نخستين سخن
«سُبْحانَاللَّهِ آناءَ اللَّيلِ وَاَطْرافَ النَّهارِ، سُبْحانَاللَّهِ بِالْغُدُوِّ وَالْأصالِ، سُبْحانَاللَّهِ بِالْعَشِى وَالْإِبكارِ، سُبْحانَاللَّهِ حينَ تُمْسُونَ وَحينَ تُصْبِحُونَ، وَلَهُ الْحَمْدُ فِى السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيا وَحينَ تُظْهِرُونَ، يخْرِجُ الْحَى مِنَ الْمَيتِ، وَ يخْرِجُ الْمَيتَ مِنَ الْحَى وَ يحْيى الْأَرْضِ بَعْدَ مَوْتِها، وَكَذلِكَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يصِفُونَ، وَسَلامٌ عَلَى المُرْسَلينَ، وَالْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.»
سپاس خداى منان را سزاست كه دمادم بىمنت مىبخشد. درود و سلام خداى متعال، فرشتگان، انبيا و اولياى الهى بر پيامبر خاتم اسلام و بر خاندان پاك و مطهّرش.
اينك، سىونهمين شماره «معرفت فلسفى» را با استعانت از خداى متعال، و به اميد بهرهگيرى از فيوضات بىكران و كرامات بىنهايت الهى، به اهل معرفت تقديم مىداريم. موضوعات مطرحشده در اين مجموعه به اختصار عبارتند از:
1. نويسنده گرامى در مقاله «حقيقت ادراك حسى از ديدگاه علّامه طباطبائى» بر آن است كه علّامه طباطبائى در اصول فلسفه و روش رئاليسم، براى نشان دادن ارزش ادراكات و خارجنمايى مفاهيم كلى كوشيده است تا آنها را از طريق ادراك حسى مربوط به واقعيتهاى عينى نشان دهد. ازاينرو، تحليلى از ادراك حسى به دست داده است. در نظر او ادراك حسى حاصل تأثير محسوس عينى بر اندام قوه حسى و تشكيل پديدهاى مادى در آن است. اين پديده مادى معلوم به علم حضورى است و سبب حصول صورت حسى در حاس و شكلگيرى ادراك حسى است. اما وى در بداية الحكمه و نهاية الحكمه تأثير محسوس بر اندام حسى و فعل و انفعالات مادى به وجود آمده در آن را علت معدّه حضور صورتهاى حسى و خيالى نزد نفس دانسته است. صور حسى و خيالى، صورتهايى قائم به ذاتاند كه نفس به آنها علم حضورى دارد و با اعتبار خاصى درباره آنها و مقايسه با محسوسات خارجى كه منشأ آثار خارجىاند، از آنها علم حصولى مىسازد. بهاعتقاد نويسنده، نظريات علّامه در اين كتابها با هم يكسان نيستند و تا اندازهاى ناسازگارند. با توجه به اينكه كتابهاى بداية الحكمه و نهاية الحكمه، آثار نهايى علّامه طباطبائى هستند، نظريه نهايى او را بايد نظريهاى دانست كه در اين كتابها ارائه شده و بر اين اساس، از نظر وى ادراك حسى، اعتبار خاصى است كه ذهن نسبت به صورت مجرد مثالى معلوم به علم حضورى اعمال مىكند.
2. بهراستى در تحليل فلسفى، حقيقت شناخت داراى چه عناصرى است؟ نويسندگان محترم در مقاله «نقد و بررسى تحليل معرفت از منظر كيث لرر»، پاسخ اين سؤال را از منظر وى، پى مىجويند. وى كه سرشناسترين مدافع كنونى انسجامگروى در توجيه است، با اشاره به معانى سهگانه شناخت در زبان انگليسى و تعيين معناى سوم، يعنى تصديق برخى اطلاعات بهمنزله معرفت موردنظر در معرفتشناسى، اين تحليل لغوى را بسنده نمىداند. ازاينرو، به تحليل فلسفى حقيقت شناخت پرداخته، برخلاف ديدگاه رايج در معرفتشناسى مغرب زمين، افزون بر سه عنصرِ باور، صدق و توجيه، عنصر چهارمى را با عنوان الغاناپذيرى در كار مىآورد. وى حقيقت صدق را علامتزدايى دانسته، بهجاى شرط باور نيز شرط پذيرش به هدف احراز حقيقت و اجتناب از خطا را قرار مىدهد. سپس مقصود از توجيه را داشتن دليل و شواهد كافى براى پذيرش اعلام مىكند و سرانجام براى فرار از اشكال مشهور گتيه، شرط الغاناپذيرى را به مؤلفههاى سهگانه شناخت مىافزايد. به اعتقاد نويسندگان محترم، عناصر چهارگانه تحليل لرر اشكالاتى دارند، از جمله اينكه تفسير صدق به علامتزدايى ناتمام است. در شرط پذيرش نيز ميان تصديق قلبى و تصديق ذهنى خلط شده است. در شرط توجيه نيز ابهاماتى در كلام لرر مىتوان يافت.
3. مسئله اعتباريات از مسائل مهم در قلمرو مباحث فلسفههاى مضاف، بهويژه فلسفه حق، فلسفه سياست، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق است. حقيقت اعتبار و امور اعتبارى، تمييز ميان معانى گوناگون آن و نيز رابطه ميان اعتبار و انشا، اعتبار و تنزيل، انواع اعتباريات، اعتباريات و واقعيت و همچنين مسئله صدق و كذب در اعتباريات، از مهمترين مباحثىاند كه در بحث اعتباريات بايد بدانها پرداخت. انديشمندان بسيارى به مسائل يادشده پرداختهاند و مباحث ارزشمندى را ارائه دادهاند؛ اما دو تن از متفكران برجسته مسلمان، يعنى مرحوم اصفهانى و علّامه طباطبائى، دقيقترين مباحث را در اين حوزه مطرح كردهاند. نويسنده محترم در مقاله «چيستى اعتبار از نظر آيتاللّه محمدحسين غروى اصفهانى»، ديدگاه وى را درباره مسئله اعتباريات مورد بررسى و تحليل قرار داده است.
4. نويسنده گرامى در مقاله «تأملى در يك نقد» معتقد است كه محقق دوانى «موجود بودن» بهمعناى «تحقق عينى داشتن» را منحصر در ذات حضرت حقتعالى، و ماسوىاللّه را منسوب به حق مىداند و با اين حساب، مجعول در نظر وى ماهيت است. ملّاصدرا مبنا و بناى او را نقد كرده است. با اينهمه به نظر مىرسد نظريه محقق دوانى با نظريه نهايى ملّاصدرا در باب توحيد حق يكى است و مطالب محقق دوانى پذيراى تفسيرى صحيح است؛ زيرا با قبول وحدت شخصى وجود، جعل به وجود تعلق نمىگيرد، بلكه ماهيات ظهور مىيابند و ماسوىاللّه ظهورات حقتعالى هستند و همه منسوب به حضرت حقاند و اصالت ماهيت بهمعناى مجعول بودن ماهيت است، نه اينكه ماهيات در كنار وجود حق تحقق عينى خارجى داشته باشند.
5. بحث از استكمال نفس از منظر دين و فلسفه، همواره موضوعى جذاب و پذيرفتهشده بوده است. نويسنده گرامى در مقاله «بررسى فرايند استكمال نفس از ديدگاه ملّاصدرا»، ضمن طرح اين موضوع معتقد است آنچه در اين ميان بحثانگيز است، چگونگى استكمال نفس مجرد است. در فلسفه، علم و عمل را از عوامل استكمال نفس مىشمارند؛ اما پرسش اين است كه اين دو چگونه به استكمال نفس مىانجامند. افزون بر اين آيا استكمال نفس پس از مرگ نيز ادامه مىيابد، و اگر آرى چگونه؟ اين مقاله در پى تبيين فرايند استكمال نفس از ديدگاه ملّاصدرا و پاسخ به اين پرسشهاست. در اين مقاله، ربط و نسبت صور معقول با نفس و نيز كيفيت ارتباط نفس با عقل فعال بررسى شده است. همچنين، نحوه استكمال نفوس پس از مرگ و چگونگى استكمال اقسام نفوس از نظر ملّاصدرا مورد كنكاش قرار گرفته است.
6. نويسنده محترم در مقاله «نقد و بررسى اومانيسم جديد»، نخست به تعريف اومانيسم پرداخته و علت پراكندگى و تنوع در تعريف اومانيسم را روشن ساخته است. در ادامه و در توضيح تاريخچه اومانيسم جديد، به سه دوره اومانيسم رنسانس، اومانيسم روشنگرى و اومانيسم مدرن اشاره و به تحليل ويژگىهاى هريك پرداخته است. اومانسيم دينى و اومانيسم سكولار، و همچنين اصول اومانيسم همچون طبيعتگرايى، منبع ارزش بودن انسانها، آزادى انسان، خردگرايى و مدارا از ديگر مباحث مطرح در اين مقاله است كه در پايان به نقد آنها پرداخته است.
7. يكى از پرسشهاى ذيل مسئله جهانهاى ممكن اين است كه آيا يك فرد در بيش از يك جهان وجود دارد؟ نويسندگان گرامى در مقاله «افراد بينجهانى يا افراد محدود به جهان؛ نگاهى به نظريه همتاهاى لويس و پاسخ پلنتينگا به آن»، معتقدند گروهى مانند ديويد لويس وجود فرد در بيش از يك جهان ممكن را انكار كرده، و در مقابل گروه ديگرى مانند آلوين پلنتينگا به افراد بينجهانى قايل شدهاند. در اين مقاله، ابتدا رويكرد لويس مبنى بر انكار فرد بينجهانى طرح و نظريه همتا بهمثابه نظريه بديل تشريح مىشود. بر اساس نظريه همتا، گرچه هر فرد تنها در يك جهان ممكن وجود دارد، در ساير جهانهاى ممكن داراى همتاست. در مقابل، بر اساس نظريه پلنتينگا هر فرد مىتواند در بيش از يك جهان ممكن وجود داشته باشد. بنابراين، سخن پلنتينگا مستلزم اين است كه يك فرد بايد داراى صفاتى ذاتى باشد تا منجر به تمايز او در هر جهان شود. در پايان نشان داده مىشود كه مسئله ذات فردى قابل بازگشت به مسئله تشخص در نزد فيلسوفان مسلمان است و ازآنجاكه در تحليل نهايى، تشخص جز به وجود نيست، انگاره ذات فردى كه مبتنى بر تخصيص كلى به كلى است پذيرفتنى نخواهد بود.
در پايان اين دفتر، همچون گذشته، با سپاس و قدردانى از همه محققان، فرهيختگان و استادانى كه ما را در تهيه اين شماره نشريه يارى رساندند، يادآور مىشود كه نقدهاى عالمانه و پيشنهادهاى مشفقانه خوانندگان گرامى را همواره براى خود موهبتى گرانبها مىدانيم كه بر غناى هرچه بيشتر نشريه خواهد افزود.