دين و بهداشت روان (1)
دكتر ابوالفضل ساجدى1
نوشتار پيش روى، با هدف بيان ساز و كارهاى تأمين بهداشت روانى در دين به نگارش در آمده است. بدين منظور، نخست گذارى گذرا بر چيستى بهداشت روانى در مكتبهاى گوناگون روانشناسى و نيز در اسلام دارد؛ آنگاه به مؤلفههايى از بهداشت روان مىپردازد كه پژوهشگران غربى نيز بدانها اذعان دارند و سپس نقش دين را در تحقق آنها بررسى مىكند. در اين نوشتار، مفهوم بهداشت روانى، با مرورى بر تعريفهاى انديشمندان مختلف مانند گلدشتاين، جاهودا، ونتيز، آلپورت، چاهن و مكتبهاى گوناگون زيستىنگرى، روانتحليلگرى، رفتارگرايى و انسانگرايى ارزيابى مىشود و آن گاه ساز و كار دين در تحقق مؤلفههاى آن (پرستش و تجربههاى معنوى و . . . ) بيان مىگردد.
كليد واژهها: دين، بهداشت روان، تجربههاى معنوى، پرستش، سلامت.
«بهداشت رواني» يا «سلامت روان» كه روانشناسان و روانپزشكان به كار مىبرند، واژههاى «health well-being» يا «Mentalhealth»، در زبان انگليسى است. تاكنون تعريفهاى گوناگونى براى اين واژهها ارائه شده و پژوهشهاى گستردهاى در اين زمينه صورت گرفته است. المر گاردنر با تأكيد بر تلاشهاى بىشمار براى تعريف سلامت و بيمارى روانى، به نمونههايى چون ديدگاه ايتو، انگل، جاهودا، جانزئ كودى، منينگر، ريديچ و اسكوت2 اشاره مىكند.3
بهداشت يا سلامت روان، گاه به سلامت و بهنجارى ذهن، روان و رفتار تعريف مىشود. امروزه، ذهن و روان در روانشناسى تقريبا به يك معنا به كار مىروند.
گلدشتاين،4 سلامت روانى را تعادل ميان اعضا و محيط در رسيدن به خودشكوفاييمىداند.5 جاهودا به هشت تعريف در اين زمينه اشاره مىكند:
در سال 1948م. كميسيون مقدماتى سومين كنگره جهانى بهداشت روانى، تعريفى دو بخشى از بهداشت روانى ارائه داد كه چنين است:
بهداشت روانى حالتى است كه از نظر جسمى، روانى و عاطفى با بهداشت روانى ديگران سازگار باشد و مطلوبترين رشد را براى فرد ممكن سازد.
جامعه خوب جامعهاى است كه براى اعضايش چنين رشدى را فراهم مىآورد، و با اين حال، رشد خود را تضمين مىكند و در قبال ديگر جوامع نيز بردبارى نشان مىدهد.7
در سالهاى اخير، انجمن كانادايى بهداشت روانى، «سلامت رواني» را در سه بخش تعريف كرده است:
بخش اول: نگرشهاى ناظر به خود؛ مانند تسلط بر هيجانهاى خود، آگاهى از ضعفهاى خود و رضايت از خوشىهاى ساده؛
بخش دوم: نگرشهاى ناظر به ديگران (راحت بودن با ديگران)؛ مانند علاقه به دوستىهاى طولانى و صميمى، احساس وابستگى به يك گروه و احساس مسئوليت در مقابل محيط انسانى و مادي؛
بخش سوم: نگرشهاى ناظر به زندگى (رويارويى با الزامهاى زندگي)؛ مانند پذيرش مسئوليتها، ذوق گسترش امكانات و دلبستگىهاى خود، توانايى گرفتن تصميمهاى شخصى و ذوق خوب كار كردن.
به باور اين انجمن، بهداشت روانى خوب، شرايطى دارد: روبهرو شدن با واقعيت؛ سازگار شدن با دگرگونىها؛ گنجايش داشتن براى اضطرابها؛ كمتوقع بودن؛ احترام قائل شدن براى ديگران؛ دشمنى نكردن با ديگران؛ و كمك رساندن به مردم.8
ونتيز9 سلامت روان را به هفت ملاك وابسته مىداند كه عبارتند از: 1. رفتار اجتماعيمناسب؛ 2. رهايى از نگرانى و گناه؛ 3. نبود بيمارى رواني؛ 4. كفايت فردى و خودمهارگري؛ 5. خويشتنپذيرى و خودشكوفايي؛ 6. توحيديافتگى و سازماندهى شخصيت؛ 7.گشادهنگرى و انعطافپذيري.
آلپورت،10 سازمان شخصيت و نياز به وحدت بخشيدن به اصول در زندگى، و فرويد،11رهايى از اضطراب، نگرانى و گناه را شاخصهاى مهم سلامت روان مىدانند.12 چاهن، فرد واجد سلامت روان را با پنج ويژگى و الگوى رفتارى زير گره مىزند:
1. حس مسئوليتپذيري: او درباره نيازهاى ديگران حساس است و در جهت برآوردن خواستهها و آسايشبخشى به آنان مىكوشد.
2. حس اعتماد به خود: او به خود و توانايىهايش اعتماد دارد و دشوارىها را، رويدادهاى زودگذر و حل شدنى مىانگارد. از اين رو، رويارويى با موانع، به روحيه او آسيبى نمىزند.
3. هدفمداري: او دريافت روشنى از آرمانهاى زندگى دارد. از همينرو، توان و خلاقيت خويش را يكسره در جهت راهيابى به اين مقصد هدايت مىكند.
4. ارزشهاى شخصي: او در زندگى خود، فلسفهاى خاص مبتنى بر باورها و هدفهايش دارد كه نتيجه آن، خوشبختى و شادكامى خود يا اطرافيان اوست و همواره خواهان افزايش مشاركت اجتماعى است.
5. فرديت و يگانگي: او شناختى مستقل از خود دارد كه او را از ديگران جدا مىكند و در گسترش واكنشها و الگوهاى رفتارى خويش مىكوشد؛ بهگونهاى كه نه تابع كوركورانه اميال ديگران است و نه از سوى آنان طرد مىشود.13
افزون بر اين تعريفها، هر كدام از مكتبهاى مختلف روانشناسى نيز، تعريف خاصى در باب سلامت و بيمارى روانى و شخصيت بهنجار و نابهنجار ارائه كردهاند كه برخاسته از نوع نگرش آنها به انسان و ساختار وجودى اوست. در ادامه، برخى از اين تعريفها را برمىشماريم:
يك ـ مكتب زيستىنگرى كه مبناى روانپزشكى است، بهداشت روانى را زمانى محقق مىداند كه بافتها و اندامهاى بدن، به طور سالم و بىنقص به وظايف خود عمل كنند و هيچ نوع اختلالى در دستگاه عصبى و در فرايندهاى شيميايى ـ روانى بدن پديد نيايد.
دو ـ مكتب روانتحليلگرى بر آن است كه سلامت روان به معناى كنش متقابل و متعادل ميان سه پايگاه بنيادين شخصيت (نهاد، من و من برتر) است و سلامت روانى، زمانى محقق مىشود كه «من» بتواند ميان تعارضهاى «نهاد» و «من برتر» تعادلى ايجاد كند. فرويد انسان ايدئال را كسى مىدانست كه تثبيتها و تعارضهاى پيش تناسلى را به خوبى تحليل كرده باشد تا آنجا كه براى رسيدن به سطح كاركرد تناسلى و حفظ آن توانا باشد. به باور وى، شخصيت تناسلى، بهنجار و ايدئال است. نوفرويدىها (فروم و اريكسون)، هدف غايى پيشرفت انسان را ايجاد اجتماعى مىدانند كه به همگان اجازه دهد تا خلاقيت خود را براى انجام دادن كارهاى نيك برآورده سازند.
سه ـ مكتب رفتار گرايى كه بر مشاهده رفتار و تعامل آن با محيط (محرك ـ ارگانيسم ـ پاسخ) تأكيد دارد، سلامت روانى را به سازشيافتگى فرد با محيط تعريف مىكند. در اين مكتب، تمام رفتارها، اعم از بهنجار و نابهنجار، سازشيافته و نايافته، با تقويت كردن، آموخته مىشود. بدين ترتيب، بهداشت روانى شامل رفتارهاى سازشيافتهاى است كه آموخته مىشوند. به سخن واتسون، مؤسس مكتب رفتارگرايى، «رفتار عادى در صورتى نمودار شخصيت انسان سالم است كه موجب سازگارى او با محيط و در نتيجه، رفع نيازهاى اصلى و ضرورى او مىشود».14
چهار ـ مكتب بومشناسى كه مطالعه محيطهاى زندگى موجودات زنده و روابط ميان اين موجودات با يكديگر و با محيط را برعهده دارد، بر آن است كه عوامل موجود در محيط فيزيكى، مانند سروصدا، آلودگى هوا، زيادى جمعيت، كوچكى محل سكونت و به خطر افتادن حريم، مىتوانند بهداشت روانى فرد را به خطر افكنند.15
پنج ـ مكتب انسانگرايى، سلامت روانى را به ارضاى نيازهاى اساسى و رسيدن به خودشكوفايى تعريف مىكند. يكى از چهرههاى اين مكتب، مزلو است. به نظر وى، كسانى به خودشكوفايى دست مىيابند كه عالىترين مراتب نيازهاى خود را برآورده سازند. وى ويژگىها و مؤلفههاى زير را براى چنين انسانهايى برمىشمارد:
1. درك مناسب و كارآمدى از عالم واقع دارند و پديدههاى ناشناخته را ناديده نمىگيرند؛ منكر آن نمىشوند و از آن نمىگريزند و در شرايط لازم عدم قطعيت را تحمل مىكنند.
2. خود، ديگران و طبيعت را همانگونه كه هستند، مىپذيرند.
3. سادگى، خودانگيختگى، فطرى بودن و حفظ حالت طبيعى در رفتارها، انديشهها و تكانشهاى آنان مشهود است.
4. بيش از آنكه خودمحور باشند، مسئلهمحورند. آنان توجه زيادى به خود ندارند، بلكه مسئله و رسالتى خارج از خود دارند كه بسيارى از نيروهاى آنها را به خود اختصاص مىدهند.
5. احساس نياز شديدى به خلوت و حريم خصوصى دارند. از اين رو، تنهايى را بسيار بيش از افراد معمولى دوست دارند.
6. از محيط طبيعى و اجتماعى استقلال نسبى دارند. از همين رو، در همرنگ شدن با ديگران و فرهنگها مقاومت مىورزند و در برابر فشارها، ضربهها، محروميتها، ناكامىها و مانند آن، استوارى نسبى دارند. آنان درصددند تشخيص خود را فداى ديگران نسازند.
7. توانايى شگفتآورى دارند در اينكه همواره خوبىهاى اساسى زندگى را با احترام، لذت، شگفتى و حتى با شور و اشتياق تحسين كنند. اين گونه تجربهها، هرچند براى ديگران بىرنگ شده باشد، براى آنان تازگى دارد.
8. از تجربههاى عرفانى (تجربه اوج16) برخوردارند؛ يعنى احساس شديد وجد و حيرتو هيبت، گشوده شدن افقهاى نامحدودى وراى زمان و مكان، و سرانجام اعتقاد به اينكه امرى بسيار مهم و ارزشمند روى داده است.
9. احساس همسانى، همدردى و عطوفت عميقى به انسانها دارند و كاملاً مردمگرا هستند.
10. دغدغه بهروزى همه انسانها را دارند.
11. در روابط ميانْ فردى، توان همجوشى، دوستى و عشقورزى به ديگران دارند.
12. با تمام توان، به اخلاق پاىبندند و معيارهاى اخلاقى را رعايت مىكنند.
13. بسيار شوخطبع هستند.
14. بسيار اهل خلاقيت و نوآورىاند.17
آنچه بيان شد ديدگاههاى متفاوت درباره سلامت روان بود. در زمينه درمان يا منشأ بيمارىهاى روانى نيز، به تبعِ نگرشهاى فكرى، مكتبهاى گوناگونى وجود دارد. برخى ريشه سلامت و بيمارى را در اصلاح يا تحريف و خطاى انديشه و شناختهاى آدمى مىدانند. برخى ديگر، همچون مكتبهاى رفتارگرا و روانشناسى اجتماعى و يادگيرى، الگوهاى رفتارى و روابط فردى و اجتماعى را منشأ تخريب يا سلامت مىشمارند. مكتبهاى انسانگرا نيز، آنچه آدمى را در ارضاى نيازهاى سطوح پايين محدود سازد و از خودشكوفايى بازدارد، منشأ ايجاد اختلال رفتارى مىشمارند. برخى از انديشمندان غربى، با نگاهى انتقادى به تعريفها و تحليلهاى موجود درباره بهداشت روانى، به نقش تاريخ، ايدئولوژى و نظامهاى فلسفى و ساختار سياسى ـ اجتماعى در آنها اشاره كردهاند.18
هدف نوشتار حاضر، بررسى همهجانبه تعريفهاى گوناگون نيست، بلكه تنها به مثابه پيشدرآمدى بر بخش بعدى (با عنوان ساز و كارهاى دين بهويژه اسلام در تحقق مؤلفههاى سلامت روان) و اشارهاى به تعريف مختار، از چيستى بهداشت روانى است. با توجه به اين نكته، در مقام ارزيابى ديدگاهها به اختصار مىتوان گفت: هر كدام از اين نظريهها، به زاويهاى از وجود آدمى چشم دوخته و از ديگر زوايا غافل ماندهاند. بدين ترتيب، تا اندازهاى اين ديدگاههاى گوناگون مىتوانند تكميل كننده يكديگر تلقى شوند. فرويد در تحليل خود از سلامت و بيمارى، بيشتر به رشد روانى جنسى توجه كرده است. رفتارگرايان، معيار سلامت را در رفتار ظاهرى جستوجو كردهاند. در ميان اين ديدگاهها، به نظر مىرسد مكتبهاى انسانگرا، بهويژه انديشههاى مزلو كه بهداشت روان را به رشد و خودشكوفايى تعريف مىكند، بر بقيه ترجيح دارد و به حقيقت نزديكتر است؛ زيرا اولاً بيش از ديگران، به جنبههاى عميقتر آدمى توجه دارد و ديدگاه متكاملترى ارائه مىدهد؛ ثانيا، ويژگىها را جامعتر بيان كرده است؛ در حالى كه هر يك از ديگر روانشناسان، به بخشى از چهارده ويژگى مورد اشاره او توجه كردهاند؛ ثالثا، مزلو همه نظريهها را زيرمجموعه و جلوههايى از خودشكوفايى دانسته است.
به رغم ترجيح ديدگاه مزلو بر ديگران، درباره نظريه وى نيز نكتههاى زير قابل ارزيابى هستند:
الف) مزلو كوشيده است ويژگىهاى افراد خودشكوفا را برشمارد. وى در بررسىهاى علمىاش، تنها به اين مجموعه از ويژگىها دست يافته است؛ در حالى كه ويژگىهاى ديگرى را نيز مىتوان بر اين مجموعه افزود كه اين امر در گرو انسانشناسى بيشتر و بررسى جنبههاى وجودى و كمالات ويژه انسانى است. مزلو مانند ديگر انسانگرايان، مفاهيم مبهمى را در تبيين بهداشت روانى ذكر مىكند كه تعيين مصداق دقيق آن در گرو شناخت كامل جنبههاى وجودى و كمال شايسته انسان است؛ تعادل ميان ذهن و روان و رفتار، رشد مطلوب، ارضاى نيازهاى اساسى و خودشكوفايى از اين گونه شناختهاست.
ب) اگر به باور مزلو، آدمى در جنبههاى مادى وجودش محدود است، سخن از تجربههاى اوج و عبور از مرزهاى ماديت چه معنا دارد؟ اگر او نفس غير مادى دارد، بايد كمال اين موجود تعيين شود و ملاكى براى آن ارائه شود. مزلو، بيان روشنى در اين زمينه ارائه نداده است.
ج) مزلو، از سلسله مراتب نيازهاى آدمى سخن مىگويد كه عبارتند از: 1. نيازهاى فيزيولوژيك يا جسماني؛ 2. نيازهاى ايمني؛ 3. نيازهاى محبت و احساس وابستگي؛ 4. نياز به احترام؛ 5. نياز به تحقق خود يا خودشكوفايي.
وى ميان اين نيازها، رابطه طولى برقرار مىكند و مىگويد زمانى نوبت به نيازهاى بالاتر مىرسد كه نيازهاى پايينتر تا اندازهاى تأمين شده باشد. به نظر مىرسد اين سخن گرچه درباره غالب افراد معمولى صادق است، ولى كليت ندارد و به ميزان ارزشگذارى فرد نسبت به آن نياز بستگى دارد. چه بسا فردى به رغم فشارهاى جسمانى، به دليل انگيزه قوى به نيازهاى برتر، به ارضاى آنها اهتمام بيشترى ورزد، ولى همين امر براى فرد ديگرى كه ارزش كمترى بدان مىنهد، كاهش اهتمام را نشان دهد.
د) مزلو، در آراى خود از برخى انگيزهها و احساس نيازهاى ناشى از آن، مانند انگيزه قدرتطلبى، بقا و انگيزه خداجويى كمتر سخن گفته است. آيا براى خودشكوفايى آدمى، اينگونه نيازها نبايد نيكوتر برآورده شوند؟ اگر او بتواند به موجودى فناناپذير كه علم و كمال و جمال مطلق است، تقرب جويد، آيا به شكوفايى خود كمك نكرده است؟
ه) وى يكى از ويژگىهاى انسان خودشكوفا را اين مىداند كه خود، ديگران و جهان را آنگونه كه هست بپذيرد. اگر منظور وى پذيرش و تصديق نظرى هر كس با هر انديشهاى باشد، لازمه آن انارشيسم معرفتى است كه افزون بر ايرادهاى نظرى، مانع خودشكوفايى نيز هست؛ زيرا فرد را به تزلزل شخصيتى و حيرت عملى مىكشاند و از حركت خردمدارانه بازمىدارد. البته اگر منظور او، پذيرش آدميان براى هدايت آنان و رفع كاستىهاى شناختى و ضد ارزشى آنان است، كلامى به جا است، ولى مزلو اين نظر را به روشنى بيان نكرده است.19
همانگونه كه بهداشت بدن، حفظ آن از بيمارىهاى ناتوان كننده و فعليت بخشيدن به توانايىهاى جسمانى است، بهداشت روان نيز وقتى به دست مىآيد كه روان از آسيبها به دور باشد و روز به روز به توانايىهاى خود فعليت بخشد. بر اين اساس، بايد انسان و روان او را بشناسيم؛ ضعف و قوّت، سلامت و بيمارى و كمال و نقص او را دريابيم تا بتوانيم درباره بهداشت و سلامتىاش به درستى حكم دهيم. بدون شناخت يك موجود و قابليتهاى آن، سخن گفتن از بهداشت و شكوفاسازى آن، بىفايده است. كمال هر موجودى از جمله انسان، در گرو تحقق عينى تمامى استعدادهاى نوعى اوست. بىترديد، عينيت يافتن خواستهاى مادى و حيوانى را نبايد كمال انسانى شمرد؛ زيرا اين خواستهها ميان انسان و حيوان مشترك هستند و شكوفايى آن به معناى تكامل انسان در بعد حيوانى است. در چنين شرايطى، انسانيت انسان همچنان بالقوه است. شكوفايى جنبههاى حيوانى، زودگذر و ناپايدار با شكوفايى هويت حقيقى انسان، يعنى روح فناناپذير، جاودانهطلب و نامحدودخواهِ انسان يكسان نيست. هرگاه روان فناناپذير او شكوفا شود و به كمال و لذت بىپايان و بدون محدوديت دست يابد، انسانيت او به فعليت رسيده است. بر اين اساس، مىتوان گفت كمال نهايى آدمى، نقطهاى است كه كمالى فراتر از آن براى انسان متصور نباشد و آن رسيدن به بالاترين، نابترين و پايدارترين لذت است كه با قرب الهى حاصل مىشود.20
با توجه به شناخت كمال حقيقى انسان، در تعريف بهنجارى و سلامت روان مىتوان چنين گفت: شناخت درست جنبههاى وجودى آدمى و واقعيتهاى هستى و شكوفاسازى حداكثرى استعدادهاى وى، در گرو شناخت خود، خدا، ديگران و طبيعت و رسيدن به برترين و پايدارترين كمالات انسانى يعنى قرب الهى است. دستيابى به اين مقصود، از يك سو در گرو برنامهريزى بر اساس واقعيتهاى وجودى انسان و از سوى ديگر، در گرو ارزشهاى متعالى و قابل حصول است. سطح عالى بهداشت روان و خودشكوفايى، با تقرب به خداوند حاصل مىشود؛ زيرا اين مقصد، برترين مصداق خودشكوفايى و آخرين كمالى است كه براى انسان قابل كسب است. او حقيقتى بىنهايت و جامع تمام ارزشها، و هدف نهايى است. منظور از هدف نهايى بودن خداوند، به معناى حضور وى در متن زندگى است. رسيدن به اين سطح از شكوفايى و سلامت روان، در گرو كسب هدفهاى واسطه در ارتباط انسان با خدا، خود، ديگران و طبيعت است.
هدفهاى واسطه در رابطه با خدا عبارتند از: معرفت خدا، ايمان به او، تقواى الهى، عبوديت، احساس تكليف و شكرگزاري. هر كدام از اين هدفها، آدمى را در رسيدن به قرب الهى يارى مىرسانند.
با توجه با جنبههاى شناختى، گرايشى و غريزههاى حيوانى در انسان، هدفهاى واسطهاى در زمينه ارتباط انسان با خود، بدين گونه قابل بيان است:
الف) در بعد شناختي؛ پرورش قوه عقل، فراگيرى دانشها و معارف، تعالىانديشه و خودشناسي؛ ب) در بعد گرايشي؛ پرورش حس حقيقتخواهى، خداجويى، فضيلتطلبى و گرايش به جاودانگى، كمالجويى و زندگى اجتماعى، زيبايى و كسب ديگر فضيلتهاى كمالبخش گرايشي؛
ج) در جنبههاى مشترك ميان انسان و حيوان؛ هدايت و تعديل گرايشهاى مشترك (گرسنگى، تشنگى، خواب، ميل جنسي)؛
د) در ارتباط انسان با ديگران؛ پاسداشت حقوق برترين اسوههاى الهى، معلم، شاگرد، زمامداران جامعه، والدين، همسر، فرزند و ديگران و ارتباط سازنده، كمالبخش و توأم با نيكى با آنها؛
هدفهاى واسطه در زمينه ارتباط با طبيعت نيز، شناخت آن و بهرهبردارى بهينه از آن است.21
در ادامه، به بيان ساز و كارهايى از دين در تحقق برخى شاخصههاى بهداشت روانى مىپردازيم كه تا اندازهاى مورد پذيرش جمعى از انديشمندان غربى است تا روشن شود كه حتى به فرض محدود بودن شاخصههاى بهداشت روانى به آراى آنها، دين نيز، ساز و كارهاى مناسبى براى تحقق آنها ارائه مىدهد. در ميان انديشههاى انديشمندان غربى، به رغم پارهاى اختلافها، مىتوان مؤلفههاى مشتركى نيز در باب سلامت روان يافت كه جمعى از نظريهپردازان نحلههاى گوناگون فكرى بر آن تأكيد دارند. براى مثال، تأكيد كارل گوستاو يونگ 22، اريك فروم 23 و آبراهام هارولد مزلو24 بر تجربههاى معنوي؛ قدرت دوست داشتن، عشقورزيدن و حسن روابط اجتماعى (در آراى جاهودا، انجمن كانادايى بهداشت روانى، مزلو، ونتيز)؛ دغدغه سعادت بشر يا احساس مسئوليت نسبت به ديگران (در آراى انجمن كانادايى بهداشت روانى، چاهن، مزلو)؛ انطباق سازنده با محيط (در انديشههاى انجمن كانادايى بهداشت روانى، جاهودا، ونتيز، مزلو)؛ اعتماد به نفس (در آراى چاهن، ونتيز، مزلو)؛ ثبات شخصيت (در انديشههاى ونتيز، الپورت25)؛ خودشكوفايى و حركت به سمت رشد مطلوب (در آراى جاهودا، ونتيز، كميسيون مقدماتى سومين كنگره جهانى بهداشت روانى، گلدشتاين26، مزلو)؛ نبود نابهنجارى روانى، آرامش روان و توان مقابله با اضطرابها (در انديشههاى جاهودا، انجمن كانادايى بهداشت روانى، چاهن، فرويد، ونتيز، مزلو)؛ معنابخشى به زندگى و درمان پوچگرايى (در آراى چاهن و مزلو).
گفتنى است منظور از دين در اين نوشتار، نه هر گونه دين، بلكه اديان الهى بهويژه اسلام است. همچنين معناى سخن اين نيست كه مؤلفههاى ياد شده براى سلامت روان، تنها از طريق اسلام حاصل مىشود، بلكه ديگر اديان نيز چنين نقشى دارند، ولى پاىبندى صادقانه به اسلام در انديشه و عمل، بهداشت روان را به طور كاملترى به ارمغان مىآورد.
برخوردارى از تجربههاى عرفانى (يا تجربههاى اوج)، يكى از مؤلفههاى بهداشت روانى تلقى شده است. يونگ بر اين باور است كه انسان در نيمه اول زندگى، يعنى در سالهاى نوجوانى و جوانى، بيشتر نگرش بيرونى به دنياى مادى دارد، ولى در نيمه دوم، بايد به دنياى درون توجه كند؛ يعنى گرايشهاى خود را به موضوعهاى روحانى و شهودى تغيير دهد و با آگاهى از تجربههاى ناهشيار، توجهات هشيار و مادى خود را تعديل بخشد. اريك فروم، عشق به خدا را از عشقهاى برتر و سازنده و نشانه سلامت روان معرفى مىكند و مزلو، تجربههاى عرفانى يا اوج را از مؤلفههاى سلامت روان تلقى مىكند.27
بايد دانست اين امر نيز از گذر دين، به صورتى نيكوتر حاصل مىشود. اسلام توصيههاى كارسازى براى ارتباط انسان با خدا و بسترسازى براى كسب تجربههاى معنوى و چشيدن شيرينى و لذت آن، تقويت عشق به ذكر و دعا در دلها، التزام به آنها و رسيدن به ارتقاى معنوى ارائه مىدهد. عمل به آموزههاى كتاب و سنت، توجه پيوسته به خدا را به ارمغان مىآورد؛ روح معنويت را در حالتهاى مختلف در كالبد آدمى مىدمد و به تدريج، او را تا قله تجربههاى اوج بالا مىبرد.
گرچه مراد كسانى مانند مزلو، ويليام جيمز و ديگران از تجربههاى عرفانى، دقيقاً با نوع مذهبى آن يكى نيست، ولى آن را نيز دربرمىگيرد. وجه مشترك ميان ديدگاه بسيارى از روانشناسان و بيان آموزههاى دينى در باب تجربههاى عرفانى، نوعى توجه به موضوعهاى روحانى و شهودى وراى دنياى محسوس به حس ظاهرى است، ولى به نظر مىرسد رسيدن به اين مؤلفه بهداشت روان، در پرتو اديان الهى بهويژه اسلام، بر آموزشهاى غير دينى آن ترجيح دارد؛ زيرا:
1. در سايه عرفان دينى، يكى از نيازهاى اصيل روح انسانى كه نياز به پرستش و ارتباط با موجود قادر مطلق است نيز برآورده مىشود و انسان از گذر آن، گامى به سوى بهداشت روان پيش مىنهد؛ زيرا دستيابى به سلامت روان بدون رفع نيازهاى اصيل آن، بىفايده خواهد بود.
پرستش، به حالت توجه باطنى انسان به آفريننده و موجودى كه خود را در قبضه قدرت او مىبيند، گفته مىشود. انسان خود را به او نيازمند مىبيند28 و با پرستش، در واقع، از دانى به عالى سير مىكند. دين با تأكيد بر عبادت، اين نياز را به نيكويى برآورده مىسازد؛ زيرا احساس نقص درونى آدمى و تلاش براى پيوند با وجود برتر، در عبادت نهفته است. اين ويژگى مستلزم آن است كه هرچه متعلق عبادت بلندمرتبهتر و شناخت ما از عظمت آن بيشتر باشد، نياز نيكوتر ارضا مىشود و بهداشت روان، شايستهتر حاصل مىشود. در اسلام، بر هر دوى اينها توجه ويژه شده است. متعلق عبادت، كاملترين وجود است و پيروى از كتاب و سنت به شيوههاى گوناگون به ارتقاى سطح معرفت و عظمت الهى در آدمى مىانجامد.
2. اگر نيازهاى اساسى آدمى، به وجهى نيكو برآورده نشود، نهتنها بهداشت روان تحقّق نمىيابد، بلكه زمينه آسيبهاى تازهاى را نيز فراهم مىسازد. اسلام با ارائه برنامههاى مناسب خود، انسان را به تجربه عرفانى و تقويت علم حضورى و شهودى سوق مىدهد و آن را از آسيبهاى روانى و رفتارى بازمىدارد.
3. امتياز ديگر تجربههاى عرفانى در اسلام، آن است كه فرد را از جامعه جدا نمىسازد و به انزوا نمىكشاند. اگر در صدر اسلام، عارفانى همچون حارثة بن زيد، به مقام رؤت شهودى حق و گشوده شدن چشم برزخى رسيدند و در عرصه اجتماع نيز پيامبر را يارى كردند و به مقام وحدت و كثرت دست يافتند، به دليل درسآموزى از مكتب پيامبر بود.
گفت پيغمبر صباحى زيد را *** كَيْفَ أَصْبَحْت اى رفيق با صفا
گفت عَبْداً مُؤناً باز اوش گفت *** كو نشان از باغ ايمان گر شگفت
گفت تشنه بودهام من روزها *** شب نخفتستم ز عشق و سوزها29
اين مقام و منزلت، حارثة بن زيد را به جايى رساند كه گفت: بهشتيان را مىبينم كه يكديگر را زيارت مىكنند همچنين ستيز و عناد جهنميان را نيز مىبينم. نمونه ديگر اين عرصه، امام خمينى قدسسره است كه با جمع دنيا و آخرت، دو سويه كمال را طى كرد. او كه خود با معنويت همآغوش بود، جامعه را نيز بدين سوى هدايت كرد و آثارى جاودان در اين عرصه برجاى نهاد.
4. عرفان مبتنى بر دين حق، به ارتقاى صادقانه، نه تخيلى و وهمى، افق شناختى آدمى مىانجامد؛ به او آزادى واقعى مىبخشد و با نقش شناخت درمانى خود، بستر بهداشت روانى او را فراهم مىآورد. تجربههاى عرفانى با ارتقاى گستره معرفت، كام دلها را به نوش آسمانى شيرين ساخته و به آدمى توان تحمل نيش زمينى را مىبخشند و اضطرابها را مىكاهند؛ چنانچه قرائت پيوسته و مدبرانه قرآن، هوش مادى از فرد مىستاند و او را نفس پاك و روحانى عطا مىكند.
5. شيوههاى كسب اين تجربه در اسلام به گونهاى است كه به درونىسازى آموزههاى عملى و رفتارى نيز مىانجامد و از غلتيدن به دام رفتارهاى روانپريشانه بازمىدارد. تجربه معنوى در اسلام، صرف تجربه خالى از ادراك و آموزه نيست. انسان مؤمن با قرائت قرآن، نماز و دعا، هم از تجربههاى معنوى بهره مىبرد و هم از گذر آن، وظايف رفتارى به او يادآورى و آموزههاى دينى براى وى تكرار مىشود. براى مثال، سبك قرآن به گونهاى است كه قرائت نيكوى آن هم خواننده را با آموزههاى دين آشنا مىسازد، هم او را تشنه خويش مىسازد و به شيوههاى گوناگون قلب وى را تسخير مىكند و در اقيانوس تجربههاى اوج شناور مىسازد؛ به جان او راه مىيابد و روانه روان او مىشود. از اين رو، آموزههاى آن در ذهن وى ماندگار و در كردار او تأثيرگذار مىشود. اين امر، اقتضاى طبيعى همراهى جوشش معنوى و آموزش نظرى است. قرآن كتابى است كه در كنار آموزش، نور مىدهد و دل را نورانى مىسازد.
كتَابٌ أَنزَلْناهُ إِلَيْك لِتُخْرِجَ النَّاس مِنَ الظلُماتِ إِلى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الحَمِيدِ. (ابراهيم: 1) اين كتابى است كه به تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمتها خارج كنى و به سوى نور كه راه خداى عزيز و ستوده است، رهنمون شوي. قَدْ جَاءَكم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كتابٌ مُّبِينٌ. (مائده: 15) از سوى خدا، نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد. فآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. (تغابن: 8) پس به خدا و رسول او و نورى كه ما نازل كردهايم، ايمان بياوريد و خدا بدان چه مىكنيد آگاه است.
استفاده بهينه از قرآن، تجربههاى معنوى را به همراه دارد كه از گذرگاههاى گوناگونى، عطر معنويت، كمال نفس و سلامت روان و رفتار را به ارمغان مىآورد.
يكى از شاخصههاى بهداشت روانى، توانايى همجوشى، دوستى و عشقورزى به ديگران در روابط بين فردى است كه كسانى چون جاهودا، مزلو، ونتيز و نيز انجمن كانادايى بهداشت روانى بدان پرداختهاند. اسلام، در تحقق اين مؤلفه، مددكارى نيكوست؛ زيرا از يك سو آتش عشق و عواطف درونى را شعلهور مىسازد و از سوى ديگر، بخشى از آن را به سمت عشق به ديگران، بهويژه مؤمنان، هدايت مىكند. برافروختن شعله عشق، اساس دين است تا آنجا كه برخى روايتها، دين را با محبت برابر شمردهاند؛ چنانچه امام صادق عليهالسلاممىفرمايد: «هَلِ الدِّينُ إِلاَّ الْحُبُّ؛ آيا دين، چيزى جز محبت است؟»30
ايمان با عشق و عواطف پيوندى تنگاتنگ دارد. در قرآن مىخوانيم:
لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ. (حجرات:7) اما خداوند، ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهايتان زينت بخشيد، و (به عكس)، كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داد.
آموزههاى اسلام، بعد عاطفى آدمى را در روابط با ديگران تقويت مىكند؛ زيرا بخشى از عشقِ دينى فرد را به سوى مؤمنان معطوف مىدارد و بدين وسيله، عوامل دوست داشتن آنان را فراهم مىسازد و بذر آن را در جاىجاى زندگى مىنشاند و آبيارى مىكند. از نگاه اين دين، دوست داشتن ديگران، بهويژه مؤمنان بخشى از ايمان است. تأكيد بر اين امر، آنان را به تقويت عشقورزى تشويق مىكند. تولى كه از فروع دين به شمار مىآيد، عامل كارآمدى است كه بذر دوستى با مؤمنان و خدادوستان را در دلها مىكارد و آبيارى و شكوفايى آن را بر همگان فرض مىشمارد؛ امام صادق عليهالسلاممىفرمايد:
اسلام از پيروان خود مىخواهد دوست داشتن يكديگر را با انگيزه الهى انجام دهند و بدين وسيله آن را ابزار كمال قرار دهند. امام صادق عليهالسلام فرموده است:
آنان كه به خاطر خدا يكديگر را دوست بدارند، در روز قيامت بر فراز منبرهايى از نور هستند و نور پيكرها و منبرهايشان همه چيز را روشن مىكند؛ به گونهاى كه با آن نور شناخته مىشوند و گفته مىشود: اينان كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مىداشتند.32
اسلام از يك سو، پيوند دوستى با يكديگر را نردبان صعود معرفى مىكند. از سوى ديگر، صرف عشق درونى به مؤمنان را كافى نمىداند، بلكه بر اظهار دوستى خود بر آنان نيز تأكيد دارد. همين امر سبب مىشود ديگران نيز او را دوست بدارند و به اظهار علاقه متقابل برانگيخته شوند. عشق متقابل، به تقويت دوستى اوليه مىانجامد و استمرار اين شيوه، به تقويت توان عشقورزى به يكديگر كمك مىكند و رسيدن به بهداشت روان را آسان مىسازد. اسلام، از يك سو عوامل عشقورزى به مؤمنان را فراهم مىسازد؛ چنانچه حسن معاشرت و روابط اجتماعى نيكو را كمال ايمان مىشمارد. در اين باره، امير مؤمنان عليهالسلام مىفرمايد:
از سوى ديگر، موانع دوستى و پيوند قلبى را از سر راه برمىدارد؛ زيرا هرگز به مؤمن اجازه نمىدهد كه كينه ديگران را در دل نگه دارد؛ به آنان بدگمان شود؛ از آنان غيبت كند و آسمان عشق خود را با ابرهاى سياه، تيره و تار سازد.34 اسلام نهتنها كينهورزى را نكوهش مىكند، بلكه آن را سرچشمه آسيبهاى اخلاقى مىشمارد. امام على عليهالسلاممىفرمايد: «كينه منشأ و زادگاه عيبهاست».35 همچنين آن حضرت فرموده است: «پستترين خوى، كينهتوزى است».36
خداوند در قرآن درباره بدگمانى و غيبت هشدار مىدهد و از فرو غلتيدن در آن برحذر مىدارد:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد از بسيارى گمانها دورى كنيد؛ زيرا برخى گمانها گناه است و كنجكاوى نكنيد و پشت سر يكديگر حرف نزنيد. آيا كسى خوش دارد كه گوشت مردار برادر خود را بخورد؟ (حجرات:12-13)
امير مؤمنان عليهالسلام نيز در اين زمينه مىفرمايد:
آن حضرت در جاى ديگرى فرموده است: «ايمان، با بدگمانى سازگار نيست».38
اسلام، عشق الهى را در صدر مىنشاند، ولى نهتنها آن را مانع علاقه به مؤمنان نمىبيند، بلكه در مراتب نازلتر، بر عشق در روابط اجتماعى و خانوادگى تأكيد دارد. حتى دوستداشتن والدين و همسر و فرزندان و مؤمنان را از مؤلفههاى دين برمىشمارد.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
همچنين رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله دوست داشتن همسر را از اخلاق انبيا مىشمارد40 و ششمين پيشواى شيعيان عليهالسلام در روايتى مىفرمايد:
اين مؤلفه، بستر مناسبى براى ويژگى ديگر بهداشت روانى، يعنى حسن روابط اجتماعى فراهم مىآورد. اسلام به شيوههاى مختلف، در افراد انگيزهاى قوى براى روابط نيكوى جمعى پديد مىآورد. براى مثال، روابط اجتماعى نيكو را واجب مىشمرد؛ مؤمنان را به كسب نشانههاى حسن خلق كه بسترساز روابط نيكوى جمعى است، تشويق مىكند و حسن رفتار جمعى را در زمره حقوق واجب ديگران بر وى معرفى مىكند.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله روزى در جمع اصحاب فرمود:
آيا شما را از بهترين افرادتان خبر ندهم؟ عرض كردند: چرا، اى رسول خدا. حضرت فرمود: خوشخوترين شما، آنانند كه نرمخو و بىآزارند، با ديگران انس مىگيرند و ديگران نيز با آنان انس و الفت مىگيرند.42
اساس روابط اجتماعى نيكو، نرمخويى و انس و الفت با ديگران است. اسلام بارها و به شيوههاى گوناگون، رعايت قواعد نيكوى رفتار جمعى را يادآور مىشود و آموزههاى دينى، در مناسبتهاى گوناگون، مانند ماه رمضان، عيد قربان و پس از نمازهاى روزانه، آدمى را به بررسى برخوردهاى اجتماعى و كشف ميزان پاسداشت حسن معاشرت و جبران كاستىهاى آن وامىدارد.
انسان مؤمن، در دعاهاى ماه رمضان چنين با خداوند زمزمه مىكند كه «خدايا، من از تو رفتار نيكو (با آدميان) را طلب مىكنم».43
از امور مستحبى روز عيد قربان نيز درخواست اخلاق شايسته در برخورد با ديگران است.44
انسان مؤمن، حتى روزانه در دعاى پس از نماز عشا، همين خواسته را از خداوند مىطلبد.45 او به پيروى از رهبر خود، از اخلاق بد اجتماعى به خدا پناه مىبرد: اللهم إنى أعوذ بك من...سوء الخلق.46
در اسلام، پذيرش توبه در گرو رعايت حقوق ديگران، جبران كاستىهاى ناشى از سوء معاشرت، و هر گونه آزار ديگران، و كسب رضايت طرف مقابل است. در صورت نبود امكان يا احتمال بروز فتنه و فساد فزونتر، بايد از خدا براى آن شخص طلب آمرزش كند.47
افزون بر اين، گام نهادن در سيره اولياى دين، موانع نيكرفتارى جمعى را برطرف مىسازد؛ زيرا سنت معصومان عليهمالسلام، خودمحورى، فردگرايى، عزلتگزينى، ترك مشاركت اجتماعى، بدگمانى فراگير به ديگران، غيبت، تهمت، دروغ، تحقير، استهزا، كاربرد الفاظ ركيك و ديگر عيبهاى اجتماعى را ممنوع مىشمارد و مؤمن را به شناسايى و رفع آنها وامىدارد. گاه ممكن است نوع گفتار فرد، چنان باشد كه ديگران را از خود دور سازد، يا حساسيتهاى نابهجاى او، پيوند با ديگران را به سردى كشاند يا نقدناپذيرى وى، سبب تكرار خطاهاى خويش در برخورد با ديگران شود. آموزههاى الهى با تأكيد بر نقدپذيرى، نگرش متقابل ميان مؤمنان و بيان صادقانه، ناصحانه و دلسوزانه عيبها به يكديگر، كاستىهاى اخلاق اجتماعى افراد را كاهش مىدهد و در نتيجه، بستر آمادهاى براى پيوند نيكوى اجتماعى و استحكام حسن هميارى و همكارى فراهم مىسازد.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله، بيان عيبِ دوست را هديهاى براى او معرفى مىكند و بر اين اساس، بهترين دوست را كسى مىشمارد كه عيبهاى فرد را به وى هديه كند. در روايتهاى فراوانى بر اين نكته تأكيد شده است. از جمله:
يكى از شاخصههاى سلامت روان كه مزلو، چاهن و انجمن كانادايى بهداشت روان نيز بدان اشاره دارند، داشتن دغدغه بهروزى همه آدميان، يا احساس مسئوليت نسبت به ديگران است كه برخى از آن، به قابليت خدمت به آنان ياد كردهاند. بهروزى مورد نظر، به امور مادى محصور نمىشود، بلكه رفع مشكلات مادى و معنوى و شكوفايى جنبهها و قابليتهاى گوناگون را دربرمىگيرد. اسلام در اين زمينه نيز، بابى ويژه مىگشايد و پيروان خود را به سمت سعادت همگانى هدايت مىكند. مؤمن تنها به بهروزى خويش نمىانديشد، بلكه گسترش آن به ديگران و بلكه تمامى آدميان را در سر مىپروراند. او داشتن چنين دغدغهاى را بر خود فرض مىشمارد و خود را به ايفاى نقش در اين عرصه متعهد مىداند.
برخى از امورى كه مؤمن را بدين سو مىكشاند و بستر تحقق آن را فراهم مىسازد، در پى مىآيد:
1. حفظ و تقويت دغدغه سعادت بشر از شاخصههاى تقرب به خداست و هر مؤمنى آرزومند رسيدن به آن است؛ زيرا از جمله صفات خداوند، لطيف، رحمان و رحيم است. «رحمن» به رحمت عام الهى به تمام بندگان اشاره دارد و «رحيم» گوياى رحمت ويژه خدا به مؤمنان است. لطف و رحمت عام و خاص الهى، بندگان را دربرمىگيرد و خداوند دوستدار بهروزى همگان است. انسان مؤمن نيز كه جوياى تقرب به خدا و صفات اوست، به اندازه توانش صفات الهى را در خويش محقق مىسازد. از اين رو، بسان خالق هستى دغدغه سعادت بشريت را در سر دارد و بدان سو حركت مىكند. هر اندازه در تحقق اين هدف كامياب شود، به مقام قرب بيشترى دست يافته است. او به همگان با رحمت مىنگرد و به مؤمنان، لطف مضاعف دارد.
2. اسلام، فلسفه نزول پيامبر و قرآن را حركت كاروان بشر فراسوى بهروزى همهجانبه مىشمارد.52 پيرو راستين دين نيز، پيامبر و قرآن را الگوى خويش قرار مىدهد53 و در همين مسير، گام مىنهد و در حد توان خويش در تحقق عينى هدفهاى وحيانى شركت مىجويد. كمترين مرتبه مشاركت، اهميت دادن درونى به اين امر و آرزوى رسيدن بدين مقصد است.
3. در اين مكتب، سعادت بشر آرزوى پايدارى است كه سرانجام با ظهور حضرت مهدى عليهالسلام تحقق مىيابد. مؤمنان به دعا براى فرج وى و توفيق خدمت در ركاب او براى تحقق بهروزى فراگير تمام انسانها تشويق مىشوند و با تمام وجود، عشق به آن آرزو را در دل مىپرورانند.
4. مسلمانان، در دعا كه تجلىگاه آرزوهاى تحققنايافته است و اوج دغدغههاى درونى فرد را آشكار مىسازد، سفارش شدهاند كه سعادت و هدايت بشر و كاميابى همهجانبه آنان، بهويژه مسلمانان را در نظر داشته باشند. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله همه انسانها را به منزله اعضاى خانواده واحدى مىشمارد كه خداوند سرپرست آن است. از همين رو، هر كس به اعضاى اين خانه كمك كند، سرپرست را نيز شاد كرده است.54 توجه به ديگران، نهتنها در عمل كه در دعاها نيز مستحب شمرده شده و بر دعا براى خود ترجيح داده شده است؛ اين روش، چنان مهم است كه آسانترين شيوه استجابت دعاى فردى معرفى شده است.55 مؤمن آرزومند سعادت ديگران است؛ زيرا دعاى وى، طلب برآورده شدن آمالى است كه در سر دارد. پاىبندى به اين آموزه، بذر توجه مؤمنان به بهروزى و رفع مشكلات ديگران را در فرد مىشكفد. افزون بر آنكه بسيارى از دعاهاى وارد شده از سوى امامان معصوم عليهمالسلام، مضمونهايى دارد كه توجه به بهروزى ديگران را در صدر خواستههاى مؤمن قرار مىدهد. در بيشتر دعاها، خواستهها، با ضمير و فعل جمع مطرح شدهاند. مؤمن در ماه مبارك رمضان كه برترين ماه استجابت دعا است، هر روز پس از هر نماز واجب، رفع انواع گرفتارىها و موانع بهروزى بشر را از خداوند سبحان مىطلبد.56 سيره عملى اولياى الهى نيز چنين بوده است؛ چنانچه حضرت زهرا عليهاالسلام در پاسخ به فرزندش كه چرا همواره به ديگران دعا مىكنى، فرمود: «فرزندم، نخست همسايه و سپس، اهل منزل».57
5. فريضه امر به معروف و نهى از منكر، گامى فراسوى اين مقصود است و اگر به نيكى تحقق يابد، فرجام آن سعادت فردى و اجتماعى امروز و فرداى امت است.
وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ. (آلعمران:104) بايد از ميان شما، گروهى به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر دعوت كنند! و آنها همان رستگارانند.
6. انسان خداجو اگر نتواند در گسترش معروف و پالايش فساد و منكر گام عملى بردارد، كمترين وظيفه او حفظ آرزو و دغدغه درونى اين امر خواهد بود. آن گاه در مراتب بعد، فراگيرسازى معروف ميان انسانها و پالايش آنها از موانع بهروزى است.
7. اسلام، فراتر از صرف دغدغه درونى سعادت جامعه، پيروان خود را به رفع عملى فساد اجتماعى و موانع بهروزى و صلاح نيز فرامىخواند. بىترديد، كمترين مراتب سعادت و نخستين گام بهروزى جامعه، فسادزدايى از آن است. اسلام، چنان بر رفع فساد اجتماعى تأكيد مىورزد كه سالار شهيدان عليهالسلام سفرش را از حج به كربلا تغيير مىدهد و حماسهاى جاودان مىسازد تا شعار آسيبزدايى از جامعه دينى (طلب الاصلاح فى امة جدي) را احيا سازد. شعار حسينى در طول تاريخ، شيعيان او را نيز شور و شعور مىبخشد تا براى دفع شر برون و درون از جامعه اسلامى و رفع موانع بهروزى مشتاقانه بجنگند و به بهاى آن جان دهند. حماسههاى دوران جنگ هشت ساله عليه ايران اسلامى، شاهدى گويا بر نقش دين در مشاركتهاى اجتماعى براى رفع موانع آسايش و امنيت جامعه است. دغدغه مؤمن براى رسيدن به اين هدف، چنان شدت مىيابد كه او سر از پا نمىشناسد و در اين مسير، از جان خويش نيز مىگذرد.
8. يكى از عوامل تشويق كننده به سعادت ديگران، مبارزه با خودمحورى است. آنكه در منافع خود غرق است و ذهن و ضمير خود را يكسره بدان مشغول مىدارد، امكان توجه به بهروزى ديگران را از خود مىستاند. اسلام با نفى خودمحورى به شيوههاى گوناگون، زمينههاى انديشيدن به وضعيت ديگران را براى فرد محقق مىسازد. بىترديد، ايثار و تلاش به سود ديگران و نفى خودمحورى، عزمى راسخ مىطلبد، ولى اسلام با ابزارهاى ويژهاى اين امكان را فراهم مىسازد.
انسان مؤمن، ديگران و بهويژه افراد مسلمان را بر خود مقدم مىدارد و به سخن امير مؤمنان گوش جان مىسپارد كه: «مؤمنان، برادرند و نزد هيچ برادرى، چيزى بر برادرش مقدم نيست [و بر آن ترجيح ندارد]».58 همچنين آن بزرگوار مىفرمايد:
با مؤمنان به ايثار رفتار كن (آنان را بر خود مقدم بدار) و با ديگر مردمان، به انصاف.59 بر تو باد مردمدارى، گرامى داشتن عالمان و گذشت كردن از لغزشهاى برادران كه سرورِ اولين و آخرين، تو را با اين سخن، ادب آموخته است. از آنكه به تو ستم مىكند، بگذر، با آنكه از تو مىگسلد، بپيوند و به آنكه تو را [از عطاى خود] محروم مىكند، ببخش.60
آموزههاى الهى، با تقويت عشق الهى در دلها، قلب مؤمن را از زندان توجه صرف به بهروزى خود رها مىسازد و او را به سوى سعادتخواهى بشر هدايت مىكند. عشق، توانايى آن را دارد كه انسان را از خودپرستى دور و به معشوق معطوف سازد. در عشقهاى مادى و مجازى، همواره انسان به سوى خواسته معشوق گام برمىدارد. چنين قدرتى اگر درست هدايت شود و معشوقى جاودانى، حقيقى و الهى برگزيند، به همان صورت منافع و خودخواهىهاى خويش را به پاى خواست معشوق واقعى فدا خواهد ساخت. اين ابزار كارآمد مىتواند انسان سودجو را طالب نفع ديگران سازد و اگر خداوند توجه به بهروزى بشر را از او طلب كرد، به اين سمت حركت كند.
از ديگر مؤلفههاى بهداشت روان، انطباق61 است كه به واژه سازگارى62 نزديك است.انطباق، فرايند پويايى است كه آدمى از گذر آن به محيط پاسخ مىدهد و خود را با دگرگونىهاى آن سازگار مىكند. بسيارى از رفتارهاى غير عادى، از ناتوانى در انطباق ريشه مىگيرد و از اين رو، به شكست مىانجامد. گاه از اين ويژگى به انعطافپذيرى و سازشيافتگى فرد با محيط ياد مىشود. انطباق، شامل برقرارى توازن ميان كار انجام شده، قصد عمل و خواسته محيط و جامعه است و اسلام نيز ما را به انطباق سازنده تشويق مىكند.
عوامل اصطكاك اجتماعى و انطباق نداشتن فرد با محيط، به دو دسته قابل تقسيم است: آنچه در خودخواهى و منيت فرد ريشه دارد و آنچه در ارزشهاى اخلاقى نهفته است؛ يعنى فرد هراسناك است كه مبادا انطباق وى با محيط، بهاى گزاف فساد اخلاقى وى را در پى داشته باشد. اسلام در اين ميدان، آدميان را به انطباق سازنده هدايت مىكند؛ يعنى نوعى سازگارى كه آدمى از يكسو با نفى خودخواهىها، ريشه بسيارى از اصطكاكهاى اجتماعى خود با ديگران را مىخشكاند و صميمانه با ديگران پيوند برقرار مىكند. از ديگر سوى، نگرشى اصلاحگر دارد؛ به پيرايش جامعه مىپردازد و خود را از آن پليدىها مصون مىدارد. اين نوع انطباق، مورد تشويق اسلام است؛ نبود انطباقى كه بيشتر منشأ غم و درد است و در روابط خانوادگى ديده مىشود، از نوع اول است.
در حديثى، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نيكخواهى، نصيحت به يكديگر و پيشگيرى از ابتلا به آسيبها را از ويژگىهاى مؤمن برمىشمارد:
امير مؤمنان عليهالسلام نيز برادر دينى را كسى مىداند كه ديگران را از فساد بازدارد و به كمال سوق دهد:
برادر دينى تو كسى است كه تو را به سمت هدايت و حق، راهنمايى كند؛ تو را از فساد بازدارد و بر اصلاح امور معاد، تو را يارى كند.64
بدين ترتيب، انطباق و سازگارى پيشنهادى اسلام به گونهاى مؤلفه ديگر بهداشت روانى را نيز دربرمىگيرد كه مقاومت در برابر فرهنگپذيرى است. تسليمناپذيرى فرهنگى را كه كسانى چون مزلو بر آن تأكيد دارند، بايد در كنار انطباق با محيط قرار داد و به گونهاى ميان آنها تعادل برقرار كرد. موفقيت و پشتكار و تأثير نپذيرفتن از شرايط بيرونى، در گرو شنا در جهت مخالف حركت موج است. اسلام با نگرشى كه به انسان مىدهد و او را در برابر معروف و منكر مسئول مىشمارد، به او مىآموزد كه بايد صبورانه در جهت مخالف موج مادىگرايى و شهوتپرستى و تبليغات سوء و... ايستاد؛ يعنى حركت اصلاحى انجام داد و از احساس تنهايى نهراسيد و به حركت ادامه داد؛ چنانكه پيامبران و اولياى الهى چنين كردهاند. قرآن يكى از هدفهاى بعثت انبيا را پالايش جامعه از ظلمت جهل و فساد و مادىگرى و آراستگى آن به نور علم، معرفت، تقوا، معنويت و هدايت ذكر مىكند.65 اگر بيمارىهاى كشنده و آزار دهنده اخلاقى و اجتماعى، جامعه را فراگرفته است، بايد گروهى براى اصلاح آن پيشقدم شوند؛ چنانكه خداوند مىفرمايد:
بايد از ميان شما گروهى باشند كه به خير فراخوانند و به خوبى فرمان دهند و از بدى بازدارند. اينان رستگارانند. (آل عمران:104) مردان مؤمن و زنان مؤمن دوستان يكديگرند؛ به نيكى فرمان مىدهند و از كارهاى ناشايست بازمىدارند. (توبه:71)
امر به معروف و نهى از منكر، از واجبات كفايى است؛ يعنى تا زمانى كه اقدام لازم صورت نگرفته باشد، همه در برابر آن مسئولاند و بايد در پيشگاه خدا پاسخگو باشند. به بيان قرآن، از ويژگىهاى جامعه اسلامى آن است كه فرهنگ دينى در آن حاكم است و شهروندان آن به پاى دارنده نماز (نه فقط خواننده آن)، پرداختكننده زكات و حقوق تهىدستان و گسترشدهندگان ارزشهاى الهى به شيوهاى نيكو هستند.66
بىترديد كاميابى در اين مسير، در گرو شجاعت و شكيبايى و دلسپارى به كلام الهى است:
قرآن، بارها از اتهامها به انبيا و معلمان الهى سخن مىگويد و سيره آنان را همراه با صبر و سعه صدر به تصوير مىكشد؛ چنانكه درباره قوم موسى عليهالسلام مىگويد:
فَلَمَّا جَاءَتهُمْ ءَايتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ. (شعرا:13) و چون نشانههاى روشن ما به سويشان آمد، گفتند: اين جادويى است آشكار.
همچنين قرآن برخورد قوم نوح را با وى چنين توصيف مىكند:
قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ. (اعراف:60) رؤساى قوم نوح به وى گفتند: اى نوح ما تو را در گمراهى آشكار مىبينيم.
و پاسخ نوح عليهالسلام به آنان چنين بود:
قَالَ ياقَوْمِ لَيسَ بِى ضَلاَلَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ. (اعراف: 61) اى قوم، من در گمراهى نيستم، بلكه فرستادهاى از سوى پروردگار جهانيان هستم.
معنادهى منطقى به هستى و وجود خود
يكى از مؤلفههاى بهداشت روانى، پذيرش يك نظام عقيدتى و نوعى جهانبينى است كه آفرينش جهان و حيات انسان را معنادار سازد. اينكه ما براى چه به دنيا آمدهايم و به چه سويى در حركتيم و چه هدفى در پس خلقت جهان وجود دارد، پرسشهايى است كه همگان در جستوجوى پاسخ آن هستند. اگر آدمى از عهده آنها برنيايد، سلامت روان او آسيب مىبيند و مسير پوچگرايى و باطلانگارى را پيشه مىسازد و چه بسا به دليل بيهودگى زندگى، راه خودكشى را در پيش گيرد.
دو روانپزشك امريكايى، دكتر آلن برمن و دكتر ديوچاپز، پژوهشهاى ارزندهاى درباره پديده خودكشى در ايالات متحده صورت داده و به تحليل عوامل آن پرداختهاند. آنان در كتابى با عنوان خودكشى جوانان، ارزشيابى و جلوگيرى، نتايج پژوهشهاى دامنهدار خود را اعلام كردهاند. به گزارش اين كتاب، سالانه پانزده هزار جوان 15 تا 24 ساله، در ايالات متحده خودكشى مىكنند و بيشتر اين خودكشىها نيز، در ماههاى مارس و آوريل و مى (فصل بهار) رخ مىدهد.
به گفته اين پژوهشگران، علت افزايش ميزان خودكشىها در فصل بهار، در قالب دو فرضيه زير قابل بيان است:
1. فصل بهار، فصل تجديد حيات و اميدوارى است و جوانانى كه اندوهگين و عزلتنشين باشند، نمىتوانند خود را با اين فصل وفق دهند. بيشتر آنها تحمل نو شدن را ندارند. از اين رو، در حالى كه در ورطه نااميدى افتادهاند، به خودكشى دست مىزنند.
2. بسيارى از جوانان در فصل بهار، با فشارهاى روحى امتحانات نهايى و دورنماى ترك هميشگى كانون خانواده روبهرو مىشوند و در نتيجه فشارها، خودكشى مىكنند.67
اين پژوهشها نشان مىدهد پديده خودكشى با بحران هويت، نااميدى، عزلت و تنهايى و فشارهاى روحى امتحانات نهايى پيوند تنگاتنگى دارد. انسان به دو طريق به زندگى معنا مىدهد: نخست با كسب مجموعهاى از اصول و معارف كه زندگى را هدفمند كند؛ و دوم، يافتن راهى براى عشق به زندگي. دين مددكارى نيكو براى رفع اين نياز است؛ زيرا مهمترين منبع معنابخشى به زندگى و عشقورزى به آن است. بسيارى از دانشمندان غربى به اين حقيقت اذعان دارند. افزون بر روانشناسان، دينپژوهان غربى (از جمله تيليش، ليندبك، كفمن و...) و جامعهشناسان نيز، آن را دريافتهاند و همين امر، سبب تأكيد آنان بر نياز ضرورى به دين شده است.
براى مثال، اينشتين68 درمان بحران روانى و نبود خوشبختى را در ابهامزدايى، از هدفهاى زندگى مىداند. اريك فروم69 و فرانكل70 تنها راه چاره را جستوجوى معنا و فلسفه براى زندگى مىدانند. برگسون در اين زمينه، منابع تازه اخلاقى و معنوى را لازم مىشمرد و بر تغيير روش اخلاقى تأكيد مىورزد. ماكس پلانك،71 پيروزى الحاد را مستلزم ويرانى فرهنگ و نابودى هرگونه اميد به آينده مىشمارد. به همين دليل، وى خواستار مبارزه با الحاد شده است. آلبرت شوايتزر،72 احياى سنتهاى الهى را ضرورى مىشمارد. پروفسور آدام شاف73 دو فصل از كتاب خود را، با عنوان فرد در جامعه انفورماتيك، به بحث از انسان در جستوجوى معناى زندگى و نظام ارزشى اختصاص داده است.74
نيل پستمن نيز با اشاره به نقش بىبديل دين در هدفبخشى به حيات، مىگويد: «زندگى كردن در جهانى كه عارى از حوادث و وقايع تصادفى است و در پس هر جريانى اعم از طبيعى يا اجتماعى، معنا و مفهومى قرار دارد و هر حادثه و رويدادى داراى هدف است، لااقل از ديدگاه تئورى موهبتى است بىنظير و تحفه و ارمغانى است كه فقط از جانب دين و معارف دينى و الهيات به انسان هديه شده است».
دين ابزارى كارآمد براى مهار مشكلات ناشى از بىمعنايى حيات و پاسخگوى پرسشهاى آدمى در اين عرصه است. باور به وجود خالق حكيم، جهان آخرت، بقاى آدمى پس از مرگ و ابطال اعتقاد به نابودى بشر پس از عمر دنيوى و ارتباط ميان دنيا و آخرت به زندگى معنا مىبخشد. با اعتقاد به رابطه دنيا و آخرت و حكمت و عدالت الهى، راه بر نااميدى مىبندد. قرآن با باطل شمردن نظريه عبث بودن خلقت، مىفرمايد:
آيا پنداشتهايد كه ما شما را بيهوده آفريدهايم و بازگشت شما به سوى ما نيست!75 همانها كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند) بارالها اين را بيهوده نيافريدهاي؛ منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار.76
قرآن جهان را هدفمند و همه را در برابر خداوند متعهد مىشمارد و مىفرمايد:
انسان مؤمن، دنيا را محل تلاش و بهرهبردارى صحيح مىداند:
از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد، تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهرهگيرى از فضل خدا تلاش كنيد؛ شايد شكر نعمت او را به جا آوريد.78 گروهى از مؤمنان، براى به دست آوردن فضل الهى (و كسب روزي) به سفر مىروند.79 در آنچه خداوند به تو داده است، خانه آخرتت را بجوى و بهرهات را از دنيا فراموش مكن.80
اسلام دنيا و آخرت را پيوند مىزند و يكى را مقدمه ديگرى مىخواند. حيات اينجهانى، يك دوران محدود و مقدماتى براى خودسازى و به فعليت رساندن استعدادهاست كه نتيجه موقت آن در اين دنيا و پىآمد ابدى آن، در عالم آخرت، ظاهر مىگردد.
اگر مرگ با نيستى كامل برابر تلقى شود، انسان تلاشهاى خود را دوْرى و ابتر مىيابد و دليلى بر حركت چرخشى بىحاصل نمىبيند؛ زيرا نتيجه زحمتهاى او هرچه باشد، پس از طى چند سال باقى نمىماند و از صفحه روزگار محو مىشود. بىهدفى و پوچگرايى، به تدريج به بحران هويت، خودفراموشى، سردرگمى و شخصيت از هم گسيخته مىانجامد.
اسلام در برآوردن اين نياز روانى، نقش برجستهترى دارد؛ زيرا هم نياز معنابخشى به زندگى را برآورده مىسازد و از پوچگرايى بازمىدارد و هم باورهاى منطقى به او عرضه مىكند؛ گامىكه بدون آن، بهداشت روانى پايدار حاصل نمىشود.
قرآن كتابى بصيرتبخش است كه پيروان خود را به بينش كامل فرا مىخواند. در برخى از آيات قرآنى مىخوانيم:
هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ. (جاثية:20) اين قرآن، بصيرتهايى است براى مردم و هدايت و رحمتى است براى گروهى كه يقين آورند. قُلْ هَذِهِ سبِيلى أَدْعُوا إِلى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ. (يوسف:108) بگو راه من اين است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا مىخوانيم؛ خداى يكتا، منزّه است و من از مشركان نيستم.
معنابخشى پايدار براى انسان خردمند، زمانى دست مىدهد كه بتواند به يك ساختار فكرى خدامحور دست يابد كه منطقى و خردپذير باشد. همچنين به انديشهورزى كه جزئى جدايىناپذير و ويژگى ممتاز انسان است، ارزش كافى داده شود؛ زيرا هرچند اگر آدمى در سايه دين و ارتباط با خدا، زندگى را معنادار نكند، بهداشت روانىاش آسيب مىبيند، ولى اگر مذهبى را هم بپذيرد كه غير منطقى جلوه كند، باز به تعارض درونى درمىغلتد؛ چنانكه مطالعه زندگى تازهمسلمانان نشان مىدهد بسيارى از آنان به دليل اشباع نشدن منطقى از آموزههاى خرافى مسيحيت، از آن دست كشيدهاند و به دليل اقناع عقلى به اسلام روى آوردهاند. آنان دليل روىآورى خود به اسلام را معنادهى خردمدار آن دانستهاند. بنابراين، نمىتوان از انسان عاقل انتظار داشت كه هر نظريه و دينى را كه به نحوى به معنادارى هستى بينجامد، بپذيرد هرچند بر اصول منطقستيز استوار باشد. قرآن، انسان مؤمن را اهل پژوهش، بحث، تضارب آرا و گفتوگوى سالم براى كشف حقيقت معرفى مىكند:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ. (زمر:18) همانهايى كه به هر سخنى گوش مىدهند، پس بهترين آن را پيروى مىكنند. آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده است و آنان صاحبان خرد هستند.
1 عضو هيئت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
2. Eato, 1951; Engel, 1962; Johada, 1958; Jones, 1942; Kudie, 1964; Menninger, 1963; Redlich, 1952; Scott, 1958.
3 . (Ed.) B., S. Sells 3.The Definition and Measurement of Mental Health, US, Public Health Service, 1968, p. 2-7.
4. Goldstein,K.
5. ر.ك: هارولد كاپلان و بنيامين سادوك، خلاصه روانپزشكى، علوم رفتارى و روانشناسى بالينى، ترجمه: نصرتاللّه پورافكارى، تهران، نشر آزاده، 1373.
6. نقد و نظر، ش 33-34، «اقتراح»، ص 10-11.
7. حمزه گنجى، بهداشت روانى، تهران، نشر ارسباران، 1376، ص13.
8. همان، ص 13-14.
9. Ventis, W.L 1995.
10. Allport,G. 1937.
11. Freud,S. 1925.
12. ر.ك: لارنس، اي. پروين، روانشناسى شخصيت، ترجمه: پروين كديور و محمدجواد جوادى، تهران، نشر رسا، 1372،ص140.
13. حمزه گنجى، بهداشت روانى، ص 30.
14. بهروز ميلانىفر، بهداشت روانى، تهران، نشر قومس، 1374، ص 15.
15. ر.ك: همان، ص 14-18 و ميلانىفر، بهداشت روانى، ص 12-17.
16. Peak experience.
17. مزلو، انگيزش و شخصيت، ترجمه: احمد رضوانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372، ص211-242.
18. براى نمونه، ر.ك:
Vicki Coppock and John Hopton, Critical Perspectives on Mental Health, Routledge, London and New York, 2000, p. 147-171
19. براى آگاهى بيشتر، ر.ك: دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، مكتبهاى روانشناسى و نقد آن، تهران، سازمان سمت، 1372، ج2، ص520-523.
20. محمود رجبى، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره، 1380، ص 222 - 226.
21. براى آگاهى بيشتر، ر.ك: دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، تهران، سازمان سمت، 1376، ص 42-200.
22. 1875ـ1961 م.
23. 1900ـ1980 م.
24. 1908ـ1970 م.
25. 1897 ـ 1967 م.
26. 1878 ـ 1965 م.
27. مزلو، انگيزش و شخصيت، ص 229-230.
28. مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، انتشارات صدرا، ج1، ص293.
29. جلالالدين مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول.
30. كلينى، اصول كافى، ج8، ص79.
31. محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، ج2، ص232.
32. همان.
33. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 387.
34. اصول كافى، ج2، ص 361-362 و شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص302.
35. ميزان الحكمه، ج2، ص456.
36. همان.
37. همان، ج5، ص625.
38. همان، ص626.
39. همان، ص 125.
40. همان، ص320.
41. بحارالانوار، ج101، ص97.
42. ميزان الحكمه، ج3، ص143.
43. ارزقنى الغناء و العفو و العافية و حسن الخلق و أداء الأمانة إقبالالأعمال، ص 31.
44. همان، ص 445.
45. اللهم إليك فقربنى و على حسن الخلق فقومنى فلاحالسائل، ص 249.
46. مهجالدعوات، ص98.
47. امام خمينى در اين زمينه مىفرمايد: «اگر [حقوق پايمال شده] متعلق به حقوق مخلوق است، اگر اداى آن حق ممكن است به اداى آن، ولو با استغفار و طلب حليت و رضايت طرف، آن حق را ادا كند و سپس به محو آثار سوء آن بپردازد و اگر اداى آن ممكن نباشد؛ مثل اينكه به آبروى مؤنى در غياب او خيانت كرده باشد كه اگر بخواهد از او رضايت بطلبد، باز خود اين عمل باعث فتنه و فساد مىشود. در اين صورت، مىبايست كه براى آن مؤن از خدا طلب آمرزش كند و به هر اندازه كه جبران آن خيانت كند، براى او اعمالي. امام خمينى، اسرارالصلوه، ج1، ص57.
48. غرر الحكم، ح 9646.
49. اصول الكافى، ج2، ص 639.
50. غرر الحكم، ح 9473.
51. همان، ح 9466.
52. بحارالانوار، ج67، ص372.
53. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ». احزاب:21
54. قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله: «الخَلْقُ عيالُ اللّه فاَحَبّ الخَلْقِ اِلى اللّه مَنْ نَفَع عيال اللّه و اَدْخَلَ على اهلبيتٍ سرورا؛ انسانها همه، عيال نانخوار و خانوار خداوند هستند. پس محبوبترين انسان نزد خدا كسى است كه براى عيال خداوند مفيد و نافع باشد و اهل اين خانه را شاد كند» (اصول كافى، ج2، ص 164).
55. وسائل الشيعه، ج7، ص 114-116.
56. مستدركالوسائل، ج 7، ص 447. «وَ فِى الْبَلَدِ الْأَمِينِ، رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله أَنَّهُ قَالَ مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ فِى شَهْرِ رَمَضَانَ بَعْدَ الْمَكْتُوبَةِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
57. «يا بُنَى، الجار ثم الدار». وسائل الشيعه، ج7، ص113.
58. تحف العقول، ص 173.
59. غرر الحكم، ح 9109.
60. بحارالانوار، ج75، ص 71.
61. adaptation.
62. adjustment.
63. كنز العمال، ج 1، ص 142.
64. غررالحكم، ح 9697.
65. ابراهيم: 2و 5؛ مائده:16؛ بقره: 129.
66. «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنْ الْمُنْكَرِ». حج:41
67. ميراحمد رضا حاجتى، عصر امام خمينى قدسسره، قم، بوستان كتاب، 1381، ص 163.
68. فيزيكدان شهير آلمانى 1879-1955م.
69. روانشناس و متفكر امريكايىتبار.
70. روانشناس آلمانى ـ1905م. (ر.ك: هنريك مزياك، تاريخچه و مكاتب روانشناسى، ترجمه: احمد رضوانى، ص 668 و 669).
71. فيزيكدان آلمانى 1858-1947م.
72. پزشك و متكلم فرانسوى 1875-1965م.
73. Adam Schaffاز نويسندگان باشگاه رم.
74. عصر امام خمينى، ص 163 و 168.
75. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ». مؤنون: 115.
76. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ».آلعمران: 191
77. «لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ». انبياء:23
78. «وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». قصص:73
79. «وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ». مزمل:20
80. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا ». قصص: 77