فلسفه کوشش عقلی برای شناخت واقع و راهزیست مطلوب است. ازآنجاکه انسان دارای قدرت تعقل است، در همۀ فرهنگها میتوان ردپای فلسفه را دید. اما تدوین فلسفه به صورت یک دانش امری است که برخی از فرهنگها در آن فعالتر بودهاند. یکی از خاستگاههای معروف فلسفه، یونان قبل از میلاد است. فیلسوفانی همچون فیثاغورس، هراکلیتوس، پارمنیدس، سقراط، افلاطون و ارسطو از مشهورترین فیلسوفان یونان بهشمار میروند. فلسفۀ یونانی دستکم در ظاهر به دین خاصی وابسته نیست و صبغۀ دینی ندارد، هرچند اغلب فیلسوفان یونانی الهی هستند. فلسفۀ یونانی هم به جهان اسلام وارد شد و هم به جهان یهودی ـ مسیحی غرب. ازآنجاکه بین فلسفه و الهیات ادیان ابراهیمی موضوعات و مسائل مشترکی مطرح است، مانند بحث از آغاز و انجام جهان، رابطۀ طبیعت و ماورای طبیعت، سرشت انسان و سعادت و شقاوت او، برخی از متألهان این ادیان به مطالعۀ فلسفه روی آوردند و از مباحث فلسفی بهویژه اندیشههای نوافلاطونی در تبیین و توجیه برخی از آموزههای اعتقادی دین بهره جستند. فیلون و ابنمیمون یهودی، آگوستین و آکوئیناس مسیحی و فارابی و ابنسینای مسلمان برخی از شناختهترین متألهانی هستند که کوشیدهاند بین یافتههای فلسفی و باورهای دینی نوعی هماهنگی برقرار کنند و از روش فلسفی در بحث دینی استفاده کنند.
در مقابل این جریان، گروهی دیگر از متشرعان و متکلمان ادیان یادشده قرار دارند که با اصل تفکر فلسفی یا با دخالت دادن آن در فهم دین به ستیز برخاستهاند. تقابل این دو جریان را میتوان در نزاع پرماجرای عقل و ایمان در تاریخ قرون وسطای مسیحی مشاهده کرد. یکی از ریشههای اصلی این منازعه، عقلستیز بودن باورهای بنیادی مسیحیت مانند تثلیث و تجسد است. ناتوانی جریان عقلگرا در دفاع عقلانی از این باورها زمینۀ شکلگیری ایمانگرایی در مسیحیت شد که تا امروز در الهیات مسیحی حضوری چشمگیر دارد. در جهان اسلام نیز از آغاز ورود فلسفه، جریان فلسفههراسی و فلسفهستیزی شکل گرفت. بسیاری از متکلمان و محدثان و فقهای اهلسنت از جمله غزالی و ابنتیمیه و سلفیها با فلسفه و گاه با منطق و عقل به منازعه برخاستند. از نظر بسیاری از آنان برای شناخت واقع و معارف دین به چیزی جز نص دینی (کتاب و سنت) نیاز نیست. بهزعم آنها استفاده از روش عقلی و فلسفی به انکار عقاید دینی منجر میشود. تحت تأثیر این جریان تدریجاً مخالفت با فلسفه در میان برخی از علمای شیعه نیز طرح شد. امروزه نیز این جریان فعال است و طلاب علوم دینی را از روی آوردن به فلسفه منع میکند. برخلاف فلسفههراسی در مسیحیت که ریشه در ناسازگاری بنیادین باورهای مسیحی با عقل دارد، این مخالفت در جهان اسلام ریشههای دیگری دارد. اما در نهایت این مخالفت نیز به توهم ناسازگاری عقل و دین برمیگردد و مخالفان فلسفه برانند که بهکارگیری روش عقلی در شناخت ما را به نتایجی میرساند که در مقابل آموزههای دینی قرار دارد. به عبارت دیگر، در این دیدگاه ولو به صورت ناآگاهانه مفروض است که عقل بشری با آموزههای دینی در تعارض است و سیر آزاد تفکر عقلی به نتایجی ناسازگار با دین منتهی میشود. برخی از اینان بین عقل و فلسفه تفکیک میکنند و میگویند ما با تعقل موافقیم اما با روش فلسفی مخالفیم. این سخن ناشی از عدم شناخت حقیقت فلسفه است. فلسفه چیزی جز بهکارگیری روش عقلی در فهم واقع نیست. گاه به روایات و یا اقوال علمای پیشین برای نفی فلسفه تمسک میکنند، درحالیکه آن روایات و اقوال در مقام مقابله با فلسفههای الحادی و افکار زنادقه است، نه نفی تفکر عقلی برای اثبات عقاید دینی و دفاع از آنها که در فلسفۀ اسلامی تعقیب میشود. گاهی فلسفه را رقیب دین و در مقابل آن قرار میدهند، درحالیکه چنین نیست؛ فیلسوفان مسلمان بهویژه متألهان شیعی تمام تلاششان مصروف فهم حقایق عقلانی و الهیاتی دین است، نه ایجاد مکتبی در برابر دین. ازاینرو از مهمترین زمینههای مخالفت متشرعان با فلسفه ابهام در نسبت فلسفه و دین است. به گمان آنها فلسفه دین حق را انکار و نفی میکند و خود دین باطلی را طرح و جعل میکند. بله، فلسفههای الحادی دین را انکار میکنند، اما فلسفههای الهی و بهویژه فلسفۀ اسلامی در مقابل دین خاضع و نسبت به آن خادم است. کار فلسفۀ الهی کشف دین و فهم آن است، نه طرد دین و جعل آن. فیلسوف متأله با تثبیت مبانی معرفتشناسی و هستیشناسی عقلی، اصول اعتقادی دین را اثبات میکند و در فهم و تبیین آموزههای اعتقادی دین و تفسیر متون دینی از روش عقلی فلسفی مدد میجوید. البته فلسفه مانند هر علم دیگری محصول ذهن بشر غیرمعصوم است و از این حیث مانند همۀ علوم دیگر در معرض خطاست و نیازمند به نقد و اصلاح است. علوم دینی مانند کلام و تفسیر و فقه هم همینطور هستند. گرچه منبع علوم دینی وحی و کلام معصوم است، اما استنباط و استخراج معارف از متون دینی مصون از خطا نیست، از همین جهت است که در علوم یادشده با آراء مختلف و حتی نحله و مکتبهای گوناگون مواجه هستیم و منازعه و نقد و ابرام در آن بسیار است.
از آموزههای مسلم قرآن کریم و روایات معصومان علیها السلام اهمیت و ضرورت تعقل و خردورزی و نکوهش سطحینگری و ظاهربینی و بیتوجهی به عقل است. حقیقت فلسفه نیز چیزی جز استفادۀ حداکثری از عقل نیست. فلسفه آراء فیلسوفان نیست؛ این آراء، گوناگون و گاه در مقابل هم هستند. گوهر فلسفه و حقیقتش بهکارگیری روشمند و نظاممند عقل در شناخت واقع است. ازاینرو جای شگفتی است که کسی با معارف اسلام آشنا باشد اما با عقلورزی به مخالفت برخیزد. ازاینرو این مخالفتها منشأی جز تصور نادرست از فلسفه و دین و نسبت بین آنها ندارد. اگر توجه شود که اولاً فلسفۀ اسلامی ناسازگار با دین نیست، بلکه در خدمت اثبات و فهم دین است، و ثانیاً دین نافی تفکر عقلی نیست، بلکه مؤید و مکمل آن است، و سرانجام اینکه عقل و وحی به عنوان حجتهای درونی و بیرونی در کنار هم و معاضد یکدیگرند نه رقیب و معارض هم، وجهی برای فلسفههراسی و فلسفهستیزی نخواهد بود.
سردبیر