سخن نخست
الحمدُللّهِ الذي لاتُدركُهُ الشواهدُ، و لا تحويه المشاهِدُ و لا تراه النَّواظِر، و لا تحجُبُهُ السَّواتِر، الدَّالَّ علَي قِدَمِهِ بحُدوثِ خلقِهِ و بحُدُوثِ خلقِه علي وُجودِه، و باشتباهِهِم علي أَن لا شبه له... مستشهدٌ بحدوثِ الاشياءِ علي أَزلِيَّته، و بما وَسَمَها به مِنَ العَجزِ علي قُدرتِه، و بما اضْطرَّها إِلَيه من الفناءِ علي دَوامِهِ. واحِدٌ لا بِعَدَدِ، و دائمٌ لا بأمَد، و قائمٌ لا بِعَمَد. تَتَلقَّاهُ الأذهانُ لا بمشاعره، و تشهد له المرائي لا بمحاضَرَةٍ. لَم تُحِطْ به الأوهام، بل تَجَلّي لها بها، و بها امْتَنَعَ منها، و اليها حاكمها.
سپاس خدايي را كه حسهاي ظاهري، او را نتواند دريافت؛ و هيچ جاي فرا گرفتن وي را در خود، بر نتواند يافت. ديدهها او را نخواهد ديد، و پوششها وي را نتواند پوشيد. به حادث بودنِ آفريدههايش، قديم بودن خود را بيان دارنده است؛ و با پديد آوردن مخلوقاتش، هستي خويش را نماينده، و با همانند بودنِ آنان به يكديگر بيهمانندي خود را نشان دهنده... . نو پديد بودن موجودات گواه است كه او هميشه بوده است، و نشان عجزي كه در آفريدهها نهاده، توانايي او را نموده است؛ و به نيست شدني كه آفريدگان را از آن ناچار ساخته، دليل آرد كه خود پاينده است. يگانه است نه به شمار؛ هميشه است و به خود پايدار، برپاست نه با نگاهدار. ذهنها او ر از روي اوصاف شناسد و به درك او نرسد؛ و نشان خلقت او هر جا بر وجودِ وي گواهي دهد، نه آنكه او تنها در آنجا بُوَد. وهمها او را فرا نگيرد، بلكه براي آنه در ديگر آفريده جلوه كرد، و نماياند كه او را به تصوّر نتوانند درآورد؛ و داوري را به عهده آنها انداخت، تا بدانند كه او را هرگز چنانكه بايد نتوانند شناخت.1
چهارمين شماره معرفت فلسفي را به اين اميد تقديم ميكنيم كه سه شماره گذشته توانسته باشد چشماندازي نويدبخش و روشن در ساحت مباحث فلسفي را جلوهگر سازد. باري در اين شماره نيز محور اصلي مطالب مقالات درباره فلسفه اسلامي است.
در چهارمين حلقه از سلسله مباحث فلسفهشناسي، علّل و ادلّه انحصار مكاتب مهم فلسفي اسلام در سه مكتب مشاء، اشراق و حكمت متعاليه و نيز سنخشناسي و اختلاف اين مكاتب از يك سو، و علّل و ادلّه كثرت و تنوع فلسفه در غرب از سوي ديگر، بررسي شده است. نظر استاد مصباح يزدي درباره اين مباحث، به اختصار از اين قرار است: فلسفه مشايي، فلسفهاي متأثر از ارسطو است كه تنها به استدلالات عقلي تكيه دارد، فلسفه اشراقي، فلسفهاي است كه براي دستيابي به حقيقت، تنها عقل و استدلالات عقلي را كافي نميداند؛ و شهود و مكاشفات حاصله از رياضتهاي نفساني و تزكيه باطني را ضروري ميشمارد. حكمت متعاليه صدرايي تلاشي است براي پيوند ميان فلسفه مشايي و فلسفه اشراقي و آشتي ميان برخي آراي عرفاني و نظريات فلسفي. افزون بر اين دو نكته اساسي، تطبيق نظريههاي فلسفي مأخوذ از عقل و شهود بر مضامين آيات و روايات، سومين ويژگي مهم حكمت متعاليه است. اين سه مكتب فلسفي اسلام، عليرغم برخي اختلافها، در بيشتر موضوعات و مسائل مهم، به ويژه آنها كه به عقايد اسلامي مربوطند، اختلافي ندارد. از اينرو، ميتوان گفت: اختلاف آنها به طور عمده به روش باز ميگردد. اما در غرب، به ويژه پس از رنسانس، با پيدايش آراي معرفتشناسانه جديد و زير سؤال رفتن مباني فلسفه الهي، و ترديد در مبدأ و ماوراي مادّه، زمينه رويش قارچگونه انواع افكار و نظريههاي مادي پديد آمد.
استاد ممدوحي ضمن تأييد سخنان استاد مصباح، در اينباره معتقدند كه آنچه در غرب روي داد آشوب و هرج و مرج فكري بود كه ريشه در شكگرايي و نسبيگرايي معرفتشناختي داشت. با از دست رفتن ملاك صدق و اعتقاد به عدم امكان دستيابي به حقيقت، به طور طبيعي هر كسي آرا و گمانهاي خود را به اسم فلسفه عرضه كرد.
استاد فيّاضي نيز دليل اصلي فراواني و تنوع مشربهاي فلسفي در غرب را اعتقاد انديشمندان غرب به تقدّم معرفتشناسي بر هستيشناسي و گرايش به شكگرايي و نسبيگرايي معرفتي ميدانند و معتقدند آنچه در غرب وجود دارد، در حقيقت، مكاتب فلسفي گوناگون نيست، بلكه گرايشهاي مختلف معرفتشناختي است. وي در توضيحات خود به اين مطلب اشاره ميكند كه هر مسئله فلسفي سه مرحله يا سه مقام دارد: نخست: طرح مسئله؛ دوم: استدلال و اثبات و سوم: ملاحظه نتايج. مكاتب مشاء، اشراق و حكمت متعاليه در مرحله و مقام اثبات و برهان و استدلال عقلي مشتركاند، اما در مقام نخست و طرح مسئله، مكتب مشاء مسئله را از فكر و انديشه و عقل ميگيرد و مطرح ميكند. مكتب اشراق در اين مرحله به عقل تنها اكتفا نكرده، بر شهود نيز تأكيد و تكيه اساسي دارد؛ و حكمت متعاليه افزون بر عقل و شهود، وحي را سرچشمه سرشار ميداند. در ادامه اين گفتوگو استاد مصباح و استاد فيّاضي با ارائه شواهدي، حكمت متعاليه را به تعاليم و آموزههاي اسلامي نزديكتر ميدانند.
در مقاله «روششناسي حكمت متعاليه» نويسنده محترم ابتدا با ذكر عباراتي به وجه نامگذاري حكمت متعاليه و مراد از آن اشاره ميكند. سپس با به كارگيري دو جنبه سلبي و ايجابي، ويژگيهاي روششناختي اين مكتب فلسفي را معرفي مينمايد. وي با ارائه قرائن متني متعدد توجه به نارسايي عقل، نياز به كشف براي فهم حقايق شريعت و نارسايي وجدان و كشف براي تبيين درست و منطقي حقايق را اصليترين جنبههاي سلبي و تأكيد بر عقل برهاني، وجدان عرفاني، كيفيت تركيب اين دو، و جايگاه و تأثير شريعت به مثابه مصحح و مؤيد عقل و عرفان و هماهنگي برهان، وجدان و شريعت در نيل به حقيقت را ابعاد ايجابي روششناسي حكمت متعاليه ميداند. در ادامه با مقايسه روش حكمت متعاليه و حكمت اشراق، امتيازات روششناختي حكمت متعاليه را بيان نموده و در پايان ذيل عنوان «مباني معرفتشناسي روش حكمت متعاليه»، مهمترين نكات معرفتشناسانه اين مكتب، از جمله منابع شناخت را خاطر نشان ساخته است.
چيستي ادراك و مراحل آن از نگاه فلسفه صدرايي، محور اصلي مباحث بيان شده در مقاله «حقيقت ادراك و مراحل آن در فلسفه صدرا» است. نويسنده محترم ابتدا به بيان برخي نوآوريهاي معرفتشناختي انديشمندان مسلمان، نظير تقسيم معرفت به تصوري و تصديقي، مسئله وجود ذهني، تقسيم علم به حضوري و حصولي، پرداخته و سپس با اشاره به اهمّ نوآوريهاي ملاصدرا نظير «اصالت وجود، تشكيك وجود، حركت جوهري، جسمانيت حدوث و روحانيت بقاي نفس»، حقيقت ادراك و مراحل آن را از نگاه اين فيلسوف عاليقدر تبيين ميكند. حقيقت ادراك به نظر ملاصدرا عبارت است از «وجود مدرَك براي مدرِك» و مراحل ادراك عبارتند از: احساس، تخيّل، توهم و تعقل.
آيا ميتوان اشيا و پديدهها را تعريف كرد؟ به كدام معنا؟ اقسام تعريف و ويژگيهاي هر يك كدام است؟ نسبت «تعريف حدّي» با وضع اسم عام چيست؟ بررسي آراي برخي از برجستهترين انديشمندان مسلمان در پاسخ به اين پرسشها، اصليترين محور مباحث مطرح در مقاله «صعوبت يا سهولت حد و رابطه آن با وضع اسماء عام بر مسما» ميباشند. نويسنده محترم ابتدا به اختصار به پيشينه بحث اشاره كرده و با طرح پرسشهاي كليدي و نقل آراي برخي انديشمندان مسلمان، آراي بغدادي و شيخ اشراق را به گونهاي مقايسه و متمايز ساخته است. سپس ضمن نقل آراي صدرالمتألّهين به نقد نظريه شيخ اشراق از نگاه ملاصدرا ميپردازد. تحليل نامگذاري اسامي عام بر مسما، اسم جوهري و اسم عرضي و تفاوت اين دو، شيوه نامگذاري اسماء انواع جواهر طبيعي، اسم اجناس جواهر طبيعي، اسماء اعراض، اسماء مخترعات و مصنوعات از ديگر مباحث اين مقاله است.
گزارش و تحليل و نقد آراي هگل درباره خدا و دين و مقايسه آن با خدا در مسيحيت و اسلام مطالب مقاله «خدا و دين در انديشه هگل» است. نويسنده محترم با محور قرار دادن كتاب دزموند، كه در شرح و نقد آراي هگل نگاشته شده است، ضمن ارائه گزارشي جامع و مفيد از كتاب، در پارهاي موارد خود به نقد برداشتها و انتقادات دزموند بر هگل پرداخته و ميگويد: به اعتقاد دزموند، يك متفكر كاتوليك كه بيست و پنج سال درباره آراي هگل پژوهش كرده است، برداشت هگل از خدا برداشتي بتپرستانه است و خداي موردنظر هگل، خداي شخصي سنّتي نيست؛ چرا كه به اندازه كافي «ديگر و متعالي» نيست. بررسي آراي دزموند درباره ابعاد سهگانه دين يعني؛ احساس، مناسك و آموزه، كه بوربيج در استدلال خود براي اثبات مسيحي بودن هگل به كار برده است، بخش عمده مقاله را به خود اختصاص داده است.
در مقاله «بررسي جوهرشناسي ماده و انرژي در فلسفه»، نويسنده محترم رويكردهاي موجود درباره چيستي انرژي را كه در اساس حول جوهر بودن و جوهر نبودن انرژي مطرح شدهاند، بررسي و نقد نموده است. وي تلاش كرده با بر شمردن آراي فلاسفه اسلامي و فلاسفه غربي به پاسخ اين پرسش نزديك شود كه آيا انرژي به لحاظ هستيشناختي، داراي حقيقتي مستقل و در برابر و كنار جوهر جسماني است؟ به اعتقاد وي اگر انرژي جوهري در كنار جوهر جسماني باشد، بسياري از مباحث مربوط به جسم دستخوش تحوّل و دگرگوني خواهند شد.
در پايان ضمن سپاس از همه استادان، دانشوران گرانقدر و كساني كه ما را در تهيه اين شماره ياري رساندند، با احترام خاطرنشان ميشويم كه مشتاقانه چشم به راه مقالات، پيشنهادها و نقدهاي عالمانه شما خواننده فرهيخته هستيم.
1ـ نهجالبلاغه، سيدجعفر شهيدي، خطبه185.