سال بيست و سوم ـ شماره 197 (ويژه علوم قرآنى)
اسمعيل سلطانى بيرامى : استاديار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره soltani@qabas.net
دريافت: 11/6/92 پذيرش: 1/11/92
چكيده
يكى از ويژگىهاى قرآن كريم، پيراستگى از هر نوع اختلاف و تناقض نقصگونه و ناسازگار با الهى بودن است. اثبات اين ويژگى براى قرآن يكى از مقدمات اثبات اعجاز آن در عدم اختلاف است. مقاله حاضر با روش توصيفى و تحليلى ـ انتقادى در پى اثبات اين ويژگى قرآن است. وجود اختلاف در قرآن، علاوه بر اينكه با حكمت الهى ناسازگار است، در آيهاى از قرآن كريم (نساء: 82) نيز با صراحت نفى شده است و در برخى ديگر از آيات قرآن، به ويژگىهايى از اين كتاب مانند «غير ذى عوج»، تصريح شده كه ملازم با عدم اختلاف در آن است. روايات فراوانى نيز حاكى از هماهنگى و عدم اختلاف ميان آيات قرآن و نيز پاسخ به آيات موهم تناقض است.
ملاحظه تكتك آيات قرآن با يكديگر و اثبات هماهنگى ميان آنها، يكى از راه هاى ديرياب اثبات پيراستگى قرآن از اختلاف است كه در دو بخش «هماهنگى و ارتباط آيات پيوسته»، و «هماهنگى آيات ناپيوسته» قابل طرح است.
كليدواژه ها: قرآن، روايات، اعجاز قرآن در عدم اختلاف، عدم اختلاف در قرآن، ادله عدم اختلاف در قرآن، آيات موهم اختلاف.
يكى از وجوه اعجاز قرآن كريم، عدم اختلاف در آن است. اثبات اين وجه اعجازى قرآن، بر سه پيش فرض و مقدمه استوار است؛ مقدمه اول، اثبات پيراستگى قرآن از اختلاف است؛ مقدمه دوم، تحدّى به عدم اختلاف در قرآن، و مقدمه سوم، اثبات فوق توان بشر بودن ويژگى عدم اختلاف در قرآن است. مقاله حاضر در پى اثبات پيراستگى قرآن كريم از اختلاف است.
واژه اختلاف، مصدر باب افتعال از ريشه خ ل ف از ديد لغت دانان به معناى جانشين ديگرى شدن (ابن فارس، 1387، ص 294)، امتناع ذاتى هريك از دو چيز از جمع شدن با ديگرى (طبرسى، 1379، ج 3، ص 125)، گرفتن هر كدام راهى غير از ديگرى در حال يا قول (راغب اصفهانى، 1416ق، ص 286)، و ضد اتفاق (فيروزآبادى، 1412ق، ج 3 ص 202) آمده است. در نتيجه، اختلافْ معنايى مقابل اتفاق و تساوى دارد و شامل هر نوع تفاوت، عدم اتفاق، ناهمگونى و ناسازگارى ميان دو چيز كه مانع جمع شدن آن دوست، مى شود.
مقصود از اختلاف نفى شده در اين مقاله، اختلاف هايى است كه برخاسته از نقص بشرى باشد و با الهى بودن قرآن ناسازگار باشد؛ مانند اختلاف مستلزم اجتماع نقيضين، ارتفاع نقيضين، تضاد و تعارض. بنابراين اختلاف هايى كه نقص محسوب نمى شود (مانند اختلاف عام و خاص، مطلق و مقيد) از قرآن نفى نشده است.
ازآنجاكه قرآن از لفظ و محتوا تشكيل شده است، به تبع آن، قلمرو اختلاف نفى شده نيز شامل اختلاف در الفاظ قرآن و محتواى آن مى شود. اختلاف در الفاظ مانند اختلاف و تناقض ادبى و اختلاف مراتب فصاحت و بلاغت، و اختلاف در محتوا مانند: تناقض، تضاد و تعارض ميان محتواى دو آيه يا دو بخش قرآن. بيشتر مفسران، ذيل تفسير آيه 82 سوره نساء، تبيين آيه را كانون توجه قرار داده و از ادله ديگر سخن به ميان نياورده اند (زمخشرى، 1407ق، ج 1، ص 540؛ طبرسى، 1379، ج 3، ص 12؛ فخررازى، 1420ق، ج 10، ص 15؛ آلوسى، 1415ق، ج 3، ص 8؛ طباطبائى، 1397ق، ج 5، ص 19). در كتاب هاى علوم قرآن و اعجاز آن نيز عدم اختلاف در قرآن را پيش فرض دانسته و بيشتر به تبيين ملازمه ميان بشرى بودن قرآن و راه يافتن اختلاف فراوان (فوق توان بشر بودن عدم اختلاف)، پرداخته اند و تنها برخى از كتاب ها به صورت گذرا از ادله عدم اختلاف در قرآن بحث كرده اند (مصباح، 1376، ج 1، ص 223ـ224). پايان نامه هايى هم كه با همين عنوان تأليف شده اند، بيشتر به خارق العاده بودن عدم اختلاف در قرآن و پاسخ برخى آيات موهم تناقض پرداخته اند (زبرجد، 1369؛ ايمانى لنگرودى، 1377؛ اسديان، 1380) و تا آنجاكه نگارنده اطلاع دارد، مقاله اى در موضوع ادله عدم اختلاف در قرآن نگارش نشده است.
هدف از اثبات پيراستگى قرآن كريم از اختلاف، دفاع از قرآن كريم در برابر شبهات معاندان و نيز زمينه سازى براى اثبات اعجاز قرآن در هماهنگى و عدم اختلاف است و براى اين منظور، از روش تحليلى ـ انتقادى با استفاده از ادله عقلى، نقلى و نقد و بررسى برخى شبهات در اين زمينه بهره برده ايم.
عدم اختلاف در قرآن علاوه بر اينكه با دليل عقلى قابل اثبات است، ادله و شواهد قرآنى و روايى نيز آن را اثبات مى كنند؛ مثلاً، در قرآن كريم با صراحت از آن سخن گفته شده است و يا به ويژگى هايى از اين كتاب تصريح شده كه ملازم با عدم اختلاف در اين كتاب آسمانى است. در ادامه، به تبيين ادله يادشده مى پردازيم.
دو تقرير از دليل عقلى مى توان بر عدم اختلاف در قرآن ارائه داد:
تقرير اول: با چند مقدمه مى توان عدم اختلاف در قرآن را نتيجه گرفت:
1. قرآن سخن خداوند است. اين مقدمه از راه دليل عقلى كه در ضمن تحدّى بر وجوه ديگر اعجاز قرآن (مانند فصاحت و بلاغت) وجود دارد، قابل اثبات است؛ به اين صورت كه اگر قرآن از ناحيه غيرخدا باشد، امكان همانندآورى وجود دارد، لكن امكان همانندآورى منتفى است؛ پس قرآن از سوى غيرخدا نيست، بلكه از سوى اوست (مصباح، 1376، ج 1، ص 161).
2. خداوند حكيم، عليم و قادر است؛ زيرا خداوند علت هستى بخش همه موجودات است؛ پس بايد كمالات همه معلولات خود را به صورت كامل ترى (بدون نقص و محدوديت) دارا باشد تا بتواند به هر موجودى به اندازه ظرفيتش افاضه نمايد.
3. حكمت الهى اقتضا مى كند كه سخنش از هر نوع اختلاف و تناقضى به دور باشد؛ زيرا قرآن نازل شده است تا انسان ها را در راه شناخت هدف آفرينش خود (كمال) و راه رسيدن به آن يارى دهد. اگر در قرآن تناقض، تضاد، تعارض و كذب وجود داشته باشد، به همان اندازه مردم را از شناخت هدف آفرينش خود و راه رسيدن به آن دور خواهد ساخت. افزون بر اين، يكى از اهداف نزول قرآن، اتمام حجت بر مردم است و وجود اختلاف در قرآن موجب سلب اعتماد از آن و انتفاى اتمام حجت بر مردم و درنتيجه، عدم تحقق هدف نزول قرآن خواهد بود. بر اين اساس، خداوند به اقتضاى آگاهى از همه امور عالم و توانايى اش بر انجام هر كار ممكنى و نيز حكمتش، حتما قرآن را از هر اختلافى كه موجب نقض غرض شود مصون نگاه مى دارد (همان، ص 155).
بنابراين، مقتضاى حكمت، علم و قدرت الهى اين است كه قرآن را از هر اختلافى كه نقص محسوب شود و نقض غرض شود مصون نگاه دارد تا مردم بتوانند با استفاده از آن به هدف آفرينش خويش برسند.
تقرير دوم: با چند مقدمه مى توان عدم اختلاف در قرآن را نتيجه گرفت.
1. قرآن، سخن و فعل خداوند است.
2. فعل خداوند از هر نقصى مبراست؛ بنابراين، قرآن از هر نقصى مبراست.
4. قرآن نقصى ندارد. درنتيجه، در قرآن اختلاف وجود ندارد.
مقدمه نخست، در تقرير پيشين توضيح داده شد.
مقدمه دوم (مبرا بودن خداوند از هر نقص) نيز در علم كلام با ادله عقلى به اثبات رسيده است و خلاصه اش اين است كه وقتى با براهين عقلى، موجودى به عنوان واجب الوجود به اثبات رسيد، از لوازم واجب الوجود، منزه بودن از صفات سلبيه و صفات مخصوص مخلوقات است و يكى از صفات مخلوقات، نقص داشتن است؛ بنابراين، با اثبات واجب الوجود بودن خداوند، تحول، تكامل و هر نوع نقص و محدوديت از او سلب مى شود (مصباح، 1365، ج 1، ص 84ـ85).
مقدمه سوم: منشأ اختلاف و ناهماهنگى در سخن، به امورى مانند جهل، نسيان، عجز، قصور، تقصير، اختلاف اغراض و احوال برمى گردد. هريك از موارد يادشده به تنهايى يا همراه با ديگرى مى تواند عامل اختلاف در سخن باشد و ازآنجاكه مبرا بودن خداى متعال از همه انواع نقص با دليل عقلى به اثبات رسيده است، درنتيجه، هيچ نوع اختلاف و ناهماهنگى كه نشان نقص در او باشد در سخنانش از جمله قرآن راه ندارد.
ادله نقلى اثبات عدم اختلاف در قرآن، شامل آيات و روايات مى شود. ادله يادشده از اين لحاظ حايز اهميت است كه دانسته شود ادعاى خود قرآن و روايات در زمينه عدم اختلاف چيست؛ آيا خود قرآن نيز بر عدم اختلاف آيات خويش تصريح دارد يا صرفا برداشت استنباطى مسلمانان و ادعاى دانشمندان در اين زمينه است؟
آياتى كه بر هماهنگى و عدم اختلاف در قرآن دلالت دارند دو گونه اند: گونه اول، آياتى هستند به صراحت از عدم اختلاف در قرآن سخن مى گويند و گونه دوم، آياتى هستند كه گرچه تصريح به عدم اختلاف ندارند، ولى از اوصافى سخن به ميان مى آورند و يا از ارتباط و تناسب آيات قرآن با يكديگر سخن مى گويند كه ملازم با هماهنگى و عدم اختلاف در آن است.
1ـ1ـ2. تصريح به عدم اختلاف (نساء: 82): تنها آيه اى كه با صراحت از عدم اختلاف در قرآن سخن مى گويد، آيه 82 سوره نساء، است: أَفَلَا يتدبّرونَ الْقُرْءَآنَ وَ لَوْ كاَنَ مِنْ عِندِ غَيرِْ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلَافا كَثِيرا. آيه شريفه با همزه استفهام انكارى آغاز مى شود و با حرف فا فعل لايتدبّرون را بر فعلى كه در تقدير است عطف مى كند. فعل مقدر فعلى مانند يعرضون و يشكون است و تقدير جمله اينچنين است: أيعرضون عن القرآن فلايتدبّرونه (درويش، 1415ق، ج 2، ص 276). يا أيشكون فلايتدبّرون (الاطفيش، 1407ق، ج 2، ص 139). خداوند متعال با اين آيه، اعراض كنندگان از قرآن مانند منافقان و كافران را توبيخ و سرزنش مى كند كه چرا از قرآن اعراض مى كنند و يا شك و ترديد مى كنند. چرا درباره حقانيت قرآن مجيد مطالعه و دقت نمى كنند تا به اين نتيجه برسند كه قرآن از نزد خداست (ابن عاشور، بى تا، ج 4، ص 199ـ202).
آيه شريفه براى اثبات الهى بودن قرآن، ملازمه اى ميان غيرخدايى (بشرى) بودن قرآن و راه يافتن اختلاف فراوان در آن برقرار نموده است و براى بيان اين ملازمه، از كلمه لو كه از ادات شرط است استفاده نموده و فرموده است: وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا. ازآنجاكه جمله شرطيه با واژه لو براى بيان امتناع شرط به خاطر امتناع جزا كاربرد دارد (ابن هشام، 1404ق، ج 1، ص 255)، مى توان فهميد كه چون جزا (يافتن اختلاف فراوان در قرآن) منتفى است، شرط (از ناحيه غير اللّه ـ بشر ـ بودن قرآن) نيز منتفى است (فخررازى، 1420ق، ج 28، ص 101؛ خمينى، 1418ق، ج 4، ص 532).
الف) وجود اختلاف اندك در قرآن: ممكن است گفته شود: در آيه 82 نساء، اختلاف به قيد كثير مقيد شده است. مفاد آيه اين است كه اگر قرآن از سوى غير خداى متعال مى بود، در آن اختلاف زيادى مشاهده مى شد. لازمه چنين سخنى اين است كه حال كه قرآن از سوى خداست در آن اختلاف اندك وجود دارد، وگرنه در قيد كثير فايده اى نخواهد بود. درصورتى كه اختلاف كم نيز نشان خدايى نبودن قرآن است (شرف الدين، 1420ق، ج 2، ص 190). چنان كه يكى از قرآن پژوهان معاصر احتمال داده است قيد كثير مشعر به برخى اختلافاتى باشد كه بشر قادر بر حل آن نيست، ولى خداى متعال ذهن افراد عادى را از درك آن منصرف ومنع مى كند(خمينى،1418ق،ج4،ص513و514).
نقد و بررسى: دانشمندان قيود كلام را به دو قسم احترازى و توضيحى تقسيم مى كنند. قيد احترازى به قيدى اطلاق مى شود كه در حكم دخيل بوده و با انتفاء آن حكم نيز منتفى شود و به اصطلاح علم اصول قيد احترازى داراى مفهوم است برخلاف قيد توضيحى كه داخل در موضوع حكم نبوده، بلكه به هدف توضيح و تأكيد حكم مى آيد و داراى مفهوم نيست (ايروانى، 1370، ج 1، ص 267). قيد احترازى، جايى كاربرد دارد كه براساس قرائن و شواهد، مقام، مقام احتراز باشد؛ مانند آيه شريفه يأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَاءَكمُْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَينُواْ أَن تُصِيبُواْ قَوْمَا بجَِهَالَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلىَ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِين (حجرات: 6). با توجه به دليلى كه ذيل آيه آمده (كه اگر بدون تحقيق اخبار فاسق را بپذيريد، از روى نادانى به گروهى آسيب رسانده و از كرده خويش پشيمان خواهيد شد)، معلوم مى شود قيد فاسق قيد احترازى است و طبق ظهور، در مقام بيان حجّيت خبر عادل است. قيد توضيحى، در جايى است كه مقام، اقتضاى تأكيد و توضيح بيشتر را داشته باشد. براى مثال در آيه شريفه وَ يقْتُلُونَ النَّبِينَ بِغَيرِْ الْحَقِّ(بقره: 61) قيد بغير الحق قيد توضيحى بوده و تأكيدكننده ظالمانه بودن قتل انبياست (طبرسى، 1379، ج 1، ص 257). در آيه محل بحث، در صورتى شبهه يادشده وارد است كه قيد كثير قيد احترازى باشد و با منطوقش اختلاف كثير را نفى نموده و با مفهومش اختلاف قليل را براى قرآن اثبات كند؛ درحالى كه قيد كثير قيد احترازى نيست، بلكه قيد توضيحى است و هدف از آن تأكيد و توضيح واژه اختلاف است؛ زيرا:
اولاً، قرآن داراى ويژگى هايى است؛ مانند: فراوانى و تنوع موضوعات و محتويات در عين اتقان و استحكام و نزول در شرايط بسيار گوناگون فردى و اجتماعى و در گستره طولانى از زمان و همچنين نزول بدون آمادگى قبلى و تأليف براى همه انسان ها (عموميت) و براى همه زمان ها (جاودانگى). و اگر قرآنى با اين ويژگى ها از ناحيه بشر بود، اختلاف فراوانى در آن يافت مى شد؛ ازاين رو، اختلاف به كثرت وصف شده است. بنابراين، مقيد نمودن اختلاف به كثير به جهت مبالغه در اثبات ملازمه است (موسوى سبزوارى، 1409ق، ج 9، ص 78؛ شرف الدين، 1420ق، ج 2، ص 190؛ رازى، بى تا، ص 52؛ فاضل لنكرانى، 1396ق، ص 52؛ مراغى، بى تا، ج 5، ص 102ـ104؛ طباطبائى، 1397ق، ج 5، ص 26، مصباح، 1376، ج 1، ص 228؛ حكيم، 1427ق، ص 18).
ثانيا، با توجه به ويژگى هاى انسان كه موجودى محدود، تأثيرپذير، خطاپذير و در حال استكمال تدريجى است، امكان صدور قرآن از سوى بشر نيست و اگر بر فرض چنين كتابى از بشر صادر مى شد، عادتا همراه با اختلاف فراوان بود و چون از ذات خداى متعال نشئت گرفته است، پس هيچ اختلافى در آن نيست؛ نه كم و نه زياد (طباطبائى، 1397ق، ج 5، ص 20؛ مغنيه، 1424ق، ج 2، ص 390؛ مصباح، 1376، ج 1، ص 226).
ب) نفى انحطاط محسوس در فصاحت و بلاغت: يكى از قرآن پژوهان معاصر، اختلاف را به معناى پشت سر گذاشتن و تأخّر چيزى نسبت به چيزى دانسته كه ملازم با تغيّر و دگرگونى است و به تبع آن، محتواى آيه را نفى تأخّر، تعقّب و انحطاط محسوس در بلاغت و فصاحت دانسته و گفته است: آيه شريفه ارتباطى با نفى تناقض ندارد (مصطفوى، 1368، ج 3 ص 112).
نقد و بررسى: پيش از بيان پاسخ شبهه، لازم است منشأ چنين سخنى روشن شود. به نظر مى رسد منشأ اينكه نويسنده چنين برداشتى از آيه نموده و آيه را غيرمرتبط با نفى تناقض از قرآن دانسته است، مبناى ايشان در بررسى واژگان باشد. در كتاب التحقيق تمام سعى نويسنده بر اين قرار گرفته است كه همه لغات مشابه را به يك اصل و ريشه برگرداند. براساس همين مبنا، سعى مى كند اصل و ريشه واحدى براى خلف (ماده اختلاف) بيان كند و آن را مقابلِ جلو يا پيش رو بداند. به نظر ايشان، اصل و ريشه خلف به اين است كه چيزى پشت چيز ديگر قرار بگيريد؛ فرقى نمى كند كه از جهت زمان باشد يا مكان يا كيفيت (همان).
درحالى كه اولاً، در مفهوم شناسى اختلاف بيان شد: تنها يكى از معانى خلف، پشت سر قرار گرفتن است و اين معنا تمام معناى اين كلمه را تشكيل نمى دهد؛ چنان كه ابن فارس، سه اصل براى اين واژه بيان مى كند كه عبارتند از: جانشين شدن، پشت سر قرار گرفتن و تغيّر (ابن فارس، 1387، ص 294). واژه اختلاف نيز به تبع ريشه اش، در معناى جانشين ديگرى شدن در اقوال يا احوال، قرار دادن در پشت سر، و ضد اتفاق آمده است و اگر در مقام كشف جامع ميان معانى يادشده باشيم، بايد بگوييم كه اختلاف به معناى امتناع ذاتى هريك از دو چيز يا دو قول از جمع شدن با ديگرى است. اين معنا هم با جانشين شدن سازگار است؛ زيرا چيزى كه جانشين ديگرى مى شود، مانند شب و روز، ملازم با اين است كه نمى توانند جمع شوند. دو سخن كه با هم اختلاف دارند، به اين معناست كه قابليت جمع شدن ندارند. عدم اتفاق نيز از لوازم معنايى كه ذكر كرديم مى باشد. بنابراين، اختلاف هر نوع تفاوت، عدم اتفاق، ناهمگونى و ناسازگارى ميان دو چيز را شامل مى شود و براساس سخن لغت دانان، اختلاف معنايى شامل تباين مفهومى و مصداقى، تناقض، تضاد و تعارض مى شود و ميان واژه اختلاف و هريك از واژگان يادشده رابطه جزء و كل برقرار است. هريك از واژگان يادشده مصداق اختلاف به شمار مى روند. چنان كه راغب اصفهانى مى نويسد: معناى "خلاف" اعم از معناى "ضد" است؛ زيرا هر دو چيز ضد هم، مختلف هم محسوب مى شوند، ولى اين گونه نيست كه هر دو چيز مختلف هم، ضد هم نيز باشند (راغب اصفهانى، 1416ق، ص 286). درنتيجه، اختلاف شامل تناقض و تغاير نيز مى شود.
ثانيا، در آيه شريفه، اختلاف به طور مطلق از قرآن نفى شده و هيچ قيدى ندارد؛ چنان كه در فرازى از كلام اميرمؤمنان على عليه السلام در تفسير آيه شريفه آمده است: وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا)؛ و هم او (خداوند) يادآور شده است كه هر بخشى از قرآن، تصديق كننده بخشى ديگر است و هيچ اختلافى در آن نيست، و در همين زمينه مى فرمايد: اگر اين كتاب از نزد غير خدا بود، هر آينه در آن اختلاف فراوان مى يافتند (نهج البلاغه، بى تا، خ 18، ص 24). اميرمؤمنان على عليه السلام در اين روايت با اقتباس از آيه 82 سوره نساء به طور صريح به بيان عدم اختلاف در قرآن پرداخته است و بيان مى دارد كه قرآن از چنان هماهنگى و انسجامى برخوردار است كه برخى از آيات آن محتواى برخى ديگر را تصديق مى كنند. تصديق كنندگى قرآن ملازم با عدم اختلاف است؛ زيرا اگر قرآن داراى اختلاف بود وحدت اسلوب و هماهنگى نداشت، برخى از آن برخى ديگر را تصديق نمى كرد.
بنابراين، يكى از مصاديق اختلافى كه از قرآن نفى شده، انحطاط محسوس در فصاحت و بلاغت است و به دليل اطلاق اختلاف، حمل و تقييد آن تنها بر انحطاط محسوس در فصاحت و بلاغت، بدون دليل است.
2ـ1ـ2. اوصاف ملازم با هماهنگى و عدم اختلاف: قرآن كريم در آيات متعددى به بيان ويژگى ها و اوصاف خود پرداخته است. برخى از اين ويژگى ها ملازم با عدم اختلاف آيات قرآن با يكديگر و برخى ديگر ناظر به هماهنگى سراسر آيات قرآن با همديگر است كه در ذيل به توضيح آن ويژگى ها و اوصاف مى پردازيم:
1ـ2ـ1ـ2. غير ذى عوج: نفى عوج در دو آيه به عنوان وصف قرآن آمده است: وَ لَمْ يجَْعَل لَّهُ عِوَجَا (كهف: 1) و هيچ كجى و انحراف در آن [قرآن ]قرار نداد. قُرْءَانا عَرَبِيا غَيرَْ ذِى عِوَجٍ (زمر: 28)؛ قرآنى عربى كه هيچ كجى و انحراف در آن نيست.
عوج از ريشه ع و ج در اصل به معناى متمايل شدن و كجى چيزى است (ابن فارس، 1387، ص 735). برخى لغت دانان عَوَج با فتحه عين را به معناى انحراف و كجى آشكار و عِوَج با كسره عين را به معناى كجى پنهان دانسته اند كه با چشم ديده نمى شود، بلكه با بصيرت و تدبّر و فكر قابل درك است (فيومى، 1414ق، ص 435؛ راغب اصفهانى، 1416ق، ص 592).
كجى و انحراف هر چيز به حسب خودش سنجيده مى شود و كجى در قرآن به معناى خارج شدن از اعتدال و حق است و يكى از مصاديق كجى و خروج از حق، راه يافتن اختلاف، تناقض و تعارض در آيات قرآن است (ابن عطيه، 1422ق، ج 4، ص 529).
در آيه اول سوره كهف، عوج در هيأت نكره در سياق نفى آمده كه مفيد عموم است؛ درنتيجه، تمام انواع انحراف و كجى را از قرآن نفى مى كند و قرآن را در تمام جهات بدون اعوجاج معرفى مى كند. با توجه به اينكه قرآن از لفظ و محتوا تشكيل شده است، نفى عوج از قرآن شامل نفى عوج از الفاظ و محتواهاى قرآن مى شود (طباطبائى، 1397ق، ج 13، ص 238؛ شنقيطى، بى تا، ج 3، ص 269ـ271). بنابراين، از ويژگى نفى عوج از قران كريم، نفى اختلاف و تناقض نيز استفاده مى شود (فخررازى، 1420ق، ج 21، ص 422؛ بغوى، 2002م، ج 3، ص 172؛ طبرسى، 1379، ج 6، ص 693).
در آيه 28 زمر نيز عوج نكره در سياق كلمه غير كه در معناى نفى است قرار گرفته است و با توجه به عموميتى كه از نكره در سياق نفى استفاده مى شود، همانند آيه اول سوره كهف، همه انواع كجى از جمله اختلاف و تناقض و تعارض در لفظ و محتوا از قرآن نفى شده است (آلوسى، 1415ق، ج 12، ص 250).
2ـ2ـ1ـ2. قيم: واژه قيم تنها در يك آيه به عنوان ويژگى قرآن آمده است: وَ لَمْ يجَْعَل لَّهُ عِوَجَا قَيما (كهف: 1و2)؛ و هيچ كجى و انحراف در آن [قرآن ]قرار نداد درحالى كه استوار است. اين واژه از ماده قيام به معناى اقامه كننده است. قَيمُ الأَمر به معناى اقامه كننده امر است و وقتى گفته شود أمرٌ قَيمٌ؛ يعنى امر مستقيم، ثابت و پابرجا كه هيچ نوع كجى در آن نيست و دين قيم به معناى دين مستقيمى است كه هيچ نوع كجى و انحراف از حق در آن نباشد (ابن منظور، 1414ق، ج 12، ص 504). وصف قرآن به قيم به دليل استقامت آن است (طوسى، 1409ق، ج 7، ص 5). و يكى از مصاديق استقامت، عدم اختلاف و تعارض در آن است (قمى مشهدى، 1366، ج 8، ص 29) و مقصود خداوند از واژه قيما به عنوان وصف قرآن، اعتدال، استقامت، استوارى و خالى بودن از هرگونه تناقضى بوده است (طبرسى، 1379، ج 6، ص 693).
3ـ2ـ1ـ2. محكم: كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (هود: 1)؛ كتابى است كه آيات آن استحكام يافته، سپس از جانب حكيمى آگاه، به تفصيل بيان شده است. در آيه شريفه، فعل اُحْكِمَتْ به عنوان خبر كتاب (قرآن) آمده است. اين واژه از ريشه حكم به معناى منع است. معناى منع در تمام مشتقات آن به نحوى وجود دارد. براى مثال، حاكم را از آن جهت حاكم گويند كه از ظلم منع مى كند. حكمت را از آن جهت حكمت نامند كه از جهل منع مى كند (ابن فارس، 1387، ص 245؛ فيومى، 1414ق، ص 145). كلام را وقتى محكم گويند كه وافى به مقصود گوينده باشد واژه محكم در آيه 7 آل عمران در مقابل آيات متشابهات، وصف برخى آيات و در آيه محل بحث، وصف كل قرآن قرار گرفته است.
برخى مفسران از تقابل ميان احكام و تفصيل در آيه شريفه، چنين برداشت كرده اند كه احكام به معناى بساطت است و آيات كريمه قرآن با همه اختلافى كه در مفاهيم و با همه تشتتى كه در مقاصد دارند، به يك معناى بسيط و غرض واحد (توحيد) برمى گردد، كه در عين واحد بودنش، اگر شكافته شود به صورت همان تفاصيل درمى آيد، و اگر آن تفاصيل فشرده شود به صورت همان اصل واحد برمى گردد (طباطبائى، 1397ق، ج 10، ص 136). علاوه بر اينكه سياق آيات مؤيد اين معنا نيست. بيشتر مفسران نيز مقصود از محكم به عنوان وصف كل قرآن را استحكام محتواى آيات آن دانسته اند (زمخشرى، 1407ق، ج 2، ص 377؛ طبرسى، 1377، ج 2، ص 134؛ قاسمى، 1418 ق، ج 6، ص 72؛ فضل اللّه، 1419ق، ج 12، ص 7؛ ابن عاشور، بى تا، ج 11، ص 200). استحكام محتواى آيات به اين است كه هيچ گونه فساد، بطلان، اختلاف، تناقض و تعارض در آن راه ندارد (طوسى، 1409ق، ج 1، مقدمه ص 11؛ آلوسى، 1415ق، ج 6، ص 191؛ سيد قطب، 1412ق، ج 4، ص 1852).
4ـ2ـ1ـ2. عزيز: وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَّا يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَينِْ يدَيهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيد(فصلت: 41ـ42)؛ و هر آينه آن [قرآن] كتابى شكست ناپذير است كه از جلو و پشت سرش باطل به آن راه نمى يابد، فرو فرستاده از كسى است كه حكيم و ستوده از تمام جهات است.
در آيه شريفه، سه ويژگى براى قرآن كريم بيان شده است عزيز، لايأتيه الباطل و تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيد. دو وصف نخست، ملازم با عدم اختلاف در قرآن است و وصف اخير، به منزله دليل آن مى باشد. واژه عزيز در لغت از عزّ به معناى شدت، قوت و غلبه است (ابن فارس، 1387، ص 646؛ فيومى، 1414ق، ص 407). عزت به حالتى گفته مى شود كه دارنده خود را از شكست منع مى كند و عزيز به معناى فرد يا شى ء شكست ناپذير است (راغب اصفهانى، 1416ق، ص 563؛ ابن منظور، 1414ق، ج 5، ص 374) و نيز به هر چيز بى نظير و كم ياب اطلاق مى شود (فراهيدى، 1410ق، ج 1، ص 76). اطلاق عزيز بر قرآن، يا به دليل بى نظير بودن قرآن و يا به دليل شكست ناپذيرى آن است (اندلسى، 1420ق، ج 9، ص 310؛ حقى بروسوى، 1405ق، ج 8، ص 270؛ بيضاوى، 1418ق، ج 5، ص 73؛ قمى مشهدى، 1366، ج 11، ص 462؛ آلوسى، 1415ق، ج 12، ص 379). طبق بيان علّامه طباطبائى، معناى دوم با جمله بعدى كه مى فرمايد: لا يأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ مناسب تر است (طباطبائى، 1397ق، ج 17، ص 398). وصف قرآن به عزيز به معناى شكست ناپذيرى قرآن، به اعتبار اتقان الفاظ و صحت معانى آن است كه آن را از تحريف، ابطال و تغيير مصون مى دارد، به گونه اى كه هيچ كس نمى تواند قرآن را شكست دهد و چون يكى از مصاديق شكست در يك كتاب، راه يافتن اختلاف و تناقض در آن است، وصف عزيز، اختلاف و تناقض را از قرآن نفى مى كند. البته اگر عزيز به معناى بى نظير باشد، عدم اختلاف در آن به اثبات مى رسد؛ زيرا يكى از جهات بى نظيرى و بى همانندى قرآن كه خود قرآن نيز بدان تصريح نموده است، عدم اختلاف در آن است.
5ـ2ـ1ـ2. نافى باطل: جمله لا يأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، جمله خبرى است و از راه نيافتن باطل در قرآن خبر مى دهد.
واژه باطل از ريشه بطل به معناى فاسد شد يا حكمش از بين رفت، گرفته شده است (فيومى، 1414ق، ص 52). در كتب لغت لفظ باطل، به نقيض حق معنا شده است (فراهيدى، 1410ق؛ راغب اصفهانى، 1416ق، ص 129). به سخن و كارى كه دوام، ثبات و واقعيت نداشته باشد، باطل گفته مى شود (مصطفوى، 1368، ج 1، ص 289). مِن بَينِْ يدَيهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ (از پيش رو و از پشت سر)، يا به معناى همه زمان هاست كه زمان نزول قرآن و عصرهاى بعد از آن تا روز قيامت را شامل مى شود (طوسى، 1409ق، ج 9، ص 132؛ طبرسى، 1379، ج 9، ص 23). يا تعبير كنايى بوده و به معناى همه جهات است (آلوسى، 1415ق، ج 12، ص 379). يا مقصود از آن، اخبار از گذشته در قرآن و اخبار از آينده در آن است كه در هيچ يك باطل راه ندارد، بلكه همگى موافق و مطابق با واقع است. به معناى اخير در روايتى تصريح شده است (طبرسى، 1379، ج 9، ص 2). از اطلاق نفى باطل در جمله لا ياتيه الباطل و از تعبير كنايى مِن بَينِْ يدَيهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِاستفاده مى شود كه هيچ يك از انواع بطلان در هيچ زمان و از هيچ جهت در قرآن راه ندارد (آلوسى، 1415ق، ج 12، ص 379). باطل، شامل ابطال و نسخ با كتب گذشته و آينده و با هر چيز ديگر (تغيير، تبديل، تحريف و معارضه با قرآن) مى شود و ازآنجاكه در تناقض، تضاد و تعارض، يكى از دو طرف اختلاف، مصداق باطل است، وجود اختلاف ملازم با وجود باطل در قرآن است. با نفى مطلق بطلان از قرآن كريم، هرگونه اختلاف ملازم با بطلان نيز از قرآن منتفى مى شود (طبرسى، 1379، ج 9، ص 23؛ طباطبائى، 1397ق، ج 17، ص 399). بنابراين، نه تناقضى در الفاظ و محتواى آن و نه دروغى در اخبار آن است و نه با آن معارضه مى شود و نه بر آن چيزى افزوده و نه چيزى از آن كاسته مى گردد و تا روز قيامت تغييرناپذير است.
جمله تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ به منزله دليل روشن و گويايى براى عزيز بودن قرآن و راه نيافتن باطل درآن است؛ زيرا باطل ناشى از جهل و عجز، نقص، نسيان و خطاپذيرى، قصور يا تقصير است، ولى قرآن از ناحيه فردى حكيم نازل شده كه سستى در كار او وجود ندارد؛ حكيمى است كه از هر جهت درخور حمد و ستايش است (طباطبائى، 1397، ج 17، ص 399).
6ـ2ـ1ـ2. فرقان: تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرا (فرقان: 1)؛ بزرگ است كسى كه بر بنده خود، فرقان [كتاب جداسازنده حق از باطل ]را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده اى باشد.
واژه فرقان از فرق به معناى جدايى ميان دو چيز گرفته شده است (ابن فارس، 1387، ص 781). فرقان در اصل مصدر بوده، ولى در معناى اسم فاعل (فارق) به كار رفته است (طبرسى، 1379، ج 1، ص 235). به هر فرق گذارنده ميان حق و باطل فرقان گفته مى شود (ابن منظور، 1414ق، ج 10، ص 302). وجه نام گذارى قرآن به فرقان از آن جهت بوده كه آياتش حق را از باطل جدا مى كند و معيار شناسايى حق از باطل است (طباطبائى، 1397ق، ج 15، ص 173؛ آلوسى، 1415ق، ج 9، ص 422؛ طبرسى، 1379، ج 7، ص 252). ويژگى فرقان، با وجود اختلاف و تناقض در قرآن سازگارى ندارد؛ زيرا چيزى كه خود داراى اختلاف باشد، نمى تواند فارق حق از باطل باشد؛ بنابراين، لازمه فرقان بودن قرآن اين است در الفاظ و محتواى آن اختلاف و تناقضى وجود نداشته باشد.
7ـ2ـ1ـ2. فصل: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ (طارق: 13ـ14)؛ به يقين آن [قرآن ]سخنى است جداكننده [ميان حق و باطل ]و سخنى بيهوده و شوخى نيست.
فصل در لغت به دو معناى مصدرى و اسم مصدرى آمده است. اولى، جدا كردن و دومى، جدايى دو چيز از هم است، به گونه اى كه ميان آن دو فاصله شود (فراهيدى، 1410ق، ج 7، ص 126؛ ابن فارس، 1387، ص 786، ابن منظور، 1414ق، ج 11، ص 521؛ راغب اصفهانى، 1416ق، ص 638). واژه فصل در آيه شريفه مصدر به معناى اسم فاعل (جداكننده) است. وجه به كار رفتن مصدر به جاى اسم فاعل، وجود مبالغه بيشتر در مصدر نسبت به اسم فاعل است (طباطبائى، 1397ق، ج 20، ص 261؛ ابن عاشور، بى تا، ج 30، ص 237). هزل به كلام غير جدى گفته مى شود (فراهيدى، 1410ق، ج 4، ص 14؛ ابن منظور، 1414ق، ج 11، ص 696؛ ابن فارس، 1387، ص 995). از تقابلى كه ميان فصل و هزل برقرار شده و هر دو وصف سخن قرار گرفته، مى توان فهميد كه مقصود از فصل، جداكننده حق از باطل است؛ زيرا در صورتى سخن جدى خواهد بود كه گوينده بدان باور داشته باشد و قصد لهو و لعب نداشته باشد و چنين سخنى جداكننده حق از باطل خواهد بود. آيه شريفه، در جواب قسم به آسمان و زمين است كه در آيات پيشين آمده است و دو احتمال در ضمير انّه وجود دارد: 1. قرآن؛ 2. وعده برپايى قيامت (فخررازى، 1420ق، ج 31، ص 123). علاوه بر اينكه رواياتى در تأييد وجه اول وارد شده است (طبرسى، 1379، ج 10، ص 716؛ كلينى، 1365، ج 2، ص 598). بيشتر مفسران نيز وجه نخست را پذيرفته اند (طباطبائى، 1397ق، ج 20، ص 261؛ طبرسى، 1379، ج 10، ص 716؛ اندلسى، 1420ق، ج 10، ص 453؛ زمخشرى، 1407ق، ج 4، ص 736؛ بغوى، 2002، ج 5، ص 240؛ بيضاوى، 1418ق، ج 5، ص 305).
مفاد آيه شريفه اين است كه قرآن كريم، جداكننده حق از باطل و بيان كننده حق و ابطال كننده باطل است و نيز كلام بى فايده و شوخى نبوده، بلكه سخنى جدى است. با توضيحى كه در ويژگى فرقان بيان كرديم، روشن مى شود كه ويژگى فصل نيز ملازم با عدم اختلاف در قرآن است.
8ـ2ـ1ـ2. حق و صدق: قرآن كريم در آيات متعددى خود را به حق (مائده: 83؛ انعام: 57) و صدق (زمر: 32) وصف مى كند. حق، به معناى خلاف باطل (فراهيدى، 1410ق، ج 3، ص 6؛ فيومى، 1414ق، ص 143؛ ابن منظور، 1414ق، ج 10، ص 49)، مطابقت و موافقت دو چيز با يكديگر (راغب اصفهانى، 1416ق، ص 246) و استوارى و صحت چيزى (ابن فارس، 1387، ص 242)، آمده است و به تعبير برخى لغت دانان، در تمام مصاديق آن، مطابقت با واقع لحاظ شده است (مصطفوى، 1368، ج 2، ص 261). و صدق، در اصل به معناى قوت در چيزى است كه شامل قوت سخن و غير آن مى شود (ابن فارس، 1387، ص 522). ازاين رو، لغت دانان صدق را به خلاف كذب معنا كرده اند (فراهيدى، 1410ق، ج 3، ص 6؛ ابن منظور، 1414ق، ج 10، ص 49؛ فيومى، 1414ق، ص 335)؛ چراكه صدق داراى قوت است، ولى كذب به دليل باطل بودن قوت ندارد. درنتيجه، حق به معناى مطابقت سخن با واقع به لحاظ نفس سخن، و صدق به معناى مطابقت سخن با واقع به لحاظ گوينده است.
ويژگى حق و صدق قرآن نيز ملازم با پيراستگى قرآن از اختلاف است؛ زيرا همه حقايق با هم متحدالاجزاء هستند و هيچ حقى نيست كه حقى ديگر را باطل كند و همچنين هيچ صدقى نيست كه صدق ديگر را ابطال و يا تكذيب نمايد؛ ولى حق و باطل با يكديگر متعارض اند و باطل با باطل نيز مى تواند متعارض باشد و نيز دو امر متعارض نمى توانند حق باشند. بنابراين، وقتى آيات قرآن به ويژگى حق و صدق متصف شد، به اين معنا خواهد بود كه هيچ آيه اى از جهت محتوا با آيه ديگر در تعارض نيست و هريك از اجزاى آن شاهد صدق ديگرى و حاكى از آن است (طباطبائى، 1397ق، ج 1، ص 73؛ مصباح، 1376، ج 1، ص 224).
9ـ2ـ1ـ2. احسن الحديث: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَْدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَّثَانى (زمر: 23)؛ خداوند نيكوترين سخن [قرآن] را فرو فرستاد؛ كتابى [كه تمام آيات آن ]شبيه يكديگر كه هريك از آياتش معطوف به ديگر است.
آيه شريفه، از قرآن با احسن الحديث (نيكوترين سخن) ياد كرده است و آن را به متشابه و مثانى وصف مى كند. از دو تعبير احسن الحديث و متشابه، مى توان عدم اختلاف در قرآن را نتيجه گرفت.
حدث در اصل به معناى تازه واقع شدن و به وجود آمدن است و حديث از همين ماده به معناى سخن است (ابن فارس، 1387، ص 212؛ راغب اصفهانى، 1416ق، ص 222). به اين دليل به سخن حديث گويند كه به تدريج به وجود مى آيد (ابن فارس، 1387، ص 212). وصف قرآن به احسن الحديث (نيكوترين سخن) از جهت ساختارى، به دليل فصاحت، بلاغت و نظم آن است (فخررازى، 1420ق، ج 26، ص 442) و از جهت محتوايى، به دليل حق بودن (طباطبائى، 1397ق، ج 17، ص 256)، اتقان، معارف متعالى، خالى بودن از اختلاف و تناقض و... است (فخررازى، 1420ق، ج 26، ص 442).
10ـ2ـ1ـ2. متشابه: متشابه، از ماده شبه به معناى مثل و مانند گرفته شده است. دو چيز شبيه به هم، همانند و همسان را متشابه گويند (ابن فارس، 1387، ص 477). واژه متشابه در دو آيه قرآن (آيه محل بحث و آيه 7 آل عمران) و در دو كاربرد متفاوت از هم آمده است. در آيه آل عمران در مقابل آيات محكمات، وصف برخى آيات، و در آيه محل بحث، وصف كل قرآن قرار گرفته است.
اطلاق لفظ تشابه براى همه كتاب به اين اعتبار است كه همه آيات قرآن با يكديگر هماهنگ بوده و هيچ گونه اختلاف و تعارضى ميان آنها نيست، بلكه بر مجموعه آن نوعى مشابهت و يك نواختى و هماهنگى حاكم است و همگى يك هدف را دنبال مى كنند (طوسى، 1409ق، ج 1، مقدمه ص 11؛ طبرسى، 1379، ج 8، ص 772).
ممكن است گفته شود: الهى بودن قرآن متوقف بر اختلاف نداشتن است و اختلاف نداشتن را از آيات استفاده مى كنيد، درحالى كه تا الهى بودن قرآن اثبات نشود نمى توان بر آيات آن به عنوان يك دليل استدلال كرد (قبانچى، بى تا، ص 100ـ101).
نقد و بررسى: اولاً، پس از اثبات از سوى خدا بودن قرآن، به طرق ديگر، مانند تحدّى به فصاحت و بلاغت يا امى بودن آورنده قرآن، و اينكه قرآن سخن خداست و به آيات آن بر عدم اختلاف در آن استناد مى شود.
ثانيا، مقصود از استدلال نقلى به قرآن، تأكيد و تأييد ادله عقلى عدم اختلاف در قرآن است؛ بنابراين، ادله نقلى پس از ادله عقلى، دليل مؤيد و نه مستقل به شمار مى روند و از اين جهت حايز اهميت است كه بدانيم ادعاى عدم اختلاف در قرآن، صرفا ادعاى دانشمندان در اين زمينه نيست، بلكه قرآن نيز آن را تأييد مى كند.
در ميان روايات معصومان عليهم السلام، روايات فراوانى حاكى از هماهنگى و عدم اختلاف ميان آيات قرآن و نيز پاسخ به آيات موهم تناقض وجود دارد.
الف) در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در مذمت و نهى از اختلاف و مشاجره در آيات قرآن و نفى اختلاف از دامان آن وارد شده، آمده است: آن حضرت وقتى شنيدند جماعتى درباره قرآن به ستيز و مشاجره لفظى مى پردازند، در نهى آنان از اين كار فرمودند: همانا مردمان قبل از شما به سبب چنين كارى (اختلاف در كتاب الهى) هلاك شدند؛ بعضى آيات كتاب خدا را به بعضى آيات ديگر زدند، قرآن نازل شد تا بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق كند. پس برخى از آيات آن را با برخى ديگر تكذيب نكنيد. پس آنچه از قرآن مى دانيد بگوييد و آنچه را نمى دانيد به عالم آن واگذاريد (مجلسى، 1376ق، ج 30، ص 512).
در اين روايت، يكى از ويژگى هاى قرآن، تصديق كنندگى برخى آيات نسبت به برخى ديگر بيان شده است و اينكه آيات را نبايد به گونه اى معنا كرد كه از آن تناقض و تعارض آيات نتيجه شود و اين مطلب عين نفى اختلاف و تناقض از دامان آيات قرآن است.
ب) روايات ديگرى كه مى توان دليل بر عدم اختلاف در قرآن دانست رواياتى است كه معصومان عليهم السلام به آيات موهم تناقض و اختلاف پاسخ داده اند. در روايتى وارد شده كه فردى به نزداميرمؤمنان عليه السلامآمدوعرض كرد:يااميرالمؤمنين! من در كتابِ نازل شده از طرف خدا ترديد دارم. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چگونه در كتاب خدا ترديد دارى؟ عرضه داشت: چگونه در كتاب خدا ترديد نداشته باشم درحالى كه برخى قسمت هاى كتاب، برخى ديگر را تكذيب مى نمايد! حضرت فرمود: به يقين برخى از كتاب خدا برخى ديگر را تصديق مى نمايد و برخى از آن برخى ديگر را تكذيب نمى نمايد، لكن عقلى كه از آن (در حل تعارض ظاهرى آيات) نفع ببرى به تو داده نشده! حال آنچه كه در آن شك دارى از كتاب خداى ـ عزوجل ـ را بياور (تا پاسخ دهم) (صدوق، بى تا، ص 254ـ269).
مشابه همين روايت را طبرسى در احتجاج نقل مى كند كه زنديقى حدود 20 آيه موهم تناقض را از اميرمؤمنان عليه السلامپرسش نموده و آن حضرت پاسخ داده است (طبرسى، 1410ق، ج 1ـ2، ص 240ـ258).
ج) كلينى در كافى با سند صحيح از على بن ابراهيم از پدرش از نوح بن شعيب و محمدبن حسن روايت مى كند كه گفت: ابن ابى العوجاء از هشام بن حكم پرسيد: مگر خداوند حكيم نيست؟ هشام گفت: بله، او حكيم تر از هر حكيمى است. ابن ابى العوجاء گفت: اگر چنين است، پس مرا از قول خداى ـ عزوجل ـ خبر بده كه مى فرمايد: فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً مگر اين آيه دلالت بر وجوب (برقرارى عدالت ميان همسران) ندارد؟ هشام گفت: بله دلالت دارد. ابن ابى العوجا گفت: از آيه ديگر خبر بده كه مى فرمايد: و لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَينَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيلِ (كه دلالت بر عدم امكان برقرارى عدالت ميان همسران دارد) كدام حكيم چنين سخنى به زبان مى راند؟
هشام جوابى نداشت، ناگزير به مدينه كوچ كرد و به حضور حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد. هشام قصه را بازگو كرد و امام صادق عليه السلامفرمود: مقصود آيه نخست، نفقه است، ولى مقصود آيه دوم، مودت و دوستى است (كلينى، 1365، ج 5، ص 363). نظير اين روايت را على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از اباجعفر احول (مؤمن طاق) نقل مى كند (قمى، بى تا، ج 1، ص 131).
د) ابن شهرآشوب مازندرانى از كتاب التبديل ابوالقاسم كوفى نقل مى كند كه اسحاق كندى، فيسلوف عراق، كتابى نوشت كه به نظر خود، تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. روزى يكى از شاگردان وى به حضور امام حسن عسكرى عليه السلامشرفياب شد. آن حضرت به وى فرمود: نزد استادت برو و به وى بگو: مسئله اى به نظرم رسيده است و مى خواهم آن را از شما بپرسم خواهد گفت: مسئله چيست؟ بگو: اگر يكى از پيروان قرآن كه با لحن آن آشنايى دارد از شما سؤال كند، آيا امكان دارد كلامى كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنى كرده ايد، گوينده آن، معناى ديگرى از آن را اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت: آرى اين امكان هست و چنين چيزى از نظر عقل جايز است. آن گاه به وى بگو: شايد خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنى كرده ايد، عكس آن را اراده نموده باشد، و آنچه پنداشته ايد معنى آيه و مقصود خداوند ـ كه گوينده آن است ـ چنين نباشد و شما برخلاف واقع معنى كرده باشيد.
شاگرد مزبور به خانه استاد خود اسحاق كندى رفت و طبق دستور حضرت عسكرى عليه السلام با وى گفت وگو كرد. فيلسوف عراق متوجه اشتباه خود شد و تمام آنچه را درباره تناقضات قرآن نوشته بود جمع كرد و در آتش افكند (ابن شهرآشوب مازندرانى، 1379ق، ج 4، ص 424؛ مجلسى، 1376ق، ج 10، ص 392؛ ج 50، ص 311).
بررسى: بجز روايت سوم، هيچ يك از روايات از نظر سند اعتبار لازم را ندارند؛ زيرا روايت نخست در منابع اهل سنت و به طرق آنان نقل شده است و از اين نظر، براى شيعه قابل اعتماد نيست. روايت دوم نيز گرچه سند دارد، ولى به دليل گمنام بودن چند نفر از راويان آن، ازجمله احمدبن يحيى، احمدبن يعقوب بن مطر، محمدبن حسن بن عبدالعزيز، عبيداللّه بن عبيد و ابى معمر سعدانى، از نظر سند اعتبارى ندارد. روايت اخير نيز به صورت مرسل نقل شده است.
گرچه بيشتر روايات از نظر سند اعتبار لازم را ندارند، ولى به دليل همخوانى و موافقت با آيات قرآن، مى توان بدان اعتماد كرد و يا دست كم به عنوان مؤيد از آن بهره برد.
يكى ديگر از راه هاى اثبات عدم اختلاف در قرآن، ملاحظه تك تك آيات قرآن با يكديگر و اثبات ارتباط، انسجام و هماهنگى آيات آن است. ملاحظه و سنجش هماهنگى آيات در دو بخش هماهنگى و ارتباط آيات پيوسته، و هماهنگى آيات ناپيوسته قابل طرح است.
علمى كه به اثبات ارتباط محتوايى هريك از آيات قرآن با آيه پيوسته به آن مى پردازد، علم مناسبت يا تناسب آيات و سور است. معتقدان به اين علم، بر اين باورند كه هر سوره داراى غرض واحد و مشخصى است و آيات آن در نظمى منطقى علاوه بر اينكه با همديگر ارتباط دارند، به غرض سوره نيز مرتبط مى گردند. برخى ديگر از مفسران مانند شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان، علاوه بر تناسبت آيات درون يك سوره، تناسب و ارتباط معنوى ميان سوره ها يا برخى سوره ها را مطرح ساخته اند.
با اثبات تناسب و ارتباط محتوايى ميان دو آيه به هم پيوسته، درصورتى كه اين تناسب ناظر به عدم اختلاف ميان آن دو باشد، بخشى از هماهنگى و عدم اختلاف (هماهنگى آيات پيوسته به هم) اثبات مى شود؛ ولى اين علم توان اثبات هماهنگى همه آيات قرآن اعم از پيوسته و ناپيوسته را ندارد؛ زيرا چنان كه گفتيم، علم تناسب شامل ارتباط دو آيه منفصل از هم نمى شود.
علم مستقلى كه به اثبات هماهنگى و عدم اختلاف تك تك آيات منفصل از هم بپردازد وجود ندارد. البته مفسران و دانشمندان علوم قرآنى نوعا هماهنگى و عدم اختلاف آيات را مسلم دانسته و تنها به شبهات و آيات موهم تناقض پاسخ داده اند. البته ناگفته پيداست كه بررسى تك تك آيات و ملاحظه آن با هر آيه ديگر و اثبات ارتباط، هماهنگى و عدم اختلاف كار آسانى نيست و ضرورتى نيز ندارد، بلكه كسانى كه منكر هماهنگى آيات هستند لازم است نمونه اى از آيات تناقض نما را ارائه دهند؛ درصورتى كه پاسخ صحيحى يافتند، از ادعاى خويش منصرف شوند. ازاين رو، اقامه برهان بر عدم اختلاف در آيات و پاسخ دادن به آيات موهم تناقض و اختلاف، در اثبات هماهنگى ميان آيات كافى خواهد بود، چنان كه در طول تاريخ حيات قرآن، چه در زمان امامان عليهم السلام و چه پس از آن، تنها به آيات به ظاهر متناقض پاسخ مى دادند. برخى كتاب ها كه در اين زمينه نگارش يافته اند عبارتند: تنزيه القرآن عن المطاعن قاضى عبدالجباربن احمد الهمدانى (متوفاى 415ق)؛ متشابه القرآن و مختلفه محمدبن على بن شهرآشوب مازندرانى (متوفاى 588)؛ تفسير اسئله القرآن المجيد و اجوبتها محمدبن ابى بكربن عبدالقادر الرازى (متوفاى 666ق)؛ شبهات و ردود حول القرآن الكريم باب سوم با عنوان موهم الاختلاف و التناقض ص 243ـ303) محمدهادى معرفت.
1. يكى از ويژگى هاى اعجازى قرآن كريم، عدم اختلاف در آن است. قلمرو اختلاف نفى شده از قرآن، هر نوع اختلاف و تناقضى است كه نقص محسوب شود؛ فرقى نمى كند كه اختلاف يادشده مربوط به الفاظ قرآن باشد يا محتواهاى آن.
2. عدم اختلاف در قرآن علاوه بر اينكه با دليل عقلى قابل اثبات است، در آيات قرآن كريم نيز با صراحت از آن سخن گفته شده و در برخى ديگر از آيات، به ويژگى هايى از اين كتاب تصريح شده كه ملازم با عدم اختلاف در اين كتاب آسمانى است.
3. طبق يك تقرير از دليل عقلى، قرآن، سخن خداوند است؛ خداوند حكيم است و حكمت الهى اقتضا مى كند كه سخنش از هر نوع اختلاف و تناقضى به دور باشد. و طبق تقرير ديگر، قرآن، سخن خداوند است، و فعل خداوند از هر نقصى مبراست؛ بنابراين، قرآن از هر نقصى مبراست، و ازآنجاكه اختلاف از نقص برمى خيزد و قرآن نقصى ندارد، درنتيجه، در قرآن اختلاف وجود ندارد.
4. تنها آيه اى كه با صراحت از عدم اختلاف در قرآن مجيد سخن مى گويد، آيه 82 سوره نساء است كه ميان از ناحيه غيرخدايى (بشرى) بودن قرآن و وجود اختلاف كثير، تلازم برقرار نموده است.
5. قيد كثير در آيه شريفه، قيد احترازى نيست، بلكه قيد توضيحى است و هدف از آن تأكيد اختلاف است.
6. قرآن كريم، خود را به ويژگى هايى همچون غير ذى عوج، قيم، محكم، عزيز، نافى باطل، فرقان، فصل، حق و صدق، احسن الحديث و متشابه وصف نموده كه ملازم با پيراستگى آن از اختلاف است.
7. در ميان روايات معصومان عليهم السلام، روايات فراوانى حاكى از هماهنگى و عدم اختلاف ميان آيات قرآن و نيز پاسخ به آيات موهم تناقض است.
8. يكى از راه هاى ديرياب اثبات عدم اختلاف در قرآن، ملاحظه تك تك آيات قرآن با يكديگر و اثبات ارتباط، انسجام و هماهنگى آيات آن با استفاده از اصول و قواعد عقلايى محاوره است. ملاحظه و سنجش هماهنگى آيات در دو بخش هماهنگى و ارتباط آيات پيوسته، و هماهنگى آيات ناپيوسته قابل طرح است.
نهج البلاغه، بى تا، قم، دارالهجره.
آلوسى، سيدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن شهرآشوب مازندرانى، محمدبن على، 1379ق، مناقب آل أبى طالب عليه السلام، قم، علّامه.
ابن عاشور، محمدبن طاهر، بى تا، التحرير و التنوير، بى جا، بى نا.
ابن عطيه اندلسى، عبدالحق بن غالب، 1422ق، المحررالوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلميه.
ابن فارس، احمد، 1387، ترتيب معجم مقاييس اللغة، ترتيب و تنقيح على العسكرى، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
ابن منظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دارصادر.
ابن هشام انصارى، جمال الدين، 1404ق، مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، قم، كتابخانه آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى.
ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف، 1420ق، البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دارالفكر.
اسديان، داوود، 1380، بررسى اختلاف ناپذيرى در قرآن، پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه آزاد اسلامى.
الاطفيش، محمدبن يوسف، 1407ق، تيسير التفسيرللقرآن الكريم، چ دوم، عمان، وزارت التراث القومى.
ايروانى، على، 1370، نهاية النهايه، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
ايمانى لنگرودى، طاهره، 1377، اثبات عدم وجود تناقض در قرآن كريم، پايان نامه كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث، تهران، دانشگاه قم.
بغوى، حسين بن مسعود، 2002م، معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بيروت، دارالفكر.
بيضاوى، عبداللّه بن عمر، 1418ق، انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، تحقيق محمدعبدالرحمن مرعشلى، بيروت، دار احياء التراث العربى.
جوادى آملى، عبداللّه، 1387، تسنيم، قم، اسراء.
حقى بروسوى، اسماعيل، 1405ق، تفسير روح البيان، چ هفتم، بيروت، دار احياءالتراث العربى.
حكيم، سيدرياض، 1427ق، علوم القرآن دروس منهجيه، چ سوم، بى جا، دارالهلال.
خمينى، سيدمصطفى، 1418ق، تفسير القرآن الكريم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى قدس سره.
درويش، محيى الدين، 1415ق، اعراب القرآن و بيانه، چ چهارم، سوريه، دارالارشاد.
رازى، محمدبن ابى بكربن عبدالقادر، بى تا، تفسير اسئله القرآن المجيد و اجوبتها، چ پنجم، قم، مهر.
راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1416ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودى، بيروت، دارالشامية.
زبرجد، سيدمحمدهادى، 1369، پژوهشى در بيان عدم اختلاف و تعارض در قرآن كريم، پايان نامه كارشناسى ارشد، الهيات و معارف اسلامى، تهران، دانشگاه تهران.
زمخشرى، محمودبن عمر، 1407ق، الكشاف، چ سوم، بيروت، دارالكتاب العربى.
سيدقطب، 1412ق، فى ظلال القرآن، چ هفدهم، بيروت، دارالشروق.
شرف الدين، جعفر، 1420ق، الموسوعة القرآنية خصائص السور، بيروت، دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية.
شنقيطى، محمدالامين، بى تا، اضواء البيان فى ايضاح القرآن بالقرآن، بيروت، عالم الكتب.
صدوق، محمدبن على، بى تا، التوحيد، مقدمه على اكبر غفارى، قم، جامعه مدرسين.
طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1397ق، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
طبرسى، احمدبن على، 1410ق، الاحتجاج، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.
طبرسى، فضل بن حسن، 1377، تفسير جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران.
ـــــ ، 1379ق، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى.
طوسى، جعفربن حسن، 1409ق، التبيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق احمد حبيب قصيرالعاملى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى.
فاضل لنكرانى، محمد، 1396ق، مدخل التفسير، تهران، بى نا.
فخررازى، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربى.
فراهيدى، خليل بن احمد، 1410ق، كتاب العين، چ دوم، قم، هجرت.
فضل اللّه، سيدمحمدحسين، 1419ق، تفسير من وحى القرآن، چ دوم، بيروت، دارالملاك للطباعة و النشر.
فيروزآبادى، محمدبن يعقوب، 1412ق، القاموس المحيط، بيروت، دار احياء التراث العربى.
فيض كاشانى، ملّامحسن، 1407ق، تسهيل السبيل بالحجة، تهران، مؤسسة البحوث و التحقيقات الثقافية.
فيومى، احمدبن محمد، 1414ق، المصباح المنير، چ دوم، قم، دارالهجره.
قاسمى، محمدجمال الدين، 1418ق، محاسن التأويل، بيروت، دارالكتب العلميه.
قبانچى، احمد، بى تا، سر الاعجاز القرآنى، بى جا، بى نا.
قمى، على بن ابراهيم، بى تا، تفسير على بن ابراهيم، چ سوم، قم، مؤسسه دارالكتاب للطباعة و النشر.
قمى مشهدى، محمدبن محمدرضا، 1366، كنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
كلينى، محمدبن يعقوب، 1365، الكافى، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
مجلسى، محمدباقر، 1376ق، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
مراغى، احمدبن مصطفى، بى تا، تفسير المراغى، بيروت، داراحياء التراث العربى.
مصباح، محمدتقى، 1376، قرآن شناسى، تحقيق و نگارش محمود رجبى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
ـــــ ، 1365، آموزش عقايد، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.
مصطفوى، حسن، 1368، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
معرفت، محمدهادى، 1423ق، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، قم، التمهيد.
مغنيه، محمدجواد، 1424ق، تفسير الكاشف، تهران، دارالكتب الإسلامية.
موسوى سبزوارى، سيدعبدالاعلى، 1409ق، مواهب الرحمان فى تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسه اهل بيت عليهم السلام.
همدانى، عبدالجباربن احمد، 2008م، تنزيه القرآن عن المطاعن، بيروت، دارالكتب العلميه.