سال اول، شماره دوم، پاييز و زمستان 1388، 109 ـ 138
سيداحمد رهنمايي*
چكيده
تعليم و تربيت و روانشناسي، بهعنوان برجستهترين گرايشهاي رايج در انسانشناسي، هيچيك از ديگري بينياز نيست. تربيت ديني، بهعنوان يكي از شاخصترين قلمروهاي تعليم و تربيت ارزشها، در اعتبار و روايي خود نهتنها از آموزههاي ديني معتبر الهام ميگيرد، بلكه وامدار اصول روانشناسي دين و روانشناسي ارزشها است. تربيت ديني اصيل به شخص كمك ميكند با كشف مصداقهاي روشن گرايشهاي فطري نظير ميل به كمال، سعادت، عدالت، پرستش، جاودانگي و... معبود حقيقي را بشناسد و به پرستش او ملتزم شود. تربيت ديني انسان را بر ميانگيزاند تا نسبت به وجود، عظمت، لطف و عنايت آفريدگار هتسي واقف گردد و به برقراري ارتباط با او همت گمارد. اين امر خطير به بركت و پشتوانة گرايشهاي مزبور ميسر ميگردد. تربيت ديني به نوبة خود در تقويت، شكلدهي و جهتبخشي بينش، انگيزش، احساسات، گرايشها، غرايز، رفتار و امور فطري سهم بسزايي ايفا ميكند. از سوي ديگر، در تربيت ديني، نقش عواملي چون غرايز، انگيزهها، احساسات و گرايشها برحسب موارد قابل مطالعه و بررسي است. بدين ترتيب، در فرايند تربيت ديني، هريك از مجموع عوامل فوق، در مقام ايفاي نقش مؤثر خود، امر تربيت را سامان ميدهند.
كليدواژهها: تربيت ديني، امور فطري، انسانشناسي، احساسات، گرايشها، غرايز.
در بررسي مفهوم تربيت ديني گاه برآنيم كه نقش دين، آموزهها و باورهاي ديني را در پرورش انسان مورد توجه و ارزيابي قرار دهيم. دراينصورت، تربيت ديني بهمثابة عامليت دين در تربيت انسان قابل مطالعه خواهد بود. بديهي است اين گزينه جايگاه ويژهاي نزد مجامع، نهادها و مربيان ديني دارد؛ اما مقصود اصلي نوشتار حاضر را دربرنميگيرد.
مفهوم ديگري كه براي «تربيت ديني» در نظر گرفته ميشود، به برآيند تربيت ديني، يعني دينباوري، دينمداري و شخص دينباور و دينمدار نظر دارد. با اين بيان، «تربيت ديني» به مفهوم بررسي نقش دين در تربيت انسان با «تربيت ديني» به مفهوم محصول تربيت، يعني دينباوري و دينمداري، كاملاً از يكديگر متمايز ميشوند، گرچه در بررسي مباني روانشناختي تربيت ديني ميتوان به هر دو برداشت توجه كرد. دين از اين جنبه كه داراي عناصر، كليشهها، راهبردها و راهكارهايي است و ميتواند انسان را دگرگون سازد، و انسان دينباور نيز از اين جنبه كه در اثر تربيت ديني انديشه، گفتار و رفتارش متحول ميگردد، لازم است در كانون توجه تحليلگران تربيت ديني قرار گيرند؛ ازاينرو هم تدين و هم انسان دينباور و دينمدار، بايد شناسايي و معرفي شوند تا تربيت ديني معنا و مفهوم پيدا كند.
به بيان فوق دينمدار كسي است كه پيش از هر چيز، حيثيت كاربردي دين را باور كرده، به كاركردهاي مؤثر دين در ساحتهاي گوناگون زندگي انساني يقين داشته باشد. چنين فردي به اهميت نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي پي برده است و بهقدر وسع خويش كوشيده است در مقام عمل و رفتار به مفاد دين پايبند باشد. بنابراين دين در نظر انسان دينمدار تربيتيافته به تربيت ديني، از ارزش نظري و كاربردي مسلّمي برخوردار است، بهگونهاي كه درمييابد دين با تمام ساحتهاي سياسي، تربيتي، اجتماعي، اقتصادي، خانوادگي و... سروكار دارد. اين ساحتها بهنوبة خود ميتوانند از دين و آموزههاي ديني الهام پذيرند. چنين برداشتي، خاصيت طبيعي دينداري و ماية قوام و استحكام دينباوري و دينمداري است. تربيت ديني بر چنين خاصيتي تأكيد ميورزد و تحقيق آن را مهم و جدي ميشمارد و براي اجراي مضامين آن برنامهريزي ميكند. علاوه بر خاصيت مذكور، ميزان علاقه پيرو دين به باورها و ارزشهاي ديني مورد نظر خود و بيزاري او از پذيرش ديگر اديان، از جمله عواملي است كه بر اهميت و نقش تربيت ديني ميافزايد. اساساً عامليت محبت و بيزاري را در دينباوري و دينداري آنقدر مهم و بزرگ شمردهاند كه گفتهاند مگر ميشود ايمان، حقيقتي غير از حب و بغض داشته باشد؟![182]
تربيت ديني بدين ترتيب، هم به جهانبيني و مباني اعتقادي و باورهاي انسان نظر دارد و هم به اصول و ارزشهاي اخلاقي، حقوقي، سياسي و نظاير آنها متكي است. بهعبارتي، تربيت ديني هم با انديشه و نظر فرد و هم با اخلاق و عمل او كار دارد. اين دو قلمرو، يا مناسبتر، اين دو حيثيت هرگز از يكديگر جدايي نميپذيرند. بنابراين تصور اينكه تربيت ديني تنها بهمنظور ايجاد تحول در نگرشها صورت ميپذيرد و كاري با حوزة اخلاق و عمل ندارد، تصور بيجايي است. بهعلاوه، تربيت ديني به روشهاي برگرفته از دين و احكام و قوانين ديني و يا شيوههاي مورد تأييد دين نيز نظر داشته، به گرايشها، احساسات، عواطف و هيجانات فرد جهت و معنا ميبخشد. كوتاه سخن اينكه، انسان متدين نهتنها در ساحتهاي اعتقادي، بلكه در تمام ساحتهاي روانشناختي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و حقوقي ـ به بياني كه گذشت ـ از كارآمدي دين تأثير پذيرفته است. چنانچه وي در چنين ساحتهايي از تربيت ديني تأثير نپذيرفته باشد، مفهوم آن اين است كه يا مانعي بروز كرده و يا از اساس تربيت ديني بيخاصيت بوده است. در هر دو صورت بايد در امر تربيت ديني تجديد نظر شود.
نگرش فوق، پيشدرآمدي براي تجزيه و تحليل مباني روانشناختي تربيت ديني بهشمار ميرود؛ بدين معنا كه بررسي نقش دينباوري و تأثيرپذيري انسان دينمدار از آن، خواهناخواه ما را به قلمرو روانشناسي ميكشاند. اين امر بهنوبة خود دريچهاي از شاهكار آفرينش را به روي ما ميگشايد و ما را مبهوت شگفتيهاي آفرينش انسان ميسازد. وقتي يك نگاه ساده به ظاهر انسان ما را به شگفتي وا ميدارد، نگاه به روح و روان انسان از اين هم شگفتآورتر است. به تعبير مولي اميرالمؤمنين(ع): اعْجَبُوا لِهذا الإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَيَتَكلَّمُ بِلَحْمٍ وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ؛[183] «شگفتا از انسان كه به كمك مقداري «پي» ميبيند و با تكهاي «گوشت» سخن ميگويد و با قطعه «استخواني» ميشنود و از طريق «شكافي» تنفس ميكند». اين شگفتي نسبت به ظاهر انسان است؛ باطن و روان انسان از اين هم شگفتانگيزتر است. آفريدگاري كه اينهمه شگفتي را آفريده است، اراده فرموده تا انسان بر اساس آموزههاي ديني تمام داراييها و تواناييهاي شگفتانگيز خود را در مسير نيل به كمالات و سعادت جاويدان بهكار گيرد؛ آيا براي تربيت ديني، غرضي جز اين منظور ميشود؟
كرامت انسان اقتضا دارد وي بتواند به پشتوانة ابزار و عناصري شخصي و شخصيتي (نظير حواس ظاهري و باطني، اميال، گرايشها، انفعالات و احساسات) به جايگاه والاي خويش در نظام آفرينش بينديشد و براي نيل به آن جايگاه به كمك اعضاي ظاهري (جوارح) و نيروهاي دروني (جوانح)[184] خويش تلاش مناسب را به عمل آورد. چنين جايگاهي جز از راه معرفت ديني و التزام به رهنمودهاي ديني ميسر نيست و اين هدف برجسته و مقصود بايسته، تنها با تربيت ديني قابل تحقق است. در اينجا با اشاره به برخي از ابعاد روانشناختي انسان، نقش مهم اين ابعاد در تحصيل و كارآمدي تربيت ديني و تحقق اهداف آن مورد بررسي قرار ميگيرد. دراينميان، با اشاره به عوامل هويتساز انساني چون اختيار، اراده، آگاهي، توانايي، اميال فطري، غرايز، عواطف، هيجانات، احساسات و نظاير آن، سهم هريك در كارآمد كردن تربيت ديني روشن خواهد شد. بررسي ابعاد مزبور ما را در استنباط مباني روانشناختي تربيت ديني كمك خواهد كرد. ازآنگذشته، تربيت ديني ميتواند متناسب با رشد طبيعي فرد ـ اعم از رشد زيستي، جسماني، فيزيولوژيكي و رواني او ـ شكل و سامان پذيرد؛ ازاينرو قوانين حاكم بر رشد ميتواند تربيت ديني را به موازات رشد طبيعي فرد توجيه و تبيين كند. توجه به اين سنخ هماهنگي مابين رشد و تربيت نشان ميدهد كه تا چه اندازه تربيت ديني از قوانين روانشناختي رشد پيروي ميكند.
روانشناسي دين به بررسي امور و فعاليتهاي ديني و مذهبي با اصول و معيارهاي روانشناسي ميپردازد و ديدگاه روانشناسان در زمينة دينداري و عوامل و زمينههاي روانشناختي دينمداري، همچنين سنجش و ارزيابي دينباوري و آثار آن در زندگي فردي و اجتماعي را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد. دينباوري و دينداري در روانشناسي دين، ـ همانند بسياري از موضوعات مربوط به روان و رفتار انسان ـ با رويكرد و محك روانشناسانه ارزيابي و ارزشيابي ميشود.[185] با اين وصف، بايد اذعان كرد تاكنون مطالعات و تحقيقات منظم و درخور توجهي در حوزة روانشناسي دين و معنويت و ايمان و دينداري، ـ چه در جهان غرب و چه در جهان اسلام ـ صورت نپذيرفته است.
بهرغم اصرار اورت دين مارتين[186] مبني بر اينكه دين انسان را از فضاي واقعياش خارج ميسازد و ابزار فرار از واقعيت را در دست او قرار ميدهد،[187] انتظار ميرود روانشناسي دين در غرب در آيندهاي نهچندان دور از جايگاه برجستهاي برخوردار شود. امروزه مطالعة دين و دينداري با رويكرد روانشناسانه به مسئلة ويژهاي از مسائل روانشناسي تبديل شده است. برخي از روانشناسان غربي، با تأكيد بر اهميت دين براي همة انسانهاي روي كرة زمين، آن را در زندگي انسان عاملي برانگيزاننده دانستهاند و همين امر را دليل كافي براي مطالعات روانشناسانة دين برشمردهاند.[188] درهرصورت، پيشينة روانشناسي دين در فرهنگ و معارف غربي به اواخر سدة نوزدهم برميگردد. از همه مهمتر، طي اين دورة زماني نسبتاً طولاني، غرب شاهد بروز و ظهور سه سنت برجسته در قلمرو روانشناسي دين به شرح زير بوده است:
1. سنت انتقادي ـ اصلاحي ـ توصيفي انگليس ـ امريكا: گالتون،[189] دانشمند شهير انگليسي با تحقيقش در باب كارايي عيني دعا و نيايش و استنلي هال،[190] بنيانگذار روانشناسي دين در امريكا با تحقيقش در مورد روانشناسي عيسي مسيح و مسيحيت،[191] و ويليام جيمز[192] با ارائة كتابش در زمينة گوناگوني تجربة ديني، پايبندي خود را به اين سنت نشان دادهاند.[193] سنت مزبور با انتقاد از وضعيت موجود گرايشهاي ديني، سعي در اصلاح و توصيف وضعيت مطلوب دارد.
2. سنت توصيفي آلمان: ويلهلم وونت،[194] از بنيانگذاران روانشناسي تجربي و از پيشگامان درونينگري كنترلشدة تجربي، و رودولف اتو،[195] نويسندة كتاب انديشة امر قدسي، از جمله هواداران اين سنت بهشمار ميروند.[196] اين سنت بر توصيف، تجزيه و تحليل و طبقهبندي كيفي گرايشهاي ديني تأكيد ميورزد تا ارزيابي و استنتاج آماري آنها.
3. سنت آسيبشناختي ـ گزينشي فرانسه: ژان مارتين شاركو[197] و ژان پياژه[198] را بايد از مدافعان اين سنت برشمرد. پياژه در تبيين برداشت خود از دين و روانشناسي دين به دو نگرش متعالي و حضور همهجايي خداوند اشاره دارد). وي نگرش اول را ماورايي و فراتر از درك بشر ميداند، اما بر اساس نگرش دوم معتقد است كه خداي ارزشها در درون ما حضور دارد. اين سنت از طرفي به آسيبشناسي رواني دين نظر دارد و از جانب ديگر، گزينش برترين الگوي روانشناسي دين را مورد تأكيد قرار ميدهد.[199]
مروري بر سنتهاي سهگانة فوق نشان ميدهد كه بهرغم تأكيد روانشناسي علمگراي عملگراي غرب بر مطالعه و ثبت پديدههاي مشاهدهپذير، دروننگري[200] و تجربههاي ذهني ـ معنوي افراد و اشخاص را هرگز نميتوان از حوزة مطالعات روانشناسانه خارج دانست. در موارد فراواني جريانهاي علمگرايي، تجربهگرايي، ساختارگرايي و عملگرايي بر مطالعات و تحقيقات روانشناختي سايه افكنده، با وجود اين بررسي تجربههاي معنوي نيزـ بهخصوص در دهههاي اخير ـ در غرب از جايگاه ويژهاي برخوردار شده است.[201] بدينترتيب، امور مزبور شاخص اصلي و برجستة روانشناسي دين و معنويت بهشمار ميروند. پژوهشهاي اخير گواه روشني بر اين واقعيت است كه روانشناسي دين در دورة معاصر تجديد حيات يافته، مورد توجه ويژة پژوهشگران غربي قرار گرفته است. نشر «مجلة بينالمللي روانشناسي دين»[202] و مجموعه مقالات جلسات سهسالانة «روانشناسان دين اروپا» كه متصدي ارائة پژوهشها و آراي روانشناسان دين در سطح بينالمللي است، از نمونه آثاري بهشمار ميروند كه از دهة نود ميلادي به اينطرف در غرب ظهور يافتهاند.[203]
پرداختن به محتواي روانشناسي دين، از بررسي سنتهاي حاكم و تاريخچة آن بهمراتب مهمتر است. اصولاً روانشناسي با سه حوزة برجستة ادراك و معرفت، احساسات و عواطف، و گرايشها و رفتار انسان سروكار دارد. سه حوزة مزبور در تلازم جدي با يكديگرند؛ بهگونهاي كه احساسات و عواطف از ادراك و معرفت سر ميزند و گرايشها و رفتار از احساسات و عواطف سرچشمه ميگيرد. سرسلسلهجنبان همة اين امور را بايد در معرفت انسان جستوجو كرد. بدون معرفت، هيچ حركتي موفقيتآميز آغاز نخواهد شد و بدون معرفت، هيچ حركت موفقي تداوم نخواهد يافت و بدون معرفت هيچ حركت موفقيتآميز مستمر، نتيجة لازم و مطلوبي به بار نخواهد آورد.[204] ازآنگذشته، انگيزة انسان نيز تحتالشعاع معرفت او رقم ميخورد و اساساً چيزي جداي از معرفت انسان نيست؛ ازاينرو هرچه معرفت انسان عاليتر و برجستهتر، انگيزة او متعاليتر، احساسات او جهتيافتهتر و گرايشها و رفتار او شايستهتر خواهند بود. در روانشناسي دين اين حوزهها هر سه با نگرش ديني مورد مطالعه و بررسي قرار ميگيرند. بدينترتيب، روانشناسي دين و دينداري از سلسله مباحثي است كه پشتوانة علمي و تحليلي مباحث و مسائل تربيت ديني بهشمار ميآيند، به آنها جهت ميبخشند و احكام برگرفته از آنها را جرح و تعديل ميكنند.
انگيزه، از مهمترين و درعينحال پيچيدهترين عناصر روانشناختي است كه در پيدايش احساسات، گرايشها، كنشها و واكنشها نقش حياتي ايفا ميكند. در تربيت ديني تأكيد بر اين است كه «اصولاً هيچ كار اختياري بدون يك نيت و انگيزه انجام نميگيرد و هر كار كه از روي اختيار انجام گرفت، يك داعي يا انگيزهاي براي انجام آن كار در نفس فاعل آن وجود دارد كه سبب ميشود تا فاعل، آن كار خاص را ترك نكند و يا بهجاي آن، كار ديگري غير از آن را انجام ندهد».[205] بنابراين هيچ كار اختياري بدون انگيزه، اصلاً كار بهشمار نميآيد. عبارت اِنّمَا الأَعمالُ بِالنّياتِ وَ لِكلِّ امرِءٍ ما نَوي...[206] بيانگر اين حققت است كه هيچ رفتاري از رفتارهاي انسان فاقد انگيزه و عوامل انگيزشي نيست. ازآنگذشته، ارزش رفتار او به انگيزهاي بستگي دارد كه وي در سر پرورانده است تا آنجا كه گفتهاند انگيزة انسان ديني و ايماني، از رفتار او با ارزشتر ميباشد.[207] بدين ترتيب، حقيقت رفتار انسان به حقيقت انگيزة او محك ميخورد و حسن و قبح آن از زيبايي و زشتي انگيزه رنگ و رو ميپذيرد. در واقع، «... نيت بيانگر يك رابطة حقيقي است و نه يك رابطة قراردادي كه مثلاً گفته شود: اگر چنين كردي، چنان ميكنم و اگر نه نميكنم. اين خود نيت است كه رابطة تكويني با آن عمل دارد و به آن حيات ميدهد. عمل بدون نيت درحقيقت، يك كالبد مرده است كه ارتباطي با دل و روح فاعل پيدا نميكند و نتيجهاي نميبخشد. رابطة اعمالي كه در خارج انجام ميدهيم با كمال نفس بهوسيلة نيت و انگيزهاي برقرار ميشود كه از سوي نفس به آن كار تعلق خواهد گرفت. بنابراين اگر در عملي «نيت» نباشد يا نيت صحيحي نباشد، آن عمل موجب كمالي براي نفس نخواهد بود...».[208]
در تربيت ديني مهم اين است كه مربي و فراگير به هدف تربيت بيشتر بينديشند و چنانچه هدف را متعالي و ارزشمند يافتند، هر دو براي تأمين آن هدف تمام همت و استعداد خود را بهكار بندند. توجه و علاقهمندي به هدف، همچنين پي بردن به اهميت و ارزش تحصيل آن، از جمله عوامل انگيزشي است كه به بروز رفتار و جهتدهي آن ميانجامد. تربيت ديني بسته به دورنما و چشماندازي كه ارائه ميدهد و متناسب با گرايش خاصي كه در نهاد شخص پديد ميآورد، شخص را برميانگيزاند تا در مسير تحقق چشمانداز تربيت ديني به آموزههاي ديني توجه كافي مبذول دارد و به لوازم آن آموزهها پايبند باشد. با اين بيان، هرچه عوامل برانگيزاننده قويتر و راسختر باشند، انگيزة فراگير در التزام به مفاد تربيت ديني و تعهد به ارزشهاي مورد تأكيد و سفارش دين عاليتر خواهد بود. اين نكتة مهم روانشناختي بهجاي خود، تربيت ديني را هموارتر و تحقق آثار و مظاهر آن را آسانتر خواهد ساخت. مهم اين است كه دين در پالايش و تعالي انگيزههاي پيروان خود تا چه اندازه موفق عمل كند. اين امر مستلزم بالا بردن سطح آگاهي و معرفت فراگيران نسبت به معارف و آموزههاي ديني است.
بهبياني كه گذشت، ارزش در تربيت ديني تنها به ارزش فعلي برنميگردد، بلكه ارزش فاعلي را نيز دربرميگيرد. بنابراين گذشته از خوبي عمل، انگيزه نيز بايد خوب و باارزش باشد تا رابطة صحيحي مابين رفتار ديني و انگيزه برقرار شود. از همه مهمتر، انگيزة برتر به رفتار ارزش برتر ميبخشد و برعكس، انگيزة پست حتي رفتار بهظاهر شايسته را به انحطاط و بيارزشي ميكشاند. براي اينكه اين مسئله روشنتر شود، بهتر است به فرهنگ تربيتي اسلام بنگريم كه رفتاري را باارزش ميداند «كه بهوسيلة نيت با خداوند مرتبط شود»؛[209] يعني اينكه رابطه با خداوند، ملاك اصلي ارزشمندي رفتار انسان مؤمن بهشمار ميرود.[210] درهرصورت، يكي از رسالتهاي خطير تربيت ديني اين است كه متربيان را با انگيزههاي برتر و شايستهتر آشنا سازد و آنان را براي توجه به آن انگيزهها تشويق كند و نسبت به حفظ آنها در هر شرايطي برانگيزاند.
اراده و اختيار به موازات يكديگر، از ويژگيهاي ذاتي و فطري انسان بهشمار ميروند و ملاك انسانيت و معيار تكليف و مسئوليتپذيري و ميزان ارزش و سنجش رفتارهاي انساني بهحساب ميآيند. اراده هنگامي شكل ميگيرد كه كششها و جاذبههايي در نهاد انسان بهصورت طبيعي برانگيخته شوند و زمينهها و شرايط تحقق آنها فراهم گردد. ارادة انسان براي خوردن غذاـ براي مثال ـ هنگامي فعال ميشود كه ميل به غذا در انسان فعال شده، شرايط و زمينة لازم براي تحقق اين ميل فراهم آيد.[211] بديهي است ارضاي ميل مزبور ممكن است از راههاي گوناگوني ميسر شود كه انسان بسته به ارادة خويش يكي از اين راهها را برميگزيند. بدينصورت، اختيار همراه با اراده و پيرو آن، معنا و حقيقت پيدا ميكند، بهگونهاي كه اختيار بدون اراده، جايگاهي در عرصة انديشه و رفتار انساني ندارد. ازآنگذشته، اختيار انسان هنگامي به كمال شايستة خود ميرسد كه وي بتواند نه تحت شرايط ناخواسته، بل با آگاهي لازم و بدون الزام يا اكراه و تنها به ارادة خويش از ميان چندين گزينة پيش رو يكي را برگزيند و به آن متعهد شود. برايناساس هر انساني، متعهد و مسئول شناخته ميشود و متناسب با مسئوليت و تعهدي كه دارد، بر اداي وظايفي مكلف ميگردد. درمجموع، اراده و اختيار را بايد از جمله شرايط اساسي تكليفپذيري از تربيت ديني برشمرد، بهگونهاي كه گفته شده است: «... انسان آنگاه مكلف است به انجام يك وظيفه كه اجبار و يا اضطراري در كار نباشد؛ اگر اجبار (اكراه) يا اضطرار در كار باشد، تكليف ساقط ميگردد».[212]
اگر همة گرايشهاي تربيتي را مبتني بر إعمال اراده و اختيار فراگير بدانيم، اين امر در تربيت ديني برجستهتر و حياتيتر است؛ بهگونهاي كه قوام تربيت ديني به اراده و اختيار شخص فراگير بستگي تام دارد. ازآنگذشته، چنانچه در پارهاي از حوزههاي تربيتي نظير تربيت اخلاقي، سياسي، هنري و بدني بتوان اراده و اختيار متربي را ناديده گرفت و نوعي تحميل را پذيرفت و بر آن آثار تربيتي را مترتب ساخت، در قلمرو تربيت ديني تحميل نه تكويناً شدني است و نه تشريعاً پذيرفتني؛ يعني اينكه قوام تربيت ديني به اراده و اختيار متربي است. انسان پيش از هر چيز در برابر خويشتن و وظيفهاي كه بر دوش دارد، مسئول و متعهد است.[213] او وظيفه دارد بهطورارادي و آگاهانه تربيتي را برگزيند كه شايستة مقام انساني اوست. دراينميان، تربيت ديني بسته به قلمرو دين مورد نظر، ميتواند نسبت به ديگر حوزههاي تربيتي ـ از جمله تربيت اخلاقي، اجتماعي، حقوقي و سياسي ـ اشراف داشته باشد و ساحتهاي مزبور را نيز تحت تأثير قرار دهد. تربيت ديني اين امكان را به فراگير ميدهد كه وي با اراده و تدبير خويش راهي را اختيار كند كه هرچهبهتر و كاملتر نقش و اثر تربيت ديني را در وجود و رفتار و خلق و خوي خويش ظاهر سازد. اصولاً تربيت ديني با توجه به ويژگيهاي ماهوي و ساختاري و كاربردي خود بدون إعمال اراده و اختيار يا حاصل نميشود و يا رويدادي فراتر از تأثير و تأثر وضعي و كنش و واكنش طبيعي نخواهد بود. تربيت ديني در وضعيت اخير، انديشه و رفتاري انعكاسي خواهد بود كه نتيجة شرطيسازي و ايجاد عادتهاي رفتاري است. دراينصورت مفاد تربيت ديني بهطور شايسته تحقق نخواهد يافت و اثر مطلوبي بر جاي نخواهد گذاشت.
اراده، درواقع بيانگر اشتياق زائدالوصفي است كه انسان نسبت به انجام دادن يك عمل يا نتيجة خوشايند آن ابراز ميدارد. بدين بيان، ممكن است يك عمل بهخوديخود براي شخص خوشايند و اشتياقآور نباشد؛ اما ازآنجاكه نتيجة رضايتبخش و اميدواركنندهاي براي وي دربر دارد، سبب جلب توجه و اشتياق او به انجام دادن آن عمل شده است.
به وصفي كه گذشت، تربيت ديني در خاصيت و تأثيرگذاري خود، وامدار اشتياقي است كه شخص مربي و متربي هر دو نسبت به فراگيري و بهكارگيري آموزهها و تربيتهاي ديني ابراز ميدارند. چنين اشتياقي چنانچه با ادراك لازم و بصيرت كافي همراه باشد، مربي و متربي را برميانگيزاند تا در مسير تحقق اهداف آموزشي و تربيتي دين، دينباوري و دينمداري بهطور شايسته گام بردارند و تا رسيدن به نتيجة نسبتاً كامل درنگ نورزند. با اين بيان اراده، از عوامل انگيزشي مؤثر در تربيت ديني بهشمار ميرود كه كاملاً شخصي است و جنبة روانشناختي آن قوي، برجسته و پايدار است.
انسان چون در انتخاب دين و شريعت بهعنوان راه و رسم زندگي مختار آفريده شده است، پس خود اراده ميكند از ميان راههاي گوناگون كدام را برگزيند. مختار بودن انسان، از جمله موضوعات مهمي است كه در مواردي نظير اصول الفقه، فقه، كلام، روانشناسي، انسانشناسي، تعليم و تربيت و معارف قرآن مورد تجزيه و تحليل و ارزيابي قرار ميگيرد. از زاوية نگاه معارف قرآني و پيرو آن در پرتو علومي كه به نوعي از اين معارف تأثير ميپذيرند، انسان مختار آفريده شده است نه اينكه اختيار براي انسان اكتسابي باشد. اختيار همچون اراده وصف فطري فردفرد انساني است و بدينترتيب مختار بودن، لازمة انسانيت انسان و ملاك كرامت تكويني اوست. انتخاب راه و رسم زندگي به اختيار انسان واگذار شده است تا افراد خود برحسب خواست و انگيزه و نيازشان در هر زمينه يك گزينه از ميان چندين گزينه را برگزينند. درواقع «اختيار بدين معناست كه فاعل با خواست خود و بدون اجبار و تحميل نيروي ديگري، كاري را انجام دهد».[214] هركس تربيت ديني را پذيرفت، البته به لوازم آن پايبند خواهد ماند و خود را براي انجام دادن رهنمودهاي ديني موظف خواهد دانست. عشق به دينداري و آگاهي لازم از آثار سازندة آن، عامل برانگيزانندهاي براي اختيار و پذيرش تربيت ديني بهشمار ميرود.
هر شخص انساني، استعداد خاصي دارد كه آفريدگار انسان به او ارزاني داشته و وجودش را به آن مجهز فرموده است تا به كمك آن به كشف و شناسايي خود و خالق خويش، همچنين به تأمل و تفكر در مورد آفرينش انسان و جهان بپردازد. پي بردن به ارزش و اهميت زايدالوصف اين امر زمينة لازم را براي تشخيص مقام آفرينندة متعال و برقراري ارتباط ويژة فرد با آن حقيقت هستيآفرين و هستيدار متعال فراهم ميسازد. در اين حالت، فرد خواسته يا ناخواسته خود را مديون و ممنون خداوند ميشناسد و به خضوع و خشوع در برابر او تن ميدهد، مشروط به اينكه مانعي جدي فكر و ذهن او را از ياد خداوند غافل نكند و او را به خود مشغول ندارد. اساساً هر فعاليت و حركت رو به كمال و از جمله تربيت ديني براي شروع موفق، ادامة موفقيتآميز و پايان نتيجهبخش لازم است از معرفت مدد جويد. كسب معرفت ـ به مفهوم دقيق كلمه ـ از اين نظر ضروري است كه اساس هر حركت استكمالي قرار ميگيرد و به آن جهت ميدهد. حضرت علي(ع) خطاب به كميلبنزياد ميفرمايند: يا كميلُ ما مِنْ حَرَكةٍ الاّ وَ أنْتَ مُحْتاجٌ فيها إلي مَعْرَفَةٍ؛[215] «اي كميل! هيچ حركتي نيست مگر اينكه تو در آن به ياري جستن از معرفت نيازمندي».
اما معرفت چيست؟ آيا معرفت همان ايمان است؟ در غير اين صورت، تناسب ايمان با معرفت چگونه است؟ ايمان را هرگز نميتوان از معرفت جدا انگاشت و بدون معرفت لازم به تربيت ديني پرداخت. اين درصورتي است كه معرفت در ديگر ساحتهاي تربيتي ضرورت نمييابد؛ اگر هم دخيل باشد، در امر تربيت ديني ضرورت معرفت آشكارتر و حياتيتر است. امام صادق(ع) در بيان جالب توجهي معرفت را اساس و ايمان را شاخ و برگ آن ميدانند.[216] بنابراين همانگونه كه شاخ و برگ درخت بدون ريشه وجود يا دوام نخواهد يافت، ايمان و تربيت ديني نيز بدون معرفت نه محقق خواهد شد و نه دوام خواهد يافت. مربي دين ابتدا معرفت ميدهد، سپس به مقدار معرفتي كه فراگير به دست آورده است، او را تربيت ميكند. اعطاي بينش، درواقع تحريك حس آگاهيطلبي متربي است كه به او فرصت هرگونه انديشيدن را ميدهد و وي را براي پذيرش تربيت ديني آماده ميسازد.
آيا معرفت، همان علم و آگاهي است؟ علم، ادراك و آگاهي از جنس يكديگر و همه از مقولة روانشناسي هستند، هرچند از هويت فلسفي نيز برخوردارند. هويت فلسفي آگاهي، به چيستي و بيان ماهيت آن اشاره دارد؛ درحاليكه هويت روانشناختي آگاهي به كميت و كيفيت برخورداري شخص از آگاهي و سازوكار پيدايش آگاهي نزد شخص عالم و چگونگي تحصيل آن نظر ميافكند. هنوز آگاهي با اينهمه اوصاف، تنها نوري از پرتو معرفت است؛[217] معرفتي كه سبب تربيت فعال و جهتدهنده ميشود. اساساً تربيت بايد آگاهانه و فعالانه صورت پذيرد، وگرنه دينداري و دينباوري رفتهرفته خاصيت خود را از دست ميدهد.
بر اساس حكمت الهي شعاع آگاهي انسان تا حدي است كه با بهرهبرداري لازم و كافي از آن انسان ميتواند به خداوند و احكام شريعت معرفت پيدا كند و بهمقتضاي آن رفتار كند. معرفت انسان به خداوند به شرطي سير صعودي خواهد يافت كه خودشناسي انسان زمينة خداشناسي او را فراهم آورد، در غير اين صورت به سير نزولي و افت اعتبار گرفتار خواهد شد و تربيت، نتيجة عكس خواهد داد. تنظيم و تأمين اين امور همه به چگونگي تربيت ديني بستگي دارد. علاوه بر معرفت لازم به خداوند، راه و راهنماشناسي نيز در حوزة معرفتشناسي از اهميت زائدالوصفي برخوردار است، به گونهاي كه بدون آن حد نصاب خداشناسي هرگز تحقق نمييابد. از همه مهمتر، مربي ديني خوب است بداند كه خداوند، انبيا و اولياي الهي را قبلاً تربيت كرده است. تا آنان هم خود به تربيت اهل ايمان اقدام فرمايند.[218]
معرفت ديني، هميشه و در هر شرايطي احساس ديني متناسب با خود را در پي دارد. چنين احساسي بهگونهاي خاص در وجود شخص تجلي مييابد تا خود بتواند گرايشها و رفتار فرد را سامان دهد. احساسي كه در اثر معرفت ايماني به شخص دست ميدهد، گرايشهاي متعالي او را تقويت ميكند و به رفتار و اعمال و حركات او جهت ميبخشد. احساس مزبور، همچنين گرايشهاي متعالي ناشي از آن، بهطورطبيعي و فطري براي شخص حاصل ميشود، با وجود اين انتخاب يك سبك و جهت خاص، به بينش ايماني و معرفت اعتقادي خود شخص بستگي دارد. معرفت ديني به صاحبش كمك ميكند تا وي اين جهت را تحت تأثير تربيت ديني و متناسب با خاصيت و مفاد آن برگزيند. معرفت، احساس، گرايش و انتخاب، از عناصر روانشناختي مهم و اساسي ساماندهي تربيت ديني هستند، گرچه خود از تربيت ديني رنگورو، و نيرو ميپذيرند. از ميان عناصر مزبور، هر اندازه معرفت ما نافذتر و دقيقتر باشد احساس، گرايش و انتخاب ما مطمئنتر و جذابتر خواهد بود.
برايناساس، احساس مطمئنتر به تحصيل گرايشهاي برتر ميانجامد و گرايشهاي برتر نيز به شوق مؤكد نسبت به گزينش شايستهتر مجموعهاي از باورها و ارزشها كمك ميكند. تربيت ديني نه تنها بر پاية عناصر فوق شكل ميپذيرد، بلكه به سهم خود مسير دستيابي به اهداف تربيت ديني را هموار ميسازد و به شخص و جنبههاي وجودي و زندگي او جهت ميدهد. بنابراين لازم است معلمان و مربيان ديني با توجه به ظرفيتهاي معرفتي، احساسي، گرايشي و ارادي فراگيران، در انتخاب و پذيرش باورها و ارزشهاي ديني اهميت قايل باشند و با توجه به اين عوامل از وظيفة هدايتگرانه و روشنگرانة خويش غفلت نورزند، و با راهنماييهاي ارزشمند، راه را فرا روي فراگيران روشن سازند تا آنان خود از ميان گزينههاي گوناگون جهت انتخاب برتر اقدام كنند. اين عوامل چهارگانه كه باشند، متربي كوچكترين تحميل و اجباري را در سبك، فرهنگ و محتواي تربيت ديني احساس نخواهد كرد و درنتيجه تربيت ديني موافق طبع او صورت خواهد پذيرفت. هنگامي كه راه درست از نادرست و رشد از گمراهي و حق از باطل بهخوبي تشخيص داده شود، ديگر كوچكترين مجالي براي اكراه و الزام در مسير دينگرايي و تربيت ديني فرد باقي نميماند: «لاَ إِكرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». (بقره: 256).
توانمندي فراگير، از ديگر اركان مهم در تربيت ديني بهشمار ميرود. نظر به اينكه تربيت ديني تعهدآور است، اين تكليف و تعهد بايد با ميزان توانايي فرد از جهات گوناگون تناسب و توازن داشته باشد. اگر خداوند فرموده است: لاَ يُكلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا (بقره: 286) به اين دليل است كه تكاليف ديني برحسب توانايي شخص تعريف و تعيين ميشود و انسان مكلف، به ميزان توانايي خويش نسبت به آن تكاليف و عمل بر اساس آنها ملتزم و متعهد خواهد بود.
توانمندي فراگير، تنها به قلمرو توانمنديهاي جسماني و بدني او محدود نميشود؛ بلكه توانمنديهاي حسي، حركتي، فيزيولوژيك، روحي، رواني، ذهني و عقلاني او را نيز در بر ميگيرد. چيزي كه هست، هر نوع توانمندي يا ناتوانمندي اقتضائات مخصوص به خود دارد؛ يعني در شرايطي اساساً تربيت ديني مهمل و بيخاصيت و تكليف ساقط ميشود؛ اما در شرايط ديگري تربيت ديني مؤثر، ولي بسته به آن شرايط تكليف سبكتر ميشود. براي نمونه، اگر شخص دچار معلوليت رواني يا عقلاني باشد، طبعاً تربيت ديني در مورد او بياثر خواهد بود و تكليف از عهدة او برداشته خواهد شد. چهبسا شخص از جنبة جسماني هيچ مشكلي نداشته باشد، اما از جهت رواني يا عقلاني با مشكل روبهرو باشد. دراينصورت تربيت ديني معيار خود را از دست خواهد داد. بديهي است بدون عنصر توانايي رواني و عقلاني، دينباوري و دينداري موضوعيت نمييابد و فرد ناتوان هيچگاه مورد خطاب امر و نهي ديني قرار نميگيرد؛ ازاينرو توانايي عقلاني را بايد از اركان روانشناختي تربيت ديني برشمرد كه بدون آن تربيت ديني حاصلي ندارد؛ اما بهعكس، چنانچه فراگير تنها از مشكل جسماني رنج ميبرد بدون اينكه با كمترين مشكل عقلاني و رواني روبهرو باشد، تربيت ديني به قوت خود باقي است و متناسب با توانايي فراگير تكليفآور خواهد بود.
شايد مهمتر از فطرت و عوامل و گرايشهاي فطري نتوان به عناصر و عوامل ديگري اشاره كرد كه اينهمه در تربيت ديني نقش كليدي ايفا كند. هيچ نظام تربيتي بهاندازة نظام تربيتي اسلام بر فطرت و گرايشهاي فطري تأكيد نورزيده است. فطرت بهتعبيري همان سرشت انساني است كه خداوند انسان را بر اساس آن آفريده است؛ سرشتي كه شاكلة انسان را دربر ميگيرد و قابل تغيير هم نيست، هرچند ممكن است گرد و غبار هوا و هوس بر آن بنشيند و روي آن را بپوشاند. آفرينش انسان در بيان قرآني و زبان روايات اسلامي بر پاية فطرت صورت گرفته است؛ يعني هر فرد انساني مجهز به نيرويي است كه به كمك و هدايت آن ميتواند به وجود خداوند پي ببرد، او را بشناسد و وي را پرستش كند.[219] در نظام تربيتي اسلام بهخصوص نسبت به عامليت و نقش كليدي فطرت در تربيت ديني حساسيت فراواني ابراز شده است.
با اين بيان، فطرت نيز همچون وحي، رسول هدايت و تربيت انسان است كه با الهام از آن بسياري از حقايق عالم را كشف ميكند، و از جملة اين حقايق و در رأس همة آنها ميتوان از خداشناسي و خدايابي فطري ياد كرد. بهتعبير قرآن، بهواسطة فطرت پاكي كه انسانها بر پاية آن آفريده شدهاند، از آيين اسلام ناب رونمايي ميشود: «فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (روم: 30) اسلام ناب، همان دين فطرت است و دين فطرت، آيين استوار و پايدار حق است.[220]
فطرت به هرگونهاي كه تبيين و تفسير شود، «دستمايه و سرماية تربيت و هدايت انسان در مسير كمالجويي و سعادتيابي اوست. به همين دليل انسان با برخورداري از فطرت ويژة خداجويي، استعداد و قابليت لازم را براي گام نهادن در مسير سعادت و نيل به مقصد و منظور آفرينش مييابد».[221] با توجه به چنين برداشتي، فطرت به دو عنوان معرفتشناختي و انسانشناختي قابل تحقيق و بررسي است. توضيح اينكه فطرت از طرفي، يكي از برجستهترين منابع و ابزار معرفت، و از جانب ديگر، از مختصات انساني و موضوع مهم انسانشناسي بهشمار ميآيد.
فطرت در نگاه نخست، عنصري ميان عقل و وحي است: دروني است، اما عقل نيست كه نيازمند بهكارگيري ابزارها و حرفههايي چون استدلال و استخراج و استنباط باشد؛ بلكه فهم برخاسته از آن از درون ميجوشد؛ ملهمانه است، اما وحي نيست كه از ماورا فرو فرستاده شود؛ بلكه الهامي دروني است كه خداوند به قدرت و عنايت خويش در نهاد بشر به وديعت نهاده است. برايناساس فطرت در ميان مباحث ناظر به مباني معرفتشناختي تعليم و تربيت جايگاهي بس كليدي دارد.[222]
اميالي چون ميل به كمال و كمالجويي ـ اعم از كمالات علمي، معنوي، مادي، ميل به زيبايي، ميل به جاودانگي، ميل به پرستش، ميل به استقلال و درعينحال ميل به اتكاي به نقطة امن، ميل به التذاذ، ميل به رفاه و آسايش، ميل به امنيت و آرامش و... ـ همه از جمله اميال و گرايشهاي فطرياند. اين ميلها نهتنها نقش مؤثري در تربيت ديني و زمينهسازي براي تحقق ويژگيها و لوازم آن ايفا ميكنند، بلكه از طريق تربيت ديني نيز تقويت و جهت مييابند. ازآنميان، ميل به پرستش، همچنين گرايش روحي و رواني و عاطفي به معبودي بسيار فراتر از انسان و جهان و خلق جهان، نقش زايدالوصفي در تربيت ديني و تأمين اهداف و مقاصد آن بر عهده دارد. به ملاك اين ميل و با پشتيباني ديگر اميال فطري تربيت ديني شكل و قوام ميپذيرد و محصول خود را در جهت دادن به اين اميال و تعيين معبود و موضوع پرستش ظاهر ميسازد. بهطوركلي، اميال فطري همسو و همگرا با يكديگر بار سنگين تربيت ديني را در وجود متربي سامان ميدهند.
مهم اينكه گرايشهاي فطري با توجه به ويژگيهاي ذاتي كه دارند، از گرايشهاي طبيعي و غريزي متمايز ميشوند و با توجه به اين تمايز نقش بيبديل خود را در تربيت ديني شخص ايفا ميكنند.
«پاكي، آراستگي، پيراستگي از هر آلودگي، تغييرناپذيري، تبدلناپذيري، فسادناپذيري و فناناپذيري، همچنين انسانشمولي، سازگاري با وحي و عقل و خرد ناب و سرانجام الهي و رباني بودن، از جمله ويژگيهاي برجستهاي است كه براي فطرت و اميال فطري در نظر گرفته شده است. تربيتپذيري انسان و قابليت او براي رسيدن به كمالات انساني ـ الهي، همه به بركت نيروي قدرتمند و پالايشيافتة فطري است كه با ويژگيهاي يادشده از جانب خداوند در نهاد انسانها به وديعت گذاشته شده است».[223]
بدينترتيب، تربيت ديني باعث ميشود انسان دينباور دينمدار كمالات خويش را در گرايش به معبود حقيقي ببيند و لذت جاويدان و آرامش بيپايان را در ارتباط با او جستوجو كند؛ لذت و آرامشي كه هرگز با هيچ رنج و بيقراري آميخته نيست، بهعلاوه كه پايدار و برقرار است. تربيت ديني برايناساس با تربيت فطري همخواني دارد؛ چراكه وجود انسان بر خدامحوري و دينمداري و دينگرايي سرشته شده است. مربيان ديني همواره بايد فطرت و مقتضيات فطري را دستماية تعاليم ديني قرار دهند و از اين امكان عظيم فطري در جهت پيشبرد اهداف تربيت ديني بهرهبرداري كنند.
انسان همچنانكه محل هبوط و حضور فطرت است، كانون غرايز نيز هست. غرايزي چون عشق، نفرت، ترس، محبت، حيا، شرافت، كنجكاوي و تيزهوشي، همه از عامليت ويژهاي در تأمين سازوكار تربيت ديني و اهداف مورد نظر آن برخوردارند. غرايز، آن دسته از كششهاي دروني و ذاتياند كه در وجود انسان اسباب برانگيختگي او را براي انجام دادن رفتاري يا پرهيز از كاري فراهم ميسازند. غرايز براي انسان ارزش و جنبة كاملاً حياتي دارند كه بدون آنها انسان از ادامة حيات انساني خويش باز ميماند و دچار ركود ميشود. دين به همة اين غرايز جهت كمالي ميدهد و بدون اينكه آنها را سركوب كند يا ناديده انگارد به انسان اجازه ميدهد از وجودشان براي كمالات انساني بهرهبرداري كند. ازآنگذشته، انسانها بهطورغريزي دوست دارند اميال غريزيشان هرچه شايستهتر و پيراستهتر ارضا شود؛ ازاينرو تدين انسان بهواقع پاسخ روشن و گويايي به حس و نياز غريزي او به پالايش و پيرايش غرايز بهشمار ميرود. مراتب زير پيوند دينداري را با برخي از غرايز سرآمد نشان ميدهد.
رابطة عشق و ايمان بر احدي پوشيده نيست. هركس به آساني با تأملي ساده در درون خويش درمييابد چگونه به حقيقت ايمان و ديانت خويش عشق ميورزد، همچنانكه درمييابد تا عشق به مفاد ايمان در ميان نباشد، ايماني حاصل نميشود. انسان شيداي معبودي است كه ميپرستد. اصولاً، «اله» را ازاينرو «اله» ناميدهاند كه دلربايي ميكند. «اله» يعني، آنچه يا آنكه دلرباست بهگونهاي كه دل واله را بهجانب خود جذب كرده، او را از خويش غافل و به اله مشغول ميدارد. بدينترتيب، دينباوري و خداپرستي بر اساس كشش دروني است كه شخص آگاهانه نسبت به معبود خود ابراز ميدارد؛ خواه اين معبود، حقيقي باشد يا دروغين. خاصيت اين كشش التزام و تعهد و ارادت قلبي و رفتاري به خواستههاي معبود است.
همچنانكه گذشت، ايمان چيزي جز حب و بغض نيست.[224] مؤمن از طرفي برخوردار از محبتي است كه به ايمان و مفاد آن ابراز ميدارد و از سوي ديگر كانون نفرتي است كه نسبت به دينستيزان و ايمانبراندازان آشكار ميسازد. حب و بغض، درواقع برانگيزانندة انسان بهسوي انجام يا ترك كاري است. تربيت ديني به پشتوانة چنين انگيزههاي غريزي به ثمر رسيده، آثار خود را در زندگي و رفتار شخص بر جاي ميگذارد.
از سوي ديگر، ترس از آيندة ناگوار، ترس از درگير شدن در چنگ شيطان و هوا و هوس، ترس از زيان و خسران، نگراني از پايان ناخوشايند و نظاير آن ميتوانند برانگيزانندة انسان براي پناهجويي به دژ مستحكم ايمان و عمل صالح باشند و زمينه را براي بهرهبرداري مناسب از تربيت ديني فراهم آورند. اين سخن با اظهارات ماترياليستها كه ايمان را محصول ترس بشر اوليه از عوامل مرموز ميدانند، بسيار متفاوت است. ايمانِ برآمده از تربيت ديني، درحقيقت برآيند معرفت و فطرت حقيقتجويي انسان است كه به بركت آن انواع ترسها و نگرانيها رنگ ميبازد و در عوض عشق و تحرك و شجاعت و پويايي توان مييابد. بهعبارتي، ايمان هركجا كه باشد، ترس و واهمه معنا ندارد.
قرآن، با تأكيد بر اين حقيقت كه هركجا ايمان و عمل شايسته حاكم باشد، خوف و اندوه رخت خواهد بست، تناسب ايمان و عمل صالح و خوف را بهروشني بيان فرموده است.[225] علاوه بر اين، قرآن ضمن هشدار جدي به انسان، به سوءاستفادة شيطان از غريزة ترس انسان اشاره كرده و انسان را از پيروي شيطان زينهار داشته است.(آلعمران: 175) ايمان درهرصورت ايمنيبخش و آرامشآور است؛ چراكه در حقيقت ايمان به خداوند، طمأنينه و آرامش خاطر نهفته است.
درهرصورت، وجود غرايز فوق باعث نوعي برانگيختگي در انسان ميشود كه در اثر آن انسان به خود ميآيد و براي جلب آرامش و تأمين مصالح يا رفع نگرانيها و دفع زيانها چارهانديشي كرده، اقدام مقتضي را به عمل ميآورد. بديهي است چنانچه انسان به خواستههاي غريزي از جنس بالا توجه لازم را معطوف نكند، دچار نوعي سردرگمي و ندانمكاري خواهد شد كه به اين سادگي جبران آن ميسر نميشود. در ساية تربيت ديني شايسته، انسان به اميال غريزي جهت ميبخشد و از وجود آنها و برداشت صحيح و مشروع از آنها راه كمال را پيش روي خود هموار ميسازد.
ارزش از آن جنبه براي اشخاص ارزش تلقي ميشود كه ساختار وجودي آن از سازوكارهاي لازم بينشي، انگيزشي، عاطفي، احساسي، حسي و حركتي برخوردار باشد. در روانشناسي ارزشها بيشتر از چيستي پايهها، ساختارها، ويژگيها و عرصههاي روانشناختي ارزشها سخن به ميان ميآيد. دين و گرايشهاي ديني بهعنوان سرآمد ارزشها از روانشناسي دين و ارزشها وام ميگيرد و بر اساس پيروي از قواعد و ضوابط آنها شكل ميپذيرد. همانگونه كه چگونگي شكلپذيري خلق و خو، روح و روان، احوال، عادتها و رفتار ديني انسان را بايد در تربيت ديني جستوجو كرد، چيستي اين امور را بايد در روانشناسي دين و ارزشها مورد مطالعه و بررسي قرار داد. روانشناسي ارزشها از آن جهت اهميت دارد كه در تفسير ارزشها، بهجاي توجه محض به عوامل فرهنگي و بيروني، به واقعيت اشخاص مينگرد و از درون انسان به تبيين روانشناختي ارزشها ميپردازد. چنين رويكردي در تفسير ارزشها به روشني اهميت ارزشهاي درونيشده و انعكاس آنها در منش و رفتار و گفتار شخص را بيان ميكند.
تفسير روانشناختي ارزشها بهآساني نشان ميدهد كه چگونه تصميمسازي شخص در همة امور جاري زندگي ارزشِ پايه بوده، از كانون ارزشها سرچشمه ميگيرد. بدينترتيب، در روانشناسي ارزشها بر اين نكته تأكيد ميشود كه ما انسانها ماشين نيستيم و زندگي ما ماشيني نيست كه هرچه هست از بيرون بر ما ديكته شود و هيچ از درون تراوش نكند. هر انگيزهاي كه در سر ميپرورانم، هر سخني كه ميگويم، هر عملي كه انجام ميدهم و هر حركتي كه از من سر ميزند، همه از حضور و سلطة ارزشها در درون من حكايت دارند. از آن گذشته، ارزشهاـ بهويژه ارزشهاي ديني ـ با تار و پود وجود انسان آن ميكنند كه غذا با ساختار و فيزيولوژي بدن. بهعبارتي، ارزشها از هر قسم كه باشند، غذاي روح و روان انسان را تأمين ميكنند. بنابراين اهميت ارزشها براي روح و روان انسان و شكلپذيري و تثبيت رفتار او از اهميت غذا براي جسم انسان، اگر نگوييم بيشتر است، هيچ كمتر نيست. درحقيقت، «ارزشها در زندگي انسان جنبة حياتي مييابند و دوام و بقاي زندگي انساني را تضمين ميكنند».[226]
از طرفي، روانشناسي ارزشها روند دروني شدن ارزشها، پديد آمدن عادتهاي ارزشي و شكلپذيري رفتار و پيگيري آثار و بازدهيهاي اين ارزشها را در زندگي شخصي و اجتماعي دربر ميگيرد. با اين بيان، بخشي از اصول و ضوابط حاكم بر تربيت ديني، در روند درونيسازي ارزشها ـ بهويژه ارزشهاي ديني ـ از مبحث روانشناسي ارزشها اقتباس ميشود.
از جنبة هستيشناختي، هر چيز و هر امري ارزش وجودي دارد. دراينصورت چهبسا چيزي را نتوان بيارزش دانست؛ اما از جنبة انسانشناختي براي تبيين چيستي ارزش در جستوجوي «عنصري هستيم كه بهگونهاي براي انسان از جنبة مادي و معنوي منفعتي به دنبال داشته باشد». با اين بيان مطلوبيت و منفعت يك امر يا يك چيز براي انسان معيار ارزيابي و ارزشگذاري خواهد بود. هنگامي كه گفته ميشود يك امر يا يك چيز براي انسان مطلوبيت دارد، «يعني انسان واقعاً با قصد و اراده و عزم به فكر دريافت آن است و سعي در اكتساب آن دارد».[227] بنابراين آنچنان كه شهيد مطهري اظهار داشته است، «ارزش و منفعت، هر دو از يك مقولهاند؛ يعني از يك جهت يكجور هستند، هر دو با واقعيت انسان ارتباط دارند؛ منتها انسان تنها اين بنية مادي نيست، خير مادي براي او نوعي ارزش دارد، خير معنوي نوعي ديگر».[228]
ارزش و ارزشگذاري در ساحت تعليم و تربيت نيز «حامل بار مفهومي خاصي از خواست و مطلوبيت است. درهرصورت، مطلوبيت هر چيز، هر دستور و يا هر گزارهاي ارزش آن چيز، دستور و يا گزاره را نشان ميدهد... . بدينترتيب عنصر مطلوبيت، از مهمترين عناصري است كه ميتواند معيار بازشناسي ارزشها از ضدارزشها در هر قلمرو و زمينهاي بهحساب آيد».[229] چيزي كه هست، ارزشها بر دو دستهاند: شخصي و عيني؛ يعني مطلوبيت در ارزشها از دو نگاه شخصي و عيني قابل پيگيري و بررسي است. ارزشها هنگامي عيني به شمار ميروند «كه در واقع و صرفنظر از انديشة شخص يا اشخاص، بقاي زندگي انساني را تضمين ميكنند. ارزشهاي شخصي، از جانب ديگر، اموري هستند كه به اعتقاد شخص و يا اشخاص ميتوانند تداومبخش زندگي انساني باشند».[230] در فرايند تربيت ديني بيشتر بر ارزشهاي عيني و حقيقي تكيه و تأكيد ميشود تا ارزشهاي شخصي؛ هرچند ارزشهاي شخصي نيز درصورتيكه با ارزشهاي عيني و باورهاي حقيقي معارضهاي نداشته باشند، ارزشمند هستند.
بهبياني كه گذشت، انسان سرشار از داراييها و استعدادهاي روانشناختي است كه تمام ساحتهاي وجودي او را ـ از ساحت بينش و انگيزش و انديشه، احساسات، عواطف، اميال، گرايشها، غرايز و امور فطري تا ساحت رفتار و كردار انساني ـ دربر گرفته است. اين امكانات و تجهيزات دروني و روانشناختي به كمك اعضاي بدن انسان، از او موجودي مبتكر ساخته و وي را سرآمد همة آفريدهها معرفي كرده است. انسان با برخورداري از اين امور قابليت لازم را براي تربيتپذيري دارا شده و شرايط ويژه را براي دريافت نشان تربيت و لياقت احراز كرده است. در تربيت ديني كه بهواقع نوعي پرورش ارزشها بهشمار ميآيد، ضرورت بهرهمندي و برداشت از اين امور نمايانتر خواهد بود. به پشتوانة امور مزبور، روانشناسي ارزشها مهمترين عناصر روانشناختي تربيت ديني را تفسير ميكند و اهميت نقش كاركردهاي روانشناسي را در زمينهسازي و انگيزهسازي براي تربيت ديني و جهت بخشيدن به بينشها، انديشهها، گرايشها، احساسات، عواطف، هيجانات و انگيزهها آشكارتر ميسازد. روانشناسي ارزشها در يكي از مباحث مطرح به اين مهم ميپردازد كه ارزشها ـ و از جمله ارزشهاي ديني ـ چرا و چگونه در وجود يك شخص نهادينه ميشوند و شاكلة او را دربرگرفته، به وجود او هويت ميبخشند؟ شاخص اين قبيل كاركردها در يك نگاه، تغيير و تحولات دروني و رواني است كه انسان در اثر پايبندي به ارزشها و مفاد تربيت ديني در خود احساس ميكند و آثار مترتب بر اين احساس لطيف و ظريف را در گفتار و رفتار و منش و خلق و خوي خود ظاهر ميسازد.
معلمان و مربيان ديني با وجود اين، نقش بسيار حياتي و حساسي دارند كه با ايفاي آن، فراگيران از هر جهت برانگيخته ميشوند تا خود با اختيار و اراده و تصميم و همت خويش مسير تعالي و كمال را هرچه شايستهتر در پرتو آموزههاي ديني و پايبندي به آثار و لوازم آنها طي كنند. بدينترتيب، وظيفة اصلي مربي دراينخصوص وظيفة ارشادي، تنبيهي و برانگيزانندگي است و نقش او بهعنوان يك مربي ديني بهحسب مورد نقش هدايتي به هر دو صورت راهنمايي (ارائة طريق) و يا مشاوره و به مقصدرساني (ايصال الي المطلوب) خواهد بود؛ درنتيجه فراگير در فراگيري آموزههاي ديني و التزام به مفاد آنها كوچكترين تحميلي احساس نخواهد كرد. اين درصورتي است كه فراگير به دين فطرت گرويده باشد و پيرو آن در مسير رسيدن به حقيقت ناب گام بردارد.
ـ آذربايجاني، مسعود و موسوي اصل، سيدمهدي، درآمدي بر روانشناسي دين، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1385.
ـ آذربايجاني، مسعود، روانشناسي دين از ديدگاه ويليام جيمز، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.
ـ حراني، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(ع)، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1421 ق.
ـ رهنمايي، سيداحمد، درآمدي بر فلسفة تعليم و تربيت، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)،، 1387.
ـ رهنمايي، سيداحمد، درآمدي بر مباني ارزشها، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)،، 1387.
ـ الكليني، محمدبنيعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1365.
ـ طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1396 ق.
ـ فونتانا، ديويد (1385)، روانشناسي دين و معنويت، ترجمة الف. ساوار، اديان، قم.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحار الأنوار، بيروت، الوفاء، 1404 ق.
ـ مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن (1)، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1384.
ـ مصباح يزدي، محمدتقي،، بهسوي خودسازي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)،، 1387.
ـ مصباح، مجتبي، فلسفة اخلاق، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1381.
ـ مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، 1374.
ـ مطهري، مرتضي، مجموعة آثار (انسان در قرآن)، تهران، صدرا، 1379.
ـ نوري، حسينبنمحمدتقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آلالبيت(ع) لإحياء التراث، 1408 ق.
ـ وولف، ديويد ام، روانشناسي دين، ترجمة محمد دهقاني، تهران، رشد، 1386.
-Flower, J. Cyril, An Approach to the Psychology of Religion, Routledge, London, 2001.
-Kirkpatrich,Lee A, Attachment, Evolution and the Psychology of Religion, The Guilford Press, New York & London, 2005.
-Spika, Bernard, etal, The Psychology of Religion: An Empirical Approach, The Guilford Press New York London, 2003.
* استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره). دريافت: 88/4/15 ـ پذيرش: 88/06/30
[182]. محمدبنيعقوب کليني، الکافي، ج2، ص125.
[183]. نهج البلاغه، حکمت 8
[184]. الهي قَوِّ عَلي خِدْمَتِک جَوارِحي، وَاشْدُدْ عَلَي الْعَزيمَةِ جَوانِحي؛ «بارالها! اندام ظاهري مرا بر خدمتگزاري به درگاهت نيرومند فرما و اعضاي حسي، ذهني و دروني مرا بر عزم در راهت مستحکم نما». (شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي كميل).
[185]. Cf. Lee A. Kirkpatrich, Attachment, Evolution and the Psychology of Religion, p. 341ـ342.
[186]. Everett Dean Martine.
[187]. Cf. J. Cyril Flower, An Approach to the Psychology of Religion, p. 195.
[188]. Cf. Bernard Spika etal., The Psychology of Religion: An Empirical Approach, P.1.
[189]. F.Galton (1822ـ1921)
[190]. G. S. Hall (1844ـ1924)
[191]. Jesus, the Christ in the Light of Psychology.
[192]. William James.
[193]. The Varieties of Religious Experience.
[194]. W. Wundt (1832ـ1920).
[195]. R. Otto.
[196]. The Idea of the Holy.
رودولف اوتو در اين کتاب از امر قدسي بهعنوان هستة اصلي دين و معنويت ياد کرده است و دينباوري و دينداري را بهمثابة يک تجربة عاطفي بسيار فراتر از تجربة عقلاني برشمرده است. (برداشت كلي و اجمالي نگارنده از كتاب رودولف اوتو ميباشد، نه اينكه به آن استناد جسته باشد)
[197]. J. M. Charcot (1825ـ1893).
[198]. J. Piaject (1896ـ1980).
[199]. ر.ک: ديويد ام. وولف، روانشناسي دين، ترجمة محمد دهقاني، ص62ـ92 / ر.ک: مسعود آذربايجاني و سيدمهدي موسوي اصل، درآمدي بر روانشناسي دين، ص10ـ24 / مسعود آذربايجاني، روانشناسي دين از ديدگاه ويليام جيمز، ص5ـ9.
[200]. introspection.
[201]. براي تحقيق بيشتر ر.ک: ديويد فونتانا، روانشناسي دين و معنويت، ترجمة الف. ساوار، ص 55ـ60.
[202]. International Journal for the Psychology of Religion.
[203] ر.ک: ديويد ام وولف، روانشناسي دين، ص 93.
[204]. اشاره به کلام مولي اميرالمؤمنين(ع) خطاب به کميل که فرمود: يا کميل ما من حرکة الا وانت محتاج فيها الي معرفة (ابنشعبه حراني، تحف العقول، ص171).
[205] محمدتقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن 1، ص106ـ107.
[206] محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج70، ص212 / حسين بن محمدتقي نوري، مستدرك الوسائل، ج 1، ص 90.
[207]. عَنْ ابي عَبْدالله(ع) قال: قالَ رسُولالله(ص): نِيَّةُ المؤمِنَ خَيرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَنِيَّةٌ الکافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَکلُ عامِلٍ يَعْمَلُ عَليِ نيّتهِ. محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج2، ص84 .
[208] محمدتقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن 1، ج 1، ص112ـ113.
[209] همان، ص 116.
[210] ر.ک: همان، ص 105ـ119.
[211] محمدتقي مصباح يزدي، به سوي خود سازي، ص 399.
[212] مرتضي مطهري، مجموعه آثار (انسان در قرآن)، ج 2، ص296ـ297.
[213]. روي عن النبي(ص) کلّکم راعٍ وَ کلّکمُ مَسئؤلٍ عَنْ رَعيتِه. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج72، ص38.
[214] محمدتقي مصباح، فلسفه اخلاق، ص136.
[215] ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص171.
[216]. قال الصادق(ع): ... اَلْمَعرِفَةُ أَصْلٌ فَرْعها الإيمانُ. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج3، ص14.
[217]. قال الصادق(ع): اَلْخَشْيةُ ميراثُ العِلْمِ وَالْعِلْمِ شُعاعُ الْمَعْرِفَةِ وَقَلْبُ الإيمانِ... . همان، ج2، ص 52.
[218]. اشاره به فرمايش مولي اميرالمؤمنين علي(ع) خطاب به کميل: يا کميل! إنَّ رَسُولُ اللهِ اَدّبَهُ اللهِ وهُوَ(ع) أَدّبنَي وَأنَا اؤدّبُ المؤمُنين وَاَوْرَثَ آدابَ المُکرَمين. ابنشعبه حراني، تحف العقول، ص171.
[219]. محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج2، ص 12.
[220] سيداحمد رهنمايي، درآمدي بر فلسفة تعليم و تربيت، ص 242ـ243.
[221] همان، ص251 / ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 16، ص186ـ187.
[222] سيداحمد رهنمايي، درآمدي بر فلسفة تعليم و تربيت، ص 243.
[223] همان، ص253
[224]. هَل الايمانُ الاّ الحُبّ وَالبُغض؟ محمد بن يعقوب كليني، كافي، ج 2، ص 125.
[225]. براي نمونه به اين آيات توجه شود: بقره: 38 / بقره: 62 / بقره: 112 / آلعمران: 170 / مائده: 69.
[226] رهنمايي، درآمدي بر مباني ارزشها، ص 25
[227] همان، ص24
[228] مرتضي مطهري، تعليم و تربيت در اسلام، ص236
[229] رهنمايي، درآمدي بر مباني ارزشها، ص26ـ27
[230] همان، ص25