سال سوم، شماره اول، بهار 1389، ص 69 ـ 94
علي حسينزاده*
چكيده
تفكر به منزلة زيربناي رفتار انسان جايگاه ويژهاي دارد و براي تقويت، اصلاح و آسيبشناسي رفتار، لازم است تفكرات را شناسايي كرد. با توجه به اينكه تفكر، محوري سازنده، ضروري و مفيد دانسته شده است، مسئلة مطرح در اين پژوهش اين است كه آيا هر انديشهاي را ميتوان مفيد و سازنده ارزيابي كرد يا تفكرات ويرانگر و زيانبار نيز وجود دارد كه بايد آنها را شناسايي و مزاحمتشان را در فرايند تفكر، مهار كرد؟ هدف اين پژوهش اين است كه به تفكرات آسيبزا و مضر، همچون تفكر بسته، تفكر خرافي و تفكر و ذهنيتهاي منفي كه از آنها با عنوان تفكرات انطباقناپذير ياد ميشود، بپردازد و حد و مرز، انواع و راههاي مقابله با آن را تبيين كند. روشي كه در اين پژوهش به كار رفته است، روشي تحليلي، توصيفي و متكي به متون ديني و روانشناسي است و يافتة اين پژوهش نشان ميدهد كه تفكرات انطباقناپذير، انسان را از حقيقتي كه در عالم روي ميدهد، دور ميكند و بيراههها را راه نشان ميدهد و سرابي ميشود كه انسان را به خطر مياندازد. بنابراين، بايد با ظهور و بقاي چنين تفكراتي مقابله كرد. راهكارهاي مقابله با تفكر مزاحم، به نوع تفكر و مقايسة باورهاي معقول و نامعقول ارتباط دارد كه انسانها ميتوانند باتمركز بر نقاط قوت، به حذف يا كنترل آن اقدام كنند.
كليد واژهها:تفكر، تفكر بسته، تفكر منفي، تفكر خرافي، انطباقناپذيري
مقدمه
آنچه بحث و گفتوگو دربارة تفكرات انطباقناپذير را ضروري ميسازد، اين است كه گرچه رفتارها ـ يعني چيزي كه با يكي از حواس پنجگانه قابل دريافت است ـ در محدودة توجه و نگاه انسانها قرار ميگيرند و ايشان دربارة آن ارزشگذاري و داوري ميكنند، اين نكته داراي اهميت است كه اين رفتارها خود برخاسته از برخي تفكرات است كه مبناي اين رفتارها به شمار ميآيند. بيشك، توجه به رفتار بدون در نظر گرفتن مبناي فكري آن، ما را در تحليل و داوري به اشتباه دچار ميسازد. براي بررسي و تحليل هر رفتاري، مناسب است به جاي تمركز بر پديدة رفتار، به عمق آن نفوذ كنيم و در لايههاي زيرين، به فلسفة پديد آمدن آن و تفكري كه مبناي پيدايش آن است، بيانديشيم. اين به ما كمك ميكند كه ارزيابي دقيقتر و جامعتري دربارة رفتار داشته باشيم. از آنجا كه همة روابط انساني بر اساس تحليل و قضاوت انسان شكل ميگيرد و اين جز در ساية فهم درست مبناي رفتار امكانپذير نيست، شناخت مباني رفتار، اهميت ويژهاي مييابد. براي نمونه، ناسازگاري در رفتار قطعاً برخاسته از تفكري است كه منشأ آن است. براي اصلاح رفتار، ما بايد به اصلاح مبناي فكري آن رفتار بيانديشيم و تا زماني كه تفكرات انسان تغيير نيابد، رفتار او تغيير نميكند. پرسشهاي اصلي اين است كه ما چند گونه تفكر داريم و چه ويژگيهايي اين تفكرات را از يكديگر متمايز ميسازد؟ هر يك از اين تفكرات، چه آثاري به همراه دارد تا شيوة داوري و ارزشگذاري ما با واقعيت منطبق باشد؟ پرسشهاي فرعي عبارت است از اينكه بيسوادي و كمسوادي در پديد آمدن تفكرات انطباقناپذير چه نقشي دارد؟ منحصر كردن علم به علم تجربي، در ايجاد اين تفكرات چه نقشي دارند؟ ذهنيتهاي منفي كدام است و راههاي مقابله با آن چيست؟
از بهترين تفكر، تفكر مثبت است كه در روايات از آن به تفكر لطيف، سودمند، عميق، باطنگرا و عاقبتانديش ياد شده است. امام صادق ميفرمايد: «الطفوا الفكر و انتفعوا بالعبر و ...»؛ فكر خود را لطيف قرار دهيد و از عبرتها پند بگيريد. آنگاه حضرت در توضيح فكر لطيف ميفرمايند: فكري لطيف است كه به باطن بيانديشد، در حالي كه ديگران به ظاهر ميانديشند؛ به آخر و عاقبت كار فكر كند، در حالي كه ديگران به اول آن ميانديشند. پس حلاوت آخر كار را فداي شيريني اول آن نكند؛ همان گونه كه مرارت آخر كار را به دليل شيريني اول آن ناديده نگيرد. اين تفكر، مبتني بر حقايق عالم و منطبق با آن است. در برابر، ميتوان از تفكرات انطباقناپذير ياد كرد كه با واقعيتهاي عالم سازگاري و انطباق ندارد. اين تفكرات زمينة پيدايش و بقاي رفتارهاي منفي است كه نمونههاي روشن آن را ميتوان در تفكر بسته، تفكر خرافي و تفكر منفي جستوجو كرد. در تفكر بسته، انسان براي تصميمگيري با گزينههاي فراواني روبهرو نيست و نميتواند بهترين راه را برگزيند. در تفكر خرافي، انسان احساس ميكند اصلاً توان تصميمگيري ندارد و نميتواند حوادث را كنترل كند، مگر اينكه از علوم غريبه آگاه باشد. تصويرهاي ذهني در اين تفكر، پشتوانة منطقي ندارد و براي ديگران نيز تحليلپذير نيست. در تفكر منفي، بدبيني بر خوشبيني غالب و حاكم است و نخستين تصويرهاي ذهني فرد تصويرهاي سياه است.
در اين زمينه، پژوهشيهايي انجام شده است كه به بخشي از آنها اشاره ميكنيم:
رويارويي با چالشهاي زندگي از كريس كلينك كه در بخشي از آن به سبكهاي تفكر انطباقناپذير اشاره شده است. تفكر زايد از محمدجعفر مصفا كه به بخشي از تفكرات انطباقناپذير پرداخته است. تفكر فلسفي غرب از منظر مرتضي مطهري، تفكر مذهبي از محمدباقر نجفي و مهارت در انديشيدن از ادوارد بونو. آنچه در اين پژوهش كاري نو بهشمار ميآيد، عبارت است از بررسي و تطبيق تفكرات انطباقناپذير بر نمونهها و مصاديقي كه در متون ديني بحث شدهاند؛ همچنين، بررسي شاخصهايي كه تفكرات ما را از انواع تفكرهاي انطباقناپذير متمايز ميسازد.
ما در اين پژوهش برآنيم تا ويژگيهاي انواع تفكرات انطباقناپذير و كاركردهاي آن را بررسي كرده، بر پاية آيات و روايات، نمونههاي آنها را شناسايي كنيم. آنگاه با استفاده از راهكارهايي روانشناسانه، به رويارويي با اين تفكرات و كنترل آنها بپردازيم. بر اساس اين پژوهش، ما ميتوانيم تفكرات را از يكديگر متمايز ساخته، و كاركردها و آثار هر يك را با هم مقايسه كنيم.
تفكرهاي انطباقناپذير
در ميان انواع تفكر، سه سبك تفكر انطباقناپذير و ناسازگارانه وجود دارند كه عبارتاند از: تفكر بسته، تفكر خرافي و تفكر منفي كه اين سبكهاي تفكر عموماً مشكلسازند و پيامدهاي منفي فراواني دارند.
تفكر بسته
اين تفكر، مرزبنديهاي شديدي دارد؛ انعطاف در آن بسيار ضعيف است؛ دايرة احتمالات بسيار محدود است؛ و انسان در انتخاب وتصميمگيري، با گزينههاي فراواني روبهرو نيست. افرادي كه داراي اين تفكرند، معتقدند:
* مردم يا با ما هستند يا بر ما، و قسم سومي وجود ندارد.
* همسرم يا عاشق من است يا از من متنفر است.
* دوستان من يا با من صددرصد موافقاند يا صد در صد مخالف.
* من يا تصميم نميگيرم يا اگر تصميم بگيرم به هيچ روي از تصميم خود برنميگردم.
* اگر همسرم با من بد رفتاري كند، من نيز همان گونه رفتار ميكنم و راه ديگري وجود ندارد.
روشن است كه در اين سبك تفكر، انسانها در زندگي از سازگاري بسيار كمي برخوردارند.
از آنجا كه در تفكر بسته هر فردي به طور طبيعي منافع خود را محور قرار ميدهد، خودپسند و خودرأي ميشود و با خودرأيي، عوامل هلاكت خود را فراهم ميآورد. به همين دليل، خودرأيي سرسلسلة ناداني و حماقت قلمداد شده است. در زندگي افراد، چنين تفكري فاصلة ميان انسانها را در يك جامعه را زياد ميكند و در حالي كه انتظار آنها نزديكي و انس بيشتر است، زمينة وحشت در آنان زياد ميشود و تنش،عصبانيت و تنفر در ميان آنان افزايش مييابد. احساس رضايتمندي؛ اززندگي چنين كساني محو ميشود؛ زيرا آن گونه كه خودشان دربارة تفكراتشان قضاوت ميكند، ديگران قضاوت نميكنند. اينان خود را بزرگ ميبينند و از ديگران انتظاراتي دارند كه با فكرشان همخوان نيست. اين افراد تنها ميمانند و از رسيدن به خواستههاي خويش ناتوان ميشوند و برخلاف انتظار، از فزوني وكمال باز ميمانند. به همين دليل، اگر انسان اشتباه كند، اما متوجه شده، از كردة خويش ناراحت شود، بهتر است از اينكه فكر خوبي داشته باشد، اما خودرأي و مغرور شود.
كساني به عزت و بلندمرتبگي ميرسند كه خود را بزرگ نبينند. اينان ديگر با هيچ امر ناپسندي از جانب ديگران روبهرو نميشوند.
حال براي اينكه از اين تفكر نامناسب دور بمانيم، ضروري است كه راهكاري بيانديشيم و بهترين راهكار اين است كه هرگاه چنين تفكراتي به سراغ ما آمد و خود را بزرگ ديديم و به خودرأيي روي آورديم، خود را با خداوند متعال مقايسه كنيم و به ناچيزي خود توجه كرده، ابهّت و بزرگي خدا را در نظر بگيريم. از اين راه ميتوانيم بزرگي خود را در ساية عظمت حقيقي حضرت حق ببينيم و از پندارهاي دروغين خودبزرگبيني مصون بمانيم. چنين نگاهي ما را از تفكرات نادرستي كه زمينة ناسازگاري را فراهم ميآورد، دور ميسازد و سازگاري بيشتري ايجاد ميكند.
تفكر خرافي
در اين سبك تفكر، فرد حس ميكند كه وامانده است؛ توان تصميمگيري براي
ساختن سرنوشت خود را ندارد؛ و نميتواند حوادث را كنترل كند، مگر اينكه از علوم
غريبه برخوردار باشد و به طور غيرطبيعي و با سحر و جادو در برابر حوادث بايستد.
چنين افرادي به باورهايي روي ميآورند كه با هيچ منطقي قابل دفاع نيست. اينها اعتقادات ويژهاي دارند؛ از جمله اينكه:
* همه چيز به شانس ما مربوط است.
* براي اينكه بدانيم امروز روز خوبي خواهد بود يا نه، بايد فال بگيريم.
* امروز براي من روز نحسي است؛ چون وقتي از خانه بيرون آمدم، جنازه يكي از همسايهها را تشييع ميكردند.
* سفر خوبي نخواهيم داشت؛ چون مجموع روزهاي سفر ما سيزده روز است.
* با احمد دوست نميشوم؛ زيرا چشمانش آبي است.
اين تفكر، فرد را بسيار محدود ميسازد؛ آن هم محدوديتي كه بر اساس عواملي غيراختياري و بيمبناست و هيچ منطق درستي آن را تأييد نميكند. چنين فردي هيچ راهي براي تغيير مسير ندارد و با اين تفكر، كمتر ميتوان راهي براي زندگي سازگارانه در جامعه برگزيد.
پس از بررسي تفكراتي همچون شانس، نحس بودن روز، شخص يا حادثه، فال بد، سحر و جادو از نگاه ديني، به اين نتيجه ميرسيم كه بخشي از اين امور اصلاً واقعيت ندارند و اعتقاد به وجود آنها كاملاً خرافي است. بخشي از آنها نيز بيانگر اموري است كه به طور طبيعي وجود دارند و به رفتارهاي اختياري انسان مربوط است. اين بخش، گرچه ميتواند آثار شومي را در پي داشته باشد، نه غيرطبيعي و نه غيراختياري است. بخش سومي از پديدههاي شوم نيز هستند كه ممكن است در حدوث و پيدايش، خارج از اختيار انسان باشند؛ اما براي كنترل و دفع آن، راههايي براي انسان وجود دارد.
حال به بررسي اين سه بخش ميپردازيم. حضرت علي ميفرمايد: چشم زخم، فال نيك، قرعه و سحر حقيقت و واقعيت دارد؛ اما شوم دانستن برخي از حوادث يا روزها كه در اختيار انسان نيست و به طور معمول و عادي رخ ميدهد،حقيقت ندارد.
از بخش پاياني اين روايت ميتوان فهميد كه نسبت دادن وصف شومي به برخي از حيوانات يا روزهاي سال و نمونههايي مانند اينها، درست نيست.
در كتاب شريف تفسير قمي، ذيل آية شريفه «قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ»(نمل: 47) آمده است كه كساني در برابر پيامبر اكرم فال بد ميزدند و ميگفتند: وجود پيامبر شوم است و ما به خاطر شومي او و كساني كه با او هستند، به گرسنگي شديد و قحطي گرفتار شدهايم. قرآن در پاسخ ايشان، ميفرمايد: خير، شر و فال نيك و بد شما از سوي خداست و خدا به هر كس بخواهد خير يا شر ميرساند و به علت كارهايشان، پاداش يا عذاب ميدهد.
گاهي ممكن است برخي از روزها به دليل حوادثي كه در آن روزها با انگيزههاي نادرست روي داده يا آثار ناخوشايندي به همراه داشتهاند، ناميمون و شوم شوند؛همانگونه كه برخي روزها به دليل حوادث و وقايعي كه در آن روي داده، مبارك قلمداد شدهاند و گاهي مثل اعياد مذهبي با عنوان ايامالله از آنها ياد شده است.
براي نمونه، وقتي از حضرت علي دربارة روز چهارشنبه و فال بد زدن دربارة آن پرسيده شد، حضرت در پاسخ فرمودند: در اين روز قابيل برادر خود هابيل را كشت؛ ابراهيم با منجنيق در آتش افكنده شد؛ عذاب الهي قوم لوط را فراگرفت و آنها را زير و رو كرد؛ خداوند باد را به صورت عذاب بر قوم عاد فرستاد؛ فرعون دستور كشتن پسران را صادر كرد و به دنبال موسي روانه شد تا او را بكشد؛ حضرت يحيي كشته شد و... حوادثي كه در اين روز رخ داده است، بيانگر شوميهايي است كه بايد براي رهايي از آن چارهاي انديشيد. در روايت ديگري، اميرالمؤمنين ميفرمايد: خداوند در روز چهارشنبه دوزخ را آفريد؛ پس بر روزة اين روز تأكيد كرد تا بندگان از عذاب آن در امان بمانند. البته روز چهارشنبه به خودي خود نحوستي ندارد. به همين دليل، وقتي برخي از اهالي بغداد به امام نوشتند: آيا آنگونهكه اهل طيره (كساني كه فال بد ميزنند) ميگويند، مسافرت در روزچهارشنبه شومي دارد؟ حضرت برخلاف آنان فرمودند: هر كس در روز چهارشنبه به سفر رود، مصون ميماند و به خواستة خويش ميرسد.
ابابصير ميگويد: از امام صادق دربارة حجامت در روز چهارشنبه پرسيدم. حضرت فرمودند: چنانكه اين كار را براي مقابله با كساني كه فال بد ميزنند انجام دهند، سبب سلامتي از بيماري ميشود.
همچنين پيامبر اكرم فرمودند: كاري كه در روز چهارشنبه شروع شود، نيمهتمام نميماند. اكنون نيز اين سنّت نبوي در حوزههاي علميه مورد توجه است و اساتيد محترم حوزه ميكوشند درسها را از روز چهارشنبه آغاز كنند. اين نشان ميدهد، روز چهارشنبه شومي ندارد.
در جاي ديگر، حضرت فرمودند: هر مؤمني كه روز چهارشنبه بميرد، خداوند او را از ناپسنديهاي روز قيامت نگاه ميدارد؛ او را در جوار خود سعادتمند در بهشت ابدي جاي ميدهد و هيچ سختي و واماندگي به او نميرسد. البته مؤمنان براي مصونيت ازحوادثي كه در روز چهارشنبه براي افرادي پيش آمد و آنها نتوانستند سربلند از پس آن بيرون آيند، و نيز براي مصونيت از دوزخي كه در اين روز آفريده شد، از پناهندههايي بهره ميگيرند. در اين زمينه، دعاي مأثوري نقل شده است كه انسان را در پناه خداوند منّان قرار ميدهد.
بنابراين، از تكيه كردن بر هرگونه تفكري كه پشتوانة عقلي يا نقلي ندارد، بايد پرهيز كرد و ادبياتي را كه نشانة خرافي بودن تفكراست، بايد كنار گذاشت.
يكي از تفكرات خرافي اين است كه انسان در زندگي همه چيز را به گونهاي در قلمرو قضا و قدر ببيند كه خودش هيچ سهم و نقشي در پيدايش آن نداشته باشد. چنين آدمي، همه چيز را به شانس و قسمت مربوط ميداند و در كار خود هيچ مسئوليتي حس نميكند؛ براي نمونه، وقتي از چنين فردي سؤال ميشود: چرا در زندگي با مشكلاتي روبهرو شدهاي، چرا چشمبسته و بدون تحقيق فردي را انتخاب كردهاي، چگونه شد كه كار شما به اينجا كشيد و چرا براي پيدا شدن راه حلي مناسب تلاش نميكني؟ در پاسخ ميگويد: قسمت ما چنين بود و از تقدير و قسمت الهي نميتوان گريخت! اين نوع پاسخها گاهي از روي ناآگاهي و گاهي براي فرار از مسئوليت است. از نگاه ديني، چنين برداشتي خطاست. فكر و تلاش ما خود سهمي در تقدير دارد و در پيدايش آن تأثير ميگذارد.
روزي، هنگام بازگشت سپاه امير المؤمنين از صفين، پيرمردي از آن حضرت پرسيد: آيا رفتن ما به جنگ شاميان بر اساس قضا و قدر الهي بود؟ حضرت فرمودند: سوگند به خدايي كه انسان را آفريد، ما هيچ مسير پست و بلندي را جز با قضا و قدر الهي نپيموديم. پيرمرد پيش خود پنداشت اگر همة كارهاي ما به قضا و قدر الهي بوده است، پس ما كارهاي نبودهايم و اجري نداريم؛ از اين رو به حضرت گفت: پس ما بايد رنجي را كه در اين راه كشيدهايم، به حساب خدا بگذاريم؛ چون كار او بوده است و ما بهرهاي نداريم! حضرت فرمودند: (چنين نيست كه گمان ميكني) خداوند در هر بلندي كه فراز آمديد و هر شيبي كه فرود آمديد، اجر بزرگي براي شما قرار داده است؛ چون در هيچ حركتي مجبور نبوديد؛ خودتان رفتيد، خودتان بازگشتيد و در هيچ يك از اين كارها مكره و مضطر نبوديد. پيرمرد پرسيد: چگونه مكره و مضطر نبوديم، در حالي كه قضا و قدر ما را پيش ميبرد؟ حضرت فرموند: گويا تو قضا و قدر را به گونهاي ميبيني كه از انسان سلب اختيار ميكند! اگر چنين بود، نويد و بيم، پاداش و كيفر بيمعنا بود و خدا گنهكار را سرزنش و نيكوكار را ستايش نميكرد.... چنين سخني، سخن ما نيست؛ بلكه سخن بتپرستان و قدريه است. خداوند به كارهاي خوب فرمان داده است و انسان با اختيار آن را انجام ميدهد و از كارهاي بد نهي فرموده است و انسان با اختيار خود از آن دوري ميكند. نه نافرماني و نه اطاعت، هيچيك بهاجبار صورت نميگيرد. خداوند پيامبران را بيهوده نفرستاده و قرآن را نيز عبث نازل نكرده است....
اين سخن حضرت نشان ميدهد كه معناي قضا و قدر الهي حاكميت جبر بر رفتارهاي انسان نيست. البته بيشك، انسان بدون قضا و قدر الهي نميتواند كاري را انجام دهد؛ ولي معناي سخن اين نيست كه انسان هيچ نقشي در انتخاب خود ندارد. تركيبي از مقدمات خارج از اختيار انسان به همراه انتخاب خود او، آفرينندة كار است.
مردي از امام سجاد پرسيد: آيا آنچه به ما ميرسد، ناشي از تقدير خداوندي است و انتخاب ما نقشي در آن ندارد يا از عمل خودمان پديد آمده است؟ حضرت فرمودند: تقدير خداوند و عمل ما به منزلة جان و پيكر است. جان بدون پيكر چيزي حس نميكند و پيكر بيجان مجسمهاي بيحركت است؛ اما هرگاه اين دو با هم به ميدان آيند، قوي و كارآمد ميشوند. اگر تقدير به عمل تعلق نميگرفت، آفريدگار از آفريده بازشناخته نميشد و تقدير امر نامحسوسي بود، و اگر عمل با موافقت تقدير پديد نميآمد، هرگز صورت نميپذيرفت و به سرانجام نميرسيد. اينها با اتحاد هم قدرت مييابند و در اين ميان، خداوند بندگان شايستة خود را ياري ميرساند.
بنابراين، اعتقاد به «قسمت» و مجبور دانستن فرد در حوادث تلخ و شيريني كه در انتخاب همسر برايش پيش ميآيد، تفكري خرافي است. برخي از تفكرهاي خرافي در زمينة ازدواج را در نمونههاي زير ميتوان ديد:
ـ وقتي ميخواستم با همسرم ازدواج كنم، هوا طوفاني بود. اين نشان ميدهد كه ما زندگي آرامي نخواهيم داشت.
ـ پس از بررسي زمان عقد، من و همسرم متوجه شديم كه عقد روز سيزدهم ماه خوانده شده و اين، دليل ناسازگاري ما در زندگي است.
ـ وقتي عقد ما خوانده ميشد، برخي از كساني كه در جلسة عقد حاضر بودند، دستان خود را به هم گره كرده بودند. اين باعث شومي زندگي است.
ـ به هنگام ورود ما به اتاق مخصوص عروس و داماد، شمعدان افتاد و شكست. اين زمينة خاموشي زودرس زندگي ماست.
ـ وقتي براي صرف شام به رستوران ميرفتيم، همزمان با ما عدهاي براي صرف شام آمده بودند كه به تازگي فردي از آنها درگذشته بود. اين نشانة شومي ازدواج ماست.
ـ عقد پسرخاله و دخترخاله را در آسمانها خواندهاند. بنابراين، چارهاي ندارم جز اينكه با دخترخالهام ازدواج كنم، وگرنه نابود ميشوم.
ـ از ازل قسمت من اين بوده است كه با فائقه خانم ازدواج كنم و با قسمت هم نميتوان مبارزه كرد.
ـ وقتي ميخواستيم وارد خانة بخت شويم، همسرم بياختيار پاي خود را روي پاي من گذاشت. اين نشان ميدهد من هميشه دراين زندگي زنذليل خواهم بود.
ـ وقتي عاقد ميخواست خطبة عقد ما را بخواند، يكي از خانمها عطسه كرد. اين كار، زندگي ما را تيره خواهد كرد.
ـ در ميان كساني كه پاتختي آمدند، يكي از افراد چشماني آبي داشت. اين، زندگي ما را به مخاطره انداخته است.
ـ نخستين بچة ما دختر است، در حالي كه من و همسرم پسر ميخواستيم. اين، مبارزة قسمت با خواستههاي ماست.
ـ در جشن عروسي ما كفشهاي پدرم گم شد. اين نشان ميدهد ما در اين زندگي هويت خود را از دست خواهيم داد.
ـ من پس از ازدواج، ديگر آن شور و هيجان پيش از آن را ندارم. به نظرم يكي ما را طلسم كرده است.
ـ هنگامي كه عروس خانم به زندگي مشترك وارد ميشد و در آستانة در خانه قرار گرفته بود، كلاغي بر بام خانه نشست و غارغاركرد. اين نشانة شومي زندگي است.
هيچ دليلي براي تأييد چنين تفكري وجود ندارد و اعتقاد به آن، قطعاً خرافي است.
بخش ديگري از آزارندهها، مجموعهاي از واقعيتهايند كه بيشك داراي شومياند و آثار ناخواستهاي را برجاي ميگذارند؛ اما ما با اختيار خودمان در معرض شومي قرار ميگيريم و ميتوانيم با تدبير و تعديل خويش خود را از آن برهانيم.اين گونه شوميها عمدتاً حالتهاي غيرطبيعي ندارند و در زندگي روزمرة هركسي ممكن است پيش آيند. ما بايد واقعيتهاي روزمره و عادي را با انديشه و توكل بر خدا حل كنيم تا از زشتي دور بمانيم.
بخش سوم از شوميها، واقعيتهايياند كه در اختيار ما نيستند و عمدتاً غيرطبيعياند؛ اما براي رويارويي با آنها راهي وجود دارد.پيامبر اكرم از سحر، كهانت، جادو، نوشتن حروف و چيزهايي كه آثاري را به طور غيرطبيعي بر جاي ميگذارد و...، نهي فرمودند.
اين نشان ميدهد اينها اموري هستند كه خارج از اختيار ما واقع ميشوند؛ اما چنانچه فكر كنيم ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، تحت تأثيراين امور واقع ميشويم، دچار تفكري خرافي شدهايم. در روايت است كه مردي خدمت رسول خدا آمد و عرض كرد: يارسول الله، ديشب عقربي مرا نيش زد. اين مرد ميخواست با اين سخن، شومي اين مخلوق را براي حضرت بازگو كند. حضرت فرمودند: اگر كلمات كاملهاي را كه در سورة فلق وجود دارد خوانده بودي، اين شومي براي تو پيش نميآمد.
اين سخن به ما ميآموزد، چنانكه با نمونههاي شري روبهرو شديم و خواستيم از شرّ آن سالم بمانيم، بايد از دعاهاي مأثور از معصومان بهره بگيريم.
گاهي اوقات ممكن است ما به صحنهاي، خانهاي، ماشيني يا شكل زيبايي نگاه كنيم و ناخواسته شگفتزده يا بهتزده شويم و اين ميتواند براي فرد مقابل مشكلساز شود. در چنين جايي نيز حضرت علي براي مقابله با پيدايش حادثه ميفرمايد: بگو: «آمنت بالله و صلّي الله علي محمد و آله»؛ من به خدا ايمان دارم و خداوندا بر پيامبر و خاندان او درود فرست. با گفتن اين ذكر، ديگر به او آسيبي نميرسد. بنابراين، بايد با تدبير و استفاده از عقل و وحي با همة تفكرات خرافي مبارزه كرد.
آنچه بيشك در زندگي مشترك آسيبزاست، تفكرات خرافي است. اعتقاد به اينكه اگر در فلان روز ازدواج نميكردم يا با كسي با فلان ويژگي (چشم آبي) ازدواج نميكردم، كار ما به جدايي نميكشيد، از تفكرات خرافي سرچشمه ميگيرد.
وقتي ما فكر ميكنيم ديگران ما را طلسم كردهاند، هيچ راهي براي زندگي دلخواه نداريم و شومي زندگي ما را فرا گرفته است، به خرافه روآوردهايم؛ اما اگر باور داشته باشيم كه بداخلاقي شومي زندگي است، درست فكر كردهايم و بايد براي رهايي از آن و پيدا كردن اخلاق نيكو بكوشيم. اعتقاد به عواملي در زندگي به مثابة عامل بدبختي، چنانكه هيچ دليل عقلي و نقلي براي آن وجود نداشته باشد، ما را به خرافهپرستي سوق ميدهد.
ممكن است كسي بگويد: برخي از عوامل هستند كه گرچه ما دليلي براي تأثير آنها در زندگي نداريم، ممكن است در ايجاد كدورت ميان افراد جامعه تأثيرگذار باشند. بنابراين، نميتوانيم اعتقاد به آنها را خرافه بناميم.
در پاسخ به اين سخن بايد گفت: درست است كه عواملي دور از آگاهي ما ممكن است در زندگي تأثيرگذار باشند؛ اين سخني غيرعاقلانه نيست؛ اما اعتقاد به تأثير، غير از احتمال تأثير است. اعتقاد به تأثير، آن هم تأثيري كه هيچ راهي براي رويارويي باآن وجود ندارد، امري خرافي است؛ اما احتمال تأثير را با راههايي كه عقل و وحي در اختيار ما گذاشتهاند، ميتوانيم خنثي كنيم.
در قرآن و روايات، معوّذات و پناهندههايي وجود دارد كه انسان را از شرّ هر جنبندهاي نگاه ميدارند. اين اعتقاد راسخ ما است كه هيچ تأثيري بدون اذن الهي تحقق نمييابد. ما با اين ذكرها، كارهايمان را با به خداي بزرگ ميسپاريم و خود را از بديها نجات ميدهيم. «أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا»؛(غافر:44 و 45).
تفكر منفي
در اين سبك تفكر، فرد بر نكات منفي تأكيد ميكند؛ بدبيني بر خوشبيني غالب است؛ اضطراب جاي آرامش را ميگيرد؛ و اوضاع زندگي بسيار بد پيشبيني ميشود. افكاري كه در اين سبك تفكر به ذهن راه مييابند، بدين قرارند:
* با هر كاري روبهرو ميشوم، بدترين نتيجه، نخستين تصويري است كه به ذهن من خطور ميكند.
* وقتي كاري را از كسي درخواست ميكنم، پيشبيني من اين است كه پاسخ او منفي خواهد بود.
* وقتي روال زندگي پيچ ميخورد، حس ميكنم به خط پايان زندگي نزديك ميشوم.
* عموماً حوادث ناخوشايند فكر من را پر ميكند و كمتر به حوادث خوشايند ميانديشم.
* همين كه مانعي سر راهم قرار بگيرد، ديگر نميتوانم به بدي كار فكر نكنم.
نتيجة چنين فكري، نااميدي، بدبيني، اضطراب و افسردگي است. براي اينكه دچار چنين پيامدهايي نشويم، بايد اين تفكرات را كنترل كنيم.
تفكر منفي سبك تفكر افراد افسرده است كه مشكلآفرين است؛ زيرا آنها بر احساسات منفي خود متمركز ميشوند و مرتّب آنها را مرور ميكنند. انديشةفراوان دربارة احساسات و رويدادهاي ناخوشايند، همچنين تصور غلط از حلّ و فصل كردن و يافتن راهحلهايي براي آن، مشكلاتي را به وجود ميآورد.
تفكر منفي برخلاف مسئلهگشايي، فرايند خلّاقي نيست كه بر اساس آن، راهِ حلهاي ممكن آزموده شده، راه حلّ مناسب انتخاب شود؛ بلكه موجب تدوام احساس افسردگي و جمود بر افكار منفي ميشود. تفكر منفي، ناخشنودي شخص، انتظارات منفي، عزت نفس پايين و درماندگي را به همراه دارد. بكوشيد ميان اين افكار و افكار مثبت كه رضايت از زندگي، خودپندارة مثبت، پذيرش از سوي ديگران و انتظارات مثبت را به همراه دارد، تعادل برقرار كنيد.
ذهنيتهاي منفي
برخي از انديشهها و ذهنيتهاي افراد طرحوارههاي انطباقناپذيرند كه با فكرهاي احتمالي و مشكلاتي همراهند. بخشي از اين طرحوارهها عبارتاند از:
1. وابستگي
در اين طرحواره، فرد گمان ميكند كه نميتواند به طور مستقل كاري را انجام دهد و به حمايت هميشگي ديگران نيازمند است.فكرهايي كه با اين طرحواره وجود دارند، اين است كه «من نميتوام پيشتيبان خودم باشم»، «من به كمك فرد ديگر نياز دارم» و «من نميتوانم به طور مستقل كاري انجام دهم». مشكلاتي كه ميتواند پيامد اين طرحواره باشد، بيارادگي، واگذاري كار به ديگران و كمآموزي است. چنين افرادي در كارهايشان بهشدت وابستهاند، به چشموهمچشمي روي ميآورند؛ بهدليل دوري از مادر، پدر، برادر و بستگان به دلتنگي شديد و افسردگي دچار ميشوند؛ و از رضايتمندي در زندگي كمبهره ميمانند.
2. مقهورسازي
در اين انديشه، فرد به صورت ارادي يا غيرارادي نيازهاي خود را براي ارضاي نيازهاي
ديگران ناديده ميگيرد و خود را قرباني ميكند؛ در حالي كه نيازهايش ضروري است و
بايد برآورده شود و برآورده نشدن نيازهايش، شكستي را براي او در پي دارد. فكرهايي كه
در اين طرحواره وجود دارد، اين است كه «اگر كاري را انجام دهم، ممكن است عواقب
بدي داشته باشد»، «نيازهاي من به اندازة نيازهاي ديگران اهميت ندارد»، و «بايد خود را براي ديگران قرباني كنم». اين سبك فكر ميتواند فشار رواني، احساس خستگي، خشم و تحقير شدن را در پي داشته باشد. اين انديشه حالت افراطي دارد و افراط، هميشه انسان را به لغزشگاه ميكشاند.
3. آسيبپذيري از حوادث و بيماريها
ترس از رويدادها، انتظار حوادث و احتمال نزول بلا در هر لحظه، حقيقت اين طرحواره است. فرد گمان ميكند كه حادثة وحشتناكي برايش روي خواهد داد، احساس اضطراب ميكند و از اينكه نكتة اشتباهي پيش آيد، نگران است. مشكلاتي مانند هراس، اضطراب و پرتنشي ميتواند از پيامدهاي اين انديشه باشد.
4. ترس از دست دادن كنترل
در اين طرحواره، فرد ميترسد بياختيار، كنترل رفتار، تكانهها، هيجانات، احساسات و ارادة خود را از دست بدهد و فكر ميكند: «دارم كنترلم را از دست ميدهم» و «نكند به فردي نامتعادل تبديل شوم و نتوانم خود را كنترل كنم». اين انديشه ميتواند اضطراب،تنش، انعطافناپذيري و مهار شديد خود را بههمراه داشته باشد.
5. محروميت عاطفي
در اين سبك فكر، فرد با خود ميگويد: نيازهاي من از لحاظ پرورش، همدلي، عاطفه و مراقبت هرگز به اندازة كافي از جانب ديگران برآورده نخواهد شد. به دنبال آن ميتواند فكر كند: «هيچكس نيست كه نيازهايم را برآورده سازد»، «از كسي عشق، محبت وتوجه كافي دريافت نميكنم» و «هيچكس به من اهميت نميدهد». اين انديشه ميتواند خشم، رنجش و بهرهكشي را به همراه داشته باشد.
6. ترس از تنهايي
فرد ميترسد در هر لحظه فردي را از دست بدهد كه در زندگي او اهميت بسزايي دارد و او در چنين موقعيتي بايد براي هميشه از نظر عاطفي تنها بماند و با خود فكر ميكند: «همه مرا ترك خواهند كرد»، «براي هميشه تنها خواهم بود» و «هيچكس با من نخواهد ماند». اين فكر ميتواند تنهايي، ترس از تعهّد، و عذاب وجدان را به همراه داشته باشد.
7. بدگماني
در اين طرحواره، فرد فكر ميكند ديگران عمداً به او آسيب خواهند زد؛ با او بدرفتاري خواهند كرد؛ او را فريب خواهند داد؛ به او دروغ خواهند گفت؛ از او بهرهكشي خواهند كرد و او را به بيگاري خواهند كشيد. او فكر ميكند: «ديگران به من حمله خواهندكرد»، «مرا تحقير خواهند كرد»، «من بايد از خودم محافظت كنم» و «پيش از آنكه آنها به من حمله كنند، بايد به آنها حمله كنم تا گرفتارنشوم». اين طرز فكر ميتواند دشمني، پرخاشگري و سياهنمايي را به همراه داشته باشد.
8. احساس بيگانگي
فرد احساس ميكند از بقيه جداست؛ تافتهاي جدا بافته است؛ با ديگران متفاوت است و عضوي از گروه يا جامعه نيست. اوهمواره با خود ميگويد: «هيچكس مرا درك نميكند» و «من با ديگران متفاوتم و با آنها جور نيستم.» اين فكر ميتواند انزوا،تنهايي، خودبزرگبيني و انتظارات بيجا به همراه داشته باشد.
9. پذيرفته نشدن
در اين انديشه، فرد احساس ميكند ذاتاً ناسالم است و دوست داشتني نيست. او فكر ميكند: «هيچ مرد يا زني كه آرزو دارم دوستم داشته باشند، وجود ندارد»، «هيچكس نميخواهد به من نزديك شود» و «من ذاتاً از پليدي و دافعه برخوردارم». اين فكرميتواند تنهايي، افسردگي، عزّت نفس پايين و اضطراب را به همراه داشته باشد.
10. فقدان مطلوبيت اجتماعي
فرد باور دارد كه در ظاهر كاملاً روشن است كه از نظر ديگران نامطلوب بهشمار ميآيد. او فكر ميكند: «من از لحاظ اجتماعي فردي مطرود هستم»، «مردم مرا دوست ندارند» و... چنين نگرشي نيز ميتواند به تنهايي، اضطراب، افسردگي و عزّت نفس پايين ميانجامد.
11. فقدان صلاحيت
فرد فكر ميكند نميتواند در حوزههاي مختلفي كه بايد پيشرفت كند، در مسئوليتهاي روزمره و در تصميمگيري، شايسته عمل كند. او فكر ميكند: «من صلاحيت ندارم»، «هركاري كه انجام ميدهم به اندازة كافي خوب نيست» و «هرچيزي را كه آزمايش ميكنم،خراب ميكنم». چنين فردي ممكن است به كمآموزي، انعطافناپذيري، اضطراب و عزّت نفس پايين دچار شود.
12. احساس گناه
در اين طرحواره، فرد احساس ميكند از نظر اخلاقي يا معنوي بيمسئوليت و سزاوار انتقاد يا مجازات است. او فكر ميكند: «فرد بدي هستم»، لياقت پاداش ندارم» و «مستحق مجازات هستم». اين فكر نيز چنانكه از طريق فعليت مثبت به قصد جبران همراه نباشد،افسردگي، اضطراب و عزّت نفس پايين راه به همراه دارد.
13. شرمساري
فرد احساساتي دارد كه براي او كمرويي و خجالت را به همراه ميآورد. او فكر ميكند: «من با شكست و بيكفايتي خود را تحقيركردهام»، «آنقدر پست هستم كه نبايد به كسي نزديك شوم» و «اگر ديگران بفهمند كه چقدر عيب دارم، ديگر نميتوانم به آنها نگاه كنم». اين طرز فكر ميتواند اضطراب، كمرويي، گوشهگيري و عزت نفس پايين را به همراه داشته باشد.
14. انتظارات با معيارهاي سخت
اين انديشه باعث ميشود كه فرد فكر كند براي رسيدن به انتظارات بالاي خود بايد تلاش و كشمكش سختي داشته باشد تا لذت، موفقيت و رضايتمندي را احساس كند. او فكر ميكند: «من بايد بهترين باشم، پس بايد سختتر از همه كار كنم». پيامد چنين فكري ميتواند پرتنشي، اضطراب و گوشهگير باشد.
15. خودمحوري
پافشاري فرد بر اينكه ميتواند هرچه را ميخواهد فوراً بگويد، و آن را انجام دهد، و هرچه را آرزو ميكند همان را داشته باشد. چنين فردي فكر ميكند: «هميشه هرچيزي را كه بخواهم بايد به دست آورم»، «من شايستة دستيابي به همة خواستههايم هستم» و «من باديگران تفاوت دارم و نبايد محدوديتهايي را قبول كنم كه ديگران بايد بپذيرند». چنين فردي ميتواند مشكلاتي همچون خشم،احساس بيگانگي از ديگران، غرور و پرتوقعي را به همراه داشته باشد.
اين ذهنيتهاي انحرافي باعث ميشوند دربارة وقايع زندگي تعبيرات منفي داشته باشيم. بهويژه وقتي با مشكلات اين طرحوارهها روبهرو ميشويم، فرهنگ گفتاري منفي بهخوبي خود را در زندگي ما نشان ميدهد.
مقابله با ذهنيتهاي منفي، راه سازگاري را هموارتر ميسازد و زمينه را براي بروز پيامدهاي منفي اين نوع ذهنيتها ميبندد تا از بروز ناسازگاريها جلوگيري كند.
راه شناسايي موفقيت در مقابله با طرحوارههاي انحرافي
براي اينكه بفهميم آيا ما توانستهايم طرحوارههاي انحرافي را كنار بگذاريم و به ذهنيت مثبت رو بياوريم يا تمرين كنيم تا آن طرحوارهها را كنار بگذاريم، بايد به دنبال مقايسة تعبيرات انطباقناپذير و ناسازگارانه با تعبيرات انطباقپذير باشيم.
براي نمونه، كسي كه پيگير اشتغال و استخدام بوده و توفيق نيافته است، تعبيرات انطباقناپذير و ناسازگارش عبارتاند از: «من لياقت اين كار را نداشتم»؛ «من مناسب اين كار نبودم»؛ «مسئولان مصاحبه براي استخدام، آدمهاي بيانصافي بودند».
اما تعبيرهاي جانشين و انطباقپذير عبارتاند از: «رقابت تنگاتنگي وجود داشت و فقط يك نفر پذيرفته ميشد»؛ «من از شرايط لازم برخوردار بودم، امّا فرد ديگري وجود داشت كه براي نياز آنان مناسبتر بود» و «من تلاش خود را كرده بودم. حتماً كار بهتري را خدا برايم مقدّر كرده است».
در نمونة ديگر، شخصي كه با ضرري روبهرو شده است، چنانچه انطباقناپذير و ناسازگار باشد، ميگويد: «من شخص ضعيفي هستم كه اجازه ميدهم يك ضرر اينقدر مرا رنج دهد»؛ «من فكر ميكنم با همة مردم فرق دارم. حتماً يكطوري هستم» و «من هرگز احساس خوبي پيدا نخواهم كرد»؛
ولي چنانچه انطباقپذير و سازگار باشد، ميگويد: «طبيعي است كه در اين شرايط چنين احساسي داشته باشم»؛ «من به استراحت نياز دارم و نبايد اينقدر به خود سخت بگيريم»؛ «اين ضرر ناخواسته حتماً منفعتي بالاتر را جايگزين خود به ما نويد ميدهد» و«چه ضررهايي كه كُنه آن سود است».
* همچنين فردي كه با شما گستاخانه برخورد ميكند، چنانچه انطباقناپذير باشيد، با خود ميگوييد: «من اصلاً آدم خوبي نيستم وسزاوار بدرفتاري ديگران هستم»؛ «من فردي بيلياقت بودم و بايد تنبيه ميشدم» و «همة مردم همينطورند».
امّا چنانچه انطباقپذير باشند، ميگوييد: «احتمالاً آن آقا حالش مناسب نبوده است»؛ٰ «خوب است كار خود را مرور كنم و ببينم چه مسئلهاي رخ داده است» و «اگر كسي گستاخانه برخورد ميكند، مشكل خود او است. من نبايد در حقّ خود ترديد كنم».
اين تعبيرات، بهگونهاي شخصيت فرد را به ما نشان ميدهد و براي ما روشن ميسازد كه آيا او انطباقپذير و سازگار است يا انطباقناپذير و ناسازگار.
راههاي مقابله با تفكرات منفي
تخريب يا مبارزه با عقايد و باورهاي غلط
بيشتر افراد گفتههاي خود را با استفاده از كلمات «من بايد»، «من حتماً» و «من ميبايست» ادا ميكنند و در برخي موارد، اين گفتهها با حرارت، عزمي راسخ و منظوري خاص بيان ميشوند. گاهي اوقات لحن اداي كلمات مجابكننده نيست، چنانكه گويي كس ديگريي به فرد ندا ميدهد كه «تو بايد»؛ و اين سخن با بيميلي، ناراحتي و احتمالاً رنجش او همراهاست. در چنين جايي بهجاي اينكه او بگويد: «من بايد»، ميگويد: «من تصميم گرفتهام» و با اين كار آن عقيده و باور تحميلي را تخريب ميكند.
ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه يادگيري ما مبتني بر تجربههاست. ابتدا تفاوت درست و نادرست را نميدانيم ونميتوانيم رفتار خوب و بد را از يكديگر جدا كنيم. والدين، بستگان نزديك، رسانههاي ملّي و... باعث ميشوند ماچيزهايي ياد بگيريم. همين راه نيز درست است؛ امّا اين نكته را بايد بدانيم كه اين گونه يادگيري براي شروع آموزش خوب است، ولي چنانچه افراد در نوجواني، جواني و بزرگسالي نيز همچنان از ديگران باورها و عقايد خود رابگيرند، مسلماً راه مطلوبي را نپيمودهاند؛ ما در كودكي توان انجام قضاوت سنجيده و پخته را نداشتيم، اما دردوران جواني و بزرگسالي از تجربيهايي برخورداريم كه مناسب است شخصاً اقدام كنيم و عقايد مطلوب را برگزينيم. برخي اوقات، ما عقيدهاي را بيان ميكنيم كه ريشه در كودكي ما دارد و آن را اكنون نيز حفظ كردهايم؛ درحاليكه مناسب ما نيست. بياييم بهجاي اينكه انتخابها و تصميمهاي خود را به محور و معياري خارجي كه بر ما تحميل شده است نسبت دهيم، به نظر اخلاقي و باور درست و مناسب خودمان نسبت دهيم و آن باور قبلي را تخريب كنيم.
مقايسة باورهاي معقول و نامعقول، و انتخاب باورهاي معقول
الف) باور معقول: تنها راه اشتباه نكردن اين است كه هيچ كاري انجام ندهيم. من فعالم و هر فرد فعّالي اشتباه ميكند.
ب) باور نامعقول: من هرگز نبايد اشتباه كنم.
الف) باور معقول: هيچكس كامل نيست. من ميتوانم بپذيريم كه ديگران نيز اشتباه ميكنند.
ب) باور نامعقول: ديگران نبايد اشتباه كنند.
الف) باور معقول: لزومي ندارد كه ديگران مطابق انتظارات من عمل كنند.
ب) باور نامعقول: ديگران بايد مطابق انتظارات من عمل كنند.
الف) باور معقول: هركس بايد به داراييها، تواناييها و امكانات خود نگاه كند و مطابق آنها زندگي خود را شكل دهد.
ب) باور نامعقول: سطح زندگي همه بايد يكسان باشد. چرا ديگران دارند و ما نداريم؟
الف) باور معقول: انسان زماني خوشحال و زماني ناراحت است.
ب) باور نامعقول: من هميشه بايد خوشحال باشم. چرا ديگران خوشحالاند و من نيستم؟
بنابراين، ما ميتوانيم از يك سري حالتهايي كه ريشه در يك باور نامعقول دارد، دوري كنيم و از اين طريق به خوش گماني روي آوريم.
مقايسههاي خوشبينانه و پرهيز از مقايسههاي بدبينانه
مطالعه در زمينة شيوة رويارويي افراد با تعارضات در زندگي نشان ميدهد كه افراد به طور معمول براي كنار آمدن بااختلافهاي خود با ديگران، چهار راهبرد را به كار ميبرند. يكي از آنها، مقايسههاي خوشبينانه است.
مقايسة خوشبينانه به معناي قدر دانستن روابط خود با ديگران و متقاعد ساختن خود مبني بر اين است كه به مرور زمان، روابط ما در زندگي بهتر خواهد شد.
يكي از عواملي كه موجب ميشود تا افراد از موقعيت اقتصادي خانوادگي خود احساس رضايت كنند و با كمبودهاي احتمالي به گونهاي مطلوب كنار بيايند، مقايسة موقعيت اقتصادي خود با كساني است كه به لحاظ ويژگيهاي مالي با مشكلاتي به مراتب بيشتر دستوپنجه نرم ميكنند. اين مقايسه، زمينة رضايت از موقعيت اقتصادي فعلي و پرهيز از بلندپروازيها را فراهم ميكند.
در منابع ديني نيز به اين مقايسة خوشبينانه به منزلة راهي براي رضايتمندي از وضعيت اقتصادي اشاره شده است. امام صادق ميفرمايند: «انظر الي من هو دونك في المقدره... فان ذلك اقنع لك بما قسّم اللّه لك»؛ از نظر امكانات، به كسي بنگر كه فروتر از توست...، زيرا اين امر تو را به روزي مقدّر از جانب خداوند قانعتر ميسازد.
به همين دليل، در روايات ما به همنشيني با فقيران سفارش شده و به منزلة راهي براي شكر و قناعت، بر آن تأكيد شده است.امام علي ميفرمايند: با فقرا همنشيني كن تا شكرت فزوني يابد.
همانگونهكه مقايسة نقاط مثبت زندگي زناشويي خود با افرادي كه از مشكلات اقتصادي رنج ميبرند، موجب احساس رضايتمندي از موقعيت اقتصادي ميشود و به شكر و قناعت ميانجامد، مقايسههاي بدبينانه كه در آن فرد، نقاط ضعف اقتصادي زندگي خود را با نقاط قوت ديگران از جهت اقتصادي بسنجد، عامل ناخشنودي از موقعيت زناشويي خود ميشود و به حرص و فاصله گرفتن از قناعت ميانجامد. بر اين اساس، پرهيز از مقايسههاي بدبينانه مهارتي مؤثر در قانعسازي خويش به زندگي زناشويي و حفظ روحية شكرگزاري شمرده ميشود. با توجه به اين نكته، در منابع ديني به پرهيز از مقايسة خود با افرادي كه به لحاظ اقتصادي برتر شمرده ميشوند، امر شده است. امام صادق ميفرمايند: به افرادي كه از نظر امكانات مادّي از تو برترند، نگاه نكن؛ زيرا اين امر تو را به آنچه از سوي خدا برايت مقدر شده است، قانعترخواهد ساخت. شايد از همين روست كه همنشيني با ثروتمندان ناپسند دانسته شده است. امام باقر نيز در تحليل اين موضوع به مردي فرمودند: با ثروتمندان همنشين مباش؛ چون هنگامي كه بندهاي در كنار آنان مينشيند، خود را مشمول نعمت خداوند ميداند؛ اما از كنار آنان برنميخيزد تا اينكه ميپندارد خداوند هيچ نعمتي به او نداده است.
براي آنكه از اين آفت مصون بمانيم، يكي از راههاي مؤثر آن است كه ارتباط خود را با دنياطلبان و شيفتگان دنيا به كمترين حد رسانيم و از اين راه، زمينة تفكر منفي و چشموهمچشمي را نيز از بين ببريم.
خداوند متعال پيامبر خود را از اينكه چشم به نعمتهاي زود گذر مادي ديگران بيافكند، بر حذر داشته و فرموده است:
و هرگز چشم خود را به نعمتهاي مادي كه به گروهايي از آنها دادهايم، ميافكن كه اينها شكوفههاي زندگي دنياست. لازمة نگاه نكردن به زرقوبرق زندگي ديگران، كم كردن ارتباط است؛ زيرا نميتوان وارد دريا شد، ولي پا را از خيسشدن حفظ كرد.
در نظر داشتن الگوها و سرمشقهايي كه قناعت را سرلوحة زندگي خويش قرار دادهاند و با وجود توانايي برخورداري اززندگي مرفّه، رسيدن به ارزشهاي معنوي را در اولويت نهادهاند و از امكانات بسياري كه در اختيار داشته، به مقدارضرورت بسنده كرده و بقيه را به نيازمندان بخشيدهاند، مهارت ديگري است كه روحية قناعت را تقويت و در بحبوحة سختيهاي معيشتي، فرد را از ناشكيبايي باز ميدارد.
امام علي در نامهاي به عثمانبنحنيف انصاري، فرماندار بصره، كه در مهماني يكي از ثروتمندان بصره شركت كرده بود، فرمودند: آگاه باش! هر مأمومي امام و پيشوايي دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانش او بهره گيرد. بدان امام شما به همين دوجامة كهنه، و از غذاها به دو قرص نان بسنده كرده است. آگاه باش! شما توانايي آن را نداريد كه چنين باشيد، امّا مرا با ورع، تلاش، عفت، پاكي و پيمودن راه درست ياري دهيد.
با چنين تفكري و پيروي از چنين الگوهايي، ميتوانيم راهي را براي سازگاري بيشتر در زندگي فراهم كنيم.
هر كسي بايد به زندگي افراد پايينتر از خود چشم دوزد و به ديدار آنها برود. اين رفتار افزون بر پيشگيري از چشموهم چشمي، روحية والاي شكر و رضايت از زندگي را در ميان انسانها ايجاد و تقويت ميكند.
ار خسي افتدت به ديده منال
سوي آن كس نگر كه نابيناست
حضرت علي در نامهاي به حارث همداني ميفرمايند: «به كساني كه بر آنان برتري داري، بسيار نظر كن كه اين از موجبات شكرگزاري است».
و نيز امام صادق آثار اين شيوه را چنين تبيين فرمودهاند: «همواره به كسي نظر كن كه بهرهاش از نعمتهاي خداوند كمتر از توست تا شكر نعمتهاي موجود را بهجاي آوري و براي افزايش نعمت خداوند شايسته باشي و قرارگاه عطيه الهي گردي».
سعدي ميگويد:
هرگز از دور زمان نناليدم و روي از گردش آسمان در هم نكشيدم، مگر وقتي كه پايم برهنه بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم تا به جامع كوفه در آمدم دلتنگ. يكي را ديدم كه پاي نداشت! سپاس نعمت حق بهجاي آوردم و بر بيكفشي صبركردم.
ممكن است كسي بگويد: اين گونه به مسائل زندگي نگريستن، انسان را از پيشرفت باز ميدارد و همواره انسان را در حالتي ايستا و ساكن نگه ميدارد؛ چراكه به بالاتر از خود نگاه نميكند تا بخواهد رشد كند و در نتيجه، از كمال بازميماند. در پاسخ اين سخن بايد گفت: حركت به سوي رشد و پيشرفت، بهويژه براي آسايش جامعة اسلامي وظيفة هر مسلمان است، اما براي رسيدن به كمال،ضرورت ندارد به تفكر منفي و چشموهمچشمي رو بياوريم تا پيشرفت كنيم. چنين نيست كه تنها انگيزة حركت به سوي كمال چشموهمچشمي باشد. استفاده از بيشترين ظرفيت وجودي كه خداوند در انسان قرار داده است و انگيزههاي مثبت ديگر، رضايتمندي پايدارتري را به دنبال دارد كه با سازگاري در زندگي نيز همراه است.
توجه به حكمت نعمتهاي الهي
يكي ديگر از راههاي آرامش توجه به حكمت نعمتهاي الهي است. خداوند نعمتهاي خود را بر اساس حكمت و به منظور آزمايش و ابتلا به بندگان ارزاني ميدارد؛ ولي برخي افراد سادهانديش بدون در نظر گرفتن اهداف خداوند در اين نعمتها، تنها به ظاهر آن توجه ميكنند و آرزوي كسب زرقوبرقهاي زندگي دنيا را در سر ميپرورانند. در دوران حضرت موسي، برخي كوتهنگران، به قارون، مرد ثروتمند طغيانگر آن دوران ميانديشيدند و با مشاهدة ثروت بيكران او كه حمل كليد گنجهايش، مردان تنومند را دچار خستگي ميكرد، داشتن آن اموال را آرزو كردند و به اشتباه آن را بهرة بزرگ براي او ميدانستند. قرآن ميفرمايد:
آنها آرزوي دارايي قارون را ميكردند؛ولي پس از آنكه فرو رفتن او و خانهاش را به قعر زمين مشاهده كردند، متوجه اشتباه خود شدند و دريافتند كه خدواند بر اساس لطف خود برخي نعمتها را از بندگان خود دريغ ميدارد. (قصص: 79)
آنان كه ديروز آروز ميكردند بهجاي او باشند، (هنگامي كه اين صحنه را ديدند) گفتند: «واي بر ما!گويي خدا روزي را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش ميدهد يا تنگ ميگيرد. اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو ميبرد»(قصص: 79).
در برخي شرايط، با اينكه خود فرد از تفكر منفي و چشموهمچشمي گريزان است، ولي همسر وي به دنبال كسب جلوههاي دنياست و براي رسيدن به اين هدف، فشارهاي زيادي را به همسر تحميل ميكند. در اين شرايط وظيفة همسر چيست؟آيا بايد به دنبال تأمين خواستة همسر باشد يا مقاومت كند و ارزشهاي مطلوب خود را پيگيري كند؟
شيوة زندگي رسول خدا مؤيد مسير دوم است. آن حضرت پس از آن كه از جنگ خيبر بازگشتند و گنج آلابيالحقيق را تصاحب كردند، مورد درخواست همسران خود قرار گرفتند كه از پيامبر خواستار گنج شدند. رسول خدا فرمود: من آن را ميان مسلمانان تقسيم كردم. همسران پيامبر خشمگين شدند و گفتند: گمان ميكني اگر ما راطلاق دهي ما از بين قوم خود شوهراني براي زندگي نمييابيم؟ آن حضرت از گفتار آنان ناراحت شدند. بيست و نه روز از ايشان كنارهگيري كردند تا آيات زير نازل شد: اي پيامبر، به زنانت بگو: اگر خواهان زندگي دنيا و زينتهاي آن هستيد، بياييد تا شما را بهرهمند سازم و به وجهي نيكو رهايتان كنم و اگر خواهان خدا، پيامبر او و سراي آخرت هستيد، خدا به نيكوكاران پاداش بزرگي خواهد داد.(احزاب، 28 و 29) اين رفتار انعطافناپذيرانة همراه با موعظه رسول خدا موجب شد تا آنان خدا و رسول را اختيار كنند و دست از درخواستهاي نادرست خود بردارند.
البته در مواردي كه در خواست همسر دربردارندة چشموهمچشمي و توقعات بيجا نباشد، برآوردن نيازهاي او جايز،بلكه مطلوب است؛ اما در صورتي كه فكر منفي، و توقع بيجا و چشموهمچشمي به شمار آيد، بايد انعطافناپذير بود، كه البته اين برخورد بايد با منطق، موعظه و بزرگواري همراه باشد.
يكي از بهترين راههاي كنترل تفكر منفي اين است كه دربارة وقايع ناخوشايند و
احساسات ناراحتكننده، زياد فكر نكنيم. هرچه بيشتر بر روي بدي پديدهها تمركز كنيم،
آنها بدتر بهنظر ميرسند و در اين موقعيت ما نميتوانيم تفكر خلاق و سازندهاي داشته
باشيم. ممكن است گفته شود: مگر ميشود با توجه به هجوم افكار منفي، فرد آنها را ناديده بگيرد و به آنها تمركز نكند؟ البته اين كار آساني نيست، امّا به كمك موارد زير ميتوان از نقاط منفي تمركز زدايي كرد:
تمركز بر نقاط قوت
كسي كه ميخواهد آثار نامطلوب رفتارهاي ناخوشايند را مهار كند، جنبههاي سالم عملكرد خانواده را در نظر ميگيرد. خانوادهاي كه دچار مشكل شده، ممكن است ابتدا نتواند جنبههاي مثبت روابط خود را ببيند. افراد اين خانواده به درمانگري نيازمندند تا در ميان اعضاي خانواده ارتباط و همدلي برقرار كند و نقاط قوت را يادآور شود.
ما در ميان خانوادههايي كه ميشناسيم و با آنان ارتباط داريم، عموماً حالت مطلقي را نميبينيم؛ يعني اينگونه نيست كه يك خانواده سفيدِسفيد و خانوادة ديگر سياهِسياه باشد. طيفي از سياهي و سفيدي در ميان همة خانوادهها ديده ميشود؛ البته اين طيف داراي نوسان است. شدت و ضعف و مراتب مختلف در آن ديده ميشود؛ امّا خوشبختي مطلق يا بدبختي مطلق ديده نميشود. حال براي اينكه گذر از سياهيها براي انسان آسان شود، يكي ازمهارتها تمركز بر نقاط قوت است. در بسياري از خانوادههاي پرتنش نيز ميتوان نقطههاي مشتركي را پيدا كرد. وقتي همة اعضاي خانواده كنار يكديگر مينشينند و نظر ميدهند ـ گرچه نظرات آنان از يكديگر بسيار متفاوت باشدـ نشاندهندة امري مثبت است و آن اينكه همة آنها با اتحاد و همدلي تصميم گرفتهاند براي پيشبرد خانواده تلاش كنند و تصميم بگيرند. اين نشان ميدهد اين خانواده خانوادهاي بيتفاوت نيست و با مسائلي كه برآنان ميگذرد، سرد و بيروح برخورد نميكند. در نظر داشتن چنين نقاط مثبتي آرامش انسان را افزايش ميدهد.
توجه به آثار مثبت
در برابر حوادث تلخي كه پيش ميآيد، بهجاي اينكه به افكار منفي روي بياوريم و اجازه دهيم آنها با هجوم خود ما را به كام افسردگي بكشند، به زيباييهايي كه فراروي ما به وجود ميآورند، بنگريم و بيشتر به آنها بيانديشيم. بهجاي اينكه فكر كنيم كسي كه به بلايي گرفتار ميشود، چه سختيها و ناملايماتي را بايد تحمل كند، به اين بيانديشيم كه خداوند سختيها را براي چه كسي قرار داده است. آيا ما چون مطرود درگاه الهي واقع شدهايم، به بلا مبتلا شدهايم يا چون مقبولتريم، مبتلاتريم؟
گروهي از اصحاب امام صادق نزد آن حضرت نشسته بودند و از بلاهايي كه به مؤمن ميرسد، سخن ميگفتند. حضرت فرمودند: از رسول خدا سؤال شد: چه كساني در دنيا گرفتار بيشترين بلا هستند؟ حضرت فرمودند: پيامبران الهي، و پس ازآنها كساني كه به پيامبران نزديكترند. هر كس ايمانش واقعي باشد، بلايش زياد است و هركس ايمانش ضعيف باشد، بلايش كم است. اجر عظيم به دنبال بلاي عظيم است و خداوندقومي را دوست ندارد، مگر اينكه آنها را به بلا مبتلا ميكند.
در ادامة سخن، حضرت مرتبهاي را براي مؤمن ترسيم فرمودند كه در آن مرتبه، خداوند هر تحفهاي را كه از آسمان به زمين سرازيرميشود، از مؤمن دور ميكند و هر گرفتاري را از ديگران به سوي او ميكشاند. آنگاه فرموند: مؤمن بر اساس مرتبة دينش محلّ بلا قرار ميگيرد. اين مرتبه تا جايي پيش ميرود كه مؤمن بلا را نعمت به شمار آورد.
امام صادق ميفرمايد: چهل روز بر مؤمن نميگذرد مگر اينكه خداوند براي او سختياي فراهم ميآورد تا او را به سوي خدا متوجه سازد. پيامبر اكرم فرمودند: تب يكروزه، كفارة يكساله است! ثواب صبر بر بلا، سختيهاي مصيبت را از بين ميبرد. در يكي از گفتوگوهاي حضرت حق با موسي، خداوند متعال به آن حضرت فرمودند: هيچ مخلوقي نزد من محبوبتر از بندة مؤمن نيست. من اگر او را گرفتار ميسازم يا سلامتي ميبخشم، خير او را ميخواهم و من به خير او آگاهترم. پس او بايد بر بلاي من صبر كند، نعمتهايم را شكر گويد و به قضاي من راضي باشد. بنابراين، با توجه به خيري كه برايش فراهم ميشود و ارزش فراواني دارد، بايد بر مصيبت صبر كند و اين، يكي از ويژگيهاي هشتگانهاي است كه براي مؤمن ضروري است.
البته چنين برداشت نكنيم كه فقر از ثروت، بيماري از سلامتي، بلا از امنيت و مرگ از زندگي ذاتاً بهتر است. اينها از آن جهت كه بستري براي طاعت بندگان است، ارزش مييابند. به همين دليل، وقتي امام باقر فرمودند: هيچيك از شما به حقيقت ايمان نميرسد، مگر اين كه در او سه ويژگي باشد: مرگ از زندگي، فقر از ثروت و بيماري از سلامتي نزد او دوستداشتنيتر باشد. اصحاب پرسند: مگر چنين كسي هم پيدا ميشود؟ حضرت فرمود: همة شما چنين هستيد. شما به من بگوييد: كدام يك از امور زير نزدتان دوستداشتنيتر است؟ مردن در راه محبت ما يا ماندن در راه بغض ما؟ اصحاب عرض كردند: به خدا قسم، مردن در راه محبت شما نزد ما محبوبتر است. حضرت فرمودند: آيا فقر و غنا، و بيماري و سلامتي نيز همين گونه است؟ اصحاب گفتند: آري، به خدا قسم همين گونه است. بنابراين، وقتي طاعت خدا اقتضاي مرگ، فقر، بيماري يا بلا داشته باشد، اينها ارزشمندتر از زندگي، ثروت، سلامتي و امنيتاند.
به همين دليل است كه لقمان به فرزندش فرمود: پسرم، فقر براي تو بهتر از اين است كه ظلم كني و طغيان نمايي.
در حديث ديگري از امام رضا نقل شده است كه حضرت فرمودند: هرگاه از چيزي ترسيدي، صد آيه از هر جاي قرآن كه خواستي بخوان و پس از آن، سه مرتبه بگو: خدايا اين بلا را از من دور كن. خداوند منان از اين طريق ما را از گرفتار شدن مصون نگه ميدارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تحمل سختيها در گذر زمان، به انسان پختگي و درس زندگي ميآموزد و انسان را براي استفادة بهتر از زندگي و فرصتهايي كه براي او پديد ميآيد، آماده ميسازد. چنين افرادي از فرصتها بهخوبي استفاده ميكنند. حضرت علي ميفرمايد: كسي كه جرعهجرعه غصّهها را مينوشد، فرصتهاي زندگي خود را درك ميكند و از آنان بهخوبي استفاده ميكند.
بهرهمندي از فرصتها و احساس لذت از زندگي، به دليل وجود ناهمواريهاست؛ اساساً كساني كه در زندگي سختي نكشيده باشند،راحتي نيز براي آنان معنادار نيست. منظور اين نيست كه بگوييم در كنار هر سختي آساني وجود دارد؛ بلكه سخن بالاتر از اينهاست و ميخواهيم بگوييم اصلاً بدون احساس سختي، احساس راحتي وجود ندارد. قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتارآمده باشد. حضرت علي ع ميفرمايد: دو چيز است كه تا كسي آن را از دست ندهد، قدر آن را ندارند: يكي جواني است و ديگري تندرستي.
با اين نگاه، براي هريك از زن و شوهر اطمينان خاطري پديد ميآيد كه وجود بعضي از سختيها را در زندگي طبيعي ميداند و آن را نهتنها زمينهاي براي ناسازگاري به شمار نميآورد، بلكه آن را گذرگاهي براي رسيدن به سعادت و خوشبختي ميبيند؛ چراكه راه دستيابي به راحتيها و خوشبختيها همين سختيهاست.
نتيجهگيري
1. در ميان انواع تفكرات، بخشي از آنها زمينة پيدايش و بقاي رفتارهاي منفياند كه نمونههاي روشن آن را ميتوان در تفكر بسته، تفكر خرافي و تفكر منفي يافت. مرزبندي شديد در اين تفكرات باعث ميشود انعطاف در پيدا كردن راه حلهاي مختلف ـ كه از اساسيترين ملاكها براي خروج از تفكرات انطباقناپذير است. كاسته شود؛ انسان در تصميمگيري با گزينههاي فراواني روبهرو نباشد؛ احساس درماندگي كند؛ و قادر به تصميمگيري نباشد. چنين انساني ازآنجاكه نميتواند حوادث را با تفكر در مسير طبيعي خود كنترل كند، به علوم غريبه متوسل ميشود و به صورتهاي غيرطبيعي، مثل سحر و جادو و... به رويارويي با حوادث برميخيزد. اين راهي است كه فرد ميپيمايد و رفتار او براي ديگران قابل تحليل منطقي نيست.
2. كساني كه از تفكرات ياد شده پيروي ميكنند، بر نكات منفي بسيار تكيه ميكنند؛ اصولاً در تحليل حوادث بدبين هستند؛ زندگي را در روند طبيعي خود فاقد آرامش ميبينند؛ و نخستين تصويرهاي ذهني آنها، تصاوير سياه است. اين باعث ميشود به تفكرات انطباقناپذير روي آورند.
3. تفكرات ياد شده از محورهايي پديد ميآيند كه ميتوان به نمونههايي از آن اشاره كرد و از اين پژوهش به منزلة زمينهاي براي پژوهشهاي بعدي بهره برد. نمونههايي كه ميتوانند محور باشند، در چارچوب ذهنيتهاي منفي قرار ميگيرند و باعث ميشوند انسان فكر كند، نميتواند به طور مستقل كاري را انجام دهد و به حمايت هميشگي ديگران نيازمند است.بر اين اساس، گاهي انسان ميپندارد بايد خود را قرباني ديگران كند؛ همواره از رويدادها بترسد؛ و كنترل رفتارهاي خود را از دست بدهد. اين ذهنيتها بستري براي چنين تفكراتياند. همانگونهكه محروميت عاطفي بستري است كه باعث ميشود انسان فكر كند نيازهايش در بعد پرورش، همدلي، عاطفه و مراقبت، هرگز به اندازة كافي از سوي ديگران برآورده نميشوند؛ فكر كند ديگران عمداً ميخواهند به او آسيب بزنند؛ با او بد رفتاري كنند؛ و او را فريب دهند؛ و فكر كند هيچكس او را دوست ندارد.
4. همانگونهكه اين تفكرات با علل و عواملي پديد آمدهاند، رويارويي با آن نيز راهكارها و مهارتهايي دارد تا عاملي براي كنترل آن تلقي شوند. راهكارهاي مقابله با تفكرات انطباقناپذير نيز پژوهش جديدي را ميطلبد. اگر فرد بتواند با تفكر در علل طبيعي حوادث،آنها را كنترل كند، از باورهاي نادرست دور شود و بفهمد همهجا نميتوان با تغيير مداوم قوانين و مقررات، مشكلات را حل كرد، بلكه بايد تغييري واقعي در ساخت زندگي و نحوة نگريستن به آن رخ دهد همچنين معتقد شود مقايسهها در روابط خود با ديگران بايد خوشبينانه باشد، و گذر زمان عاملي مؤثر براي پيمودن مسير كمال تلقي شود، اينجاست كه راهي براي رويارويي با تفكرات نادرست پديد ميآيد. ميان واقعبيني، توجه به نعمتهاي الهي و تمركز بر نقاط قوت از يك سو و اميد به زندگي از سوي ديگر، رابطة مثبت وجود دارد.
منابع
نهجالبلاغه، ترجمة محمد دشتي، قم، پرهيزكار، 1379.
قمي علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، مؤسسه دار الكتاب، 1404 ق.
ابن طاووس علي بن موسي، جمال الأسبوع، قم، رضي، بي تا.
ابنا بسطام عبد الله و حسين، طب الأئمة، قم، رضي، 1411 .
آمدي، عبد الواحد، غرر الحكم و درر الكلم، قم، دفتر تبليغات، 1366.
تميمي نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، مصر، دار المعارف، 1385 ق.
حرّ عاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1409 ق.
حراني حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين، 1404 ق.
شيخ بهايي، محمد بن حسين، مفتاح الفلاح، دار الاضواء، بيروت، 1405 ق.
شيخ صدوق محمدبن علي، معانيالأخبار، قم، جامعه مدرسين، 1361،ص : 189
صدوق محمدبن علي، التوحيد، قم، جامعه مدرسين، 1398 ق.
صدوق محمدبن علي، عيون اخبار الرضا، ؟تهران، انتشارات جان، 1378 ق.
صدوق محمدبن علي، معانيالأخبار، قم، جامعه مدرسين، 1361.
صدوق محمدبن علي، من لايحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1413 ق.
صدوق، محمد بن علي، امالي، قم، كتابخانه اسلاميه، 1364.
طبرسي ابوا الفضل علي بن حسن، مشكاة الأنوار، نجف، كتابخانه حيدريه، 1385 ق.
طبرسي احمد بن علي، الاحتجاج، مشهد، مرتضي، 1403 ق.
قمي علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، مؤسسه دار الكتاب، 1404 ق.
كريس. ال.كلينكه، مهارتهاي زندگي، ترجمه شهرام محمدخاني، تهران، اسپند هنر، 1383 .
كفعمي ابراهيم بن علي، مصباح كفعمي، قم، رضي، 1405.
كلينك كريس، رويارويي با چالشهاي زندگي و فن آوري، ترجمه عليمحمد گودرزي، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1382.
كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365ش.
كنت، ديويس، خانواده، راهنماي مفاهيم و فنون براي متخصص ياوري، ترجمه فرشاد بهاري، تهران، تزكيه، 1382.
گلداردديويد، مفاهيم بنيادي و مباحث تخصصي در مشاوره، ترجمه سيمين حسينيان، تهران، ديدار، 1374.
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404 ق.
مستغفري ابوا العباس، طب النبي، قم، رضي، 1362.
مصطفوي جواد، بهشت خانواده، قم، دار الفكر، بي تا
مفيد، محمدبن نعمان، الاختصاص، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.
نوري، حسين، مستدرك الوسايل، قم، مؤسسة آلالبيت، 1408 ق.