبرد،موظّف به بهرهرساني به ديگران نيز هست. نميتوان براي فردي حق استفاده ازمنافع مردم قايل شد، اما هيچ تكليفي در خدمت به مردم براي او در نظر نگرفت.
در (اين) حالت، ... تلازم حق و تكليف نسبت به يك فرد ملاحظه ميگردد وگفته ميشود: اگر فردي داراي حق است خود او نيز داراي تكليف است.551
اما با توجه به اينكه تقارن مذكور ميان حق و تكليف در ميان انسانها و روابط اجتماعي فرضشده است، ميتوان موجودي فراتر از انسانها فرض كرد كه صرفا داراي حق است و هيچگونهتكليفي ندارد. خداي متعال موجودي است كه فرض حق براي او موجب فرض تكليف بر عهدهاو نيست. حضرت علي عليهالسلام در اين زمينه ميفرمايد:
«فالحقّ أوسع الاشياء في التواصف و أضيقها في التناصف، لايجري لاحد الّا جريعليه و لا يجري عليه الّا له و لو كان لاحد أن يجري له و لايجري عليه، لكان ذلكخالصا للّه ـ سبحانه ـ دون خلقه.»[552]
شهيد مطهّري در توضيح اين كلام حضرت علي عليهالسلام آورده است:
اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: از خصوصيات حق اين است كه به نفع احدي جاري نميشود، مگر آنكه عليه او نيز جاري ميشود و عليه كسي جاري نميشود، مگر آنكهبه نفع او نيز جاري ميشود؛ يعني حقوقي كه در ميان مردم جريان دارد، متبادل است؛ يكطرفي نيست، دو طرفي است. چنين نيست كه ـ مثلاً ـ پدران و مادران بر فرزندان حقوقيدارند كه واجبالرعايه است، ولي نبايد چنين تصور كرد كه اين حقوق يك طرفي است وتنها پدران و مادران هستند كه بر اولاد حقوقي دارند، اولاد نيز حقوقي بر پدران و مادراندارند، بلكه در مرحله اول، حقوق فرزندان تعلّق ميگيرد و در مرحله دوم، حقوق پدر ومادر؛ زيرا طفل هنوز كه كودك است، صرفا يك مسئوليتي است بر دوش پدر و مادر وخودش هنوز توانايي مسئوليتي را ندارد.[553]
البته خداوند از روي تفضّل ميتواند حقوقي را به نفع بندگان نسبت به خود جعل و خود رامكلّف به عمل به آنها بداند. براي نمونه، خداوند در قرآن ميفرمايد: «وَ كَانَ حَقّا عَلَيْنَا نَصْرُالْمُؤْمِنِينَ.»[554]
نتيجهگيري
حق و تكليف ملازم هم هستند و تلازم ميان آن دو را ميتوان به دو صورت بيان كرد:
1. ثبوت هر حقي در خارج براي يك صاحب حق، مستلزم ثبوت تكليف براي ديگري است،و ثبوت تكليف براي يك شخص، كاشف از ثبوت حقي براي ديگري است.
2. در روابط انساني، هر انساني كه داراي حق بر ديگران است، تكليفي نيز نسبت به آنها دارد،و چنين نيست كه يك انسان صرفا داراي حقوقي بر ديگران بوده و هيچ تكليفي نسبت به آنهانداشته باشد.
··· منابع
ـ آقايي، بهمن، فرهنگ حقوقي بهمن: انگليسي ـ فارسي، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1378.
ـ آملي، ميرزا هاشم، المكاسب و البيع، تقريرات النائيني، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1413، ج 1.
ـ احمدبن فارس بن زكريّا، معجم مقاييس اللغه، تحقيق و ضبط عبدالسلام محمّدهارون، قم، مكتب الاعلامالاسلامي، 1404، المجلّد الثاني.
ـ اسماعيلبن عباد، المحيط في اللغه، تحقيق محمّدحسين آل ياسين، بيروت، عالمالكتب، 1414، ج 2.
ـ انصاري، مرتضي، المكاسب، قم، الهادي، 1418، ج 3.
ـ انيس، ابراهيم و ديگران، المعجم الوسيط، بيجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372، ط. الرابعة، ج 1.
ـ جعفري لنگرودي، محمّدجعفر، مقدمه عمومي علم حقوق، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1375، چ پنجم.
ـ جوادي آملي، عبداللّه، حق و تكليف، تحقيق و تنظيم مصطفي خليلي، قم، اسراء، 1384.
ـ جوهري، اسماعيل بن حمّاد، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين، 1399ق، ط.الثانيه، الجزء الرابع.
ـ حلّي، حسنبن يوسف، الجوهر النضيد في شرح منطق التجريد (و يليه رساله التصور و التصديق لملّاصدرا)،قم، بيدار، 1362.
ـ حلّي، حسنبن يوسف، القواعد الجلّية في شرح الرسالة الشمسية، تحقيق فارس حسون تبريزيان، قم، مؤسسهالنشر الاسلامي، 1412.
ـ دانشپژوه، مصطفي و قدرتاللّه خسروشاهي، فلسفه حقوق: سلسله دروس انديشههاي بنيادين اسلامي، قم،مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1381، چ ششم.
ـ رازي، قطبالدين، شرح المطالع في المنطق، قم، كتبي نجفي، بيتا.
ـ راسخ، محمّد، حق و مصلحت: مقالاتي در فلسفه حقوق، فلسفه حق و ارزش، تهران، طرح نو، 1381.
ـ راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، بيجا، مكتبه المرتضويه، 1362، چ دوم.
ـ رضا، احمد، معجم متن اللغة: موسوعة لغوية حديثة، بيروت، دار مكتبة الحياه، 1377ق، المجلّد الثاني.
ـ زبيدي، محمّدمرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، منشورات دار مكتبه الحياه، 1306، ج 6.
ـ سبزواري، ملّاهادي، شرح المنظومة: قسمة الحكمة، غرر الفرائد و شرحها، مع تعليقه حسن حسن زادهالآملي، قم، ناب، 1380، چ دوم، ج 2.
ـ سهروردي، شهابالدين يحيي، «كتاب المشارع و المطارحات»، در: مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدّمه هنري كربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372، چ دوم، ج 1.
ـ شرتوني لبناني، سعيد خوري، أقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، بيروت، مرسلي اليسوعيه، 1889، ج1.
ـ صدر، سيدمحمّد، ماوراء الفقه، بيروت، دارالاضواء، 1416، الجزء الثالث.
ـ عسكري، ابوهلال، معجم الفروق اللغوية، قم، جامعه مدرّسين، 1412.
ـ فراهيدي، خليلبن احمد، كتاب العين، تحقيق مهدي المخزومي و ابراهيم السامرائي، قم، دارالهجره، 1405،الجزء الثالث.
ـ فيروزآبادي، مجدالدين محمّدبن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412، الجزءالثالث.
ـ مدرّس افغاني، جامع المقدّمات، قم، هجرت، 1376، چ دوم، ج 1.
ـ مرعشلي، نديم و مرعشلي، أسامه، الصحاح في اللغة و العلوم: تجديد صحاح العلّامة الجوهري والمصطلحات العلمية و الفنية للمجامع و الجامعات العربية، بيروت، دارالحضارة العربيه، 1974، ج 1.
ـ مصباح، محمّدتقي، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمّد مهرابي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امامخميني، 1377.
ـ مصباح، محمّدتقي، نظريه حقوقي اسلام: حقوق متقابل مردم و حكومت، نگارش محمّدمهدي نادري ومحمّدمهدي كريمينيا، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1382، ج 1ـ2.
ـ مطهّري، مرتضي، حكمتها و اندرزها، تهران، صدرا، 1381، چ چهاردهم.
ـ مطهّري، مرتضي، يادداشتهاي استاد مطهري، تهران، صدرا، 1381، چ دوم، ج 3.
ـ معين، محمّد، فرهنگ فارسي، تهران، اميركبير، 1362، چ پنجم، ج 1.
ـ مقري فيومي، محمّدبن علي، المصباح المنير، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 2001، ج 1ـ2.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازي)، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، قم، مكتبةالمصطفوي، 1368، چ دوم، ج 1.
ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، صحّحه و علق عليه حسن حسن زاده آملي، تهران،مؤسسة الطباعة و النشر، 1414، الجزء الاول.
ـ ملّاعبداللّه، الحاشية علي تهذيب المنطق، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1363.
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتي، قم، صحفي، 1379. ـ واحدي، قدرتاللّه، مقدّمه علم حقوق، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1376، چ دوم.
ـ هابز، توماس، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه، تهران، ني، 1380.
ـ يثربي قمي، سيد علي، مقدّمه علم حقوق و نظام حقوقي جمهوري اسلامي ايران، قم، نويد اسلام، 1376، چدوم.
- Axford, Barrie and Others, Politics: An Introduction, London, Routledge, 1997.
- Benditt, Theodore, M., Rights, New Jersey, Roman and Littlefield, 1982.
- Bittle, N., Celestine, M. Cap, O. F., Man and Morals: Ethics, The Bruce publishing CompanyMilwaukee, 1950.
- Brandt, Richard, B. Morality, Utilitarianism, and Rights, Cambridge, 1992.
- Campbell, Tom, Right: A Critical Introduction, London, Rutledge, 2006.
- Donnelly, Jack, Universal Human Rights in Theory and Practice, London, Cornell University,1993.
- Dworkin, Ronald, Taking Rights Seriously, Harvard University Press, Cambridge, 2001.
- Finnis, John, Natural law and Natural Rights, New York, Oxford, 1980.
- Hart, H. L. A, Essays on Bentham: Jurisprudence And Political Theory, New York, Oxford, 2001.
- Heywood, Andrew, Political Theory: An Introduction, New York, Palgrave Macmillan, 2004.
- Hohfeld, Wesley Newcomb, Fundamental Legal Conception, London, Yale University Press, 1919.
- Jones, Peter, Rights, New York, St. Martin's Press, 1994.
- Knowles, Dudley, Political Philosophy, London, Rutledge, 2002.
- Lyons, David, Rights, Welfare, and Mill's Moral Theory, New York, Oxford, 1994.
- Nickel, James, W., Making Sense of Human Rights, Blackwell, 2007.
- Pojman, Louis, P., Global Political Philosophy, McGraw-Hill, 2003.
- ----- , Political Philosophy: Classic and Contemporary Readings, New York, Mcgraw-Hill, 2002.
- Rasmussen, Douglas, B., and Douglas J. Denuyl, Liberty and Nature: An Aristotelian Defense ofLiberal Order, Open Court, 1991.
- Raz, Joseph, The Morality of Freedom, New York, Oxford, Clarendon Press, 1986.
- Thomson, Judith Jarvis, The Realm of Rights, Harvard University Press, 1990.
- Waldron, Jeremy, Theories of Right, New York, Oxford, 1984.
- Waldron, Jermey, "Rights", in A Companion to Contemporary Political Philosophy, ed. Robert E.Goodin & Philip Pettit, Blackwell, 1993.
- Wellman, Carl, A Theory of Rights, Rowman and Allanheld Publishers, 1985.
- White, Alan, R., Rights, New York, Oxford, 1985.
430* استاديار و عضو هيأت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدسسره ـ تاريخ دريافت: 20/12/86 ـ تاريخ پذيرش: 27/1/87.
431ـ درباره واژه «تلازم» بايد به دو نكته توجه كرد:
اولاً، در ادبيات، كلمه «تلازم» مصدر ثلاثي مزيد و از باب تفاعل و دالّ بر رابطه دو طرفه ميان دو فاعل است: «اصل اين باب آن است كه در ميان دو كس باشد؛ همچنانكه در باب مفاعله، لكن اينجا مجموع به حسب صورت فاعل باشند؛ چون تضارب زيد و عمرو، و در مفاعله به حسب صورت، يكي فاعل باشد و ديگري مفعول.» مدرّس افغاني، جامع المقدّمات «قم، هجرت، 1376»، چ دوم، ج 1، ص 142 و 150 درباره باب مفاعله هم آمده است: «اصل اين باب آن است كه در ميان دو كس باشد؛ يعني هر يك به ديگري آن كند كه ديگري به او همچنين كند، لكن يكي در لفظ فاعل و ديگري مفعول باشد؛ چون ضارب زيدٌ عمروا.» (همان) اما مراد از عنوان «تلازم» در محل بحث، رابطه دو طرفه ميان حق و تكليف نيست، به گونهاي كه اصل لزوم يكي بر ديگري مسلّم تلقّي شده و بحث محوري بر روي تلازم و رابطه دوطرفه ميان حق و تكليف باشد، بلكه مرادْ بحث از اصل استلزام ميان حق و تكليف است؛ يعني بايد روشن شود كه آيا تكليف لازمه حق است يا نه؟ به عبارت ديگر، در مرحله نخست، از لزوم تكليف نسبت به حق ـ يا استلزام حق نسبت به تكليف ـ بحث ميشود و در مرحله بعد، لزوم حق نسبت به تكليف نيز مورد بحث قرار ميگيرد. بنابر اين، مقصود از عنوان «تلازم حق و تكليف»، رابطه دو طرفه نيست.
ثانيا، مراد از لزوم تكليف نسبت به حق و يا لزوم حق نسبت به تكليف چيست؟ آيا لزوم ذهني است يا خارجي و يا ماهوي؟ منطقدانان در مبحث «كليات خمس»، عرضي يك شيء را به دو قسم لازم و مفارق تقسيم ميكنند و «عرضي لازم» به امري كه انفكاك آن از معروضش محال است، تعريف ميشود. سپس عرضي لازم به دوقسم: «لازم ماهيت» و «لازم وجود»، و لازم وجود نيز به دو نوع «لازم وجود خارجي» ـ مانند احراق براي نار ـ و «لازم وجود ذهني» ـ مانند كلّيت براي مفهوم انسان ـ تقسيم ميشود. (حسنبن يوسف حلّي، القواعد الجلية في شرح الرسالة الشمسية، تحقيق فارس حسون تبريزيان «قم، مؤسسهالنشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرّسين، 1412»، ص 217 / همو، الجوهرالنضيد في شرح منطقالتجريد و يليه رسالة التصور و التصديق لملّاصدرا «قم، بيدار، 1362»، ص 16 / قطبالدين رازي، شرح المطالع في المنطق «قم، نجفي، بيتا»، ص 70 / ملّاعبداللّه، الحاشية علي تهذيب المنطق «قم، مؤسسهالنشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرّسين، 1363»، ص 46ـ47.) اما با عنايت به اينكه «حق» و «تكليف» از مفاهيم ماهوي نبوده و از مفاهيم فلسفي هستند، مصاديق آنها فقط در خارج موجود بوده و بدينروي، مراد از لزوم حق نسبت به تكليف و لزوم تكليف نسبت به حق، لزوم خارجي است، نه لزوم ماهوي؛ يعني هرگاه ـ براي مثال ـ حق در جهان خارج براي موجودي ثابت شود، لازمهاش تحقق تكليف است.
432ـ روشن است كه مباحث مزبور وقتي قابل طرح است كه ميان حق و تكليف، تغاير و دوگانگي فرض شود و درصورتي كه كسي «حق» را همان «تكليف» بداند، بحث از تلازم ميان آن دو لغو است.
433ـ واژه «حق» right در زبانهاي گوناگون استعمال ميشود. در زبان لاتين، به حق «jus»، در زبان آلماني «recht»، در زبان ايتاليايي «diritto» و در زبان فرانسوي «droit» گفته ميشود. ر.ك.
Welsey Newcomb Hohfeld, Fundamental Legal Conception (London, Yale University press, 1919), p. 40.
434" name="_ftn434" title>434ـ ر.ك. ابن منظور، لسان العرب قم، ادب الحوزه، 1405، ج 10، ص 49ـ54 / ابراهيم انيس و ديگران،المعجم الوسيط (بيجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372)، ط. الرابعة، ج 1، ص 188 / اسماعيلبن حمّاد الجوهري، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية (بيروت، دارالملايين، 1399)، ط. الثانية، الجزء الرابع، ص 1460ـ1461 / خليلبن احمد فراهيدي، كتاب العين، تحقيق مهدي مخزومي و ابراهيم سامرّائي (قم، دارالهجره، 1405)، الجزء الثالث، ص 6 / ابوهلال العسكري، معجم الفروق اللغوية (قم، جامعه مدرّسين، 1412)، ص 193ـ194 / احمدبن فارس بن زكريّا، معجم مقاييس اللغة، تحقيق و ضبط عبدالسلام محمّد هارون (قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404)، ج 2، ص 15 و 19 / نديم مرعشلي و اسامة مرعشلي، الصحاح في اللغة و العلوم: تجديد صحاح العلّامة الجوهري و المصطلحات العلمية و الفنية للمجامع و الجامعات العربية (بيروت، دارالحضارة العربية، 1974)، ج 1، ص 281 / اسماعيلبن عبّاد، المحيط في اللغة، تحقيق محمّدحسين آل ياسين (بيروت، عالمالكتب، 1414)، ج 2، ص 286ـ288 / احمد رضا، معجم متن اللغة: موسوعة لغوية حديثة (بيروت، دارمكتبة الحياة، 1377)، ج 2، ص 133 / مجدالدين محمّدبن يعقوب فيروزآبادي، القاموس المحيط بيروت، داراحياء التراث العربي، 1412، الجزء الثالث، ص 322ـ323 / راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن (بيجا، مكتبة المرتضوية، 1362)، ص 125 / احمدبن محمّد قمري فيومي، المصباح المنير (بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 2001)، ج 1ـ2، ص 143ـ144 / محمّدمرتضي زبيدي، تاج العروس من جواهرالقاموس (بيروت، منشورات دار مكتبة الحياة، 1306)، ج 6، ص 315ـ316 / سعيد خوري شرتوني لبناني، أقرب الموارد في فصح العربية و الشوارد (بيروت، مرسلي اليسوعية، 1889)، ص 215 / محمّد معين، فرهنگ فارسي (تهران، اميركبير، 1362)، چ پنجم، ج 1، ص 1363.
435ـ محمّدجعفر جعفري لنگرودي، مقدّمه عمومي علم حقوق تهران، كتابخانه گنج دانش، 1375، ص 12 /قدرتاللّه واحدي، مقدّمه علم حقوق تهران، كتابخانه گنج دانش، 1376، چ دوم، ص 13ـ16 / محمّدتقي مصباح، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمّد محرابي (قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1375)، ص 24ـ25 / مصطفي دانشپژوه و قدرتاللّه خسروشاهي، فلسفه حقوق: سلسله دروس انديشههاي بنيادين اسلامي (قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1381)، چ ششم، ص 16ـ17.
برخي نيز معناي اول را به «حقوق نوعي» و معناي دوم را به «حقوق شخصي» تعبير كردهاند. (ر.ك. سيدعلي يثربي قمي، مقدّمه علم حقوق و نظام حقوقي جمهوري اسلامي ايران «قم، نويد اسلام، 1376»، چ دوم، ص 14ـ15.)
436ـ «law» به معناي قانون است و «jurisprudence» به معناي علم حقوق، اگرچه واژه اخير گاهي به معنايفلسفه حقوق نيز استعمال ميشود. ر.ك. بهمن آقايي، فرهنگ حقوقي بهمن تهران، كتابخانه گنج دانش، 1378، ص 744 و 765.
[437 Being right.
[438. Having a right.
[439. Jack Donnelly, Universal Human Rights in Theory and Practice (London, Cornell University,1993), p. 9 / Ronald Dworkin, Taking Rights Seriously (Harvard University press, Cambridge, 2001), pp. 188-189;
محمّد راسخ، حق و مصلحت: مقالاتي در فلسفه حقوق، فلسفه حق و ارزش تهران، طرح نو، 1381، ص 186 و 225.
440ـ ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، ج 1ـ2، ص 795.
441ـ ميتوان مراد از «تكليف» را مدلول «duty» دانست. از سوي ديگر، الزام و تكليف شامل حكم وجوبي،استحبابي، حرمتي و كراهتي نيز ميشود. از اينرو، تكليف منحصر به حكم الزامي وجوبي نيست.
442ـ اين بحث شامل حقهايي است كه در علم سياست، اخلاق و حقوق مطرحند؛ حقهايي كه اعتباري هستند.
443ـ در مقام ذكر نظريات، به صاحبان اقوال يادشده اشاره خواهد شد.
444ـ توجه به دو نكته در اين مقام ضروري است:
اول. اين مسئله كه ثبوت تكليف به جعل بسيط و با جعل حق موجود ميشود يا اينكه به جعل مركّب بوده ونيازمند جعل ديگري غير از جعل حق است، امري است كه در محلّ ديگري بايد مورد بررسي قرار گيرد. آنچه در اين مقام مهم است استلزام حق نسبت به تكليف در جميع موارد است، خواه ثبوت تكليف به جعل بسيط باشد يا به جعل مركّب.
دوم. اگرچه در موجودي كه حق براي او ثابت ميشود هيچگونه شرطي وجود ندارد، اما در موجودي كه تكليف براي او ثابت ميشود، امكان و قدرت و ديگر قيودِ تكليف شرط است. (ر.ك. مرتضي مطهّري، يادداشتهاي استاد مطهّري «تهران، صدرا، 1381»، چ دوم، ج 3، ص 240.)
[445. Richard B. Brandt, Morality, Utilitarianism and Rights (Cambridge, 1992), p. 179.
[446. Subject, Object, Title and Term.
[447. Celestine N. Bittle & O. F. M. Cap, Man and Morals: Ethics (The Bruce publishing Company,Milwaukee, 1950), pp. 278-280.
448ـ مرتضي انصاري، المكاسب قم، مؤسسة الهادي، 1418، ج 6، ص 18ـ20 / ميرزا هاشم آملي، المكاسب والبيع، تقريرات النائيني (قم، مؤسسهالنشر الاسلامي، 1413)، ج 1، ص 92.
449ـ محمّدتقي مصباح، حقوق وسياست در قرآن، ص 26ـ27 / همو، نظريه حقوقي در اسلام: حقوق متقابلمردم و حكومت، نگارش محمّدمهدي نادري و محمّدمهدي كريمينيا قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1382، ج 1، ص 80 و 92ـ95.
[4501. Tom Campbell, Rights: A Critical Introduction (London, Rutledge, 2006), p. 20.
علاوه بر موارد مزبور، ر.ك. سيد محمّد صدر، ماوراء الفقه بيروت، دارالاضواء، 1416، الجز الثالث، ص235ـ236 / عبداللّه جوادي آملي، حق و تكليف در اسلام، تحقيق و تنظيم مصطفي خليلي (قم، اسراء، 1384)، ص 105؛
Jack Donnelly, Universal Human Rights in Theory and Practice, 10 / Jermy Waldron, "Rights" in A Companion to Contemporary Political Philosophy, ed. Robert E. Goodin & Philip Pettit (Blackwell, 2004), pp. 575-576 / Louis P. Pojman, Political Philosophy: Classic and Contemporary Readings (New York, McGraw-Hill, 2002), p. 457 / Joseph Raz, The Morality of Freedom (New York, Oxford, Clarendon Press, 1986), pp. 166-172.
[4512. J. Raz, The Morality of Freedom, p. 193 / Adam Swift, Political Philosophy: A Beginner's Guidefor Students and Politicians (U.S.A. Blackwell, 2004), p. 143.
[4521. Alan R. White, Rights (New York, Oxford, 1985), pp. 70-73.
[453. Peter Jones, Rights (New York, St. Martins Press, 1994), p. 12 / Dudley Knowles, PoliticalPhilosophy (London, Rutledge, 2002), p. 138.
[454. L. P. Pojman, Global Political Philosophy, pp. 164-165 / Jermy Waldron, Theories of Rights(New York, Oxford, 1984), p. 7.
[455. Right.
[456. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, pp. 36-37 / A. Swift, Political Philosophy, p.142.
[457. Claim - right.
[458. Barrie Axford etal, Politics: An Introduction (London, Routledge, 1997), p. 18.
[4597. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 38 / P. Jones, Right, p. 12.
[460. Claim.
[461. Ibid, p. 38 / Carl Wellman, A Theory of Rights (Rowman and Allanheld Publishers, 1985), p.35.
[462 W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 36.
[463. Ibid, p. 38.
[464. Righ of recipience.
[465. Demand - right.
[466. Passive right.
[4677. P. Jones, Rights, pp. 15 21.
[468. Andrew Heywood, Political Theory: An Introduction (New York, Palgrave Macmillan, 2004), p.186 / T. Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 31 / David Lyons, Rights, Welfare and Mill's Moral Theory (New York, Oxford, 1994), p. 11 / J. Waldron, Theories of Rights, p. 6 / Theodore M. Benditt, Rights (New Jersey, Roman and Littlefield, 1982), p. 8.
[469. P. Jones, Rights, p. 14 / L. P. Pojman, Global Political Philosophy (Mc Graw-Hill, 2002), p. 164/ D. Knowles, P olitical Philosophy, pp. 139-140 / Judith Javis Thomson, The Realm of Rights (Harvard University Press, 1990), pp. 39-40.
[470. D. Knowles, Political Philosophy, p. 140 / P. Jones, Rights, p. 15 / Jamesd W. Nickel, MakingSense of Human Rights (Blackwell, 2007), p. 23.
471. P. Jones, Rights, p. 15.
472. Special right.
473General rights.
474. D. knowles, Political Philosophy, pp. 141-142.
475. Personal right.
476. Real right.
477. Relative right.
478. Absolute right.
4794. P. Jones, Rights, p. 15.
480. Ibid, p. 16.
481. Ibid, p. 18.
482. Ibid, pp. 12-13.
483. L. P. Pojman, Global Political Philosophy, pp. 164-165 / A. Heywood, Political Theory: AnIntroduction, p. 186.
484. duty.
485 no - right.
48611. P. Jones, Rights, p. 13.
487. Liberty- right.
488privilege.
489. Bare Liberty.
49015. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, pp. 38-39 & 42 / D. Knowles, PoliticalPhilosophy, p. 139 / T. Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 31.
491. P. Jones, Rights, p. 49.
492. B. Axford et al, Politics: An Introduction, p. 180.
493Right of Action.
494Active Right.
495. Ibid, pp. 17-18 & 21 / A. Heywood, Political Theory: An Introduction, p. 186.
496. P. Jones, Rights, p. 17 / W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 39 / T. M. Benditt,Rights, p. 8.
هوفلد با توجه به مثالي كه درباره «حقّ ادعايي» مطرح ساخته است، در اين زمينه در ص 39 كتاب خودش ميگويد:
"In the example last put, where as X has a right or claim that Y. The other man should stay off the land. He himself has the Privilege of entering on the land or in equivalent words. X does not have a duty to stay off. The privilege of entering is the negation of a duty to stay off".
497. J. Waldron, Theories of Right, p. 60 / L. p. Pojman, Global Political Philosophy, p. 164 / P.Jones, Rights, pp. 17-18 / T. Campbell, Right: A Critical Introduction, p. 30.
498P. Jones, Rights, pp. 18-21 / T. Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 31.
499. D. Lyons, Rights, Welfare and Mill's Moral Theory, p. 11.
500. P. Jones, Rights, p. 18.
[501. Ibid.
[502. Ibid, pp. 18-19 / W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 39 / T. Campbell, Rights: ACritical Introduction, p. 31.
[503. Protective Perimeter.
[504. H. L. A. Hart, Essays on Bentham: Jurisprudence and Political Theory (New York, Oxford,2001), pp. 171-173 / P. Jones, Rights, p. 20.
[505State of Nature.
[506. P. Jones, Rights, p. 20 / D. Knowles, Political Philosophy, p. 139.
[507. P. Jones, Rights, p. 13.
[508. Power.
[509. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 50 / J. Waldron, Theories of Right, p. 7 / A.Heywood, Political Theory: An Introduction, p. 186 / D. Knowles, Political Philosophy, p. 45 / D. Lyons, Rights, Welfare and Mills Moral Theory, p 11 / P. Jones, Rights, pp. 22-23.
[510. L. P. Pojman, Global Political Philosophy, p. 164 / P. Jones, Right, p. 23.
[511. correlate.
[5123. liability.
[513. J. Waldron, Theories of Right, p. 7 / P. Jones, Rihgts, pp. 24-25.
[514. P. Jones, Rights, p. 23.
515ـ «مسئوليت» يعني: در معرض قدرت قانوني ديگري بودن.
[516. disability.
[5177. Ibid, pp. 3 & 24.
[518. J. Waldron, Theories of Right, p. 7.
[519. P. Jones, Rights, pp. 23-24.
[520. Immunity.
[521. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 60.
[522. J. Waldron, Theories of Right, p. 7 / P. Jones, Rights, p. 24 / D. Knowles, Political Philosophy,pp. 146-147 / D. Lyons, Rights, Welfare and Mills Moral Theory, p. 11 / A. Heywood, Political Theory: An Introduction, p. 186 / L. P. Pojman, Global Political Philosophy, p. 164.
[523. W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p. 60 / P. Jones, Rights, p. 24.
[524. P. Jones, Rights, p. 25.
[525. Ibid, p. 12.
[526. J. Waldron, Theories of Right, p. 7.
[527. T. M. Benditt, Rights, pp. 8-10.
[528. D. Lyons, Rights, Welfare and Mills Moral Theory, p. 11.
[5295. D. Knowles, Political Philosophy, p. 138 / B. Rasmussen and J. Denuyl, Liberty and Nature: AnAristotelian Defense of Liberal Order (Open Court, 1991), p. 81.
[530 W. N. Hohfeld, Fundamental Legal Conception, p 39 (The privilege of entering is the negationof a duty to stay off) / P. Jones, Rights, p. 17.
[531. P. Jones, Rights, p. 13 / D. Lyons, Right, Welfare and Mills Moral Theory, p. 11.
[532. D. B. Rasmussen and J. D., Liberty and Natur, p. 81.
[533. P. Jones, Rights, p. 24.
[534. Ibid, pp. 24-25.
[535. Ibid, p. 25.
[536. Ibid, p. 18.
[537. D. Lyons, Rights, Welfare and Mills Moral Theory, p. 25.
[538. T. Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 44.
[539. P. Jones, Rights, p. 19.
[540. D. Knowles, Political Philosophy, pp. 141-142 / P. Jones, Rights, p. 16.
[541. Ibid, p. 20 / D. Knowles, Political Philosophy, p. 139.
542ـ توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه تهران، ني، 1380، ص 161.
5431. John Finnis, Natural Law and Natural Rights (New York, Oxford, 1980), p. 208.
544ـ توماس هابز، لوياتان، ص 160.
[545. J. Waldron, Theories of Rights, p. 6.
[546. H. L. A. Hart, Essays on Bentham, p. 171.
[547. Ibid, pp. 171-173 / P. Jones, Rights, p. 20.
[548. P. Jones, Rights, p. 20.
549ـ به عنوان نمونه، استاد مصباح ميگويد: «اين دو متلازم و دو روي يك سكّهاند و متقابلاً جعل ميشوند.اگرچه جعل مستقيم و صريح به يكي تعلّق ميگيرد، ولي ملازم با جعل ديگري است. البته حق امري اختياري است؛ يعني صاحب حق ميتواند از آن استفاده كند يا نكند، ولي تكليف امري الزامي است.» محمّدتقي مصباح، حقوق و سياست در قرآن، ص 30ـ31 / همو، نظريه حقوقي در اسلام: حقوق متقابل مردم و حكومت، ج 2، ص 36ـ37. هوفلد، كه در «حقّ ادعايي» استلزام حق را نسبت به تكليف ميپذيرد، استلزام تكليف را نسبت به حق نيز قبول دارد. وي ميگويد: پس در هر موردي كه تكليفي وجود دارد، مثلاً A مكلّف است كه X را ترك كند، بايدعايي نسبت به ترك X را از طرف A داشته باشد. (ر.ك. P. Jones, Rights, p 228)
بنتام نيز معتقد است: هر قانوني همزمان تكليف و حق را به وجود ميآورد. (Ibid, p. 26) همچنين در اين زمينه ر.ك. .C. N. Bittle, Man and Morals: Ethics, p. 280
[550. Tom Campbell, Rights: A Critical Introduction, p. 44.
551ـ محمّدتقي مصباح، نظريه حقوقي اسلام: حقوق متقابل مردم و حكومت، ج 2، ص 36ـ37.
552ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتي قم، صحفي، 1379، خ 216.
553ـ مرتضي مطهّري، حكمتها و اندرزها تهران، صدرا، 1381، چ چهاردهم، ص 109.
554ـ روم 30: 47.