سال ششم، شماره سوم، بهار 1388، 11ـ 50
مهدى برهان مهريزى
مجتبى مصباح
چكيده
عموم فلاسفه مسلمان بر اين باورند كه صورتهاى ذهنى بالفعل، از ماوراى خود حكايت دارند و آن را امرى بديهى تلقّى مىكنند؛ امّا ديدگاه استاد مصباح در اينباره متفاوت است. در اين نوشتار، كوشش شده است تا در سخنان استاد تأمّل، و ديدگاه ايشان تحليل و تبيين شود. از نظر استاد، حكايت در عمده مراحل (تصوّرات و قضايا) بالقوّه، و فقط در تصديقاتِ صادقْ بالفعل است. به عقيده ايشان، براى روشن شدن نحوه حكايت صورتهاى ذهنى، بايد پديده «حكايت» را تحليل كرد. به منظور دستيابى به تعريف صحيح و دقيق حكايت، مىتوانيم با توجه به كاربرد حكايتْ به تحليل و بررسى مصاديقى بپردازيم كه با علم حضورى مىيابيم، تا ببينيم ويژگى حكايتگرى تحت چه شرايطى بر مفاهيم ذهنى صادق است؛ سپس، از طريق تقييد تصوّرات كلّى، توسط اين شرايط به تعريف حكايت پى مىبريم. براى اين منظور، بايد اركان و شرايط حكايت را به دقت مورد تحليل قرار دهيم. نتيجه كار اين خواهد شد كه «حكايت واقعيتى است روانشناختى؛ و مقصود از آن، انتقال طبيعى ذهن از حاكى به محكى است، به جهت مشابهت تامّى كه بين حاكى و محكى وجود دارد.» بر اساس اين ديدگاه، براى «مشابهت تام» و ـ به تبع آن ـ براى حكايت، مىتوان مراتبى را در نظر گرفت كه طبق اين مراتب، حكايت به شأنى محض، تصوّرى غيرقضيهاى، تصوّرى قضيهاى، تصديقى و حكايت صادق تقسيم مىشود.
كليدواژهها : حكايت، محكى، حاكى، مشابهت تام، توجه نفس، مصباح، حكايت شأنى.
مقدّمه
خداوند بشر را طالب و شيفته علم آفريده است؛ از اينرو، بشر از آغاز آفرينش درصدد پردهبردارى از رموز جهان برآمده و خواستار كشف مجهولات و شناخت واقع شده است. همانگونه كه مىدانيم، علوم حصولى در كشف مجهولات و شناخت واقع نقش مهمى دارند. در اين راستا، «حكايت» داراى اهميت فراوانى است؛ زيرا «صور ذهنى» از جمله امورى هستند كه نقش بسزايى در «شناخت واقع» ايفا مىكنند، و ويژگى خاص اين صور جنبه حكايتگرى آنهاست. اكثر يا شايد تمام فيلسوفان و معرفتشناسان اسلامى بر اين باورند كه حكايتِ صورتهاى ذهنى ـ اعم از تصوّرات، قضايا، و تصديقات ـ از ماوراى خودْ بالفعل است و حكايت فعلى، ذاتىِ صور ذهنى مىباشد؛ امّا استاد مصباح بر آن است كه صورتهاى ذهنى در تصوّرات و قضايا داراى حكايت شأنى و بالقوّهاند و فقط در تصديقاتِ صادقْ از حكايت بالفعل برخوردارند، و اين نحوه حكايت در تصوّرات و تصديقات، ذاتى و طبيعىِ صور ذهنى است. در مقاله حاضر، به منظور فهم و تبيين دقيق اين ديدگاه، به تحليل ماهيت حكايت به ويژه حكايت شأنى پرداخته خواهد شد.
دغدغه اصلى و پرسش اساسى نگارنده اين است كه آيا صور ذهنى، بالفعل، حاكى از ماوراى خود مىباشند يا اينكه حكايت آنها از ماوراى خود در برخى مراحل (تصديقات صادق) بالفعل، و در عمده مراحل (تصوّرات، قضايا، و تصديقات) شأنى و بالقوّه است؟ تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، موضوع «حكايت شأنى» و مباحث مربوط به آن، از جمله «ماهيت حكايت»، تاكنون به طور مستقيم در كتب يا مقالات فلسفى مطرح نشده است. از اينرو، مهمترين منبع نگارنده دو مصاحبه با استاد مصباح است. در پژوهش حاضر، با تأمّل و تعمّق در سخنان استاد، و استفاده از ديدگاههاى استادان ديگر (اعم از مخالف و موافق)، نظريه «حكايت شأنى» و موضوعات مربوط به آن به بحث و بررسى گذاشته شده است؛ از اينرو، بسيارى از اصطلاحاتِ ما در اين موضوع ـ كم و
بيش ـ جديد و ابتكارى هستند و نسبت دادن آنها به استاد، بر اساس فهم و تحليل نگارنده از سخنان و نوشتههاى ايشان است.
اهميت و ضرورت مسئله
از آنجا كه علوم حضورى محدود و منحصر به موارد خاصى هستند، براى شناخت حقايق، بايد به «علوم حصولى» روى آورد. اساس و پايه «علوم حصولى» همان صورتهاى ذهنى يا مفاهيماند كه نقش واسطه را بين فاعل شناسا و متعلّق شناخت، ايفا مىكنند. آنچه موجب شده است تا صورتهاى ذهنى نقش اساسىاى در شناخت حقايق داشته باشند، جنبه حكايتگرى آنهاست؛ بنابراين، بحث از «حكايت»، با اينكه بحثى جزئى است، نقشى اساسى در فرايند شناخت دارد. از اينرو، مبنايى بودن مسئله «حكايت» (و تأثير اين موضوع در شناخت واقع) ضرورت و اهميت تحقيق حاضر را روشن مىكند.
پيشينه تحقيق
پيشينه بحث «حكايت شأنى» امرى روشن است؛ زيرا اين نحوه حكايت صور ذهنى را فقط استاد مصباح مطرح نموده است؛ امّا در ميان فلاسفه قبل از سقراط كه به نوعى مسئله حكايت صورتهاى ذهنى را مطرح كردهاند، مىتوان از آلكمايون نام برد. از ميان كلمات سقراط، افلاطون، و ارسطو (در مقام نقد نظريه «مثل»)، مىتوان مطالبى را درباره بحث حكايت به دست آورد.
به نظر مىرسد كه پايهگذار بحث «حكايت» در بين فلاسفه اسلامى كندى باشد. با اين حال، در بحث «انواع دلالت»، عموم فيلسوفان و منطقدانان به دلالت صور ذهنى از ماوراى خود اشاره كردهاند: فارابى، ابنسينا، فخر رازى، خواجه نصيرالدين طوسى، شيخ اشراق، ملّاصدرا و... . ضمن اينكه زمينههاى بحث «حكايت» نيز به نوعى در مباحثى مثل «حقيقت علم» و «وجود ذهنى» مطرح شدهاند.
شناخت ماهيت حكايت
در اين قسمت، ابتدا تعريفى را از «حكايت» ارائه مىكنيم؛ آنگاه، به تحليل فرايند حكايت مىپردازيم؛ سرانجام، با توجه به تحليل فرايند شكلگيرى حكايت، به تعريف دقيق «حكايت» دست پيدا مىكنيم. بر اين اساس، «حكايت» عبارت است از: انتقال طبيعى ذهن از حاكى (صورت ذهنى) به محكى (ماوراى صورت ذهنى)؛ به جهت مناسبتى كه بين حاكى و محكى وجود دارد. البته، همانطور كه گفته شد، تعريف دقيق «حكايت» پس از تحليل ماهيت حكايت به دست خواهد آمد.
روششناسى بحث حكايت
يكى از مباحثى كه لازم است پيش از تحليل تفصيلى «حكايت» به آن پرداخته شود، همانا، روششناسى حكايت است؛ يعنى پاسخگويى به اين سؤال كه: در بحث حكايت، تحليل بايد با چه روشى صورت گيرد تا نظر درست از نظر نادرست تشخيص داده شود؟ به عبارت ديگر، اقوال و ادعاها بايد با چه روشى بررسى شوند؟ آيا درباره حكايت صور ذهنى، برهانى بيرونى داريم و از مقدّمات خارجى استفاده مىكنيم يا مقدّمات برهان را از تحليل يافتههاى درونى درباره علم حصولى و تطبيق مفاهيم مناسب بر آن يافتهها به دست مىآوريم؟
به نظر مىرسد كه روش دوم براى شناخت ماهيت حكايت، و بحث از ذاتى يا شأنى بودن حكايت انواع صور ذهنى، روشى مناسب باشد؛ يعنى با مراجعه به يافتههاى درونى خويش درباره صور ذهنى و تحليل آنها و تطبيق مفاهيم مناسب بر آنها، براى دستيابى به تعريف حكايت يا تعيين اركان و شرايط آن ـ و يا اخذ مقدّمات لازم براى استدلال ـ تلاش مىكنيم؛ با اين بيان كه ما به اجمال از كاربرد واژه «حكايت» آگاهى داريم، و همانگونه كه قبلا گفته شد، اين واژه در معناى انتقال ذهن از حاكى به محكى و نمايشگرى صور ذهنى به كار برده مىشود. همچنين، تاحدودى مىدانيم كه حكايت در چه مواردى صادق است و در چه مواردى صادق نيست، يعنى به صورت اجمالى از مصاديق حكايت آگاهى داريم؛ امّا تعريف دقيقى از «حكايت» نداريم. براى دستيابى به تعريف دقيق «حكايت»، كه جامع افراد و مانع اغيار باشد، مصاديقى را كه حكايت بر آنها صادق است، و ما آنها را با نفس خود به علم حضورى مىيابيم (مفاهيم ذهنى)، با توجه به كاربردهاى گوناگون واژه حكايت، تحليل و بررسى مىكنيم؛ به عبارت ديگر، يافتههاى درونى و مفاهيم ذهنى را با توجه به كاربرد حكايت، مورد بررسى قرار مىدهيم تا ببينيم حكايت در چه شرايطى بر آنها صادق است و در چه شرايطى بر آنها صادق نيست. در اين راستا، ويژگىهايى را كه در موارد حكايت مىيابيم، به وسيله مفاهيمى كه از عام به خاص به دست آمدهاند، توصيف مىكنيم تا به تعريف دقيق حكايت برسيم. در واقع، از طريق تقييد و تخصيص مفاهيم كلّى و عام، به تعريف «حكايت» پى مىبريم؛ همانند روشى كه در تعاريف منطقى دنبال مىكنيم: ابتدا مفهوم كلّىِ «جنس» يا «عرضى عام» را براى روشن ساختن حقيقت معرَّف به كار مىگيريم، سپس با مفهوم خاصِ «فصل» و يا «عرضى خاص» آن مفهوم كلّى را تقييد مىزنيم و با اين كار اغيار را خارج مىكنيم؛ در نهايت، ماهيت و حقيقت معرَّف را روشن مىسازيم.
تحليل فرايند حكايت
در اين بخش، براى روشن شدن نحوه حكايت صور ذهنى، به ادراك جزئىِ حسّى يا خيالى (كه بيشتر با آن ارتباط داريم) مثال مىزنيم تا بتوانيم به تحليل دقيق حكايت
برسيم. براى نمونه، با ديدن «گل محمدى»، صورتى حسّى از اين گل در ذهن شكل مىگيرد و با قطع ارتباط اندامهاى حسّى، صورت خيالى «گل محمدى» تحقّق مىپذيرد. تحليل شكلگيرى حكايت صورت حسّى «گل محمدى» را مىتوان چنين بيان كرد :
1) با مراجعه به يافته درونى خويش، به اين نكته پى مىبريم كه با ديدن «گل محمدى»، حالتى بديع در نفس ايجاد مىشود و بر اين اساس، صورت ذهنى شكل مىگيرد.
2) سپس، درمىيابيم كه صور ذهنى، در اغلب موارد، ما را به چيزى منتقل مىكنند.
در اين مرحله، با دو پرسش روبهرو هستيم: الف) چه ارتباطى بين صورت حسّى و امر محسوس وجود دارد، به گونهاى كه ما را از صورت حسّى به چيزى منتقل مىكند؟ ب) اين انتقال هميشگى و بالفعل است يا اينكه در شرايط خاصى صورت مىپذيرد؟ به عبارت ديگر، اين انتقال كار خود صورت ذهنى است يا عوامل ديگرى در اين انتقال نقش دارند؛ به گونهاى كه اگر آن عوامل نباشند، انتقالى صورت نمىپذيرد؟
با تحليل يافتههاى ذهنى، مىتوان گفت :
3) براى انتقال از چيزى (صورت ذهنى) به چيزى ديگر (گل محمدى)، لازم است كه دو طرف انتقال وجود داشته باشند و بين آن دو رابطهاى برقرار شود.
4) در گام بعدى، درمىيابيم كه هر رابطهاى، زمينهساز انتقال به معناى حكايت نيست؛ بلكه بايد رابطه مشابهت وجود داشته باشد تا انتقال و حكايت صورت پذيرد.
5) امّا، آيا هر مشابهتى مىتواند زمينهساز انتقال باشد؟ پاسخ منفى است. براساس آنچه نفس به علم حضورى درمىيابد، انتقال صرفآ در صورتى تحقّق مىيابد كه بين دو امر، مشابهت تام باشد؛ به گونهاى كه اگر از نحوه حكايتگرى صورت ذهنى، و خارجى بودن گل محمدى، صرفنظر كنيم، آن دو برهم منطبق باشند.
بنابراين، پاسخ پرسش نخست اين است كه: ملاك انتقال از حاكى به محكى، مشابهت تام بين حاكى و محكى است. از اين مرحله به بعد، در پى پاسخ به پرسش دوم هستيم: آيا اين انتقال هميشگى و بالفعل است يا در شرايط خاصى صورت مىپذيرد؟ به عبارت ديگر، آيا صرف مشابهت تام بين صورت ذهنى و گل محمدى مىتواند فاعل شناسا را از حاكى به محكى واقعى منتقل كند؟
6) در اين مرحله، با مراجعه به يافتههاى درونى خويش، پى مىبريم كه مشابهت تام به تنهايى قادر نيست ما را به چيزى منتقل كند؛ بلكه لازم است توجه فاعل شناسا به صورت ذهنى، و مشابهت آن با امر محسوس، معطوف باشد؛ چون در اينجا، براى نفس، سه حالت متصوّر است: يا هيچ توجهى به اين صورت ذهنى ندارد، يا به اين صورت ذهنى توجه دارد؛ در صورت دوم، يا توجه نفس به صورت ذهنى استقلالى است يا آلى. با مراجعه به يافته ذهنى خود، پى مىبريم كه در دو صورت نخست، از اين صورت ذهنى، به چيزى منتقل نمىشويم؛ امّا، با توجه آلى به صورت ذهنى (يا توجه به صورت ذهنى از آن جهت كه به گل محمدى شباهت تام دارد)، به اين موضوع منتقل مىشويم كه حاكىِ مذكور مىتواند امرى (محكى) را در خارج نشان دهد. بر اين اساس، اولين مرتبه از مراتب فعليتِ حكايت تحقّق مىپذيرد و، با توجه نفس به صورت ذهنى «گل محمدى»، به محكى تصوّرى آن منتقل مىشود. تا اين مرتبه از فرايند حكايت، مىتوان اركان حكايت را عبارت دانست از :
الف) حاكى يا صورت ذهنى (حالت ايجاد شده در نفس)؛
ب) محكى يا امر محسوس (اگرچه محكى، تصوّرى است)؛
ج) مشابهت تام بين حاكى و محكى؛
د) توجه آلى نفس به صورت ذهنى (شرط فاعل شناسا).
آيا تحقّق شرط فاعل شناسا، و صرف توجه آلى به مشابهت بين صورت ذهنى و گل محمدى، مىتواند ما را از صورت ذهنى به محكى واقعى منتقل كند؟ پاسخ اين پرسش را نيز با دقت در يافته درونى خويش مىيابيم: صرف تصوّر گل محمدى، نمىتواند ما را به محكى تام برساند؛ بلكه اين امر با شرايط ديگرى تحقّق مىپذيرد. توضيح آنكه حقيقتِ حكايتْ صرفِ نشان دادن، يا همان نمايشگرى نيست؛ بلكه فرايندى حاصل از زمينهسازىِ مجموعهاى از ابزار و شرايط است، ابزار و شرايطى كه مقدّمات انتقال ذهن از صورت ذهنى به ماوراى آن را فراهم مىآورند. در واقع، رهاورد حكايت ـ همانا ـ إخبار صادقانه از محكى مىباشد. بنابراين، اگر قرار باشد كه صورت ذهنى «گل محمدى» از محكىِ تام خود يا يكى از ويژگىهاى آن حكايت كند و از واقعيتى خبر دهد، علاوه بر توجه فاعل شناسا، چارهاى نيست جز اينكه آن صورت ذهنى در قالب قضيهاى بگنجد؛ چون با تصوّر حسّى، فقط به محكى تصوّرى مىرسيم و حال آنكه ما درصدديم به محكى تام برسيم. به بيان ديگر، تصوّر «گل محمدى» ما را از وجود گل محمدى يا يكى از ويژگىهاى آن باخبر نمىسازد؛ بلكه لازم است كه صورت حسّى «گل محمدى» در قالب قضيه «گل محمدى وجود دارد»، يا قضيه «گل محمدى خوشبوست» قرار بگيرد تا زمينه إخبار صادقانه از واقعيت «گل محمدى» يا يكى از ويژگىهاى آن فراهم شود. از اينرو، براى پى بردن به اصل وجود گل محمدى يا يكى از ويژگىهاى آن، چارهاى نيست جز اينكه جمله و قضيهاى شكل بگيرد كه از اصل وجود يا ويژگىهاى آن خبر دهد.
در مرحله بعد، براى تحقق حكايت تام از محكى واقعى، بايسته است كه فاعل شناسا قضاياى مزبور را مورد اذعان و تصديق خود قرار دهد تا تصوّر «گل محمدى» حكايت از واقعيت محكى آن داشته باشد؛ زيرا، تا زمانى كه فاعل شناسا به وجود «گل محمدى» در خارج، يا خوشبو بودن اين گل معتقد نباشد و آنها را تصديق نكند، نمىتواند ادعا كند كه اين قضيه، حاكى از وجود گل محمدى يا خوشبو بودن آن است. به عبارت ديگر، تا زمانى كه فاعل شناسا معتقد به صدق قضيه «گل محمدى در خارج وجود دارد» يا «گل محمدى خوشبوست» نباشد، نمىتواند ادعا كند كه اين قضيه، حاكى از اصل وجود «گل محمدى» يا ويژگى خوشبو بودن آن است.
همچنين، تا وقتى كه قضاياى مزبور صادق نباشند، نمىتوان گفت كه تصوّر حسّى «گل محمدى» ما را به محكى تام منتقل كرده و از اصل وجود و خصوصيات محكى خبر صادق داده است؛ چون با تصديق فاعل شناسا، صدق اين قضايا در نظر فاعل شناسا درست مىشود؛ امّا آيا اين امر بدين معنا نيست كه اين قضايا در واقع نيز صادق هستند؟ توضيح آنكه در ديدگاه فاعل شناسا، و در باور او، «صدق» غير از صدق واقعى يا نفسالامرى قضاياست؛ از اينرو، براى رسيدن به محكى واقعى و حكايت تام، تصديقِ «گل محمدى در خارج وجود دارد» يا «گل محمدى خوشبوست» نيز بايد مطابق با واقع باشد. به عبارت ديگر، براى تحقّق حكايت تام، علاوه بر تصديق فاعل شناسا، صدق فىالواقع قضايا نيز شرط است؛ چون با صدق واقعى قضاياست كه مىتوان به محكى واقعى دست يافت و از محكى خبر صادق داد.
بنابراين، براى رسيدن به حكايت تام و محكى واقعى، در مرحله نخست، تصوّر را در قالب قضيهاى قرار مىدهيم؛ در مرحله بعد، با اعتقاد به مطابقت قضيه با واقع و تصديق فاعل شناسا به مفاد قضيه، به محكى تصديقى دست مىيابيم؛ در مرحله آخر، با صدق قضيه و مطابقت فىالواقع قضيه، به محكى تام مىرسيم. همچنين، با دقت در اين فرايند، پى مىبريم كه انتقال از صورت ذهنى به محكى به طور طبيعى و بدون هيچگونه وضع و قراردادى صورت مىپذيرد.
تحليل ماهيت حكايت
استاد مصباح در تحليل واقعيت حكايت مىگويد :
واقعيت حكايت يك واقعيت روانشناختى است؛ يعنى در خارج، تنها ذات حاكى و ذات محكى، امر عينىاند و آن حالت روانشناختى كه براى انسان پيش مىآيد، يعنى انتقال ذهن از حاكى به محكى، امر عينى نيست. حال، اين انتقال گاهى به طور طبيعى انجام مىگيرد؛ يعنى بدون اينكه نياز به آموزش دادن باشد ]يا[، احتياج به تفكر و استدلال و اقامه برهان باشد، با صرف توجه، اين انتقال حاصل مىشود و حتى اختصاص به انسان هم ندارد و عمده عامل آن مشابهت است. وقتى دو چيز به هم مشابهت داشته باشند، ذهن انسان از ديدن يكى و از علم به يكى منتقل مىشود به ديگرى؛ آن وقت اگر اين مشابهت تام باشد (فرض كنيد داراى جهات متعددى باشد)، انتقال به قدرى روشن انجام مىگيرد كه براى هر كسى اتفاق مىافتد؛ مثل عكسى كه در آيينه است نسبت به صاحب عكس، يا عكسى كه در خارج گرفته شده كه معمولا حدود و زوايا و رنگ، و ساير ويژگىهايش، كاملا تطبيق مىكند با صاحب عكس، هر انسانى، بلكه چه بسا حيوانات هم انتقال پيدا كنند. اين حالت روانى را ما «حكايت» مىناميم و از آن جهتى كه خاصيتى در حاكى است، يعنى به خاطر همان مشابهتش، مىگوييم اين از محكى حكايت مىكند.
سخن استاد در راستاى واقعيت حكايت را مىتوان به چهار عنوان تحليل كرد: تعريف حكايت، اركان حكايت، شرايط حكايت، و ملاك حكايت.
اركان حكايت
اركان حكايت پايهها و مقوّماتى هستند كه تحقّق حكايت وابسته به آنهاست؛ به نحوى كه اگر يكى از آنها نباشد، هيچگونه حكايتى تحقّق نمىپذيرد (نه حكايت شأنى و نه حكايت تامّ فعلى.) اين اركان عبارتاند از :
1. وجود محكى (يعنى واقعيتى كه حاكى از آن حكايت مىكند، اعم از اينكه آن واقعيت عينى باشد يا ذهنى)؛
2. وجود حاكى؛
3. صورت ذهنى بودن حاكى؛
4. مشابهت تام ميان حاكى و محكى.
بنابر مؤلّفه اول، اگر محكى تحقّق نداشته باشد، نمىتوان ادعا كرد كه حكايتى تحقّق دارد؛ زيرا حكايت امرى اضافى و وابسته به طرفين (حاكى و محكى) است: تا وقتى محكى كه يك طرف اضافه شمرده مىشود تحقّق نيابد، حكايت تحقّق نمىيابد.
دومين ركن حكايت را وجود حاكى تشكيل مىدهد. حاكى همان امر مشابه محكى است؛ از اينرو، از حاكى مىتوان به محكى منتقل شد. از آنجا كه مشابهت و انتقال (حكايت) نيازمند وجود طرفين است، «وجود حاكى» امر لازمى براى تحقّق حكايت شمرده مىشود.
سومين ركن حكايت، همانا، صورت ذهنى بودن حاكى است. صورت ذهنى چيزى است كه در مواجهه با اشيا، اعم از اشياى خارج از ذهن يا اشياى برساخته در ذهن، در ذهنِ فاعل شناسا نقش مىبندد و مىتواند از ماوراى خود حكايت كند. شايان ذكر است كه صورت ذهنى اعم از تصوّر و تصديق، و معلوم به علم حضورى است.
يكى ديگر از اركان حكايت را مشابهت تام بين حاكى و محكى تشكيل مىدهد؛ بدين معنا كه تحقّق حكايت در گرو نوعى خاص از انتقال است كه براثر وجود مشابهت تام بين صورت ذهنى (حاكى) و محكى حاصل مىشود.
اينك لازم است كه ابتدا، واژه «مشابهت» را به طور اجمالى بشناسيم و سپس، به مراد از اين واژه در ديدگاه حكايت شأنى پى ببريم. واژه «مشابهت»، در ديدگاه مشهور، همان مشاركت و اتحاد محمولها و صفات در «كيف» است؛ امّا، در ديدگاه حكايت شأنى،
تعريف متفاوتى دارد. در ديدگاه مشهور، دو امر مشابه لزومآ معروض عرض كيفيت هستند كه يا هر دو جوهر يا هر دو كمّيتاند؛ امّا به نظر مىرسد كه در ديدگاه حكايت شأنى، تعريف مشابهت اعم از توضيح يادشده است؛ زيرا براساس اين ديدگاه، مشابهت تام به تطابق منتهى مىشود: تطابق بين صورت ذهنى، كه از اعراض (كيف نفسانى) است، و محكى، كه اعم از جوهر (مثل انسان موجود در خارج) و عرض (مثل رنگ محسوس يا صور موجود در ذهن) مىباشد.
گفتنى است كه محكى و حاكى، در فرايند حكايت، از اثرها و ويژگىهاى مخصوص به خودشان منسلخ مىشوند و از ساير جهات مشابهت دارند؛ براى مثال، در تصوّر حسّى «گل محمدى» محكىِ آن را عارى از خارجى بودن وجودش، و حاكى را عارى از ذهنى بودن وجودش و جنبه حكايتگرى مورد لحاظ قرار مىدهيم. در واقع، مشابهت بين حاكى و محكى به مطابقت حاكى با محكى بازمىگردد؛ مشروط بر اينكه از نحوه وجودشان صرفنظر كنيم. به همين لحاظ است كه ادراك و علم را به «تطابق صورت ذهنى با واقع» تفسير مىكنند؛ همچنين، فاعل شناسا در صورتى مىتواند ادعاى علم كند كه صورت ذهنىاش را مشابه با واقع دريابد. در نتيجه، تفسير مشابهت به «مطابقت بين حاكى و محكى» بر اين اساس صورت مىگيرد كه با تحليل حكايت، متوجه مىشويم كه در صورتى چيزى حاكى از محكى خود است كه در همه ويژگىها ـ غير از نحوه وجود ـ با محكى خود مطابقت داشته باشد. براى مثال، صورت ذهنى «زيد» در صورتى حاكى از «زيد خارجى» است كه تمام ويژگىهاى زيد خارجى را اعم از عينك، موهاى سياه، چشمهاى قهوهاى و... دارا باشد؛ غير از اينكه زيدِ خارجىْ موجود به وجود خارجى است، امّا صورتِ ذهنىِ زيدْ موجود به وجود ذهنى مىباشد.
بر اين اساس، دليل اينكه «مشابهت تام» ركن دانسته مىشود اين است كه وقتى حكايت را تحليل مىكنيم، به اين نكته پى مىبريم كه زمانى واژه «حكايت» بر چيزى صدق مىكند كه بين دو چيز (حاكى و محكى) مشابهت تام باشد؛ امّا اگر بين دو چيز چنين رابطهاى نباشد، هرچند از يكى به ديگرى منتقل شويم، واژه «حكايت» را درباره آن به كار نمىبريم. براى مثال، بين دود و آتش، رابطه تلازم برقرار است؛ در واقع، دود بر آتش دلالت دارد، امّا حكايتى در كار نيست. پس، زمانى ما لفظ «حكايت» را به كار مىبريم كه بين دو چيز مشابهت تام باشد.
شرايط حكايت
تحقّق حكايت تامّ بالفعل، علاوه بر اركان، متوقّف بر شرايطى است كه به چهار دسته تقسيم مىشوند :
1. شرط فاعل شناسا؛
2. شرط حاكى (صورت ذهنى)؛
3. شرط مشابهت؛
4. شرط انتقال.
1. شرط فاعل شناسا : به طور كلّى، حكايت صور ذهنى از ماوراى خويش معلول دو عامل است: 1) عامل خارجى كه همان «مشابهت تام» بين حاكى و محكى است، كه توضيح آن گذشت و منظور از آن در بحث حكايت بيان شد؛ 2) عامل ديگر حكايت «توجه فاعل شناسا» به اين مشابهت است كه در واقع عامل روانى به حساب مىآيد. بنابراين، «بايد توجه داشت كه مشابهت، تمام حقيقت حكايت نيست، ]بلكه[ حكايت از آن جهتى است كه رابطهاى هم با نفس من و با ذهن من دارد.»
با تأمّل در نفس خود، به اين نكته پى مىبريم كه حكايت و نمايشگرى با صرف مشابهت بين حاكى و محكى تحقّق نمىپذيرد؛ زيرا «نفس مشابهت، يك امر عينى و بالفعل است؛ امّا انتقال از يك شىء به ]شىء[ ديگرى، به شرايط ذهنى من بستگى دارد، من بايد جورى باشم كه بتوانم از اين ]حاكى[ منتقل ]به محكى[ بشوم.» بنابراين، علاوه بر عامل خارجى حكايت (مشابهت)، لازم است كه به عامل درونى حكايت ـ كه توجه نفس فاعل شناسا به صورت ذهنى است ـ نيز توجه شود.
الف) توجه نفس فاعل شناسا به صورت ذهنى (حاكى): توجه نفس به صورت ذهنى به اين معناست كه بالفعل بودن حكايت، ذاتىِ صورت ذهنى نيست؛ بلكه صورت ذهنى از آن جهت كه صورت ذهنى است ـ همانند ديگر صورتها ـ هيچگونه نمايشگرى ندارد: همانگونه كه صرف صورت روى كاغذ و صورت انعكاسيافته روى آيينه چيزى را نشان نمىدهند (مگر اينكه فاعل شناساى باشعور و داراى حسّ بينايى و توانايىهاى ديگرى باشد كه صورتها را درك كند و مورد توجه قرار دهد)، صورتهاى ذهنى نيز به تنهايى هيچگونه نمايشگرى ندارند؛ و از اين صورتها نمىتوان به چيز ديگرى منتقل شد، مگر اينكه فاعل شناسا به آنها توجه داشته باشد.
بنابراين، همانگونه كه فاعل شناسا مىتواند با توجه به تصوير روى كاغذ و يا تصوير خويش روى آيينه به چيز ديگرى منتقل شود، به همين ترتيب، در صورتهاى ذهنى ـ تا زمانى كه فاعل شناساى باشعورى نباشد و به اين صورت ذهنى توجه نكند، و ديگر شرايط حكايت تحقّق نيافته باشد ـ انتقالى از صورت ذهنى شكل نمىگيرد و حكايتى تحقّق نمىيابد.
ب) توجه نفس به آلى بودن صورت ذهنى: حال، آيا فاعل شناسا فقط بايد به صورت ذهنى توجه كند يا اينكه بايد به صورت ذهنى از آن جهت كه مشابه شيئى ديگر، و ابزار انتقال به محكى است، توجه كند؟ آنچه در بحث از حكايت شرط است ـ همانا ـ توجه فاعل شناسا به حاكى است، از آن جهت كه مىتواند وسيله انتقال به محكى را فراهم آورد؛ در غير اين صورت، اگر فقط خود حاكى را مورد ملاحظه قرار دهد و به ابزار انتقال بودن آن توجه نكند، حكايتى حاصل نمىشود. بنابراين، صورت ذهنى ـ از آن جهت كه صورت ذهنى است ـ نمىتواند از محكى خود حكايتى داشته باشد، مگر اينكه فاعل شناسا به صورت ذهنى از جهت آلى بودن آن (به ينظر) توجه كند؛ در واقع، در اين مرحله، «حكايت» مشروط به توجه آلى فاعل شناساست.
از آنجا كه صور ذهنى در ماوراى خويش فانى مىباشند، شرط توجه نفس فاعل شناسا به گونهاى نيست كه ملموس و آشكار باشد؛ بلكه جريان حكايت صور ذهنى از محكيات به نحوى صورت مىگيرد كه فاعل شناسا به طور معمول از وساطت توجه نفس غفلت مىكند. از اينرو، براثر فناى صور ذهنى در محكيات، افراد بسيارى از نقش اساسى اين شرط (توجه آلى نفس) در فرايند حكايت غافل ماندهاند.
براى اثبات اينكه توجه نفس، در انتقال از چيزى به چيزى ديگر، نقشى اساسى ايفا مىكند، مىتوان به يافتههاى درونى مراجعه كرد؛ يافتههايى كه با علم حضورى دانسته مىشوند. براى مثال، شخصى با چشمانى خيره به نوشتههاى كتاب مىنگرد، با اينكه چند بار نوشتههاى كتاب را مطالعه كرده است، امّا به مفاد و معناى آنها منتقل نمىشود. در اين حالت، گرچه نوشتههاى كتاب مىتوانند شخص را به معنايى منتقل كنند، ولى اين انتقال در اين حالت تحقق نمىپذيرد؛ چون تمام توجه شخص به امر ديگرى است (مثلا فرزندش كه مبتلا به بيمارى سختى شده است.) در اين مورد، فاعل شناسا به علم حضورى مىيابد كه عدم انتقال از نوشتههاى كتاب به مفاد و معناى نوشتهها، به علّت عدم توجهاش مىباشد و شرط انتقال به معانى نوشتههاى كتاب، اين است كه آنها را مورد توجه قرار دهد.
از اين جهت، صور ذهنى همانند نوشتههاى كتاب هستند؛ با اين تفاوت كه در نوشتههاى كتاب، علم و توجه به وضع علائم نوشتارى، شرطِ لازم براى انتقال است؛ امّا در حكايت صور ذهنى، اين شرطْ لازم نيست، بلكه توجه به مشابهت بين حاكى و محكى شرط لازم براى انتقال است.
2. شرط حاكى (صورت ذهنى) : حاكى به اعتبار حكايت از ماوراى خود، به دو قسم غيرقضيهاى و قضيهاى تقسيم مىشود. در اين بخش، به اختصار، شرايط اين اقسام را بيان مىكنيم :
الف) تصوّر غيرقضيهاى (مفرد): براساس شرط نخست حاكى يا تصوّر غيرقضيهاى، لازم است كه صورت ذهنى در قالب قضيه قرار گيرد؛ البته شرايط ديگر تصوّر غيرقضيهاى مشابه تصوّر قضيهاى است.
ب) تصوّر قضيهاى: اين تصوّر داراى دو شرط است: 1. فاعل شناسا بايد محتواى قضيه را مورد تصديق قرار دهد و به صدق قضيه معتقد باشد؛ 2. علاوه بر اعتقاد فاعل شناسا به صدق قضيه، لازم است كه قضيه در واقع نيز صادق باشد.
بنابراين، حاكى يا صورت ذهنى ـ براى آنكه حكايت داشته باشد ـ چنانچه قضيه نيست، بايد هر سه شرط را داشته باشد و چنانچه قضيه است، بايد واجد دو شرط اخير باشد.
توضيح شرايطى كه براى حاكى بيان شد، از اين قرار است :
الف) در قالب قضيه بودن: پس از تكميل اركان حكايت و شرايط فاعل شناسا، نخستين شرط حاكى اين است كه به صورت قضيه باشد يا به منزله جزء قضيه در قالب قضيه قرار بگيرد (خواه قضيه حمليه باشد و خواه شرطيه.) همانگونه كه مىدانيم، تصوّر مركّب تامّ خبرى را كه ذاتآ به صدق و كذب متّصف شود «قضيه» مىگويند. با توجه به تعريف قضيه، اولين شرط صورت ذهنى اين است كه «صورت ذهنى» در قالب قضيهاى قرار گيرد؛ براى مثال، تا زمانى كه تصوّر «كوه» در قالب قضيه «كوه مرتفع است» گنجانده نشود، حكايت حاكى و تصوّر كوه نمىتواند در اين مرحله به فعليت برسد.
بنابراين، بالفعل شدن حكايت اجزاى قضيه، متوقّف بر شكلگيرى قضيه است؛ امّا در عين حال، شكلگيرى قضيه، متوقّف بر بالفعل شدن حكايت اجزاى قضيه نيست. گفتنى است كه شكلگيرى قضيه درگرو خود اجزاى قضيه است؛ از اينرو، مشكل دور پيش نمىآيد.
ب) تعلّق تصديق به قضيه: دومين شرط براى حاكى، همانا، شكلگيرى «تصديق» است؛ براى مثال، در قضاياى حمليه، پس از آنكه تصوّر موضوع و محمول و نسبت اتحادى موضوع و محمول تحقّق يافت، فاعل شناسا بايد محتواى قضيه را تصديق كند. بنابراين، تا زمانى كه تصديق و اعتقاد فاعل شناسا به اجزاى قضيه منضم نشده باشد، حكايت حاكى در مرحله شأنيت خود باقى خواهد ماند. در اين مرحله، براى فعليت يافتن حكايت، بايد تصديق فاعل شناسا به محتواى قضيه ضميمه شود.
ج) صادق بودن قضيه: براى شكلگيرى «تصديق صادق»، علاوه بر اذعان فاعل شناسا به مفاد قضيه، صدق مطابقت قضيه با واقع نيز لازم است. به عبارت ديگر، در شكلگيرى تصديق، ملاك اين بود كه فاعل شناسا به صدقِ قضيه پى ببرد؛ امّا، در شكلگيرى تصديق صادق، ملاك اين است كه علاوه بر تصديق فاعل شناسا، در واقع نيز قضيه صادق باشد.
بنابراين، اگر آنچه مورد اذعان فاعل شناساست صادق (مطابق با واقع) نباشد، حكايت در مرحله شأنيت باقى مىماند. البته، «صادق بودن قضيه» با «اثبات صدق قضيه» متفاوت است: صادق بودن قضيه، كه مرحله ثبوتى است، به بحث حكايت مربوط مىشود؛ حال آنكه اثبات صدق قضيه، كه مرحله اثباتى آن است، خارج از بحث حكايت مىباشد.
3. شرط انتقال : انتقال از حاكى به محكى در شرايط خاصى صورت مىگيرد كه اين شرايط عبارتاند از :
الف) از طريق مشابهت: انتقال از «مشبّه» به «مشبهبه»، اگر از طريق مشابهت نباشد، ديگر حكايت نيست؛ مثل اينكه انتقال از طريق «دلالت» باشد.
ب) بدون واسطه، به طور طبيعى، و با صرف توجه: اين انتقال، اگر با وساطت وضع و قرارداد باشد، حكايتْ صدق نمىكند؛ مثل انتقال از لفظ «آب» به معناى آب يا انتقال از «تابلوى ورود ممنوع» به مفاد و معناى آن. در واقع، انتقال از لفظ «آب» به معناى آن يا انتقال از «تابلوى ورود ممنوع» (مشبّه) به مفهوم ممنوع بودن ورود (مشبّهبه)، نيازمند آموزش و تفكر مىباشد و با صرف توجه حاصل نمىشود؛ از اينرو، اين نحوه انتقال را «حكايت» نمىگويند.
4. شرط مشابهت : با توضيحى كه درباره «مشابهت» در ديدگاه حكايت شأنى داده شد، شرط مشابهت در اين ديدگاه معلوم مىشود. آنچه در اين ركنِ حكايت به مثابه شرط تلقّى مىشود، تام و كامل بودن مشابهت است. همانگونه كه بيان شد، تام بودن مشابهت در گرو اين امر است كه با صرفنظر از نحوه وجود، «مشبّه» (حاكى) و «مشبّهبه» (محكى) در همه چيز به يكديگر شبيه باشند؛ به گونهاى كه صورت ذهنى بر محكى آن منطبق شود.
تعريف دقيق حكايت
با توجه به مطالب پيشگفته درباره تحليل حكايت و بر اساس روششناسى بحث حكايت، مىتوان مراحل زير را براى دستيابى به تعريف دقيق حكايت در نظر گرفت :
اول: در فرايند حكايت، انتقال از چيزى (صورت ذهنى) به چيزى ديگر (محكى) صورت مىگيرد (انتقال)؛
دوم: با تحليل يافتههاى ذهنى خويش، درمىيابيم كه انتقال از چيزى (صورت ذهنى) به چيزى ديگر (محكى)، در صورتى تحقّق مىيابد كه بين آن دو، رابطهاى وجود داشته باشد (قيد رابطه)؛
سوم: رابطهاى كه بين صورت ذهنى و منتقلاليه (محكى) وجود دارد، اعم از مشابهت و غيرمشابهت است و براى انتقال، به نحوى كه يكى حكايت از ديگرى داشته باشد، بايد رابطه مشابهت برقرار شود (قيد مشابهت)؛
چهارم: انتقالِ ناشى از مشابهت، اعم از مشابهت تام و غيرتام است و براى تحقّق حكايت، بايد مشابهت تام تحقّق يابد (شرط تام بودن مشابهت)؛
پنجم: براى انتقال از صورت ذهنى به ماوراى آن، صرف مشابهت تام كافى نيست و توجه نفس فاعل شناسا شرط است. از اينرو، مشابهت تام ـ همراه با توجه فاعل شناسا ـ موجب انتقال از حاكى به ماوراى آن مىشود (شرط توجه نفس)؛
ششم: صورت ذهنى، اعم از اين است كه در قالب قضيه قرار داشته يا نداشته باشد؛ امّا براى رسيدن به محكى تام، و إخبار صادقانه از آن، لازم است كه صورت ذهنى در قالب قضيه گنجانده شود تا بتواند از واقعيت محكى يا ويژگى آن اخبار دهد. توضيح آنكه تصوّر غيرقضيهاى به تنهايى إخبارى از واقعيت محكى يا ويژگى آن به ما نمىدهد و فقط از شأنيت حكايت از محكى تام برخوردار است؛ به بيان ديگر، تصوّر ـ اگر در ضمن قضيهاى نباشد ـ از وجود محكى يا يكى از ويژگىهاى آن اخبارى ندارد (شرط در قالب قضيه بودن)؛
هفتم: هر قضيه، اعم از اين است كه مورد تصديق فاعل شناسا قرار بگيرد يا نگيرد؛ امّا براى رسيدن به محكى تام، فاعل شناسا بايد به صادق بودن قضيه اعتقاد داشته باشد؛ چون اگر آن را تصديق نكند، براى او حكايت بالفعل اتفاق نمىافتد (شرط تعلّق تصديق به قضيه)؛
هشتم: قضيهاى كه مورد تصديق فاعل شناساست، قابليت صدق و كذب دارد؛ به عبارت ديگر، قضيه مورد تصديق فاعل شناسا، هم ممكن است مطابق با واقع باشد و هم ممكن است مطابق با واقع نباشد. از اينرو، با صدق فىالواقع قضيه مورد تصديق فاعل شناسا، صورت ذهنى ـ حقيقتآ ـ از واقع حكايت مىكند (شرط صادق بودن قضيه).
خلاصه تحليل يادشده بدين قرار است :
آنچه به تحقّق حكايت مىانجامد عبارت است از: انتقال طبيعى ذهن از چيزى به چيزى ديگر، در سايه رابطه مشابهت تامّى كه بين آنها وجود دارد؛ مشروط بر اينكه فاعل شناسا به صورت ذهنى توجه آلى داشته باشد و آن را در قالب قضيه بگنجاند و مورد تصديق قرار دهد، و در واقع نيز قضيه مطابق با واقع باشد.
نتيجه اين تحليل همان تعريف حكايت است :
حكايت، واقعيتى است روانشناختى، كه مقصود از آن، انتقال ذهن به طور طبيعى از حاكى (صورت ذهنى) به محكى (ماوراى صورت ذهنى) ]است[، به جهت مشابهت تامّى كه بين حاكى و محكى وجود دارد (اركان حكايت)؛ مشروط به آنكه فاعل شناسا به صورت ذهنى توجه داشته باشد، آن را در قالب قضيه گنجانده، مورد تصديق خود قرار دهد و در واقع نيز قضيه مطابق با واقع باشد.
اثبات شأنى بودن حكايت صور ذهنى
از نظر استاد مصباح، بهترين دليل بر شأنى بودن حكايت ـ همانا ـ تحليل فرايند حكايت در نفس فاعل شناساست كه در ابتداى تحقيق حاضر به آن پرداخته شد. ايشان در مقام تحليل فرايند حكايت چنين مىگويد :
ما بايد ـ خود ـ عمل حكايت را در نفس خودمان درست تحليل كنيم...؛ ما وقتى مىگوييم: «چيزى حكايت مىكند»، يعنى چه؟ چه چيزهايى تحقّق پيدا مىكند تا مىگوييم: «حكايت مىكند»؟ بايد دو شىء داشته باشيم، بين اين دو شىء مشابهت باشد؛ من بايد به اينها توجه پيدا كنم، توجه كنم به مشابهت يكى از اينها با ديگرى، اينها بايد تحقّق پيدا كنند تا بگوييم: حكايت ]تحقّق پيدا كرده است[؛ بدون هيچيك از اينها، حكايت تحقّق پيدا نمىكند... . مىتواند صرف اين تصوّر، علم به ماورا به ما بدهد يا نه؟ در تصديقات مىتواند اين را بگويد؛ وقتى مىگويند: «زيد هست»، اين واقعيت خارجى را به من نشان مىدهد؛ حال گو اينكه خودش هم به معنايى شأنى است، براى اينكه ضرورتى ندارد كه قضيه صادق باشد، ممكن است كاذب باشد... . و شأنيت هم دو مرحله دارد: يكى شأنيت در تصوّرات و ديگرى در تصديقات. تصديقات (نسبت به تصوّرات) يك مرحله فعليتى دارد، فعليت نسبى.
شاهد شأنى بودن حكايت
براساس ديدگاه برخى از روانشناسان، از جمله ژان پياژه و اريك اريكسون، صورتهايى كه در ذهن نوزادان نقش مىبندند به گونهاى نيستند كه حكايت بالفعل از محكىشان داشته باشند. براى مثال، زمانى كه نوزاد به چهره مادر خود مىنگرد يا شير او را مىنوشد، بدينگونه نيست كه با ديدن مادر، صورتى از چهره وى در ذهن نوزاد نقش ببندد، نوزاد از اين صورت ذهنى به مادر منتقل شود، و صورت ذهنى مادر حكايت ذاتى (فعلى) از موضوع خارجى داشته باشد؛ بلكه نوزاد با ديدن مادر يا چشيدن شير وى، و ديگر احساساتى كه براى او به وجود مىآيد، خيال مىكند كه تمام اين احساسات را به علم حضورى در درون خود مىيابد، امّا بعد از مدتى متوجه مىشود كه تمام اين احساسات، صورتهاى ذهنىاند كه حاكى از ماوراى خويش مىباشند. حال، مىپرسيم: اگر حكايت صور ذهنى از ماوراى خويش بالفعل است، و حكايتْ ذاتى صور ذهنى قلمداد مىشود، پس چرا صور ذهنى در نوزادان از حكايت بالفعل برخوردار نيست؟
از نظر استاد مصباح، تحقيقات روانشناسان ـ در مورد نحوه يادگيرى كودكان ـ شاهدى بر شأنى بودن حكايت تلقّى مىشود :
شاهد بر اين ]شأنى بودن حكايت[، اين است كه تحقيقاتى كه روانشناسان مىفرمايند كه: اطفال تا چند روز...، هرچه هست به علم حضورى در خودشان مىبينند، و اين تجربه درونى است؛ هرچه مىبينند خيال مىكنند در خودشان مىبينند، و تدريجآ منتقل مىشوند به اينكه شىء ديگرى در خارج هست؛ آن وقت، حكايت معنا پيدا مىكند. تا وقتى همين را درك مىكنند و مقايسهاى در كار نيست، مشابهتى در كار لحاظ نشده تا ذهن از يكى به ديگرى منتقل شود؛ حكايتى هم در كار نيست. طفل احساس گرسنگى در خود مىكند، پستان مادر را مىمكد، احساس مىكند چيزى هست كه لذت مىبرد، چيز ديگرى را درك نمىكند، فقط يك دركى است در درون نفس خودش؛ به حكايت برنمىگردد. گفتيم: قوام حكايت به اين بود كه دو چيز باشد كه يكى از اين دو، حاكى از ديگرى باشد؛ پس دو چيز بايد مشابهت داشته باشند، آنهم نه هر مشابهتى، مشابهتى كه ذهن ما از يكى منتقل به ديگرى شود.
مراتب حكايت
همانگونه كه دانستيم، «حكايت» معلول دو عامل «مشابهت تام» و «توجه فاعل شناسا» به اين مشابهت است. آنچه زمينهساز انواع حكايت شمرده مىشود عامل «مشابهت تام» بين حاكى و محكى است. با توجه به اينكه «مشابهت» مراتبى دارد، براى حكايت نيز مىتوان مراتبى را تصوّر كرد؛ مراتبى كه در واقع، زمينهساز «انواع حكايت» مىباشند. البته، در همه اين مراتب، «مشابهت تام» است كه مورد لحاظ مىباشد، مشابهتى كه به عنوان يكى از اركان حكايت مطرح شد.
مراتب پنجگانه مشابهت از اين قرارند :
1. شأنيت محض
گفتيم كه «حاكى» همان صورت ذهنى است كه به جهت مشابهتش با محكى، مىتواند فاعل شناسا را به محكى منتقل كند. پس، هر حاكى ـ دستكم ـ اين قابليت را دارد كه با محكىاى مشابهت داشته باشد؛ اين پايينترين مرتبه مشابهت ميان حاكى و محكى است كه مىتوان آن را «شأنيت محض» ناميد. بنابراين، تصوّرى كه در ذهن فاعل شناساست، حتى پيش از آنكه وى به عنوان حاكى به آن توجه كند، اين شأنيت را دارد كه با محكىاى مشابه باشد؛ مثلا فاعل شناسا، قبل از اينكه به تصوّر «كوه» به منزله حاكى توجه كند، اين قابليت و شأنيت را دارد كه با محكىاى مشابه باشد.
2. توجه به شأنيت مشابهت تام
در مرتبه گذشته، فاعل شناسا هيچ توجهى به شأنيت مشابهت بين حاكى و محكى نداشت؛ امّا هرگاه فاعل شناسا به صورت ذهنى ـ از آن جهت كه از قابليت و شأنيت مشابهت با محكىاى برخوردار است ـ توجه كند، مرتبه «توجه به شأنيت مشابهت» شكل مىگيرد. براى مثال، فاعل شناسا بر اين باور باشد كه تصوّر «كوه» قابليت و شأنيت مشابهت با محكىاى را دارد؛ ضمن اينكه فاعل شناسا به اين شأنيت مشابهت توجه داشته باشد.
3. فرض مشابهت تام
زمانى كه حاكى از شأنيت مشابهت با محكىاى برخوردار شد، فاعل شناسا مشابهت حاكى با محكى را مورد توجه قرار مىدهد؛ با فرض مشابهت بين حاكى و محكى، مرتبه «فرض مشابهت» شكل مىگيرد و زمينه را براى مرتبه ديگرى از حكايت فراهم مىآورد. به عبارت ديگر، فاعل شناسا فرض مىگيرد كه «حاكى و محكى مشابهاند» و با اين فرض، زمينه مرتبهاى ديگر از حكايت را فراهم مىكند.
البته، اين مرتبه از مشابهت در صورتى شكل مىگيرد كه حاكى (صورت ذهنى) در قالب قضيهاى گنجانده شده باشد؛ مثلا پس از آنكه فاعل شناسا تصوّر «كوه» را در قالب قضيهاى مثل «كوه موجود است» مىگنجاند، در واقع، فرض مشابهت بين صورت ذهنى «كوه» و كوه مفروض در خارج، زمينه را براى مرتبهاى ديگر از حكايت صورت ذهنى «كوه» فراهم مىآورد. در اين مرتبه، مفاد قضيه «كوه موجود است» مورد اذعان و تصديق فاعل شناسا نيست؛ بلكه صرفآ شرط است كه حاكى (صورت ذهنى كوه) جزء قضيه مزبور تصوّر شود. اين مرتبه از مشابهت، زمينهساز «حكايت تصوّرى قضيهاى» است.
4. باور به مشابهت تام
هرگاه فاعل شناسا بر اين باور باشد كه حاكى يا تصوّرى كه در قالب قضيه گنجانده شده است محكىاى دارد كه با آن مشابه است، در اين صورت، مرتبه «باور به مشابهت» پديد مىآيد و با تصديق و باور فاعل شناسا به محتواى قضيه، مرتبهاى تازه از حكايت شكل مىگيرد؛ هرچند هنوز حكايت در مرتبهاى از شأنيت است. بنابراين، مرتبهاى از مشابهت را كه اذعان و اعتقاد فاعل شناسا به تشابه حاكى و محكى را همراه دارد، با عنوان «باور به مشابهت» مىشناسيم؛ زيرا در اين مرتبه است كه فاعل شناسا اعتقاد و باور به مشابهت قضيه با واقع دارد. اين باور و اعتقاد، كه در واقع تصديق و باور فاعل شناسا به صدق قضيه است، منشأ انتزاعى براى مرتبهاى جديد از حكايت به نام «حكايت تصديقى» است.
5. باور صادق به مشابهت تام
هرگاه آنچه فاعل شناسا محكىِ صورت ذهنى خود مىپندارد حقيقتآ نيز محكى صورت ذهنى او باشد، مرتبه «مشابهت تام» شكل مىگيرد. اين مرتبه همان مرتبهاى است كه ملاك «حكايت صادق» مىباشد و با اين مشابهت است كه انتقال از حاكى به محكى حاصل مىشود و حكايت تام و بالفعل تحقّق مىيابد. در اين مرتبه از مشابهت، علاوه بر اذعان و اعتقاد فاعل شناسا به مشابهت بين حاكى و محكى قضيه، صادق بودن مشابهت نيز شرط است: اگر فاعل شناسا «حاكى» را عارى از جنبه حكايتگرى و نمايشگرى، و «محكى» را عارى از نحوه وجودش مورد توجه قرار دهد، حاكىْ تمام ويژگىهاى محكى را داراست؛ به عبارت ديگر، گويى، حاكى در محكى فانى است و اين فناى حاكى در محكى، به جهت مشابهت تام بين صورت ذهنى و محكى آن است.
مراتب حكايت مطابق ديدگاه حكايت شأنى
همانگونه كه در مراتب مشابهت بيان شد، هر مرتبهاى از مشابهتْ زمينهساز مرتبهاى از حكايت است. مراتبى كه در اين بخش از مقاله براى حكايت برمىشماريم، در واقع، به اعتبار مراتب مشابهت مىباشند :
1. حكايت شأنى محض
هرگاه تصوّرى مفرد (صورت ذهنى غيرقضيهاى) در ذهن فاعل شناسا نقش ببندد، به گونهاى كه فاعل شناسا يا اصلا به اين صورت ذهنى توجهى ندارد و يا اگر توجه دارد توجه استقلالى (فيه ينظر) به آن دارد ـ مانند بسيارى از حالاتى كه براى نفس وجود دارد و نفس به آنها توجه دارد ـ در اين دو فرض، صورت ذهنى تنها شأنيت حكايت را دارد. بر اين اساس، اين مرتبه از حكايت را به عنوان «حكايت شأنى محض» مىشناسيم؛ براى مثال، هنگامى كه صورت ذهنى «حسين» در نفس فاعل شناسا شكل مىگيرد، فاعل شناسا يا اصلا توجهى ندارد به اينكه صورت ذهنى «حسين» در ذهن اوست يا اگر توجه دارد تنها به خود صورت ذهنى «حسين» توجه دارد (توجه استقلالى). در اين دو فرض، حكايت شأنى محض است.
بررسى
تفاوت شأنى بودن حكايت براى صورت ذهنى با بقيه حالات ذهنى در اين نكته است كه اگر اين صورت ذهنى مورد توجه آلى قرار بگيرد، در قالب قضيه گنجانده شود، فاعل شناسا آن را تصديق كند، و صادق هم باشد، حكايت تام از محكى خود خواهد داشت؛ امّا بقيه حالات نفسانى اين خصوصيت را ندارند. در واقع، شأنى بودن حكايت، ذاتى صورت ذهنى است؛ البته، ذاتى بودن شأنيت حكايت، به معناى جزء ماهيت بودن نيست، بلكه بدين معناست كه طبيعى مىباشد و احتياج به جعل ندارد. روشن است كه هيچيك از حالتهاى نفسانى ديگر، از اين خصوصيت بهرهمند نيستند.
بنابراين، حكايت ـ در اين معنا ـ ذاتى براى صورتهاى ذهنى است كه در حالات نفس، تنها صورت ذهنى از «شأنيتِ حكايت» برخوردار است (بقيه حالات نفس شأنيت حكايت را ندارند.)
2. حكايت تصوّرى غيرقضيهاى
اگر صورتى ذهنى كه قضيه نيست (تصوّر مفرد) در ذهن فاعل شناسا نقش ببندد و فاعل شناسا به اين صورت ذهنى توجه آلى بكند، «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى» شكل مىگيرد. در اين مرتبه از حكايت، برخلاف حكايت شأنى محض، فاعل شناسا به آلى بودن صورت ذهنى از ماوراى خود توجه دارد.
در اين نوع حكايت، صورت ذهنى هنوز در قالب قضيه گنجانده نشده است؛ از اينرو، اين نوع حكايت را به عنوان «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى» تلقّى مىكنيم. بر اين اساس، وقتى كه مىگوييم: «صورتى ذهنى حكايت تصوّرى غيرقضيهاى دارد»، منظورمان اين است كه آن صورت ذهنى از اين شأنيت برخوردار است كه با گنجانده شدن در قالب قضيه و مورد تصديق فاعل شناسا قرار گرفتن، و صدق قضيه، حكايت تام از محكى خود داشته باشد.
بنابراين، تفاوت بين مرتبه «حكايت شأنى محض» و مرتبه «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى» در اين است كه در حكايت شأنى محض، فاعل شناسا توجهى به شأنيت مشابهت صورت ذهنى با محكىاى ندارد؛ اما در حكايت تصوّرى غيرقضيهاى، فاعل شناسا توجه دارد كه اين صورت ذهنى شأنيت مشابهت با محكىاى را دارد.
3. حكايت تصوّرى قضيهاى
هرگاه فاعل شناسا بدون اينكه مفاد قضيه را مورد اذعان و تصديق قرار دهد، مرتبهاى از حكايت شأنى را براى قضيه و اجزاى آن قائل شود، «حكايت تصوّرى قضيهاى» شكل مىگيرد. زمينه اين نوع حكايت آن است كه فاعل شناسا، مشابهت تام بين حاكى و محكى را مفروض انگارد؛ به عبارت ديگر، در «حكايت تصوّرى قضيهاى»، با فرض حكم فاعل شناسا به صدق مفاد قضيه، نوعى حكايت شأنى را براى قضيه مفروض مىانگارند كه اگر تصديق فاعل شناسا تحقّق يابد، و قضيه صادق باشد، حكايت تامّ فعلى شكل مىگيرد. براى مثال، هنگامى كه فاعل شناسا قضيه «كوه موجود است» را تصوّر كرده، امّا آن را مورد تصديق خود قرار نداده، فرض كرده است كه به مفاد قضيه اذعان دارد و قضيه نيز صادق است؛ به طورى كه با تحقّق تصديق فاعل شناسا و صدق قضيه، به «حكايت تام» تبديل مىشود. بنابراين، در اين مرتبه، «فرض مشابهت تام» منشأ براى «حكايت تصوّرى قضيهاى» شده است. از آنجا كه فاعل شناسا مفاد قضيه را تصديق نكرده و به آن اذعان ننموده است (و تنها، با فرض مشابهت، تصوّرى از قضيه براى او حاصل مىشود)، اين مرتبه از حكايت را «حكايت تصوّرى قضيهاى» ناميدهايم.
با اين بيان، تفاوت بين مرتبه «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى» و مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى» روشن مىشود: در مرتبه «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى»، فاعل شناسا تنها مشابهت تام را تصوّر مىكند و واقعيت را فرض نمىكند (و درصدد دستيابى به واقع نيست)؛ از اينرو، حاكى فاعل شناسا را فقط به محكى تصوّرى مىرساند. اين در حالى است كه در مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى»، فاعل شناسا ـ علاوه بر تصوّر مشابهت ـ فرض مىگيرد كه بين حاكى و محكى مشابهت تام است؛ در اين مرتبه، فاعل شناسا ـ كه درصدد دستيابى به واقع است ـ واقعيت را فرض مىكند و به محكى فرضى مىرسد. به عبارت ديگر، در «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى»، فرض وقوع نيست؛ امّا در مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى»، فرض وقوع هست.
4. حكايت تصديقى
هرگاه تصوّرى مورد توجه فاعل شناسا قرار بگيرد و در قالب قضيهاى بگنجد، و فاعل شناسا به مفاد قضيه اذعان پيدا كند، مرتبه «حكايت تصديقى» شكل مىگيرد. براى مثال، تا زمانى كه دلالت و مفاد قضيه «كوه موجود است» مورد اذعان و تصديق فاعل شناسا قرار نگيرد، به اين مرتبه از حكايت نمىرسد؛ هنگامى كه فاعل شناسا مفاد قضيه را كه وجود كوه است تصديق نمود (و اعتقاد پيدا كرد كه اين قضيه صادق است)، «حكايت تصديقى» شكل مىگيرد.
بنابراين، تفاوت مرتبه «حكايت قضيهاى» با مرتبه «حكايت تصديقى» در اين است كه در «حكايت قضيهاى»، فاعل شناسا محتواى قضيه را مورد تصديق قرار نداده، و فقط به حكايت تصوّرى قضيه توجه داشته است؛ امّا در «حكايت تصديقى»، علاوه بر تصوّر قضيه، فاعل شناسا محتوا و مفاد قضيه را مورد تصديق قرار داده است.
در اين مرتبه از حكايت، فاعل شناسا حاكى (صورت ذهنى) را كه در قالب قضيه گنجانده شده است، داراى محكىاى مىداند كه با آن مشابه است. در واقع، مرتبه «باور به مشابهت تام» زمينهساز شكلگيرى مرتبه «حكايت تصديقى» است؛ زيرا، در اين مرتبه از حكايت، اعتقاد و باورِ فاعل شناسا به مشابهت تصوّرات با ماورا ـ همانا ـ زمينه مطابقت قضيه و اجزاى آن (تصوّرات) با محكىشان را فراهم مىآورد. براى مثال، فاعل شناسايى در بيابان به اين قضيه اعتقاد پيدا مىكند كه: «آنچه در مقابل خود مىبينم، آب است»؛ حال آنكه وى در واقع سراب را مىبيند. در اين مرتبه از حكايت، شرط است كه فاعل شناسا به مشابهت تام باور و اذعان داشته باشد. در مثال مزبور، باور فاعل شناسا به آب بودن آنچه در مقابل خود مىبيند، و تصديق آن، منشأ حكايت تصديقى است.
5. حكايت صادق
هنگامى كه صورتى ذهنى مورد توجه فاعل شناسا قرار گرفت و در قالب قضيهاى گنجانده شد، و فاعل شناسا به مفاد قضيه اذعان پيدا كرد، هنوز يك گام ديگر با حكايت تام و صادق فاصله دارد؛ زيرا در اين مرحله، قضيه قابليت و شأنيت صدق و كذب دارد و حكايت قضيه شأنى است. بر اين اساس، با صدق دلالت قضيه و مطابقت مفهوم قضيه با واقع، به مرتبه «حكايت صادق» دست مىيابيم. در اين مرتبه است كه حكايت به فعليت تام مىرسد؛ مثلا پس از آنكه فاعل شناسا به صورت ذهنىِ «كوه» توجه آلى داشت، آن را در قالب قضيه «كوه وجود دارد» گنجانيد، و محتواى آن (وجود كوه) را مورد اذعان و تصديق قرار داد ـ و قضيه «كوه وجود دارد» مطابق با واقع بود ـ حكايت صورت ذهنى «كوه» و قضيه مزبور به فعليت مىرسد. در اين مرتبه از حكايت، صورت ذهنى (حاكى) حقيقتآ مشابه با محكى است؛ در واقع، مرتبه «مشابهت تام» زمينه انتقال از حاكى به محكى را فراهم مىآورد و حكايتِ تام و بالفعل تحقّق مىيابد.
در مرتبه «حكايت تصديقى»، بيان شد كه قضيه قابليت صدق و كذب دارد؛ امّا در اين مرتبه، مفهوم قضيه مطابق با واقع و صادق است. از اينرو، اين مرتبه از حكايت را «حكايت صادق»، نامگذارى كرديم. با روشن شدن ماهيت مرتبه «حكايت صادق» تفاوت اين مرتبه با مرتبه «حكايت تصديقى» نيز معلوم مىشود: در «حكايت تصديقى»، فاعل شناسا قضيه را مطابق با واقع مىداند؛ امّا در «حكايت صادق»، قضيه واقعآ مطابق با واقع است. به عبارت ديگر، در «حكايت تصديقى»، باور فاعل شناسا به صدق قضيه و تصديق آن ملاك است؛ امّا در «حكايت صادق»، صدق قضيه فىالواقع ملاك است و تصديق فاعل شناسا نقشى ندارد. روشن است كه در اين مرتبه از حكايت، فرض بر اين است كه حكايت قضيه از واقع صادق است؛ امّا نحوه كشف و اثبات صدق قضيه، در حقيقت، بحث از اثبات و توجيه صدق است كه خارج از بحث حكايت مىباشد.
نكته حائز اهميت در تقسيم حكايت اين است كه تمام مراتب «حكايت» در طول هم مىباشند: تا زمانى كه مرتبه «حكايت شأنى محض» به فعليت نرسد، مرتبه «حكايت تصوّرىِ غيرقضيهاى» موضوعيت ندارد و تا زمانى كه مرتبه «حكايت تصوّرى غيرقضيهاى» فعلى نشود، مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى» معنا پيدا نمىكند؛ در نتيجه، تا زمانى كه توجه فاعل شناسا به صورت ذهنى نباشد، مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى» موضوعيت ندارد و تا زمانى كه تصوّر در قالب قضيه قرار نگيرد، نوبت به مرتبه «حكايت تصديقى» نمىرسد. در دو نوع حكايت اخير، يعنى مرتبه «حكايت تصديقى» و مرتبه «حكايت صادق»، مىتوان قضيهاى را فرض كرد كه فاعل شناسا آن را تصديق نكرده باشد، امّا قضيه مطابق با واقع باشد؛ همچنين، مىتوان قضيهاى را فرض كرد كه مطابق با واقع نباشد، امّا مورد تصديق فاعل شناسا قرار گرفته باشد. گفتنى است كه مرتبه «حكايت صادق» در طول مرتبه «حكايت تصديقى» است: قضيهاى كه در واقع صادق باشد، امّا مورد تصديق فاعل شناسا نباشد، از جهت حكايت و انتقال فاعل شناسا به محكى، هنوز در مرتبه «حكايت تصوّرى قضيهاى» است. بنابراين، مقصود از مرحله «حكايت صادق»، مرحلهاى بعد از «حكايت تصديقى» است كه علاوه بر اعتقاد فاعل شناسا به مطابقت مفاد قضيه با واقع، اين مطابقت فىنفسه نيز برقرار باشد. پس، همانگونه كه گفته شد، مرتبه «حكايت صادق» در طول مرتبه «حكايت تصديقى» است و تا زمانى كه فاعل شناسا مفاد قضيه را تصديق نكند، نوبت به مرتبه «حكايت صادق» نمىرسد.
خلط بين مراتب حكايت
در بسيارى از موارد، بين انواع حكايت، خلط صورت مىگيرد؛ به ويژه بين مرتبه حكايت صادق و ساير مراتب حكايت. براى مثال، حكم فعلى بودن حكايت را كه به مرتبه «حكايت صادق» متعلّق است به ساير مراتب، يا به مرتبه «حكايت قضيهاى» نسبت مىدهند؛ در حالى كه حكايت صرفآ در مرتبه «حكايت صادق» شأنى است. بنابراين، بايد توجه داشت كه حكايت تصوّرات، قضايا، و تصديقاتِ قابل صدق و كذب، شأنى است و حكايت تام فقط در تصديقات صادق تحقّق مىيابد. به عبارت ديگر، بسيارى از اوقات، بين تصوّر و تصديق خلط صورت مىگيرد: حكايتى را كه مربوط به تصوّرات است به تصديق صادق نسبت مىدهند، يا حكايتى را كه مربوط به تصديقات است به تصديقات صادق نسبت مىدهند (و برعكس). براى مثال، اگر صورت ذهنى «كوه» را تصوّر كنيم، آن را در قالب قضيه «صورت ذهنى "كوه" از محكىاى حكايت دارد» بگنجانيم، و به آن اذعان داشته باشيم (و نيز قضيه مطابق با واقع نفسالامرى باشد)، در اين صورت، هيچگونه تصوّرى از «كوه» نداريم، بلكه تصديق صادق داريم، و حكايت اين صورت ذهنى تمام است؛ چون تمام شرايط لازم براى حكايت تام شكل گرفته است. در واقع، حكايت اين صورت، حكايت تصوّرى نيست؛ بلكه حكايت تصديقى صادق است.
همچنين، گاهى فاعل شناسا قضيهاى را باور و تصديق نداشته و به مفاد آن اذعان ننموده؛ امّا قضيه مطابق با واقع است. به عبارت ديگر، قضيه صادق است؛ امّا مورد تصديق فاعل شناسا نيست. در اين صورت نيز «حكايت تام» شكل نگرفته است؛ چون تا زمانى كه تصديق فاعل شناسا به آن حكايت ضميمه نشود، حكايت صادق شكل نمىگيرد. براى مثال، ممكن است كه فاعل شناسا به قضيه «كسوف رخ داده است» ايمان و اذعان نداشته، امّا كسوف در واقع رخ داده باشد؛ در مقابل، ممكن است كه كسوف در واقع رخ نداده باشد، امّا فاعل شناسا به مفاد قضيه «كسوف رخ داده است» اعتقاد و اذعان داشته باشد. در اين صورت نيز «حكايت تام» شكل نگرفته است؛ چون تا زمانى كه قضيه مطابق با واقع نباشد و به تصديق فاعل شناسا منضم نشود، حكايت تام تحقّق نمىپذيرد.
مراتب محكى
از آنجا كه حكايت امرى اضافى است، و دو طرف حاكى و محكى نقش مهمى در انتزاع حكايت دارند، همان مراتبى كه براى حكايتِ حاكى مطرح شد براى محكىِ حكايت نيز مطرح مىشود و همسان براى هر مرتبهاى از حكايتْ مرتبهاى از محكى نيز متصوّر است. بنابراين، مراتبى كه براى حكايتِ تصوّرات، قضايا، و تصديقات بيان شد براى محكى نيز متصوّر است.
نتيجهگيرى
مطابق ديدگاه «حكايت شأنى»، رسالت صور ذهنى إخبار صادقانه از اصل وجود يا نحوه وجود واقعيات (محكيات) و مطابقت با واقع نفسالامرى قضاياست؛ براساس اين ديدگاه، صور ذهنى به خودى خود نمىتوانند حكايت بالفعل از ماوراى خويش داشته باشند، بلكه در شرايط خاصى اين حكايتِ بالفعل تحقّق مىپذيرد. در واقع، اگر رسالت صور ذهنى را اخبار صادقانه از اصل وجود يا نحوه وجود محكيات بدانيم، اين امر در صورتى تحقّق مىپذيرد كه تمام اركان و شرايط حكايت تحقّق يافته باشد.
در اين راستا، با تحقّق هر شرط، مرتبهاى از حكايت براى صور ذهنى مفروض است كه حكايت هر مرتبه نسبت به مرتبه بعدْ شأنى و بالقوّه است تا اينكه آخرين شرط براى فعليت يافتنِ حكايت تحقّق يابد؛ با تحقّق اين شرط، حكايت صادق و بالفعل تحقّق مىيابد. بنابراين مبنا، «حكايت» هر مرتبه را به نام خاصى معرفى كرديم تا «حكايت صادق» كه حكايت تامّ فعلى صور ذهنى است؛ امّا مطابق ديدگاه حكايت ذاتى (فعلى)، حكايت لزومآ به معناى نمايشگرى صادقانه از اصل وجود و نحوه وجود واقعيات (محكيات) و مطابقت با واقع نفسالامرى قضايا نيست، بلكه صرف نمايشگرى است. هرچند در حكايت تصديقات، اين امر (نمايشگرى صادقانه از اصل وجود و نحوه وجود محكيات و مطابقت با واقع نفسالامرى قضايا) تحقّق مىيابد؛ امّا در حكايت تصوّرات، صور ذهنى نسبت به وجود و عدم محكى، لابشرط هستند و در حكايت قضايا، صور ذهنى نسبت به مطابقت با واقع نفسالامرى قضايا، ساكتاند كه گويا اين تفسير از نمايشگرى و حكايت، مبتنى بر تفسيرى عرفى است.
توضيح آنكه قائلين به حكايت شأنى و معتقدين به حكايت ذاتى، در اين امر اتفاقنظر دارند كه حكايت نوعى انتقال به معناى نشان دادن و نمايشگرى است. چه بسا، تحليل عرف از نمايشگرىِ تابلو، آيينه، كتاب يا صفحه نمايشگر رايانه بدين ترتيب باشد كه كار اين نمايشگرها عبارت است از: نمايشگرى و حكايت. در واقع، نمايشگر ابزارى براى نشان دادن است؛ امّا اينكه اين ابزار به چه كسى و چگونه نشان مىدهد از نمايشگرى اين ابزار خارج است. براى مثال، زمانى كه يك نور از منبع نورى مىتابد، تاباندن نور كار آن منبع نور است؛ امّا اينكه اين نور به كجا و به چه چيزى مىتابد، ربطى به منبع نور ندارد. از اينرو، ديوار يا درخت، نقشى در تابيدن نور از آن منبع ندارند و تاباندن نور ـ تنها ـ ذاتى منبع نور است.
مثال ديگرى كه مىتوان براى تحليل عرفى از حكايت ارائه كرد، اين است كه نمايشگرى و نشان دادن، مانند تير انداختن است: اسلحه فقط تير مىاندازد و همين كار ذاتى اوست؛ امّا اينكه تير به كجا انداخته مىشود و به چه كسى اصابت مىكند، نقشى در تيراندازى آن ندارد.
با توجه به مثالهاى بيان شده، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه تحليل عرفى صور ذهنى، همانند منبع نور يا تيرانداز است؛ از اينرو، نمايشگرى و حكايت، كار صور ذهنى و اين عمل ذاتى آنهاست؛ امّا اينكه صور ذهنى به چه كسى نشان مىدهند، و شخص را به چيزى منتقل مىكنند، به نمايشگرى صور ذهنى ارتباط ندارد و خارج از رسالت صور ذهنى است و فاعل شناسا نقشى در نمايشگرى صور ذهنى ندارد.
به نظر مىرسد، اين تحليل و تفسير عرفى نمىتواند براى نمايشگرى و حكايت صور ذهنى، صحيح باشد؛ زيرا با دقت در حكايتگرى و نمايشگرى صور ذهنى، پى مىبريم كه نمايشگرى صور ذهنى همچون تابش نور از منبع نور يا تيراندازى از سوى تيرانداز نيست؛ چون حكايت و نمايشگرىاى كه به معناى انتقالدهنده است، در واقع، همان فرايند انتقال كسى از چيزى به چيزى ديگر است و بدين معناست كه شخص، به وسيله ابزارى، از چيزى به چيزى ديگر منتقل مىشود. به عبارت ديگر، در فرايند حكايت، شخص از صورت ذهنى به محكى واقعى منتقل مىشود. آيا موجود بىاراده مىتواند اين فرايند را به وجود برساند؟ آيا مىتوان تابش نور يا تيراندازى را كه كار موجودات بدون اختيار و بدون شعور است، با حكايتگرى صور ذهنى مقايسه كرد؟
در نتيجه، حكايت و نمايشگرىِ صور ذهنى، يك عمل اختيارى و با اراده و توجه است؛ به گونهاى كه اگر فاعل شناسا توجهى به صور ذهنى نكند، انتقالى صورت نمىپذيرد و صور ذهنى ـ از آن جهت كه صور ذهنىاند ـ اختيار و شعورى ندارند و نمىتوانند فاعل شناسا را به محكى منتقل كنند و اين انتقال با توجه موجود ذىشعور صورت مىپذيرد. صور ذهنى، تنها ابزارى هستند كه مىتوانند فاعل شناسا را به محكى منتقل كنند. بنابراين، انتقال كار ذهن فاعل شناساست، نه صور ذهنى.
چه بسا، استناد نمايشگرى به صور ذهنى و مقايسه نمايشگرى صور ذهنى با تابش نور يا تيراندازى به اين جهت باشد كه عرف، ابزار نمايش را حقيقتآ نمايشدهنده مىپندارد؛ چنانكه كتاب، نوار، لوح فشرده و حتى رايانه را كه ابزارهاى آموزش و انتقال اطلاعات هستند، آموزشدهنده و اطلاعدهنده مىداند و حال آنكه كتاب، تنها مجموعهاى از نوشتهها بر روى صفحههاى كاغذ است و نوار، چيزى است كه با وارد شدن به ضبط صوت، امواجى صوتى را پخش مىكند. اين خلط در مورد رايانه بيشتر نمود دارد؛ چون انسان تصوّر مىكند كه اين دستگاه داراى حافظه، هوش مصنوعى، و پردازشكننده اطلاعات است، در حالى كه رايانه نيز تنها وسيلهاى است كه علائمى فيزيكى يا الكتريكى را در آىسىها، سىدىها و مانند آن ثبت، يا تصاوير و خطوطى را بر روى چاپگر، نمايشگر و مانند آن ظاهر مىكند. در واقع، در همه اين موارد، انسان است كه با توجه به اين نوشتهها، تصاوير و خطوط، به معانى آنها منتقل مىشود؛ اگر انسان توجهى به آنها نداشته باشد، هيچگونه انتقالى صورت نمىپذيرد. روشن است كه خود خطوط موجود در كتابها، پخش امواج صوتى، نمودار شدن تصاوير و اشكال و حروف، بدون توجه فاعل شناسا، عمل انتقال را انجام نمىدهند و صرفآ زمينه را براى امكان انتقال موجودى هوشمند ـ مانند انسان ـ فراهم مىكنند.
بنابراين، صور ذهنى نيز همانند بقيه ابزارها مىباشند؛ با اين تفاوت كه ابزارهاى ذكرشده، براى انتقال، نيازمند جعل و اعتبار زايد هستند؛ امّا صور ذهنى به طور طبيعى، و بدون هيچگونه اعتبار و قراردادى، مىتوانند فاعل شناسا را به محكى منتقل كنند و اين ويژگى خاص صور ذهنى است. به طور خلاصه، اختلاف بين دو نظريه از مسائل زير سرچشمه مىگيرد :
1) نمايشگرى و حكايت، وصف بالفعل صور ذهنى (ابزار نمايش) نيست؛ بلكه براى تحقّق نمايش و حكايت، علاوه بر ابزار نمايش، توجه نفس فاعل شناسا بايد به آن ضميمه شود تا نمايشگرى اين ابزار كامل گردد.
2) فرض حكايت و نمايشگرى در جايى است كه ابزار نمايش (صور ذهنى)، نمايشگر حقيقت و واقعيت باشد؛ اين نوع نمايشگرى در صورتى تحقّق مىيابد كه فاعل شناسا، آن ابزار را نمايشگر واقع بداند (تصديق) و حقيقتآ نيز صادق باشد.
البته، شايد بتوان دو جهت اختلاف بين دو ديدگاه را به اختلافى مبنايى در تحليل معناى حكايت و نشانگرى بازگرداند: مطابق ديدگاه حكايت شأنى، حكايت حقيقى، فرايند انتقال از صورت ذهنى به امرى ديگر به طور حقيقى است؛ در نتيجه، هم به توجه فاعل شناسا نياز دارد و هم تنها در تصديق صادق حقيقتآ موجود است، زيرا رسالت صور ذهنى اخبار صادقانه و كاشفيت بالفعل از واقع است. اين در حالى است كه مطابق ديدگاه حكايت ذاتى ـ كه بر معناى عرفى حكايت، تكيه دارد ـ حكايت صرفآ فراهم كردن زمينه انتقال است؛ در نتيجه، نه در آن توجه فاعل شناسا شرط است و نه منحصر به تصديقات صادق است. با اين حال، مطابق ديدگاه حكايت ذاتى (فعلى)، در حكايت تصديقات ـ كه سخن از مطابقت قضيه با واقع است ـ اخبار صادقانه و كاشفيت بالفعل از واقع مطرح مىباشد؛ در واقع، اين نوع حكايت منوط به تشكيل قضيه، تصديق فاعل شناسا، و صدق قضيه مىباشد و اين شرايط، همان شرايط تحقّق حكايت تام در ديدگاه حكايت شأنى است.
منابع
ـ ابنسينا، شرح الاشارات و التنبيهات، قم، انتشارات الكتاب، 1403ق.
ـ الكايند، ديويد، رشد كودك و تعليم و تربيت از ديدگاه پياژه، ترجمه حسين نائلى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1374.
ـ انجمن حكمت و فلسفه ايران، فرهنگ علوم عقلى، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1361.
ـ پاپكين، ريچارد و آوروم استرول، كلّيات فلسفه، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، تهران، حكمت، 1383.
ـ پياژه، ژان، روانشناسى و دانش آموزش و پرورش، ترجمه علىمحمد كاردان، تهران، دانشگاه تهران، چ چهارم، 1374.
ـ پياژه، ژان و سيمون، پيرهانرى، روانشناسى كودك و اصول تربيت جوانان، ترجمه عنايتاللّه شكيباپور، تهران، نيما، بىتا.
ـ جمعى از نويسندگان، روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، قم، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1374، ج 2.
ـ حائرى، مهدى، كاوشهاى عقل نظرى، تهران، اميركبير، چ دوم، 1361.
ـ خراسانى، شرفالدين، نخستين فيلسوفان يونان، تهران، سپهر، 1357.
ـ رازى، قطبالدين، شرح رساله الشمسيه القزوينى، قم، رضى ـ زاهدى، 1363.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح منظومه، تعليقه حسن حسنزاده آملى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1380.
ـ شجاعى، محمّدصادق، ديدگاههاى روانشناختى حضرت آيتاللّه مصباح يزدى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1397ق.
ـ شهرزورى، شمسالدين محمّد، شرح حكمةالاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372.
ـ شيرازى، قطبالدين، شرح حكمةالاشراق، چاپ افست.
ـ صليبا، جميل، فرهنگ فلسفى، ترجمه منوچهر صانعى، تهران، حكمت، 1366.
ـ طوسى، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، تهران، دانشگاه تهران، 1361.
ـ طوسى، خواجه نصيرالدين، الجوهر النضيد، قم، بيدار، 1362.
ـ فارابى، ابونصر، المنطقيات للفارابى، تحقيق محمّدتقى دانشپژوه، قم، كتابخانه آيتاللّه مرعشى نجفى، 1408ق.
ـ كاپلان، پاول اس.، روانشناسى رشد (سفر پرماجراى كودك)، ترجمه مهرداد فيروزبخت، تهران، رسا، 1381.
ـ كرين، ويليام سى.، پيشگامان روانشناسى رشد، ترجمه فربد فدايى، تهران، اطلاعات، 1375.
ـ مصاحبه با استاد محمّدتقى مصباح، تيرماه 1386.
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، چ هشتم، 1377.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، قم، صدرا، چ پنجم، 1380، ج 9.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه، قم، مصطفوى، 1379.
ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبيه، قم، بوستان كتاب، 1382.
ـ منصور، محمود، روانشناسى ژنتيك: تحول روانى از كودكى تا پيرى، تهران، ترمه، چ ششم، 1367.
ـ هترينگتون، اى. ميويس، روانشناسى كودك از ديدگاه معاصر، ترجمه جمعى از مترجمان، مشهد، آستان قدس رضوى، 1371.
ـ يزدى، عبداللّهبن شهابالدين، الحاشيه على تهذيب المنطق، قم، جامعه مدرسين، 1405ق.