سال بيست و سوم ـ شماره 197 (ويژه علوم قرآنى)
قدرت ذوالفقارىفر : كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه ايلام. zolfa75@yahoo.com
سهراب مروتى : دانشيار دانشگاه ايلام. sohrab_morovati@yahoo.com
محمدرضا شيرخانى : استاديار دانشگاه ايلام. m_fsk@yahoo.com
دريافت: 31/4/92 پذيرش: 11/12/92
چكيده
سخن و چگونگى بيان آن، در هر زبانى از ضروريات روزآمد زندگى انسان و جوامع بشرى است. بنابراين، در آموزه هاى دينى، بهويژه قرآن كريم و احاديث معصومان عليهمالسلام بهصورت پيدا و پنهان، درباره سخن و مؤلفه هاى مرتبط با آن اشارات گوناگونى به ميان آمده است. اين پژوهش با رويكرد تحليلى و مطالعه اسنادى، شاخصهاى بارز سخن، از آيات قرآن كريم و سخنان معصومان عليهمالسلام استخراج شده است. براى دستيابى به اين مهم، چگونگى و چرايى كاربرد سخن را در گستره آيات و روايات تحليل مىكند و در تبيين مسئله به اين يافته ها دست مىيابد كه ويژگى هايى مانند: هدفمحورى، پرمحتوايى، تبيين حقيقت، نرمگويى، صداقت، صراحت، شادابى و نشاطآفرينى، تكريم عمومى، پرهيز از غيبت و دروغگويى و... از شاخصهاى بارز اثربخشى سخن مطلوب بهشمار مىآيند.
كليدواژه ها: سخن اثربخش، گفتار مؤثر، سخن مطلوب، شاخصهاى سخن، سخن در قرآن، سخن در حديث.
سخن گفتن بارزترين وجه تمايز آدمى از حيوان است. توانايى بيان، يكى از بزرگ ترين نعمت هايى است كه در اختيار انسان قرار گرفته و اين امر بسيار مورد توجه قرآن مى باشد (الرحمن: 4). در كلام خداوند، توصيه هاى متعدد و مكررِ گران سنگ و زيبايى در خصوص چگونگى بهره گيرى صحيح و خداپسندانه از اين موهبت الهى آمده است. اصولاً هر كلمه اى كه از آدمى صادر مى شود، يك رقيب عتيد و يك ناظر ورزيده بر او نظارت مى كند: مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ (ق: 18)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است.
گفتار، اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى در زندگى انسان ها دارد، تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد. بسيارى از مردم سخنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند، و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند، درحالى كه مؤثرترين و خطرناك ترين اعمال آدمى همان سخنان اوست (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 22، ص 249). امير بيان، على عليه السلاممى فرمايد: مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَ شَيئا أَحْسَنَ مِنَ الْكَلَامِ وَ لَا أَقْبَحَ مِنْهُ، بِالْكَلَامِ ابْيضَّتِ الْوُجُوهُ وَ بِالْكَلَامِ اسْوَدَّتِ الْوُجُوه (صدوق، 1413ق، ج 4، ص 387؛ حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 192)؛ خداوند عزّوجلّ، چيزى زيباتر از سخن و نيز زشت تر از سخن نيافريده است؛ [زيرا ]با سخن گفتن، انسان روسفيد و خوشبخت مى شود و [نيز ]با سخن گفتن، انسان روسياه و بدبخت مى گردد. و اين بدان معناست كه زبان، سرنوشت انسان را تعيين مى كند. بنابراين، انسان بايد هنگام سخن گفتن تأمّل كند و بيهوده سخن نگويد كه اگر در گفتار زمام اختيار را از كف داد، عواقب سوء و زيانبارى به دنبال خواهد داشت (مهدوى كنى، 1382، ص 129).
در زمينه آداب سخن گفتن از منظر قرآن كريم، در سنوات اخير مقالاتى چند به رشته تحرير درآمده است؛ ازجمله؛ زهرا كاشانى ها در نوشتارى كوتاه با عنوان آداب سخن در قرآن (كاشانى ها، 1384) پس از ذكر معانى و كاربرد قول در قرآن، به اختصار بعضى از ويژگى هايى را كه قرآن مجيد براى سخن گفتن ذكر كرده، برشمرده است. على اله بداشتى نيز در مقاله سخن گفتن در آداب اجتماعى اسلام (اله بداشتى، 1388) پس از بيان آداب سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله، آداب ايجابى و سلبى سخن گفتن را از منظر آيات و روايات به اختصار بيان داشته است. همچنين فريبا مؤيدنيا در مقاله اى كوتاه تحت عنوان آداب سخن گفتن از منظر قرآن كريم (مؤيدنيا، 1389)، ابتدا به بيان آداب سخن گفتن با يكديگر از منظر قرآن پرداخته و در ادامه، به آياتى از قرآن اشاره كرده كه در آنها خداوند آداب سخن گفتن با خود را به انسان يادآورى نموده است.
پژوهش حاضر ضمن ارج نهادن به نگاشته هاى پيشين، پژوهش هاى انجام شده را ناكافى دانسته و در پى آن است تا به بررسى شاخص هاى سخن در نگاه درون دينى پرداخته، به سؤالات ذيل پاسخ دهد:
1. شاخص هاى سخن گفتن از منظر قرآن كريم و روايات معصومان عليهم السلام كدامند؟
2. رعايت چه نكاتى در سخن گفتن لازم است تا سخن مؤثر واقع شده، مقصود گوينده به مخاطب به بهترين شكل انتقال يابد؟
نوشتار حاضر، ذيل 16 عنوان، شاخص هاى سخن را بررسى و تحليل مى نمايد؛ بدين ترتيب كه ذيل هر شاخص، آيه يا آياتى از كلام الهى را ذكر نموده، ديدگاه مفسران را در شرح آيات بيان مى دارد. سپس به تناسب هر شاخص، به ذكر احاديثى از معصومان عليهم السلام مى پردازد و براى توضيح و تشريح تكميلى، سخن برخى صاحب نظران را مى آورد.
مسئله سخن گفتن بسيار مورد توجه قرآن است. قرآن نه تنها سخن، بلكه لحن گفتار و بيان را نيز مورد توجه قرار داده است. با كنكاش در آيات روحبخش قرآن، مى توان دريافت كه گفتار، آن گاه اثربخش خواهد بود كه از شاخص هاى ذيل برخوردار باشد:
1. هدف محورى
سخن گفتن بايد براى هدفى خاص باشد؛ زيرا انسان مؤمن، به تعبير قرآن كريم، از هر نوع گفتار يا رفتار لغو و بيهوده رويگردان است: وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (مؤمنون: 3)؛ و آنان كه از [هر گفتار و كردارِ] بيهوده و بى فايده روى گردانند. لغو تنها شامل سخنان و افعال بيهوده نمى شود، بلكه افكار بيهوده و بى پايه اى كه انسان را از ياد خدا غافل مى سازد و از تفكر در آنچه مفيد و سازنده است به خود مشغول مى دارد، همه در مفهوم لغو جمع است. درواقع، مؤمنان آنچنان ساخته شده اند كه نه تنها به انديشه هاى باطل و سخنان بى اساس و كارهاى بيهوده دست نمى زنند، بلكه به تعبير قرآن، از آن مُعرِض و روى گردانند(مكارم شيرازى وديگران،1374،ج14،ص196).
در آيات ديگرى نيز قرآن كريم، مؤمنان را از بيهوده گفتن و بيهوده شنيدن برحذر داشته است؛ ازجمله مى فرمايد: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ(قصص: 55)؛ و هر گاه سخن لغو و بيهوده بشنوند، از آن روى مى گردانند. مراد از لغو، سخن بيهوده است؛ به دليل كلمه سمعوا = مى شنوند؛ چون لغو شنيدنى و از مقوله سخن است، پس مقصودْ سخنان بيهوده و خشن و زشتى است كه پرداختن به آن، كار عاقلان نيست (طباطبائى، 1374، ج 16، ص 77).
ازجمله عواملى كه ارزش سخن را منفى مى كند، لهو يا لغو بودن سخن است. لغو به معناى كار بيهوده است كه نه مصلحتى براى دنياى انسان دارد و نه براى آخرت او. لهو نيز يعنى كارى كه انسان را از هدفى معقول و ارزنده باز دارد (مصباح، 1388، ص 434).
اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند: عَجِبْتُ لِمَنْ يتَكَلَّمُ بِمَا لَا ينْفَعُهُ فِى دُنْياهُ وَ لَا يكْتَبُ لَهُ أَجْرُهُ فِى أُخْرَاه (تميمى آمدى، 1410ق، ص 462)؛ مرا تعجب است از كسى كه سخن گويد به آنچه نه نفع دنيوى در آن باشد و نه اجر اخروى؛ مانند اكثر سخنان اغلب مردم در مجالس و محافل (خوانسارى، 1366، ج 4، ص 347).
نيز به قول يكى از علماى اخلاق، سخن بيهوده آن است كه سخنى بگويى كه اگر نمى گفتى، نه گناهى كرده بودى و نه زيان مالى و يا جانى متوجه تو مى شد (فهرى، 1359، ص 233). بر اين اساس، همواره بايد از كلام بى فايده دورى گزيد.
بديهى است كه وقتى سخن خوب و پرمحتوا، هدايتگر است، سخن بييوده و بى مايه مى تواند گمراه كننده و در نتيجه، موجب عذاب گوينده اش گردد: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يشْتَرى لَهْوَ الْحَديثِ لِيضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ يتَّخِذَها هُزُوا أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (لقمان: 6)؛ و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را ]بى[هيچ ]دانشى از راه خدا گمراه كنند، و [راه خدا ]را به ريشخند گيرند. براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود.
كلمه "لهو" به معناى هر چيزى است كه آدمى را از مهمش باز بدارد، و "لهو الحديث" آن سخنى است كه آدمى را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازد؛ مانند حكايات خرافى، و داستان هايى كه آدمى را به فساد و فجور مى كشاند، و يا از قبيل سرگرمى به شعر و موسيقى و مزمار و ساير آلات لهو كه همه اينها مصاديق لهو الحديث هستند (طباطبائى، 1374، ج 16، ص 313).
بنابراين، بر سخنان بى محتوا هيچ ارزشى مترتب نيست. سخنان بى محتوا، لغو و بيهوده، نه تنها هيچ خيرى به دنبال ندارند، بلكه عذاب الهى را براى صاحبانشان در پى خواهند داشت. اما در مقابل، سخنان پرمحتوا و نيكو كه به منظور اصلاح، امر به نيكى و معروف گفته مى شوند، مايه جلب خشنودى خدا خواهند بود: لا خَيرَ فى كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَينَ النَّاسِ وَ مَنْ يفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرا عَظيما(نساء: 114)؛ در بسيارى از رازگويى هاى ايشان خيرى نيست، مگر كسى كه [به اين وسيله ]امر به كمك به ديگران، يا كار نيك، يا اصلاح در ميان مردم كند و هركس براى طلب خشنودى خدا چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد. بنابراين، بر سخنان بى محتوا هيچ ارزشى مترتب نيست.
اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: كَثْرَةُ الْهَذَرِ يكْسِبُ الْعَار (تميمى آمدى، 1410ق، ص 214)؛ بيهوده گويى زياد، ننگ و عار به بار مى آورد. هذر بيهوده گويى است؛ يعنى گفتن سخنان بى حاصل كه سود و نفعى بر آن مترتب نشود (خوانسارى، 1366، ج 4، ص 588).
كلام بى محتوا و بدون پيام، سخنانى است بى روح كه صرفا براى خنداندن ديگران و وقت گذرانى در قالب مزاح و خنده ريخته مى شود و بر مبنايى جز باطل و بيهودگى استوار نيست. در چنين مواقعى، غالبا عقل و حكمت و جديت كنار گذاشته شده و دلقكى و هرزگى يكه تاز ميدان مى شود. چنين كلامى در بيانات اهل بيت عليهم السلام مورد سرزنش قرار گرفته است؛ اميرالمؤمنين على عليه السلام، اسوه بيان هنرى، مى فرمايد: نفوس خويش را از مزاح و حكايت هاى باطل و خنده دار نگه داريد و وقار آن را حفظ كنيد (تميمى آمدى، 1410ق، ص 223).
دقت و تأمل در گفتار و كلام، از دو جنبه اهميت زيادى دارد: اولاً، دقت در مطابقت سخن با مقصود و ثانيا، دقت در مطابقت مطلب و كلام با حقيقت و واقعيت. كلام با اين ويژگى ها، همان سخن حقّ و بيان حقيقت است كه خداوند در قرآن بدان دستور داده است: يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديدا (احزاب: 70)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد.
از نظر علّامه طباطبائى، قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد، و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد، فايده اش چون سخن چينى و امثال آن، غيرمشروع نباشد. پس بر مؤمن لازم است كه به راستى آنچه مى گويد مطمئن باشد، و نيز گفتار خود را بيازمايد، كه لغو و يا مايه افساد نباشد (طباطبائى، 1374، ج 16، ص 523).
نيز در تفسير نمونه، در شرح و توضيح قول سديد آمده است: قول "سديد" از ماده "سدّ" به معنى "محكم و استوار" و خلل ناپذير و موافق حق و واقع است؛ سخنى است كه همچون يك سدّ محكم، جلوى امواج فساد و باطل را مى گيرد (مكارم شيرازى وديگران،1374،ج17،ص447).
در تفسير اثنا عشرى آمده است: بگوييد سخنى استوار كه مستلزم حق است؛ يعنى گفتار راست و درست درباره مؤمنان. مراد قول "سديد" سخنى است كه صدق باشد نه كذب، صواب باشد نه خطا، جدّ باشد نه هزل، خالص باشد نه مشوّب. به يك كلمه جامعه، هر چهار مرتبه را اشاره فرموده (بلاغى نجفى، 1420ق، ج 10، ص 496).
البته اين بدان معنا نيست كه از مزاح و شوخى هاى ممدوح در كلام استفاده نشود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد شوخى هاى ممدوح و دورى گزيدن از بيهوده گويى مى فرمايند: إنّى لَاَمزحُ وَ لاَ أقولُ إلّا حقّا (طبرسى، 1412ق، ص 22)؛ من مزاح و شوخى مى كنم، ولى در آن جز سخن حق چيزى نمى گويم. امام على عليه السلام نيز فرموده است: احسنُ القولِ السدادُ (تميمى آمدى، 1410ق، 186)؛ بهترين سخن ها، سخن درست و استوار است. در نتيجه، قول سديد همان سخن حقّى است كه عارى از هرگونه باطلى باشد (مازندرانى، 1382ق، ج 12، ص 40)؛ چراكه سخن گفتن از بزرگ ترين نعمت هايى است كه در اختيار انسان قرار گرفته است و بايد بهره گيرى از اين موهبت الهى به شكل صحيح و خداپسندانه صورت گيرد.
اگر انسان مى خواهد گفتارش مطلوب و اثرگذار باشد، بايد از كذب و دروغ گويى در كلام خويش، خوددارى ورزد، وگرنه اين آفت بزرگ مانع از نتيجه بخش بودن آن سخن مى گردد. دروغ از گناهانى است كه به شدت در اسلام از آن نهى شده است: إِنَّما يفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ...(نحل: 105)؛ تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند. آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغ گويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد. گرچه مورد آيه، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالاً در اين آيه مجسم شده است (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 11، ص 412).
شايد بعضى تصور كنند اگر به عنوان شوخى و مزاح و جلب توجه و خنداندن ديگران، دروغ بگويند اشكالى ندارد، اما بايد در نظر داشت كه در شرع مقدّس اسلام، دروغ گفتن به طور كلى نهى شده و هرگونه دروغ ـ اعمّ از شوخى و جدّى ـ منافى با ايمان شمرده شده است (مهدوى كنى، 1382، ص 242). رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ويلٌ لِلّذِى يَحدِثُ فَيكذِبُ لِيضحكَ القومَ؛ ويلٌ لَهُ، ويلٌ لَهُ، ويلٌ لَهُ (طوسى، 1414ق، ص 537؛ حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 251)؛ واى بر كسى كه براى خنداندن جمع، دروغ و سخنان ناحق به زبان آورد؛ واى بر او، واى بر او، واى بر او.
همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد پرهيز از دروغ گويى، حتى به شكل غيرجدى آن، مى فرمايد: لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ (كلينى، 1407ق، ج 2، ص 340؛ حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 250)؛ هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر اينكه دروغ را ترك كند؛ خواه شوخى باشد، خواه جدى.
دروغ انسان را از رحمت خدا دور ساخته و در ميان مردم نيز بى اعتبارش مى كند؛ درنتيجه آن، اعتماد عمومى را سلب نموده و جامعه را به بيمارى نفاق و دورويى مبتلا مى سازد (مروتى، 1381، ص 83).
در حديثى ديگر، از امام محمدباقر عليه السلام نقل شده است: إِنَّ اللَّهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً، وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ، وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ (كلينى، 1429ق، ج 4، ص 41)؛ خداوند متعال براى تمامى بدى ها، قفل هايى قرار داده است، و كليد آن قفل ها را شراب قرار داده است [حال آنكه ]دروغ، از شراب هم بدتر است.
اين مى رساند كه دروغ، منشأ و سرآغازى است براى ساير بدى ها؛ ازجمله: ويران ساختن دين و دنيا، فتنه انگيزى، ريختن خون بى گناه، غارت اموال ديگران، برانگيختن دشمنى و كينه، تفرقه انداختن ميان دوستان و ساير مفاسدوظلم هاى گوناگون. به همين خاطر، بزرگان همه ملت ها بر حرام بودن دروغ اتفاق نظر دارند... شايد در اينكه دروغ را بدتراز شراب ناميده انددليلش اين باشد كه بدى هايى كه به دنبال شراب خوارى صورت مى گيرند، در حالت مستى و بى خبرى رخ مى دهند، برخلاف بدى ها و مفاسدى كه در پى دروغ آگاهانه به وقوع مى پيوندند و فاعل از انجام آن افعال، آگاهى دارد (مازندرانى، 1382ق، ج9،ص 377).
همچنين به منظور پرهيز از دروغ گويى بايد دقت كرد كه منبع سخن، اشخاص راستگو و موثق باشند؛ زيرا در غير اين صورت، باز خطر ابتلا به دروغ گويى وجود دارد. در اين زمينه، اميرالمؤمنين عليه السلاممى فرمايد: لا تُحَدِّث مِن غيرِ ثقةٍ فَتكون كذّابا (مجلسى، 1403ق، ج 10، ص 75؛ متقى هندى، 1409ق، ج 16، ص 176)؛ از افراد غيرثقه و غيرمطمئن، نقل مطلب مكن، وگرنه دروغگو خواهى بود.
قرآن كريم شديدا از غيبت نكوهش نموده: ... وَلا يغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا أَيحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوه(حجرات: 12)؛ ... و هيچ يك از شما از ديگرى غيبت نكند. آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟
غيبت در حقيقت، ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه پشت سرشان چه چيزهايى مى گويند، و اگر خبر داشته باشند نمى گذارند پرده اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود (طباطبائى، 1374، ج 18، ص 485). غيبت مؤمن موجب تحقير و خدشه دار نمودن شخصيت وى مى گردد. اين امر شايسته جامعه اسلامى نيست. در كافى از قول امام جعفر صادق عليه السلام آمده است: الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ؛ لَايظْلِمُهُ، وَ لَا يغُشُّهُ، وَ لَا يخْذُلُهُ، وَ لَا يغْتَابُهُ، وَ لَا يخُونُهُ، وَ لَا يحْرِمُه (كلينى، 1429ق، ج 3، ص 430)؛ مسلمان، برادر مسلمان است؛ به او ظلم نمى كند، فريبش نمى دهد، تنهايش نمى گذارد، از او غيبت نمى كند، به او خيانت نمى ورزد، و [چيزى ]را از او دريغ نمى ورزد. غيبت، اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد؛ زيرا افراد را نسبت به هم بدگمان و بى اعتماد مى سازد.
اما در مواردى غيبت كردن جايز مى گردد؛ غيبت كردن كسانى كه با زير پا گذاشتن آشكار حدود الهى به اشاعه گناه و فساد پرداخته و بدين وسيله، از صف مؤمنان خارج و به فسق و فجور متّصف گشته اند؛ چراكه رسوا كردن چنين افرادى نه تنها جايز، بلكه در مواردى لازم و واجب مى شود. رسول اكرم صلى الله عليه و آلهمى فرمايند: مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَياءِ لَا غِيبَةَ لَهُ (ابن شعبه حرانى، 1404ق، ص 45؛ مجلسى، 1403ق، ج 74، ص 149)؛ هر كه پرده حيا بدرد غيبتش رواست.
قرآن مجيد همه افراد جامعه را از سخن ناروا و كلامى كه دل را بيازارد و قولى كه در آن توهين به مردم ، يا مسخره كردن افراد باشد، به طور جدّ نهى كرده است: لا يسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يكُونُوا خَيرا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يكُنَّ خَيرا مِنْهُنَّ...(حجرات:11)؛ نبايد قومى قوم ديگر را ريشخندكند،شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند.
كلمه سخريه، كه مبدأ اشتقاق كلمه يسخر است، به معناى استهزاء مى باشد. و استهزاء، عبارت است از اينكه چيزى بگويى كه با آن، كسى را حقير و خوار بشمارى، حال چه اينكه چنين چيزى را به زبان بگويى و يا به اين منظور اشاره اى كنى، و يا عملاً تقليد طرف را در آورى، به طورى كه بينندگان و شنوندگان بالطبع از آن سخن، و يا اشاره، و يا تقليد بخندند (طباطبائى، 1374، ج 18، ص 481).
تمسخر، موجب تباه شدن شخصيت افراد ديگر شده و درنتيجه، سبب مى شود مردمان احترام يكديگر را پاس ندارند، و روابط صحيح انسانى و اجتماعى زير سؤال برود و قراردادهاى مقبول اجتماعى گسسته شود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام نيز آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد: لِيأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّى مَنْ أَذَلَ عَبْدِى الْمُؤْمِن (حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 269)؛ كسى كه بنده مؤمن مرا خوار شمارد، خود را براى جنگ با من آماده كند.
البته آيات و رواياتى كه در سرزنش مسخره كنندگان و طعنه زنان وجود دارد، فقط نظر به استهزاء و طعنه زدن به مؤمنان و مسلمانانى دارد كه به اصلاح خود مشغولند؛ وگرنه طعنه زدن به كفار و منافقان و فاسقانى كه بر فسق خود اصرار دارند، اشكالى ندارد. حضرت نوح عليه السلام چون به هنگام ساختن كشتى با مسخره كردن افرادى كه به او ايمان نياوردند مواجه شد فرمودند: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ(هود: 38)؛ اگر ما را مسخره مى كنيد، ما [نيز] شما را همان گونه كه مسخره مى كنيد، مسخره خواهيم كرد.
پس آنچه از سخريه زشت است، شكل ابتدايى آن مى باشد، اما اگر جنبه مجازات و تلافى باشد آن هم در جايى كه فايده اى عقلايى از قبيل پيشبرد هدف و اتمام حجت بر آن مترتب شود، زشت نيست و به همين جهت، قرآن كريم در جاى ديگر نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده است (ر.ك: طباطبايى، 1374، ج 10، ص 339)، آنجاكه فرموده است: ... فَيسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (توبه: 79)؛ و آنان را به ريشخند مى گيرند، [بدانند كه ]خدا آنان را به ريشخند مى گيرد و براى ايشان عذابى پر درد خواهد بود.
پيروى از ظنّ، حدس و گمان در سخن گفتن، منصفانه و اخلاق مدارانه نيست؛ چراكه مظنونانه و بدبينانه نگريستن به فرد و اجتماع، كارى غيرانسانى و غيراسلامى است. قرآن مى فرمايد: يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ(حجرات: 12)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چراكه بعضى از گمان ها گناه است. منظور آيه، نهى از پذيرفتن ظن بد است؛ مى خواهد بفرمايد: اگر درباره كسى ظن بدى به دلت وارد شد آن را نپذير و به آن ترتيب اثر مده (همان، ج 18، ص 483؛ مكارم شيرازى و ديگران، ج 22، ص 182).
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ثَلاثُ فى المُؤمِنِ لا يستَحسَنُ، و لَهُ مِنهُنَّ مَخرَجٌ،... فَمَخرَجُهُ مِن سوءِ الظَِنِ أن لا يحَقِّقَهُ (مجلسى، 1404ق، ج 72، ص 201)؛ سه چيز است كه وجود آن در مؤمن پسنديده نيست، و راه فرار دارد؛ ازجمله سوءظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند.
همچنين اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد پرهيز از گمان بد در مورد برادران دينى مى فرمايد: ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيكَ مَا يغْلِبُكَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءا وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً (كلينى، 1407ق، ج 2، ص 362؛ حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 302؛ صدوق، 1376، ص 304)؛ اگر سخن يا عملى از برادر مؤمنت انجام يافته به بهترين صورت ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، گمانِ بد را دروغ ترين دروغ ها شمرده است: إِياكُمْ وَ الظَّنَ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْكَذِب (حميرى، 1413ق، ص 29؛ حرعاملى، 1409ق، ج 27، ص 59).
تجسّس امنيت اجتماعى را به مخاطره مى افكند؛ اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جست وجوگرى درباره ديگران برخيزد، حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 22، ص 184). قرآن، مؤمنان را به شدت از تجسس در امور شخصى ديگران برحذر مى دارد: وَ لا تَجَسَّسُوا... (حجرات: 12)؛ و در كارهاى پنهانى يكديگر جست وجو ننماييد. كلمه "تجسّس" به معناى پيگيرى و تفحص از امور مردم است؛ امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آنها را پيگيرى كنى تا خبردار شوى. كلمه "تحسّس" نيز همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه تجسّس در شرّ استعمال مى شود، و تحسّس در خير به كار مى رود، و به همين جهت، بعضى گفته اند: معناى آيه اين است كه دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام برنياييد كه امورى را كه صاحبانش مى خواهند پوشيده بماند تو آنها را فاش سازى (طباطبائى، 1374، ج 18، ص 484).
رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: إنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِن المُسلِم دمَهُ و مالَهُ و عِرضَهُ (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 22، ص 186)؛ خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده است.
در حديثى ديگر، امام جعفر صادق عليه السلام، تجسّس هاى بى مورد را مايه خروج مؤمن از دينش شمرده است، آنجاكه مى فرمايد: أَدْنَى مَا يخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يوَاخِى الرَّجُلَ عَلَى دِينِهِ فَيحْصِى عَلَيهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ لِيعَنِّفَهُ بِهَا يوْما مَا (حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 276؛ كلينى، 1407ق، ج 2، ص 354)؛ نزديك ترين حالت براى خروج انسان از ايمان، حالتى است كه در آن، انسان لغزش ها و خطاهاى برادر دينى اش را حساب كند تا روزى به وسيله آنها، او را بيازارد.
بنابراين، توجه به اين نكته ضرورى است كه رازگشايى و پرده بردارى از مسائل و موضوع هاى غيرآشكار و پنهانى ديگران، عملى ستيزجويانه، غيرعقلانى، ناپسند و ظلم است؛ زيرا انسان هايى كه بايد شخصيت آنها مورد تكريم و احترام باشد، نبايد با ايجاد سوءظن موجبات بدبينى و كژانديشى نسبت به آنها را فراهم آورد؛ اين عمل، كيان اصلى جامعه، يعنى وحدت را تهديد مى كند (مروتى، 1377، ص 182).
البته نبايد مسئله نظارت مردمى در جامعه اسلامى را با تجسّس اشتباه گرفت. نظر آيت اللّه معرفت در اين مورد جالب توجه است: اگر از يك مؤمن به لحاظ ايمانش انتقاد كنيم، اين هتك حرمت است، اما اگر از نحوه عملكرد مسلمان و مسئولى بخواهيم انتقاد بكنيم، هتك مؤمن نكرده ايم، بلكه فقط هشدار داده ايم كه "اين عمل درست نيست"، اين نوعى نظارت است (مركز پژوهش هاى اسلامى صداوسيما، 1381، ص 128).
يكى از شاخص هاى سخن گفتن، كريمانه سخن گفتن است. كرامت در سخن گفتن اين است كه مخاطب را بزرگ بشمارى و با احترام با او سخن بگويى؛ زيرا انسان داراى كرامت ذاتى است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً(اسراء: 70)؛ و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [بر مركب ها ]برنشانديم، و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم، و آنها را بر بسيارى از ديگر مخلوقات خود برترى و فضيلت بخشيديم. تكريم شخصيت انسان، به خاطر ويژگى هاى خاص اوست كه خداوند در وى به وديعت نهاده است كه موجب شرافت، ارزش و كرامت او مى شود (ر.ك: اله بداشتى، 1388، ص 171). پس هيچ كس اجازه ندارد، ارزش وجودى ديگران را ناديده بگيرد، بلكه متانت و ادب در سخن گفتن را در برخورد با هركس بايد رعايت كرد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايةً يرِيدُ بِهَا شَينَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيسْقُطَ مِنْ أَعْينِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَايتِهِ إِلَى وَلَايةِ الشَّيطَانِ فَلَا يقْبَلُهُ الشَّيطَانُ (كلينى، 1407ق، ج 2، ص 358؛ حرعاملى، 1409ق، ج 12، ص 294)؛ اگر كسى سخنى بر ضدّ مؤمنى نقل كند و قصدش از آن، زشت كردن چهره يا از بين بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بيندازد، خداوند او را از محور دوستى خود خارج مى كند و تحت سرپرستى شيطان قرار مى دهد، ولى شيطان هم او را نمى پذيرد!
آرى، تحقير انسان مؤمن و خدشه دار كردن شخصيت او در مقوله ظلم و خذلان قرار مى گيرد و شايسته جامعه اسلامى نيست و بنا بر فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حرمت و حيثيت مؤمن از عظمت خانه كعبه بيشتر و بزرگتر است (مجلسى، 1403ق، ج 64، ص 71).
نرمى و ملايمت در گفتار، و پرهيز از تندى و خشونت در كلام، گاهى مهم تر از محتواى سخن است. با گفتار نرم و دلنشين، بهتر مى توان عقايد را مطرح ساخت و بر تأثير و گيرايى كلام افزود. خداوند هنگامى كه موسى و هارون را براى دعوت فرعونِ خودخواه و ستمگر مأمور نمود، به آنها امر كرد: فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَينا لَعَلَّهُ يتَذَكَّرُ أَوْ يخْشى(طه: 44)؛ با او به نرمى سخن بگوييد؛ شايد پند گيرد، يا بترسد.
همواره سخن نرم كه همراه با تكريم مخاطب باشد، مؤثرتر از سخنى است كه به درشتى گفته شود... وقتى سخن گفتن با فرعون طغيانگر بايد به نرمى باشد، پيداست كه با ديگر مردم به نحو اولى بايد اين گونه سخن گفت (اله بداشتى، 1388، ص 168).
خويشتن دارى از تندى و خشونت، از واجب ترين آداب دعوت است (طباطبائى، 1374، ج 14، ص 213). از آيه شريفه به روشنى معلوم مى شود كه يكى از موارد استفاده از قول لين، هنگام برخورد با مردم طاغى و ياغى است، كه شايد با گفتار لين از طغيان آنها كاسته شود و به راه حقّ و حقيقت بازگردند، كه اگر از ابتداى امر با خشونت با اين گونه افراد برخورد شود، به طغيان آنها افزوده مى گردد و نتيجه اى از امر به معروف و نهى از منكر حاصل نمى شود (شريعتمدارى، 1372، ج 4، ص 766). در آيه اى ديگر، خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مى فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ(آل عمران:159)؛ به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوشخوى و مهربان هستى، اگر تندخو و سخت دل مى بودى، از گرد تو پراكنده مى شدند. اين آيه نرمش و محبت بى نظير رسول خدا را عامل جذب مردم معرفى مى كند. به ويژه آنكه اين آيه در مورد مسلمانانى نازل شده كه در جنگ احد، فرار را بر قرار ترجيح داده بودند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مَن كانَ رَفِيقا فِى أَمْرِهِ نَالَ مَا يرِيدُ مِنَ النَّاسِ (كلينى، 1407ق، ج 2، ص 120؛ حرعاملى، 1409ق، ج 15، ص 272)؛ هركس در كار خويش، نرم و ملايم باشد، به هر چه از مردم بخواهد مى رسد؛ زيرا ملايمت او با مردم باعث مى شود دل ها به سويش متمايل گردد، دوستى ميان او و ديگران برقرار شود و در نتيجه، راه رسيدن به مقصود حاصل گردد (مازندرانى، 1382، ج 8، ص 330). در مقابل، تندخويى و بدزبانى موجب گريز مردم از انسان مى شود، حتى اگر رسول خدا باشد؛ چنان كه حق تعالى خطاب به پيامبرش مى فرمايد: وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ(آل عمران: 159).
در كلام صاحب نظران، به منظور برقرارى ارتباط مؤثر با مخاطب، به نرمى و ملايمت در گفتار، به عنوان يك اصل، تأكيد شده است: توصيه مى شود كه هميشه به آهستگى و با ملايمت صحبت شود. اين روش به گوينده كمك مى كند كه مخاطب، افكارش را بر گفتار متمركز كند و به معناى آنچه گفته مى شود، پى ببرد. اگر گوينده مى خواهد توجه مخاطب را به مهم ترين قسمت هاى صحبت خود جلب كند، بهتر است به آهستگى صحبت كند و نرمى و ملايمت را در ايراد سخن رعايت نمايد (ريكارد، 1388، ص 30).
قرآن صريحا مؤمنان را از توهين به مقدسات ديگران، نهى كرده و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى ترين و بدترين اديان، لازم مى شمارد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوا بِغَيرِ عِلْمٍ(انعام: 108)؛ چيزهايى را كه آنان به جاى اللّه مى خوانند، دشنام مدهيد كه آنان نيز بى هيچ دانشى، از روى كينه توزى به اللّه دشنام دهند.
دليل اين موضوع، روشن است؛ زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلط باز داشت، بلكه بعكس، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اين گونه افراد است، سبب مى شود كه ـ به اصطلاح ـ روى دنده لجاجت افتاده، در آيين باطل خود راسخ تر شوند. سهل است زبان به بدگويى و توهين نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشايند؛ زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقايد و اعمال خود، تعصب دارد (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 5، ص 394).
چون اين معناى غريزه انسانى است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده، با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد، ازاين رو، اين آيه يكى از ادب هاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن، احترامِ مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نمى شود. ازاين رو، قرآن به مؤمنان دستور مى دهد كه به خدايانِ مشركان ناسزا نگويند؛ چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل، به ساحت قدس ربوبى توهين كنند در حقيقت، خود مؤمنان باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شده اند (ر.ك: طباطبائى، 1374، ج 7، ص 434) و چنين عملى، مصداق شرك خفى است. از امام صادق عليه السلام درباره فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: شرك از حركت مورچه بر روى سنگ سياه در شب ظلمانى مخفى تر است، سؤال كردند. فرمود: مؤمنان بت ها را نكوهش مى كردند. مشركان هم واكنش نشان داده، معبود مؤمنان را نكوهش مى كردند، پس خداوند مؤمنان را از دشنام دادن به خدايان آنها نهى فرمود تا كفار خداى مؤمنان را دشنام ندهند كه در غير اين صورت، مؤمنان خود دچار شرك شده اند، ولى خود نمى دانند (قمى، 1367، ج 1، ص 214). در روايات اسلامى، به مسلمانان دستور داده شده است هميشه روى منطق و استدلال تكيه كنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند. امام على عليه السلام به جمعى از يارانش كه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى دادند مى فرمايد: إِنِّى أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِى الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِى الْعُذْر (ابن ابى الحديد، 1404ق، ج 11، ص 21)؛ من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد. اگر شما به جاى دشنام، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد [و روى اعمالشان تجزيه و تحليل نماييد ]به حق و راستى نزديكتر و براى اتمام حجت بهتر است.
از ديگر شاخص هاى سخن از نگاه درون دينى، خوددارى از سخنان زشت و الفاظ ركيك مى باشد؛ زيرا سفارش خالق عليم اين است كه با همه مردم (الناس) بايد خوب سخن گفت: ... و قولوا للنّاس حسنا... (بقره: 83)؛ و به مردم نيك بگوييد. در آيه فوق، واژه حُسنا به صورت مطلق آمده است (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 219) و ظاهرا شامل گفتار، رفتار، حالت صورت و چشم ها و ظاهر و باطن كلام مى شود.
امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايند: قولوا للنّاس احسن ما تحبّون ان يقال لكم فإن اللّه يبغض اللعان السباب الطعان على المؤمنين الفاحش المتفحش (طبرسى، 1372، ج 1، ص 298)؛ بگوييد به مردم بهترين چيزى را كه دوست داريد به شما گفته شود؛ زيراكه خداوند مبغوض مى دارد كسى را كه ناسزا مى گويد و نفرين مى كند و بر مردم مسلمان طعن مى زند و از ناسزا گفتن و ناسزا شنيدن باكى ندارد.
13. به كارگيرى اسامى و القاب پسنديده
عقل و شرع به روشنى حكم مى كند كه سخنان زشت و مستهجن از شأن انسان و مقام والاى انسانى به دور است. قرآن كريم مى فرمايد: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقاب (حجرات: 11)؛ و از يكديگر عيب مگيريد، و به همديگر لقب هاى زشت مدهيد. در آيات ديگرى نيز انسان ها از عيب جويى و طعنه زدن به يكديگر به شدت نهى شده اند: وَيلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (همزه: 1)؛ واى بر هر عيب جوى طعنه زن.
تعبير به ويل، تهديد شديدى است و آيات قرآن موضع گيرى سختى در برابر اين گونه افراد نموده، و تعبيراتى كه در اين مورد دارد، درباره هيچ گناهى مانند آن ديده نمى شود (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 27، ص 311). همزه و لمزه به معناى عيب گويى و توهين و اهانت و بدگويى و بدرفتارى با مؤمنان است. بعضى گفته اند: هر دو به يك معنى هستند. بعضى ديگر گفته اند: همزه عيب گويى در حضور طرف است و لمزة در غياب اوست. برخى گفته اند: همزه به لسان است و لمزه به اشاره سر و چشم. بعضى هم گفته اند: همزه فحش است و لمزه غيبت است... [ومن مى گويم ]مطلقا توهين و اهانت به مؤمن چه در حضور او باشد و چه غياب، چه به لسان باشد و چه به اشاره، چه قولى باشد و چه فعلى كه تقليد او را درآورند يا او را مضحكه كنند و به او بخندند، و هر چه موجب اذيت و خفّت و خوارى او باشد مطلقا حرام است و ظلم به او (طيب، 1378، ج 14، ص 224). پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ليس المؤمن بالطّعانِ و لا باللَّعان و لا بالسبّاب و لا البذى ء (ابن ابى الحديد، 1404ق، ج 10، ص 14)؛ مؤمن، طعنه زن، دشنام گو و بدزبان نيست. بنابراين، نبايد هيچ وقت، حتى به شوخى، سخنان زشت بر زبان آورد. امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يحِبُّ الْمُدَاعِبَ فِى الْجَمَاعَةِ بِلَا رَفَثٍ (كلينى، 1407ق، ج 2، ص 663)؛ خداوند كسى را كه در جمع مزاح كند، بدون آنكه سخن زشتى بر زبان آورد، دوست مى دارد.
هرچند كه بدگويى و بددهنى و گفتن سخنان بد و آزاردهنده، ناپسند است و خداوند آن را دوست ندارد، ولى در يك مورد به انسان اجازه داده شده كه بدگويى كند و آن، موردى است كه انسان مورد ظلم و ستم واقع شده باشد: لا يحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَميعا عَليما(نساء: 148)؛ خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد، مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد، و خدا شنواىِ داناست.
افراد مظلوم براى دفاع از خويشتن در برابر ظلمِ ظالم، حق دارند اقدام به شكايت كنند و يا از مظالم و ستمگرى ها، آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند. در حقيقت، ذكر اين استثنا به خاطر آن است كه حكم اخلاقى فوق [لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ] مورد سوء استفاده ظالمان و ستمگران واقع نشود، و يا بهانه اى براى تن در دادن به ستم نگردد (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 4، ص 185ـ186).
رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ثَلَاثَةٌ لَيسَتْ لَهُمْ حُرْمَةٌ: صَاحِبُ هَوىً مُبْتَدَعٍ، وَ الْإِمَامُ الْجَائِرُ، وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ الْفِسْقِ (حميرى، 1413ق، ص 176)؛ سه گروهند كه حرمتى برايشان نمانده است: هواپرست بدعت گذار، حاكم ستمگر و آنكه آشكارا به گناه و فسق و فجور مى پردازد.
بنابراين، عيب شمارى، آبروريزى و رسواكردن پيشوايان ظالم، بدعت گذاران در دين و آنان كه همه حدود الهى را زير پا مى گذارند و آشكارا به ظلم و ستم و ديگر گناهان كبيره مى پردازند، امرى جايز، پسنديده و مورد تأكيد است تا جايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حسّان شاعر را به هجو مشركانى كه پيامبر و مسلمانان را هجو مى نمودند، ترغيب فرموده اند: انَّ روحَ القُدُسِ مَعَكَ ما هاجَيتَهُم (ابن حبان، 1414ق، ج 16، ص 96؛ متقى هندى، 1409ق، ج 11، ص 672)؛ همانا روح القدس همراه توست مادامى كه آنها را هجو مى كنى.
سخن بايد بليغ، رسا و شفاف باشد. خداوند درباره منافقان به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه آنها را موعظه كن و اندرز ده با بيانى رسا كه در دل و جان آنها نفوذ كند، و نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد كن (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 3، ص 449).
أُولئِكَ الَّذينَ يعْلَمُ اللَّهُ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فى أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغا (نساء: 63)؛ اينان همان كسانند كه خدا مى داند چه در دل دارند. پس، از آنان روى برتاب، و[لى ]پندشان ده، و با آنها سخنى رسا كه در دلشان [مؤثر ]افتد، بگو.
در اين آيه، سخن از وضعيت اهل نفاق است كه از حكم خدا و رسولش رو گردانده و به طاغوت روى آورده اند. استفاده از قول بليغ به هنگام وعظ و نصيحت بسيار ارزشمند است. و بايد به نحوى با آنان سخن گفت كه دل هايشان آن مطلب رادرك كند(طباطبائى،1374،ج4،ص644).
سخن را بايد براى بهره گيرى مخاطب گفت، نه براى اظهار فضل خويش. در ادبيات، يكى از ويژگى هاى سخن اثربخش، فصاحت و بلاغت است. مراد از بلاغت همان مخاطب شناسى است؛ سخن را بايد با توجه به رعايت حال مخاطبان تنظيم كرد. گاه ايجاز پسنديده است و گاه اطناب. البته در هر صورت، سخن بايد از ايجاز مخلّ و اطناب مملّ به دور باشد تا مقصود گوينده به شنونده منتقل شود (اله بداشتى، 1388، ص 175). دو موضوع فصاحت و بلاغت ازجمله شرايطى هستند كه گوينده بايد در ايراد گفتار خود به كار گيرد، تا در كارش موفق شود (صادقى اردستانى، 1381، ص 27).
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ثَلَاثَةٌ فِيهِنَّ الْبَلَاغَةُ التَّقَرُّبُ مِنْ مَعْنَى الْبُغْيةِ وَ التَّبَعُّدُ مِنْ حَشْوِ الْكَلَامِ وَ الدَّلَالَةُ بِالْقَلِيلِ عَلَى الْكَثِير (حرانى، 1404ق، ص 317))؛ بلاغت در رعايت سه اصل است؛ به كارگيرى لفظ نزديك براى معانى موردنظر، دورى جستن از حاشيه روى و سخن زائد و رسانيدن مقصود موردنظر با كمترين كلمات.
اگر شخصى بيانى همراه فصاحت و به كار بردن لغات بليغ داشته باشد، مى تواند در قلب ها تصرف نمايد و دل ها را متمايل به آن جهتى كند كه خود خواهان آن است؛ ازجمله حبّ و بغض را به قلب القا نمايد (ابن منظور، 1414ق، ج 13، ص 69). اميرالمؤمنين على7 مى فرمايد: أَحْسَنُ الْكَلَامِ مَا زَانَهُ حُسْنُ النِّظَامِ وَ فَهِمَهُ الْخَاصُّ وَ الْعَامُّ (تميمى آمدى، 1410ق، ص 212)؛ بهترين كلام آن است كه زينت داده باشد و آراسته كرده باشد آن را نيكويى در رشته كشيدن، يعنى تأليف و تركيب آن نيكو شده باشد، و بفهمد آن را خاصّ و عامّ؛ يعنى مغلق و پيچيده نباشد كه آن را بغير خواصّ نفهمند، بلكه همه خواصّ و عوام آن را بفهمند (خوانسارى، 1366، ج 2، ص 463).
يكى ديگر از شاخص هاى سخن نيكو، اين است كه اميدبخش، نشاط آفرين و روح نواز است: وَ هُدُوا إِلَى الطَّيبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميدِ (حج: 24)؛ و به گفتار پاك هدايت مى شوند و به سوى راه [خداى] ستوده هدايت مى گردند. قول طيب، كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و كلام خبيث به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد [است] (طباطبايى، 1417ق، ج 14، ص 361). [قول طيب ]سخنانى روح پرور، و جمله ها و الفاظى نشاط آفرين و كلماتى پر از صفا و معنويت [است] كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد و جان و دل انسان را مى نوازد و پرورش مى دهد (مكارم شيرازى، 1374، ج 14، ص 58).
خداوند در جايى ديگر از قرآن كريم مى فرمايد: وَ قُلْ لِعِبادى يقُولُوا الَّتى هِى أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيطانَ ينْزَغُ بَينَهُمْ إِنَّ الشَّيطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوّا مُبينا (اسراء: 53)؛ و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مى زند؛ زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است. در مجمع البيان ذيل آيه فوق، آمده است: سخنانى را بگوييد و از روش هايى پيروى كنيد كه بهترين و عالى ترين باشد (طبرسى، 1372،ج6، ص 650).
به منظور ايجاد نشاط و جلوگيرى از ملالت و خستگى مخاطب، ذكر لطيفه و مزاح ممدوح بسيار پسنديده است. ازاين رو، مزاح صادق و پرمحتوا، نه تنها در روايات نهى نمى شود، بلكه بر آن تأكيد و ترغيب نيز شده است. اميرالمؤمنين عليه السلاممى فرمايند: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَة (ابن ابى الحديد، 1404ق، ج 19، ص 16)؛ همانا اين قلب ها همانند بدن ها، ملامت و خستگى يابند، پس [براى درمان ملالت و خستگى آنها ]نكات لطيف حكمت آميز را طلب كنيد.
آرى، حتى مسائل بسيار خشن و به ظاهر حل نشدنى سياسى و اجتماعى را نيز مى توان در لفافى از شوخى و شوخ طبعى به روح حسّاس و ظريف آدمى عرضه كرده و نتيجه لازم را كسب نمود. همچنين بيان واقعيات و انتقاد از معايب و كوبيدن مفاسد فردى و اجتماعى، همچون داروى تلخى است كه براى بيمارى هاى فردى و اجتماعى لازم است؛ پوشش جذاب، رنگارنگ و شيرين لطيفه و مزاح و خنده لازم است تا تلخى و گزندگى آن واقعيات را كمرنگ يا بى رنگ سازد.
پس از بررسى و كنكاش در آيات روحبخش قرآن كريم و كلام معصومان عليهم السلام، مى توان نتيجه گرفت كه سخن از مهم ترين و مؤثرترين اعمال آدمى محسوب شده، به گونه اى كه تعداد قابل توجهى از آيات كلام اللّه مجيد و سخنان معصومان عليهم السلام به اين امراختصاص دارد.نتيجه اينكه:
1. قرآن و حديث، نه تنها سخن، بلكه لحن گفتار و بيان را نيز مدنظر داشته، توصيه هاى گران سنگ و كاربردى در اين مورد بيان داشته اند.
2. قرآن، آدمى راواجدكرامت ذاتى مى داندوبراين اساس، سفارش مى نمايد كه با همه مردم بايد خوب سخن گفت.
3. سخن، بايد هدف محور بوده و از لغو و بيهوده گويى به دور، و با بيانى بليغ و رسا، در پى حقيقت جويى، ظلم ستيزى، و اصلاحگرى باشد.
4. سخن نيكو عارى از هرگونه دروغ گويى، تجسس گرايى، غيبت، تمسخر و القاب زشت، دشنام و ناسزا ـ البته نسبت به انسان هاى مؤمن و خداجو ـ مى باشد.
5. سخن آن گاه كه از شاخص هاى مذكور برخوردار باشد، نشاط آفرين و روح نواز بوده، فرد و اجتماع را به سوى كمال مطلوب سوق داده، به سرمنزل مقصود رهنمون مى سازد و بعكس، سخنان زشت، بيهوده و بى مايه، سرمايه عمر فرد و اجتماع را تباه ساخته و موجبات عقوبت الهى را فراهم مى سازد.
ابن ابى الحديد معتزلى، 1404، شرح نهج البلاغة، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى.
ابن حبان، 1414ق، صحيح، تحقيق شعيب الارنؤوط، ط. الثانية، بيروت، مؤسسة الرسالة.
ابن شعبه حرانى، حسن بن على، 1404ق، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله، چ دوم، قم، جامعه مدرسين.
ابن منظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
اله بداشتى، على، 1388، سخن گفتن در آداب اجتماعى اسلام، الاهيات اجتماعى، ش 2، ص 157ـ177.
بلاغى نجفى، محمدجواد، 1420ق، آلاءالرحمن فى تفسيرالقرآن، قم، بنياد بعثت.
تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، 1410ق، غررالحكم و دررالكلم، قم، دارالكتاب الاسلامى.
حرّعاملى، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشيعة، قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام.
حميرى، عبداللّه بن جعفر، 1413ق، قرب الإسناد، قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام.
حيدرى، محمدباقر، 1377، مقدمه اى بر طنز از ديدگاه عقل و نقل، سنجش و پژوهش، ش 13و14، ص 115ـ154.
خوانسارى، محمدبن حسين، 1366، شرح آقاجمال الدين خوانسارى بر غررالحكم و دررالكلم، چ چهارم، تهران، دانشگاه تهران.
ريكارد، رابرت، 1388، چگونه ديگران را متقاعد كنيم؟ با گفتن و نوشتن، ترجمه مژگان قسقايى پور، چ دوم، تهران، همدادافزار و اميد فرزانگان.
شريعتمدارى، جعفر، 1372، شرح و تفسير لغات قرآن بر اساس تفسير نمونه، مشهد، آستان قدس رضوى.
صادقى اردستانى، احمد، 1381، روش هاى تبليغ و سخنرانى، چ چهارم، قم، بوستان كتاب.
صدوق، محمدبن على، 1376، الأمالى، چ ششم، تهران، كتابچى.
ـــــ ، 1413ق، من لا يحضره الفقيه، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى.
طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان فى تفسيرالقرآن، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
طبرسى، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
طوسى، محمدبن حسن، 1414ق، الأمالى، قم، دارالثقافة.
طيب، سيدعبدالحسين، 1378، اطيب البيان فى تفسيرالقرآن، تهران، اسلام.
فهرى، مرتضى و محمدصادق سجادى، 1359، اخلاق از ديدگاه قرآن و عترت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
قمى، على بن ابراهيم، 1367، تفسير قمى، چ چهارم، قم، دارالكتاب.
كاشانى ها، زهرا، 1384، آداب سخن در قرآن، رشد آموزش قرآن، ش 9، ص 44ـ46.
كلينى، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافى، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلامية.
ـــــ ، 1429ق، الكافى، قم، دارالحديث.
مازندرانى، محمدصالح، 1382، شرح الكافى، تهران، المكتبة الاسلامية.
متقى هندى، حسام الدين، 1409ق، كنزالعمّال، بيروت: مؤسسه الرسالة.
مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، دارإحياء التراث العربى.
ـــــ ، 1404ق، مرآه العقول، چ دوم، تهران، دارالكتب الإسلامية.
مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما، 1381، پژوهشى درباره طنز در شريعت و اخلاق، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
مروتى، سهراب، 1377، ترنم طنز در آيينه اخلاق، سنجش و پژوهش، ش 13و14، ص 179ـ190.
ـــــ ، 1381، تكامل انسان در آئينه اخلاق، ايلام، گويش.
مصباح، محمدتقى، 1388، انسان سازى در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية.
مهدوى كنى، محمدرضا، 1382، نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، چ دوازدهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
مؤيدنيا، فريبا، 1389، آداب سخن گفتن از منظر قرآن كريم، درس هايى از مكتب اسلام، ش 596، ص 61ـ65.