سال دوازدهم، شماره دوم - زمستان 1393
مهدى غياثوند[1]
سيدحميد طالب زاده[2]
در اين مقاله، مسئله تأثير ارزش بر دانش به بحث گذاشته شده است؛ مسئله اى كه از سويى در نسبتش با «عينيت دانش» مى تواند چالش برانگيز باشد و از سوى ديگر در نسبتش با مسئله دانش بومى و يا دينى. اين در حالى است كه هرگونه پيشرفت در اين زمينه منوط است به مشخص كردن دقيق نقاط تقاطع و تأثير و تأثر فرضى دانش و ارزش. پرسش مشخص اين مقاله اين است كه «آيا علم ارزش بار است؟». پاسخ مقاله به اين پرسش، با اين رويكرد ارائه شده است كه حكم واحدى در باب موضوع اين پرسش نمى توان صادر كرد. بدين معنا كه پاسخ، از مقامى به مقام ديگر تفاوت خواهد كرد و بخشى از اين تفاوت به گونه شناسى ارزش ها مربوط مى شود.
كليدواژه ها: دانش ارزش بار، استقلال دانش از ارزش، ارزش هاى معرفتى و غيرمعرفتى، عينيت.
ايده استقلال علم از ارزش و بى طرفى كامل آن، مدعى عينيتى براى علم غربى جديد است كه به تعبير برخى، به دين عصر جديد تبديل شده است. از اين منظر، بررسى نسبت آن با ارزش، به جهت به چالش كشيدن اين جايگاه داراى اهميتى فوق العاده است. از ديگر سوى، مسئله علم بومى و مبتنى بر ارزش هاى معرفتى و غيرمعرفتى (ر.ك: رونى، 1992، ص 13ـ22) فرهنگ هاى گوناگون از دهه شصت و هفتاد ميلادى به اين سو در مغرب زمين و در دو الى سه دهه گذشته در ايران، به موضوعى جدى و ملتهب تبديل شده است. اين در حالى است كه هرگونه پيشرفت در اين زمينه منوط است به مشخص كردن دقيق نقاط تقاطع و تأثير و تأثر فرضى علم و ارزش. اين نكته زمانى اهميت دوچندان خود را نمايان خواهد ساخت كه پاى دين به منزله منبعى غنى از ارزش هاى معرفتى و غيرمعرفتى به ميان كشيده شود. مطمئنا گذشته از گزاره هاى صرفا معرفتى، سهم گزاره هاى ناظر به ارزش در متن دين انكارناپذير است. به هر روى، بخش بسيار بزرگ و پراهميتى از دين، به طرح ارزش هاى اخلاقى اختصاص يافته است. گذشته از اين، بسيارى از ارزش هايى كه آنها را در ادبيات مرسوم امروزين فلسفه علم ارزش هاى اجتماعى مى خوانند، مانند عدالت و آزادى، جايگاهى ويژه در بسيارى از متون و سنت هاى دينى دارند. بنابراين، بررسى مسئله تأثيرگذارى ارزش بر علم، از جهات گوناگونى واجد اهميت است.
هنگامى كه از جداسازى گزاره هاى ناظر به ارزش و گزاره هاى ناظر به واقعيت سخن مى گوييم، به هيچ روى قصد انكار رابطه متداخل و پيچيده واقعيت و ارزش را نداريم (ر.ك: پاتنام، 2002). مى توان در حوزه هايى چون اخلاق، زيبايى شناسى و... واقعيات را مبناى ارزش ها دانست و اصطلاحا از استنتاج پذيرى يا استنباط پذيرىِ بايد از هست سخن گفت و در عين حال از تفكيك گزاره هاى ارزشى/گزاره هاى معرفتى استفاده كرد. در حوزه فلسفه علم نيز به همين ترتيبمى توان قايل به تأثيرپذيرى يكى از طرفين دوگانه بايد و هست بود و در عين حال از تفكيك مزبور براى تحليل استفاده كرد. در رابطه ميان بايد و هست، از نظر فلسفه علم، همانا تأثيرپذيرى هست از بايد موضوع بحث است؛ يعنى عموما اين نكته كه آيا دانش نسبت به ارزش بلا اقتضاست؟. از اين پس پاسخ منفى به اين پرسش را به ارزش بارى دانش (Value-ladenness) و پاسخ مثبت را به استقلال دانش از ارزش تعبير خواهيم كرد. داورى درباره اين دو پاسخ، بسته به مقصودى كه از ارزش در ذهن داريم مى تواند متفاوت باشد. همچنين تفكيك مقام هاى مختلفِ مجموعه اى كه نهايتا آن را علم مى خوانيم، نقشى حياتى در پاسخ به اين پرسش خواهد داشت.
به طوركلى مى توان دو گونه ارزش و يا دو خانواده ارزشى را از يكديگر جدا كرد. يكى از اين گونه ها، با عناوينى چون ارزش معرفتى (ر.ك: مك مالين، 1983، ص 3ـ28)، ارزش شناختى (لائودن، 1984) و يا ارزش تقويمى (لانگينو، 1990) خوانده مى شود. توفيق تجربى بالا، دقت بالا در پيش بينى، توان تبيينى بالا، سادگى و يا گستردگى حوزه تحت پوشش يك نظريه يا فرضيه علمى از روشن ترين نمونه هاى ارزش معرفتى، شناختى و يا تقويمى به شمار مى آيند. براى مثال مى توان گفت كه يك نظريه خوب يا پذيرفتنى، نظريه اى است كه پيش بينى هايى با دقت بسيار ارائه كند. به رغم آنكه به طور معمول سه قيد معرفتى، شناختى و تقويمى را به گونه اى معادل يكديگر به كار مى برند، اما چنان كه برخى مانند داگلاس اشاره كرده اند، اين به كارگيرى با كم دقتى و بلكه بى دقتى هايى همراه است. اهميت اين نكته در اين است كه هنگام تصميم گيرى درباره نحوه تأثير ارزش بر علم، ماهيت ارزش مورد بحث مى تواند تأثير مستقيم در تصميم گيرى نهايى داشته باشد. براين اساس بايد گفت كه در وهله نخست، لازم است ارزش هاى معرفتى و ارزش هاى شناختى از يكديگر جدا شوند.
بر اساس تحليل داگلاس، برخى از عناصر مجموعه اى را كه در مجموع، ارزش معرفتىمى خوانيم و بايد آنها را از ديگر اعضا (كه مى توانند ارزش شناختى ناميده شوند) جدا بدانيم، اساسا نه به منزله ارزش بلكه بايد به عنوان معيارهايى پايه اى و اساسى تلقى شوند كه هر فعاليت علمى ناگزير به برآورده كردن آنها باشد (داگلاس، 2009، ص 92). در واقع، ارزش هاى معرفتى به معناى دقيق كلمه، ارزش هايى هستند كه به منظور پژوهش علمى كه همان به دست آوردن دانشى راستين و دست كم درخور اعتماد است مربوط مى شوند (ر.ك: هادكوك و ديگران، 2009). براى مثال، انسجام درونى يك مجموعه گفته علمى مى تواند يك ارزش معرفتى دانسته شود. اعضاى مجموعه اى كه در بند پيشين به منزله ارزش معرفتى مطرح شدند، غالبا به دسته ارزش هاى شناختى تعلق دارند. ارزش هاى شناختى عمدتا ناظر به كارآمدى يك نظريه در پژوهش هاى علمى اند. اين درحالى است كه ارزش هاى معرفتى عمدتا ناظر به ارزش صدق اند. به ديگر سخن، ارزش هاى شناختى به وجوه اثباتى و شواهد صدق يك مجموعه داده و يا يك نظريه مربوط اند. قدرت تبيينى بالا، سادگى، دقت بالا و گستردگى دايره شمول، نمونه هايى از اين ارزش هاى شناختى به شمار مى آيند. بنابراين به نظر مى رسد كه تفكيك ميان ارزش هاى شناختى و معرفتى ضرورى است. از ديگر سو، مى توان مجموع ارزش هاى شناختى و معرفتى را يك كاسه كرد و بر محتواى آن ارزش هاى تقويمى نام نهاد؛ به اين شرح كه اعتبار و قوام فعاليت هاى علمى، به مجموعه اين ارزش ها در كنار هم قائم است.
دومين گونه كلى ارزش ها را مى توان ارزش هاى غيرمعرفتى، غيرشناختى و يا زمينه اى نام نهاد. ارزش هايى مانند ارزش هاى اخلاقى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى، نمونه هايى از اين گونه اند. اگر ارزش هاى اجتماعى را به لحاظ دايره شمول وسعت بيشترى ببخشيم و ارزش هاى سياسى، فرهنگى و غيره را ذيل آن تعريف كنيم، مى توان به طوركلى به دو دسته متفاوت از ارزش هاى غيرمعرفتى قايل شد. براى اينكه خود را از ملاحظات مربوط به تفكيك ارزش هاى شناخت و معرفتى در حالت سلبى آن رها كنيم، همراه با لانگينو از اصطلاح ارزش هاى زمينه اى استفاده مى كنيم كه شامل هر دو دسته ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى شود. وقتى صحبت اززمينه اى بودن اين ارزش ها به ميان مى آيد مقصود اين است كه فى حدنفسه در پى قوام بخشى به علم نيستند. اين نكته در حالى روشن خواهد شد كه توجه كنيم ارزش هاى تقويمى دقيقا و صرفا به هدف قوام بخشى به علم مورد توجه اند. اين در حالى است كه ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى، زمينه هايى هستند كه در آنها، علوم به همراهى ارزش هاى معرفتى شكل و قوام مى يابد. مدافعان استقلال علم از ارزش، دقيقا منكر همين نقش زمينه اى هستند و مخالفان خواستار تأكيد بر آن (ر.ك: هادكوك و ديگران، 2009، ص 95).
گذشته از آن دسته از ارزش هاى اخلاقى كه بر شكل گيرى آنچه امروز به منزله علم در اختيار ماست، اثرگذارند، حتى در فضاى جارى علم نيز در بسيارى از حوزه ها شاهد تقاطع اين ارزش ها و تحقيقات علمى در مقامات مختلف هستيم. اينكه جامعه علمى حق انجام آزمايش هاى علمى و پنهانى و بدون كسب رضايت بر انسان را دارد يا خير؛ اينكه آيا حتى درباره حيوانات مى توان براين اساس كه مراتبى از آگاهى كه در آدمى هست در آنها نيست، چنين آزمايش هايى را كه گاه با مرگ و يا آسيب هاى جدى و يا حتى احساس درد همراه است، انجام داد يا نه؛ تحقيقات هسته اى و به طوركلى نظامى و طرح هاى شبيه سازى انسانى، تنها نمونه هايى اندك از چنين تقاطع هايى هستند. عدالت، آزادى، امنيت، ترقى و مواردى از اين دست نيز از روشن ترين نمونه هاى ارزش هايى هستند كه به طوركلى آنها را اجتماعى لقب داديم. البته ميان ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى و همچنين زيرشاخه ها و مصاديق آنها مى توان هم پوشانى هايى مشاهده كرد. براى مثال عدالت و برابرى اجتماعى مى تواند به هر دو معنا ارزش دانسته شود.
در پاسخ به پرسش از ارزش بارى دانش و تحليل چگونگى آن در صورت ارائه پاسخ مثبت به اين پرسش، علاوه بر گونه شناسى ارزش ها، تكليف چند نكته ديگر را نيز بايد روشن كرد. يكى از اين نكات، به نسبت علم با كاربرد و دورى و نزديكى آن به مفهوم تكنولوژى مربوط مى شود. براساس يك دسته بندى رايج، علوم را به كاربردى و پايه تقسيم مى كنند؛ يعنى برخى شاخه هاى علم مانند علوم مهندسى را اساسا كاربردى و اصطلاحا تكنولوژيك ارزيابى مى كنند و برخى ديگر را مانند فيزيك و شيمى و زيست شناسى، پايه اى يا محض. گاهى نيز مسئله كاربرد را تنها جنبه اى از علم مى دانند و علم را به طوركلى و اولاً و بالذات غيركاربردى مى دانند كه مى تواند جنبه هاى كاربردى به خود بگيرد. براى مثال از فيزيك محض و فيزيك كاربردى، يا شيمى محض و شيمى كاربردى صحبت مى شود. درباره علوم انسانى نيز وضعيت به همين ترتيب است. شاخه هايى چون علوم سياسى و جامعه شناسى و اقتصاد، هم مى توانند ناظر به پژوهش محض باشند و هم مى توانند به منزله منابعى براى ارائه راهكار براى دستيابى به مقاصدى ويژه و برطرف كردن مشكلاتى مشخص در نظر گرفته شوند. در بحث از ارزش بارى دانش در مقام كاربرد، اهميت اين تفكيك تا حدود بسيارى مشخص خواهد شد.
اكنون و به بهانه بحث كاربرد، مى توان به مواضع و مناطق مختلفى كه مى توان به بحث در باب رابطه دانش و ارزش نشست، اشاره كرد. اهميت اين منطقه بندى نيز در اين است كه ممكن است و عملاً نيز چنين است كه ارزش بارى دانش در يك منطقه و يا مراتبى از يك منطقه پذيرفته باشد، ولى در عين حال در مناطق و مواضع ديگرى مورد انكار واقع شود. اين نكته زمانى اهميت افزون ترى خواهد يافت كه توجه كنيم كه علم ارزش و بالطبع علم دينى به بعضى از اين معانى، مورد پذيرش اكثريت هست (روفى، 2006، ص 189ـ190)؛ اما در مواضعى كه ممكن است مدافعان و تعقيب كنندگان علم دينى در طلب آن باشند و ارزش بارى را در آن مناطق واجد اهميت بينگارند، چالش هاى بيشترى وجود داشته باشد. به طوركلى مى توان مسئله ارزش بارى دانش و بالطبع مسئله علم دينى را در سه منطقه يا موضع به بحث گذاشت. مقام كشف، مقام توجيه و مقام كاربرد.
در فرايند فعاليت علمى، نخستين گام انتخاب يك موضوع و يا مجموعه اى از پرسش ها وابهامات براى پژوهش است. وقتى قرار بر انتخاب باشد، بايد پيشاپيش منتظر ورود خودآگاه و يا ناخودآگاه ارزش ها بود؛ چراكه به هر روى، هر انتخابى مولود يك اولويت بندى است. در واقع بسيارى از سرسخت ترين مدافعان استقلال علم از ارزش نيز، امكان تأثيرپذيرى فعاليت هاى علمى و بلكه مطلوبيت آن را در مقام انتخاب موضوع و مسائل مى پذيرند. بنابراين دست كم به اين معنا مى توان سخن از علم ارزشى و به دنبال آن علم دينى به ميان آورد. تاريخ علم مشحون از اين واقعيت است؛ واقعيتى كه حتى به حوزه هاى بنيادى ترى از دانش مانند فلسفه نيز تعميم پذير است. مطمئنا وقتى صحبت از فلسفه هاى اسلامى، مسيحى، يونانى، اروپايى، تحليلى و يا هندى و چينى مى كنيم، يك عامل اساسى براى افزودن اين قيود به فلسفه، ارزش هاى معرفتى و غيرمعرفتى آن مناطق و يا فرهنگ هاست كه هم به صورت تقويمى و هم به صورت زمينه اى در شكل گيرى اين فلسفه ها مؤثر بوده اند. بر اساس آنچه تاكنون گفته ايم، به روشنى مى توان گفت كه مؤلفه هاى هويتى اينگونه ها، در وهله نخست به انتخاب موضوعات و مسائل درباره اين موضوعات بازمى گردند. مطمئا مسائلى كه ذهن ابن سينا را به منزله يك مسلمان كه در بسترى از ارزش هاى اجتماعى و بلكه تقويمى اسلامى مى زيد، به خود مشغول مى كند متفاوت است با كسى چون توماس آكوينى يا لئوكيپوس و دموكريتوس. تاريخ علم مالامال از انگيزه هاى اخلاقى، سياسى، دينى و فرهنگى است كه به توليد بدنه اى انجاميده اند كه ما امروز به آن علم مى گوييم. شايد همه علومى چون پزشكى و علوم فنى و مهندسى و بسيارى از موضوعات انتخاب شده در علوم پايه از زيست شناسى و شيمى و فيزيك گرفته تا رياضيات و بخش عظيمى از علوم انسانى مانند اقتصاد و جامعه شناسى و روان شناسى را بتوان بدون مناقشه محصول ارزش هاى خيرخواهانه و يا عدالت طلبانه و آزادى خواهانه آدمى دانست. پس دست كم به اين معنا مى توان با اطمينان خاطر بيشترى از علم دينى سخن گفت.
با اين حال در مورد گام هاى بعدى، اين ميزان از روشنى در كار نيست و بايد با احتياط بسيار بيشترى در باب آنها سخن گفت. پس از انتخاب موضوع و پرسش ها، گام دوم عبارت است ازانتخاب يك روش براى تحقيق. در اين مرحله نيز بايد گفت كه فارغ از مطلوبيت ارزش بارى دانش، هم در تاريخ علم نمونه هاى پرشمارى از اين نوع تأثيرگذارى وجود دارد و هم در بسيارى از پژوهش هاى جارى و احتمالاً آتى امكان آن هست. حتى مى توان پا را از اين نيز فراتر گذاشت و از مطلوبيت آن سخن گفت (ر.ك: لونگينو، 2004، ص 127ـ142). براى مثال گاه به دليل ملاحظات اخلاقى و يا اجتماعى، جامعه علمى و يا دانشمند به مثابه يك فرد، از ميان روش هاى پژوهش پيش روى خود، انتخابى را انجام مى دهد كه كاملاً متأثر از اين ملاحظات است. براى مثال در حوزه هايى چون داروسازى، سم شناسى، اختر فيزيك، شيمى، زيست شناسى انسانى و جانورى بسيار پيش آمده و مى آيد كه تعديل هاى مختلفى از تركيب تجربه و تحليل عقلى ـ رياضى ـ منطقى ايجاد شود (ر.ك: اليوت و مك كاگان، 2009، ص 598ـ611). گاهى وزن مشاهده مستقيم را مى كاهند تا آسيبى كه به لحاظ اخلاقى نامطلوب تلقى مى شود، ايجاد نگردد. اين نكته به ويژه در حوزه هاى علوم انسانى با شدت بيشترى نمايان است؛ چراكه حساسيت ارزشى نيز در اين حوزه ها بيشتر است. بنابراين به نظر مى رسد كه فارغ از مطلوبيت، امكان اتصاف مجموعه اى از پژوهش ها به صفت دينى، به واسطه حضور ارزش هاى منبعث از دين، بر اساس روش هاى تحقيق طراحى شده در آن علم و يا به ديگر سخن روش تحقيق هاى متأثر از ارزش ها، خواه به صورت سلبى و خواه به صورت ايجابى، على الاصول ممكن است.
گام ديگرى كه به طور معمول در فرايند كشف و شكل گيرى علوم برداشته مى شود و در آن انتخابى صورت مى گيرد و به اين ترتيب زمينه براى بحث از امكان تأثير ارزش در دانش فراهم مى آيد، مرحله گردآورى داده هاست كه نوعا با تفسير خاص جامعه علمى يا فرد دانشمند هنگام پژوهش همراه است. اين تفسير خواه آگاهانه انتخاب شده باشد و خواه ناآگاهانه، مى تواند زمينه را براى دخالت ارزش ها در فرايند كشف باز كند. در واقع، تفاسير نقشى زمينه اى دارند و تا حد بسيارى متأثر از فضاهاى مختلف اجتماعى هستند. در نهايت نيز به مرحله فرضيه سازى و يا انتخاب يك فرضيه از ميان چند گزينه پيش رو براى ادامه پژوهش مى رسيم. به نظر مى رسد كهاين مرحله نيز آبستن ورود ارزش ها باشد. فرضيه سازى ها مى توانند ملهم از ارزش ها باشند. براى مثال، ارزشى مانند عدالت در قالب اين گزاره كه نظام جهان در نهايت بايد نظامى عادلانه باشد كاملاً مى تواند نقش زمينه اى داشته باشد. گاهى از ميان چند فرضيه اى كه براى ادامه يافتن پژوهش در برابر دانشمند قرار مى گيرند نيز يكى با ارزش هاى اجتماعى و اخلاقى دانشمند هماهنگ تر است و بنابراين انتخاب مى شود. البته دقت مى كنيم كه اين انتخاب به معناى پذيرش نهايى و يا صادق بودن آن نيست؛ چراكه تعيين ارزش صدق اساسا مربوط به مقام توجيه است و نه كشف و گردآورى. پس در مجموع مى توان گفت كه به اين معناى اخير نيز صحبت از ارزش بارى دانش و به اين واسطه سخن از علم دينى چندان بى وجه نيست.
به فرض كه در مقام كشف، دانش ارزش بار باشد. نهايتا در كرانه مقام كشف، با يك نظريه يا فرضيه روبه رو خواهيم بود. اين فرضيه يا صادق است و يا كاذب. با چاشنى كمى احتياط مى توان گفت كه يا شواهد قوى درباره اين فرضيه يا نظريه وجود دارد و يا خير. در اين مقام نيز ما با گونه اى داورى و انتخاب روبه روييم؛ اما آيا در اينجا نيز مى توان سخن از ارزش بارى دانش به ميان آورد؟ فرض كنيد كه سه فرضيه H1، H2و H3، با هر آبشخورى، در فرايند يك پژوهش پيش روى ما قرار گيرند. در اين شرايط به نظر دو اتفاق مى افتد: نخست آنكه براى مثال بر اثر تحقيق، به اين نقطه مى رسيم كه وزن شواهد دال بر H3در قياس با دو فرضيه ديگر سنگينى بيشترى داشته باشد. آيا خود اين داورى درباره درجه شواهدى يا اثباتى (Evidential support degree) يك فرضيه متأثر از ارزش ها نيست؟ گذشته از اين، به واسطه اين داورى ما نظريه اى را مى پذيريم و يا طرد مى كنيم؛ يعنى به صرف ارائه عددى درباره درجه شواهدى H1، H2و H3، بسنده نمى كنيم و از بين آنها دست به گزينش مى زنيم. آيا در اين حالت اخير نيز دانش مستقل از ارزش است و يا مسئله به ترتيب ديگرى است؟ مطمئنا چالش برانگيزترين منطقه فعاليت علمى درارتباط با مسئله ارزش بارى علم، منطقه داورى و توجيه است؛ چراكه همه ملاحظات و نگرانى هاى مربوط به نسبى گرايى و از كف رفتن عينيت علوم به اين موضع بازگشت دارند.
براى آنكه تصويرى روشن در اين باب به دست دهيم، اشاره به اصلى واحد كه در پس داورى هاى در باب ارزش صدق و يا تعيين درجه پشتيبانى شواهدى يك نظريه تشخيص پذير است، مى تواند ما را براى پيشبرد بحث و تصميم گيرى يارى رسان باشد. بر اساس اين اصل، درجه پشتيبانى شواهدى يك نظريه، آشكارا به آرايش نظريه هاى در دسترس و به مجموعه داده هايى كه در دست داريم بستگى دارد (اليوت و مك كاگان، 2009، ص 600). با توجه به اين اصل، در بررسى شواهد له يا عليه يك نظريه نبايد خود را به مجموعه اى از داده ها محدود كرد. در عمل نيز چنين نيست و علاوه بر اين مجموعه، چينش يا آرايش خاص نظريه هايى كه در دايره دسترس است نيز مى تواند در پشتيبانى از يك نظريه تأثيرگذار باشد؛ اما حتى اگر اين نكته را به منزله يك اصل بپذيريم، مى توان گفت كه فضا تا حد بسيارى براى صحبت از تأثير غيرمستقيم ارزش بر دانش فراهم خواهد بود.
اگر پيش از اين پذيرفته باشيم كه اين نظريه ها و به ويژه آرايش خاص آنها متأثر از ارزش ها باشد، مى توان گفت به هر ميزان اين تأثيرگذارى تأييد شود، به همان ميزان تأثير ارزش بر داورى ما درباره نظريه يا فرضيه موردنظر، البته به صورت غيرمستقيم (ر.ك: اليوت، 2011، ص 303ـ324) پذيرفته شده است. اگر تأثير ارزش ها را در مقام كشف و گردآورى داده ها نيز بپذيريم و به اين ترتيب تأثير ارزش ها را به كليت آنچه مى تواند در پذيرش و يا عدم پذيرش يك نظريه خاص تعيين كننده باشد تعميم دهيم، مى توان نتيجه گرفت كه علاوه بر مقام كشف در مقام داورى نيز نقش ارزش ها را نبايد ناديده انگاشت.
يكى از بهترين و روشن ترين مثال ها براى توضيح بيشتر اين نكته، مثالى است برگرفته از فرايند كشف و داورى در ماجراهاى پليسى كه منتسب به دان هاوارد است. اين مثال تا حدى مى تواند تأثير اصل مذكور را به صورتى نمادين نشان دهد. فرض كنيد قتلى روى داده است وكارآگاه خصوصى مشهورى چون آقاى هركول پوآرو و رقيب هميشگى اش در كشف قاتل يعنى سربازرس اسكاتلنديارد آقاى سربازرس جپ، هر دو جداگانه به دنبال كشف سرنخ هايى براى شناسايى قاتل هستند. در اين ميان، سربازرس وابسته به سيستم دولتى به جهت امكانات بيشترى كه در اختيار دارد، پيش دستى مى كند و فرضيه اى را براى شناسايى قاتل ارائه مى دهد. همسر مقتول هم داراى انگيزه براى قتل بوده و هم در اثبات عدم حضور خود در محل قتل در زمان وقوع قتل، ناكام. شواهد همگى پشتيبان فرضيه انجام قتل توسط همسر مقتول هستند. در اين ميانه سر و كله پوآرو پيدا مى شود. او بر اساس آرايش متفاوتى كه از نظريات موجود در ذهن دارد، فرضيه اى متفاوت را پيشنهاد مى كند كه بر اساس آن، منشى مقتول است كه مسئول قتل معرفى مى شود. بعدها هم روشن مى شود كه طبق معمول فرضيه درست، فرضيه او بوده است. اين نكته درباره داده ها نيز صدق مى كند. پوآرو با زرنگى و زيركى ويژه خودش، داده هايى به دست آورده كه از چشم پليس و نيروهاى رسمى به دور مانده است. اين داده ها، پرده از چهره حقيقى قاتل برمى دارند و مخاطب اين ماجرا به زودى حق را به او مى دهد و فرضيه همسر قاتل را كنار مى گذارد. ازآنجاكه هر دوى اين موارد، يعنى داده ها و آرايش نظريه هاى موجود امكان تأثيرپذيرى از ارزش ها را دارند، پس مى توان به اين معنا از ارزش بارى دانش در مقام داورى نيز سخن در ميان آورد.
در پاسخ به اين ادعا، مخالف (ر.ك: لاسى، 2001) ارزش بارى دانش در مقام داورى مى تواند يادآور شود كه آنچه به لحاظ معرفتى واجد اهميت است، رابطه اثباتى يك نظريه خاص و يك مجموعه خاص از داده هاست. ممكن است بسيارى بپذيرند كه ارزش ها در داده ها و آرايش نظريه هاى موجود مؤثر بوده است؛ اما در عين حال، اين پذيرش را در مقام داورى درباره نظريه ها بى اهميت بينگارد. مخالفان مصبوغيت داورى و تعيين ارزش صدق نظريه ها به ارزش ها، بر آن اند كه آنچه به نام علم در اختيار ما قرار مى گيرد، فارغ از هر آبشخورى كه بتوان براى آن در نظر گرفت، هنگام حضور در محكمه واقعيت، عقل و تجربه، عيار خود را نمايان خواهد ساخت.سرانجام وقتى نظريه اى پذيرفته مى شود، شواهد تا حد بسيارى ناظر به صدق آن هستند؛ فارغ از اينكه آبشخور آن چه باشد. اين نكته به ويژه هنگامى كه ارزش بارى را به صورتى مستقيم در نظر داشته باشيم و نه به صورت غيرمستقيمى كه شرحش در بندهاى پيشين رفت، حاميان بيشترى را با خود همراه خواهد كرد و بسيار قابل دفاع تر خواهد بود.
گذشته از تأثير غيرمستقيم، نكته اى درباره تأثير مستقيم وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. به نظر مى رسد كه ما به دو معنا درباره نظريه ها داورى مى كنيم؛ گاه درباره درجه حمايت شواهد از اثبات يك نظريه داورى مى كنيم و گاهى درباره پذيرش و عدم پذيرش آن. براى توضيح بيشتر اين نكته ظريف، فرض كنيد كه مجموعه داده هاى در دسترس يك دانشمند را به هنگام داورى با D1 و آرايش نظريه ها نزد او را با AT1 نمايش دهيم. نظريه هاى بديل و رقيبى را كه بناست درباره شان قضاوتى صورت بگيرد نيز با T1، T2 و T3 نشان مى دهيم. علاوه بر اين فرض كنيد كه اگر ارزش هاى زمينه ساز AT1 و D1 ارزش هايى ديگر مى بودند، اكنون AT0 و D0 را در مقام داورى T1، T2 و T3، در دست مى داشتيم. حال فرض كنيد كه با مخالف ارزش بارى مستقيم دانش در مقام داورى همراه شويم و تأكيد كنيم كه شدت و ضعف پشتيبانى شواهدى AT1 و D1 و يا AT0 و D0 از T1، T2 و T3 مستقل از هرگونه ارزشى است. اگر شواهد بسيارى در اثبات آنها وجود دارد، مستقل از هرگونه داورى ارزشى اين شواهد بسيارند و اگر اندك اند، بدون ارتباط با صبغه ارزشى شان اندك اند.
البته در عين اذعان به همه اين مفروضات، آيا باز نمى توان گفت كه داورى به معناى پذيرفتن و نپذيرفتن نظريه ها، به تبعيت از ارزش بارى مقام كشف، ارزش بار است؟ در نگاه بسيارى از مخالفان ارزش بارى دانش در مقام داورى، آنچه به لحاظ معرفتى واجد اهميت است، همان داورى به معناى نخست كلمه است. وظيفه دانشمند پذيرفتن و نپذيرفتن نيست، بلكه ارائه درجه پشتيبانى شواهدى داده ها از T1، T2 و T3 است؛ بدون آنكه وارد وادى پذيرش يك نظريه شود. در واقع در اين تعبير، مقام داورى به ارائه درجه هاى مختلف پشتيبانى شواهدى داده ها از T1، 2و T3 محدود مى شود. به سخن پيراسته تر، داورى در باب نظريه ها اساسا رفتارى علمى به شمار نمى آيد و به عرصه هايى چون سياستگذارى هاى علمى مربوط مى شود. بنابراين تأثيرپذيرى آن از ارزش، رويداد مهمى به لحاظ معرفتى محسوب نمى شود. ما مى توانيم به هر دليل نظريه اى را بپذيريم يا رد كنيم؛ اما نمى توانيم منكر كم و بيشى درجه پشتيبانى شواهدى يك نظريه شويم. به هر حال، پاره اى از نظريه ها خواه بر اساس ملاحظات ارزشى پذيرفتنى باشند و خواه نه، از درجه پشتيبانى شواهدى بالايى برخوردارند. نكته اينجاست كه اين درجه بالاتر، فارغ از ارزش است و همين نكته است كه عينيت علوم را دست كم به اين معناى حداقلى حفظ مى كند؛ اما اگر پذيرش نهايى نظريه ها را بخشى از فعاليت علمى بدانيم، مى توانيم در اين بخش نيز به دور از هرگونه دغدغه در باب عينيت، به علم ارزشى قايل باشيم.
هرچند ارزش بارى دانش در مقام داورى و توجيه، دست كم به صورت مستقيم، با چالش ها و ترديدهايى جدى روبه روست، با اين حال، در مقام كاربرد به مانند مقام كشف، اوضاع تا حد بسيارى فرق مى كند. به نظر مى رسد كه در اين منطقه با آسودگى بسيار بيشترى بتوان از ارزش بارى دانش سخن گفت؛ البته به شرط آنكه اساسا كاربرد و شكل تكنولوژيك يافتن دانش را داخل در مقوله دانش بدانيم. علم به هر ميزان كه به كاربرد نزديك مى شود و خصلت تكنولوژيك به خود مى گيرد، آمادگى بيشترى از خود براى تأثيرپذيرى از ارزش نشان مى دهد. علوم كاربردى به جهت آنكه فى حدذاته هدفمندند، مستعد تأمين اهداف ارزشى نيز هستند (نينيلاتو، 1993، ص 1ـ21).
در مقدمه نوشته حاضر، گزاره هاى ارزشى را از گزاره هاى معرفتى تفكيك كرديم. سپس كوشيديمتا تصوير روشنى از ارزش ها و انواع آن ارائه كنيم. اين تفكيك هنگامى اهميت خود را نمايان خواهد ساخت كه در نظر داشته باشيم كه يك معناى علم دينى، علم متأثر از ارزش هاى منبعث از دين است. با توجه به اين نكته، ارزش ها را مى توان به دو حوزه كلى ارزش هاى معرفتى و غيرمعرفتى و يا بر اساس اصطلاح شناسى ديگرى كه در متن بر اصطلاح شناسى هاى ديگر ترجيح داده شد، يعنى ارزش هاى زمينه اى و تقويمى، تقسيم كرد. در اين ميان، تكليف تأثير ارزش هاى معرفتى بر دانش تا حد بسيارى روشن و به اشكال مختلفى پذيرش همگانى دارد. به ويژه لحاظ اين نكته كه نمونه هاى ارزش هاى موسوم به معرفتى، بيشتر از آنكه مناسب عنوان ارزش باشند، به اصولى مى مانند كه حاكم بر هر پژوهشى هستند، مخالفان را به كم ترين حد خواهد رساند. اما نقطه بحرانى رابطه دانش و ارزش به رابطه ارزش هاى زمينه اى با بدنه فعاليت علمى مربوط مى شود. نتيجه بحث ما در سنجش نسبت اين ارزش ها با دانش اين بود كه سرنوشت تصميم گيرى به ماهيت ارزش هاى مزبور از يك سوى و منطقه ويژه اى از يك فعاليت علمى از سوى ديگر بستگى دارد. در بخش هاى انتخاب موضوع، انتخاب روش، جمع آورى داده ها، داورى و كاربرد، كوشيديم بدون آنكه قضاوتى صريح انجام دهيم، به صورتى انتقادى زواياى مختلف نسبت دانش و ارزش و امكان علم دينى را تحليل كنيم. چنانچه بخواهيم خروجى اين تحليل ها را با مسامحه بسيار بيان كنيم، بايد گفت كه بحث علم دينى در مقام كشف و كاربرد و هنگامى كه علم جنبه كاربردى مى يابد، تا حد بيشترى قابل دفاع، و هنگام داورى و توجيه و فقط به صورت غيرمستقيم و به شرط لحاظ كردن لوازم و توابع بحث، قابل دفاع خواهد بود.
Douglas, H., 2009, Science, Policy and the Value-free Ideal, University of Pittsburg Press.
Ellioitt, K., 2011, "Direct and Indirect Roles for Values in Science", Philosophy of Science, n. 78 (2), p. 303-324.
_____ , & D.McKaughan, 2009, "How Values in Scientific Discovery and Pursuit Alter Theory Appraisal", Philosophy of Science, n. 76, p. 598-611.
Haddcock, A., A. Millar & D. Pritchard (Eds.), 2009, Epistemic Value, Oxford University Press.
Lacey, H., 2001, "The ways in which the sciences are and are not value free", Pesented at the conference, "Value Free Science: Illusion or Ideal?", Center for Ethics and Values in the Sciences, University of Alabama at Birmingham, February 23-25, Online Edition on: www.swarthmore.edu/Humanities/hlacey1/value-free.doc
Lacey, H., 2004, "Is there a Significant Distinction between cognitive and social values?", in Science, Values and Objectivity, ed. by Machamer & Wolters, University of Pittsburg Press.
Laudan, L., 1984, Science and Values: The Aims of Science and Their Role in Scientific Debate, Berkeley, University of California Press.
_____ , 2004, "The Epistemic, the cognitive, and the social", in Science, Values and Objectivity, ed. by Machamer & Wolters, University of Pittsburg Press.
Longino, H.E., 1990, Science as Social Knowledge: Values and Objectivity in Scientific Inquiry, Princeton, Princeton University Press.
_____ , 2004, "How Values Can Be Good for Science", in Science, Values and Objectivity, University of Pittsburg Press.
McMullin, E., 1983, "Values in Science", in: East Lansing: Philosophy of Science Association, ed. by Asquith & Nickles.
Niiniluoto, I., 1993, "The Aim and Structure of Applied Research", Erkenntnis, n. 38, p. 1-21.
Putnam, H., 2002, The Collapse of the Fact/value Dichotomy and Other Essays, Harvard University Press.
Rooney, Ph., 1992, "On Values in Science: Is the Epistemic/Non-Epistemic Distinction Useful?", Proceedings of the Biennial Meeting of the Philosophy of Science Association, Volume One: Contributed Papers, p. 13-22.
Ruphy, S., 2006, "Empiricism All the Way Down: A Defense of the Value-Neutrality of Science in Response to Helen Longino's Contextual Empiricism", Perspectives on Science, n. 41, p. 189-214.