ویژگی برجستۀ حکمت متعالیه آن است که صدرالمتألهين از روشها و منابع گوناگون معرفتی در بنای نظام حکمی خود بهره میبرد. فلسفۀ مشائی، اشراقی، کلام و عرفان و در رأس همه متون دینی قرآن و سنت، منابع حکمت متعالیه را تشکیل میدهند. به عبارت دیگر، در این حکمت از عقل، شهود و نقل دینی برای کشف واقع استفاده می شود. البته صدرالمتألهين ملتزم و متعهد است که یافتههای عرفانی و قرآنی را استدلالی و برهانی کند و بدون برهان عقلی سخنی را در نظام فلسفی خود طرح نکند. برایناساس صدرالمتألهين بر وحدت شخصی وجود که نظریهای عرفانی است برهان عقلی اقامه میکند و از توحید قرآنی با تحلیل عقلی و استدلال نظری دفاع میکند. بنابراین کسانی که میپندارند بهرهمندی صدرالمتألهين از قرآن و عرفان با پایبندی او به استدلال فلسفی ناسازگار است بر خطا هستند. او هیچگاه به جای برهان به قرآن و عرفان پناه نمیبرد و خلأ برهانی را با نقل قرآنی و کشف عرفانی پر نمیکند؛ بلکه ازآنجاکه به هماهنگی این معارف اعتقاد دارد میکوشد منظرۀ واحدی را از پنجرههای گوناگون تماشا کند.
باید افزود که وحی حجیت و اعتبار معرفتی دارد و دلیل نقلی معتبر اگر دلالتش صریح باشد حجیت دارد و مدلولش را برای مؤمن اثبات میکند. شهود عرفانی نیز درصورتیکه واجد شرایط شهود معتبر باشد برای صاحب کشف معتبر است و حجیت دارد. اما صدرالمتألهين به عنوان فیلسوف افزون بر این، میکوشد این معارف را برهانی کند تا مقبولیت عام پیدا کنند و قابل عرضه در نظام فلسفی باشند.
این روش و مشرب مبتنی بر اصلی است که صدرالمتألهين و پیروانش بر آن تأکید دارند. آن اصل این است که «برهان و عرفان و قرآن از هم جدا نیستند». صدرالمتألهين بر اساس این روش میکوشد هم به نزاعهای فلاسفه و عرفا و متکلمان در مسائل بنیادین نظری و اعتقادی پایان دهد و بین مشربهای گوناگون معرفتی آشتی و هماهنگی برقرار کند و هم با تلفیق و ترکیب این روشها به حل معضلات مهم الهیاتی توفیق یابد و به دستاوردهای جدیدی در ابواب گوناگون فلسفی بهویژه در هستیشناسی و انسانشناسی و معرفتشناسی نایل گردد.
پرسشی که در اینجا به اختصار باید بررسی کنیم این است که اینکه براساس حکمت متعالیه بین برهان و عرفان و قرآن جدايی نیست، یا حکمت متعالیه از برهان و عرفان و قرآن در کشف و اثبات دعاوی خود بهره میبرد، به چه معناست و تا چه حد میتواند درست باشد؟ آیا این اصل به این معناست که همۀ حقایق قرآنی از راه عقل و کشف هم به دست میآیند؟ آیا بین هیچ یافت عقلی و شهودی با آموزههای دینی تعارضی نیست؟ آیا همۀ مباحث حکمت متعالیه با هر سه روش به دست میآیند و اثبات میشوند؟
قطعاً توافق و هماهنگی بالفعل و حداکثری این مشربها نمیتواند منظور باشد، به این معنا که همۀ یافتههای عقلی و کشفی و نقلی یکسان باشند و هیچ اختلاف و ناسازگاری بین آنها نباشد و هرچه قرآن میگوید عقل و کشف نیز همان را بگویند و بالعکس.
اولاً میدانیم که وحی مصون از خطاست؛ در قرآن کریم و سخنان معصومان خطا راه ندارد. اگر ادعای فوق حداکثری باشد به این معنا خواهد بود که حکیم متأله به همۀ حقایق دینی از راه عقل و کشف دست مییابد و در یافتههای عقلی و کشفی و فهم دینی او هیچ خطايی رخ نمیدهد. روشن است که این ادعایی است گزاف که هیچ غیرمعصومی نمیتواند آن را طرح کند.
ثانیاً بر خلاف کتاب و سنت، یافتههای عقلی و کشفی محدودند و به تدريج برای انسانها حاصل میشوند و همۀ آنچه قابل یافت عقلی و کشفی است هنوز تحقق نیافته است. «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» (مائده: 3) داریم، اما «الیوم اکملت لکم فلسفتکم یا عرفانکم» نداریم. البته صدرالمتألهين در جایی از اکمال فلسفه سخن میگوید اما این ادعا را باید به معنای محدود و نسبی در نظر گرفت. پس از نظر کمیت و قلمرو گزارهها، بین عقل و کشف و کتاب و سنت برابری نیست. به نظر نمیرسد هرگز بتوانیم به چنین برابری برسیم، چون لازمهاش بینیازی از دین خواهد بود. درحالیکه از کتاب و سنت برمیآید که همۀ آنچه که انبیا به ما ميآموزند قابل دریافت از راههای دیگر نیست؛ «وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره: 151).
آری، اگر عقل کامل باشد و کشف هم تام باشد و خطا در آنها راه نداشته باشد، در آن صورت بین برهان و عرفان و قرآن هماهنگی تام خواهد بود. اما این فقط یک قضیۀ شرطیه است. شاید تنها مصادیق آن انسانهاي کامل به معنای معصومان باشند.
همچنین میتوان گفت هماهنگی و تلازم یادشده دربارۀ ذات برهان و کشف یا برهان و کشف نفسالامری صادق است، اگر چنین چیزی داشته باشیم؛ نه لزوماً مصادیقی از آنها که بالفعل برای ما حاصل میشود. این سخن در باب هماهنگی دیگر راههای معتبر معرفت و معارف دینی نیز صادق است.
ثالثاً در حکمت متعالیه موضوعاتی طرح و بحث میشود که در کتاب و سنت مطرح نیستند تا هماهنگی و توافق همهجانبۀ آنها مطرح شود، مانند مباحث انتزاعی منطقی مثل معقولات ثانیه، اعتبارات ماهیت، و وجود ذهنی؛ ازاینرو نمیتوان قلمرو دین و فلسفه را مساوی و یکسان دانست، گرچه مشترکات بسیاری دارند. ميتوان گفت بین موضوعات و مسائلشان نسبت عموم و خصوص من وجه است. برخی از تعالیم دینی همچون بسیاری از مسائل فقهی دین در فلسفه و از طریق برهان قابل کشف و اثبات نیست. اینجاست که این پرسش به طور جدی طرح میشود که پس به چه معنا میتوان هماهنگی برهان و عرفان و قرآن را ادعا و اثبات نمود؟
اولاً چنانکه گفتیم این ادعا ناظر به وضعیت بالفعل عقل و کشف نمیتواند باشد. همۀ معارف دینی، بالفعل از راه عقل و کشف به نحو خطاناپذیری اثبات نشدهاند و شاید بسیاری از آنها جز از راه وحی قابل دستیابی نباشند.
ثانیاً میتوان ادعایی حداقلی را به این صورت مطرح کرد که چون عقل و کشف و شرع هر سه ناظر به واقع هستند، نباید بین دعاوی آنها تعارض و ناسازگاری باشد. از حکیم متأله انتظار میرود بین یافتههای عقلی و کشفی و قرآنی او ناسازگاری نباشد، نه اینکه بین آنها یگانگی و هماهنگی تام برقرار باشد و مدعای هر سه از نظر کمیت یا قلمرو مساوی باشند و از نظر صحت و اعتبار یکسان باشند. این تنها یک آرمان است و نمیتوان گفت بالفعل محقق است.
ثالثاً چیزی را که ميتوان توصیه کرد و توقع داشت این است که از حکیم متأله انتظار میرود در حکمتش از هر سه منبع عقل و کشف و نقل استفاده کند و برای رسیدن به هماهنگی بین این سه راه بکوشد. این استفاده هم البته نسبی و دارای درجات است.
دربارۀ حکمت متعالیۀ صدرالمتألهين میتوان گفت. اولاً صدرالمتألهين فیالجمله در مواردی به طور نسبی از هر سه منبع استفاده میکند، اما هرگز نمیتوان گفت او به همۀ حقایق قرآنی و روایی رسیده است و در هر مسئلهای به هماهنگی راههای سهگانه دست یافته است. ثانیاً صدرالمتألهين میکوشد در امهات اصول اعتقادی دینی مثل مسئلۀ توحید و نبوت و معاد به هماهنگی نسبی بین سه راه معرفت دست یابد. اما البته منتقدان صدرالمتألهين ممکن است در این مدعا مناقشه کنند و مثلاً بگویند معاد صدرالمتألهين با معاد قرآنی فاصله دارد، کما اینکه چنین گفتهاند.
بنابراین، آنچه میتوان از گزارۀ «برهان و عرفان و قرآن از هم جدا نیستند» استفاده کرد این است که حکیم باید این گزاره را نصبالعین خود سازد و آن را به عنوان دورنمای سیر و سلوک معرفتی خود در نظر گیرد و ناسازگاری دادههای این سه راه را برنتابد و به سوی هماهنگی آنها حرکت و کوشش کند. این اصل به عنوان یک اصل هدایتگر و جهتدهنده و راهنما بسیار مهم و مفید خواهد بود.
قاعدۀ محل بحث را میتوان به موارد دیگر هم توسعه داد و این هماهنگی باید بین همۀ معرفتها باشد. از جمله بین حس و تجربۀ معتبر ازیکسو و عقل استدلالی و کشف عرفانی و وحی دینی باید هماهنگی باشد که نزاع معروف علم و دین ناظر به این مسئله است. البته آنچه میتوان توقع داشت هماهنگی حداقلی به معنای عدم تعارض علم و دین است. چون قلمروهای مشترک آنها محدود است. همچنین بین یافت تاریخی به روش تاریخی معتبر و متون تاریخی دینی نباید ناسازگاری باشد. البته سخن از یافت و موارد یقینی است، نه لزوم هماهنگی بین ظنون تاریخی و قطعیات دینی.
مصداق دیگر برای قاعدۀ فوق، لزوم هماهنگی بین یافتههای عقل عملی و وجدان اخلاقی با تعالیم دینی مرتبط با آن است. تعارض بین یافت عقل عملی و شهود اخلاقی با آموزههای دینی نیز پذیرفته نیست و انتظار ميرود که چنین هماهنگی برقرار باشد. البته موارد خاصی مثل مأمور شدن حضرت ابراهیم علیه السلام به ذبح اسماعیل علیه السلام مواردی استثنایی هستند که توضیح و تبیین خاص خود را میطلبد.
در اینجا لازم است به قاعدۀ معروف «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و بالعکس» اشاره کنیم. این قاعده ميگوید هرجا عقل حکمی قطعی داشته باشد شرع هم موافق با آن است. البته از این قاعده استفاده نمیشود که در همۀ مواردی که شرع حکم دارد عقل نیز حکم قطعی دارد. همچنین معنای قاعده آن نیست که هر حکم شرعی لزوماً دلیل عقلی دارد و برای عقل قابل کشف است. بلکه مراد این است که اولاً حکم قطعی عقل با شرع یکی است و ثانیاً چون عقل بهطورکلی حقانیت شرع را پذیرفته است، همۀ احکام آن را نیز ميپذیرد بدون اینکه لزوماً خود به طور مستقل راهی برای کشف تفصیلی آنها داشته باشد.
سردبیر