فصل نامه فرهنگی
فصل نامه فرهنگی شماره 44

بایگانی نشریه

اعتدال در عصر مظلوميت واژه‌ها!

محمد ابرقویی



شب بود و ظلمت همه‌جا را گرفته بود! زوزه گرگ‌های بدسیرت و تحرکات مرموز درندگان شب و صداهای عجیب خزندگان موذی، محیطی فراهم کرده بود که هر هوشیاری را به ذکاوت و روشنی ‌وجود، فرا می‌خواند. در آن بیابانِ تفرعن و خودخواهی، فقط نوری از یک کاروان مانده بود، با حکیمی که محورآن نور بود. اما، همان کاروانیان، در وادی بلا، از ترس ظلمت و حیوانات وحشی و خطر غرق شدن در باتلاق های فراوان اطرافشان و سقوط در دره های خوفناک، در عین خستگی و پریشانی، مجبور بودند که راه را ادامه دهند چون پشت سرشان، دشمنان هیولاسیرت به تاخت می‌آمدند و می‌خواستند آن‌ها را به بند کشند و انتقام سال‌ها مقاومت در برابر دیو جهان‌خوار را بگیرند. مسیر صعبی بود و پیشاهنگان هیولا که گرچه کم بودند، ولی زیرک و چالاک، دام‌هایی از پیش برای تک‌افتادگان از کاروان در این راهِ میانه پهن کرده بودند. حکیم با راه‌شناسان خُبره، سعی داشت کاروان را به نیکی به سرمنزل مقصود برساند...