سال دوم، شماره اول، بهار و تابستان 1389، 7 ـ 45
محمدحسن ميرزامحمدي* / رحيمه رسولي**
چكيده
يكي از بزرگترين موانع موجود در تربيت ديني، ناآشنايي متولّيان تربيتي، با مباني اصيل ديني، و ارائه آن به صورت «كما هو حقه» است.
مهمترين مسئله، امر «ولايت» است؛ حقيقت و اساس دين و طريق جريان آن ولايت ميباشد، اما هنوز اين مسئله به منزلة اصليترين مبنا در دين، در ميان نخبگان علمي و تربيتي، به ظهور نيافته است. بنابراين، پرداختن به هرگونه تربيت ديني و الهي، جز با شناخت حقيقت ولايت، امكانپذير نيست!
بر اين اساس، در اين مقاله ابتدا مفاهيم تربيت از ديدگاههاي مختلف مطرح، و مباحث ولايت، تربيت ولايي و مباني اصولي اين نوع تربيت، ارائه و آنگاه آثار اين تربيت در زندگي انسان تبيين ميشود. روش مورد استفاده در انجام اين پژوهش، تحليل اِسنادي است كه بر اساس آن همة منابع نوشتاري و غيرنوشتاري مربوط به موضوع شناسايي، و با انجام نمونهگيري هدفمند، دادههاي لازم از طريق فرمهاي فيشبرداري گردآوري ميشوند. دادههاي گردآوري شده با استفاده از شيوههاي كيفي طبقهبندي و تحليل شده است. و نتيجهگيري لازم به عمل خواهد آمد.
كليدواژهها: تربيت، تربيت ديني، ولايت، تربيت ولايي، مباني ديني.
مقدمه
در اين راستا پرسشهاي ذيل مطرح، و تلاش براي يافتن پاسخهاي آنها كوشيدهايم:
1. شرط ايمان انسان چيست؟ و كدام عمل، صلاحيت تقرب به خدا را داراست؟
2. شناخت و معرفت خدا چيست؟ و كمال توحيد و اخلاص چگونه حاصل ميشود؟ و چه رابطهاي با شناخت اولياء خدا و پذيرش ولايت دارد؟!
3. وجود رفيع و با عظمت ائمه اطهارعليهمالسلام بر چه حكمت و اهدافي استوار است؟ و چه رابطهاي با عبادت ما و خلايق دارد؟
4. دلايل ولايتپذيري الهي و آثار آن چيست؟
انسان پيچيدهترين موجود عالم هستي است كه به علت دارا بودن قدرت تفكر و تعقل، توانسته است در عالم مادي به پيشرفتهاي عظيمي دست يابد و در جهت تأمين رفاه و آسايش خويش تلاش كند؛ اما از آنجا كه به تنهايي از ادراك ذات وجود خود و هدف آفرينش ناتوان است، هر نظريهاي كه از طرف خود انسان براي تربيت و هدايت خويش و تامين آرامش و سعادتش بيان گردد، با نقصان مواجه، و او را از رسيدن به مطلوب نهايي باز داشته است. بديهي است براي نيل به سعادت واقعي و وصول به آرامش حقيقي، زندگاني جاويد، بايد پا را فراتر نهاده و از آفرينندة خويش رهنمون طلبد.
شاخصترين چهرة دين كه حتي نبوّت و امامت را هم در درون خود ميپروراند؛ و منبع همة كمالات و اساس همه تربيتهاست، حقيقت ولايت است. بحث از حجت خدا و ولايت الهي به قدري گسترده و عميق است كه هرچه در باطن و عمق آن سير كنيد، بيشتر به گوهرهاي ناب درك و معرفت ميرسيد. آيات و روايات بسيار متعدد و فرازهاي بسيار متعالي ادعيههاي مختلف، بهويژه زيارت جامعة كبيره، كه همگي از طرف معصومانعليهمالسلام وارد شده است، گوشههايي از عظمت شإن ولي و حجت خدا اشاره دارد. در دعاي زمان غيبت ميخوانيم: «اللّهم عرّفني، نفسك فانّك اِن لم تُعرّفني نفسك لم اَعرفُ رسولك؛ اللّهم عرّفني، رسولك فانّك اِن لم تعرّفني رسولك لم اَعرفُ حجّتك؛ اللّهم عرّفني، حجّتك فانّك اِن لم تعرّفني حجّتك ظَلَلتُ عن ديني»
بنابراين، صورت بايد اذعان داشت كه اگر معرفت حجّت خدا حاصل نگردد، انسان قطعاً از دين خدا گمراه ميگردد. از اينرو، والاترين تربيت انسان به واسطه همان ولي و حجّت خدا صورت ميگيرد كه با عنوان «تربيت ولايي» انسان به بالاترين مرتبة آن نائل ميگردد.
تربيت
تربيت در زندگي انسان نقش مهم و اساسي دارد. هر انساني به گونهاي از آن برخوردار است و كموبيش براساس ديدگاه خود از بعضي ويژگيهاي آن آگاه است. از اينروي، اين مفهوم هميشه مورد توجه بيشتر دانشمندان، فيلسوفان، روشنفكران، مصلحان اجتماعي و حتي شاعران و نويسندگان بوده است و هر گروه از آنها با توجه به تجربيات خود دربارة ماهيت، نقش و اهميت آن به بحث پرداختهاند. در واقع هر يك از آنها به جنبة خاصي از تربيت توجه كردهاند و در تبيين همان جنبه خاص، نتيجه گرفتهاند كه تربيت همان است كه آنها ميگويند.
كساني كه به جنبههاي فردي تربيت نظر دارند، آن را كوششي به منظورغني كردن تجارب فردي انسان و شكوفايي استعدادها و رغبتهاي او معرفي ميكنند. افرادي نيز كه به جنبههاي اجتماعي تربيت توجه دارند، آن را وسيلهاي براي اجتماعي ساختن انسان ميداند.
از نظر عالمان قديم، انسان تربيتشده كسي است كه فضيلت، در او به صورت ملكه درآمده باشد. براساس نظرية انديشمندان غرب، اساس تربيت صرفاً پرورش است و آن را بيشتر پرورش نيروي عقل و اراده اخلاقي دانستهاند.
مكاتب مختلف نيز هركدام براساس ديدگاه خود به تربيت انسان توجه كردهاند؛ ايدئاليسم، تربيت اخلاقي را مستلزم آشنايي با الگوها و اسوههاي ارزشمند ميداند. رئاليسم، هدف تعليم و تربيت را هموار ساختن راه كشف دانش، انتقال و كاربرد آن، براي فعليت بخشيدن به استعدادهاي عقلاني بيان ميكند. توميسم (رئاليسم خداباورانه)، بر پاية منابع الهي از كتب مقدس مسيحي و فلسفه ارسطو ميگويد تعليم و تربيت بايد به انسان مدد رساند تا شايستة مقام ملكوتي گردند.
ناتوراليسم (طبيعتگرا)، تجربه حسي را مبناي يادگيري انسان ميداند و آن را در حكم ابزاري براي تجزيه و تحليل طبيعت به اجزاي آن ميشمارد. اومانيسم (انسانگرا) ميپندارد تربيت وسيلهاي براي اجتماعي ساختن انسان واقعي در جامعة بشري است و عملگرا آن را اخذ و بازسازي تجارب فردي ميداند.
اگزيستانسياليسم، بيان ميدارد كه انسان به تنهايي مسئول تشخص خود در عرصة زندگي خويش است و پرورش حس خودآگاهي و مسئوليت، بدون توسل به معيارهاي بيروني و ارزشها و آفرينش ماهيت خويش است. ليبراليسم، بر خردورزي انسان، پيشرفت، و علوم و همچنين بر فرديت و مالكيت خصوصي تأكيد دارد و ماركسيسم، هدفهاي تربيتي را عمدتاً اقتصادي تفسير ميكند.
بعضي نيز مانند پيترز از ملاكها و معيارهايي سخن ميگويند كه بتوانند آن را از ساير فعاليتها جدا كنند. پيترز عقيده دارد كه تربيت مستلزم «انتقال ارزشهاي است كه افرادي آنها را پذيرفتهاند و ميخواهند به ديگران منتقل كنند؛ شناخت و معرفت مؤثر و كاربرد روشهاي خاص براي انتقال معرفت و ارزش است» در واقع پيترز تربيت را فرايندي ميداند كه محتوا و روش دارد؛ محتواي آن معرفت و ارزش، و روش آن مهارت در اتخاذ تدابيري است كه سبب آموختن خوب شاگرد ميشود.
برخي مكاتب نيز ميگويند چون ريشة اخلاق، احساسات نوعدوستانه است، بايد اين احساسات را تقويت كرد و زمينة بغض و دشمني را از ميان برد؛ بايد حس زيبايي را در بشر تقويت كرد. از جمله زيباييهاي اخلاقي، تناسب روحي است كه بايد براساس وجدان آن را تربيت كرد. همچنانكه هر غريزهاي را هرگاه زياد بدان توجه كنيم، رشد ميكند، پس بايد كارهاي خيرخواهانه زياد انجام داد تا آن وجدان تربيت شود.
اما پرسش اين است كه آيا اخلاق بدون دين ميتواند وجود داشته باشد يا خير؟
اگر هم وجود داشته باشد، دين، مؤيد و پشتوانهاي براي اخلاق ميشود. حتي خود غربيها چنين نظر دادهاند كه اخلاق منهاي دين پايهاي ندارد .داستايوفسكي نويسندة روسي ميگويد: «اگر خدا نباشد، همه چيز مباح است». يعني هيچ چيز ديگري كه بتواند مانع انسان از انجام اعمال ضداخلاقي شود، نيست».
تجربه نشان ميدهد آنجايي كه دين از اخلاق جدا شده، اخلاق خيلي عقب مانده است. هيچيك از مكاتب اخلاقي غيرديني در كار خود موفقيت نيافتهاند. لااقل دين به عنوان يك پشتوانه براي اخلاق بشر ضروري است. براي همين است كه با تعبيرهاي مختلف ـ ميگويند بشر هر اندازه از لحاظ صنعت و تمدن پيش رفته، از نظر اخلاق عقب مانده است. چرا؟ زيرا مكاتب اخلاقي وجود نداشته است!. مكاتب اخلاقي قديمي بيشتر مذهبي بودهاند؛ اما و به هر نسبت كه دين و ايمان ضعيف گرديده، اخلاق بشر ضعيف شده است.
بنابراين، اگر مبنا اعتقاد به خدا باشد، همة اينها را ميتوان به نوعي قبول كرد. ضرورتي هم ندارد كه فعل اخلاقي را محدود به يكي از اينها بدانيم؛ ميگوييم فعل اخلاقي آن فعلي است كه هدف آن، منافع مادي و فردي نباشد، خواه انسان آن را به خاطر احساسات نوعدوستي انجام دهد يا به خاطر زيبايي فعل يا زيبايي روح يا براي استقلال روح و عقل خويش و يا به علت هوشياري.
در اصول تربيت ديني، ريشة اصلي همان اعتقاد به خداست كه در پرتو آن بايد احساسات نوعدوستانه را تقويت كرد؛ حس زيبايي را پرورش داد؛ اعتقاد به روح مجرد و عقل مجرد و روح مستقل از بدن را تقويت كرد و حتي از حس منفعتجويي انسان استفاده كرد؛ همان طور كه در اديان اين كار صورت گرفته است. در اديان از حس منفعتجويي بشر و نيز از حس فرار از ضرر او، به نفع اخلاق بشر استفاده شده است.
امام خمينيقدسسره تربيت را مهمترين امر انسان دانسته و ميفرمايد: «اساس عالم بر تربيت انسان است. تربيت كنيد! مهم تربيت است؛ علم تنها فايده ندارد؛ علم تنها مضرّ است. تربيت و تزكيه مقدم بر تعليم است»؛ «هر اصلاحي نقطه اولش خود انسان است. اگر چنانچه خود انسان تربيت نشود، نميتواند ديگران را تربيت كند. انسان اگر درست بشود، همه چيز عالم درست ميشود».
همچنين تأكيد ميفرمايد: «آنقدر كه اين انسان، اين حيوان دو پا، در عالم فتنه و فساد ميكند، هيچ موجود ديگري نميكند، و آن قدري كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است، هيچ حيواني محتاج نيست». ازاينروي، براي چگونگي اين تربيت نيز ميفرمايند: «عالَم مدرسه است و معلمين اين مدرسه انبيا و اوليا هستند. تمام كتب آسماني كه بر انبيا نازل شده است، براي اين بوده است كه اين موجودي كه اگر سرخود باشد خطرناكترين موجودات عالم است، تحت تربيت و تعليم الهي واقع بشود و بهترينِ موجودات، و افضل تمام خلايق بشود».
ايشان در جاي ديگر ميفرمايند: «در اسلام همة امور مقدمة انسانسازي است. هيچ كس نميتواند ادعا كند من ديگر احتياج ندارم به اين كه تعليم بشوم و تربيت بشوم؛ رسول خدا هم تا آخر احتياج داشت، منتها احتياج او را خدا رفع ميكرد. ما همه احتياج داريم».
حال با توجه به اهميت موضوع، ابتدا به معناي واژة تربيت اشاره ميكنيم و سپس به تعريف آن از ديدگاه اسلامي ميپردازيم؛
واژة تربيت از ريشة «رَبَو» به معناي فراهم آوردن موجبات فزوني و پرورش است و عمدتاً مفهوم رشد و نمو جسمي مراد است. از ريشه «رب ب» (ربّ) دو عنصر معنايي مالكيت و تدبير را داشته و ربّ به معناي مالك مدبّر است؛ يعني هم صاحب است و تصرف در مايملك از آن او، و هم تنظيم و تدبير مايملك در اختيار اوست.
تربيت عبارت است از رفع موانع و ايجاد مقتضيات براي آنكه استعدادهاي انساني در جهت كمال مطلق شكوفا شود. بهترين راه تربيت كه مبتني بر شناخت حقيقت انسان و همه نيازها و وجوه اوست، راه وحي، سنت الهي و سنت معصومانعليهمالسلام است. يا «شناخت خدا به منزلة رب يگانة انسان و جهان، و برگزيدن او به عنوان رب خويش و تن دادن به ربوبيت او و تن زدن از ربوبيت غير». عناصر اصلي اين تعريف، شناخت، انتخاب و عمل است.
از آنجا كه هيچ خلقتي در جهان بدون هدايت نيست «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي»؛ پروردگار ما كسي است كه هر چيزي را خلقتي كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است» (طه: 50)، انسان نيز نه تنها از اين هدايت مستثنا نيست، بلكه هدايت او در دو مرحله انجام ميپذيرد. در نخستين مرحله، راه و بيراه شناسانده ميشود و تميز فجور و تقوي فراهم ميآيد (هدايت رسولان و هدايت فطري). اما در نوع ديگر آن، تنها نشان دادن راه مد نظر نيست، بلكه پيمودن آن مطرح است. هادي در اين معنا كسي است كه راه را برود و هدايتشونده را به دنبال خود ببرد.
كساني را كه در اين مقام عبوديت به بالاترين درجة آن رسيده و عبد واقعي خداوند گشتهاند، خداوند متعال، همآنها را به منزلة برگزيدگان خود براي انجام رسالت و يا بالاتر از آن به عنوان امام و راهنما و هدايتگر نوع دوم برميگزيند. صاحبان ولايت و امامت، همان برگزيدگان خداوند بزرگ و حكيم هستند كه ولايت الهي به واسطه وجود آنها بر كل جهان گسترانيده شده است و عنوان ولي خدا و مظهر تمامي اسما و صفات خدا لقب گرفتهاند.
تربيت ولايي
واژههاي ولي، ولايت، ولا، اوليا، اولي و امثال آن كه از مادة «ولي» اشتقاق يافتهاند، از پركاربردترين واژههاي قرآن كريم است كه به صورتهاي گوناگون در 233 مورد به كار رفته است. افزايش كاربرد اين واژهها، خود دليل اهميت آن است.
معناي اصلي كلمة ولايت، قرار گرفتن چيزي در كنار چيز ديگر است؛ به گونهاي كه فاصلهاي ميان آنها نباشد. «اين كلمه براي نزديكي و قرب مكاني يا معنوي، و نيز در مورد دوستي، ياري، تصدي امور و ديگر معاني به كار رفته است».
وجود ارتباط بين امور متوالي ضروري است؛ به گونهاي كه اگر بين دو شي هيچگونه ارتباطي وجود نداشته باشد، رابطه ولايي بين آن دو بيمعناست.
ولايت به معناي قرب نيز بر دو قسم است: 1. قرب اعتباري كه نسبت آن مبتني بر دو طرف است، و اگر حكمي براي يك طرف باشد، براي ديگري نيز خواهد بود (دوري و نزديكي مكاني)؛ 2. قرب حقيقي كه اساس آن بر مضافاليه استوار است؛ (مثل ظهور نور از خورشيد) و در ساية اضافه، مضاف پيدا ميشود (نور موجود شده و با خورشيد ارتباط برقرار ميكند)ر و نهي را دارد (براي مثال، به ولايت مومنان امر شده و از ولايت كافران نهي شده است)؛ اما ولايت واقعي و حقيقي زمامش به دست مولي است. ولايت و قرب خدا به انسان از نوع ولايت حقيقي است. از اينروي، همواره قرب از ناحية خداوند حاصل است؛ « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(ق: 16). ممكن است از ناحيه انسان، قرب حاصل نشده باشد؛ يعني بندگان در قرب به خدا متفاوتند؛ مومنان به خدا نزديك و كافران از خدا دور هستند. بنابراين، از لحاظ اينكه ولايت در حقيقت به معناي قرب و نزديكي است، لازمة قرب به چيزي، تصدي و سرپرستي امور و يا نصرت و محبت خواهد بود.
«ولا» به معناي نصرت و محبت نيز عبارت است از اينكه دو شي بر اثر قرب به همديگر، از دوستي يكديگر برخوردار و يار يكديگر باشند. اين معنا هم در بين انسانها نسبت به همديگر قابل تصور است و هم بين خداي سبحان و بندگان.
انسان به دليل اينكه يكي از حلقههاي وجود نظام هستي و با همه موجودات در ارتباط است ـ يعني هم با خدا ارتباط دارد و هم با خود و هم با طبيعت و هم با انسانهاي ديگر ـ براي او هم ولايت يكجانبه قابل اثبات است و هم ولايت دوجانبه. به طور كلي ولايت براي انسان در كل هستي به دو صورت ظهور مييابد:
1. ظهور ولايت يكجانبه براي انسان:
الف) ولايت بر نفس خود (ولايت تكويني روح و تصرفات انسان بر بدن خود، فكر، اراده و انجام امور)؛
ب) ولايت انسان بر طبيعت (تصرف به هر نوع امكان)؛
ج) ولايت خدا بر انسان و جهان (ولايت تكويني و تدبير كل امورهستي).
2. ولايت دوجانبه بين انسانها:
الف) تدبير و سرپرستي؛
ب) محبت و نصرت.
از آيات قرآن استفاده ميشود كه اصل وجود ولايت قطعي است. اما انسان چه در ولاي يكجانبه و چه در ولاي دوجانبه بايد هوشيار باشد و سنجيده عمل كند و بداند كه تحت ولايت چه كسي قرار ميگيرد و چه كسي را ولي خود انتخاب ميكند.
اگر انسان مومن ولايت خدا را پذيرفت و از ولايت شيطان سر باز زد، خود از اولياي الهي ميشود. قرآن ميفرمايد: «خدا ولي مؤمنان است و مؤمنان اولياي الهي هستند».
مقصود از ولايت خدا بر مومنان اين است كه آن حضرت محبت، لطف و نصرتش را نصيب مومنان كند و مقصود از ولايت مومنان نسبت به خدا اين است كه آنان عقايد، اخلاق و اعمالشان را در اختيار خداي سبحان قرار ميدهند.
ولايت خداوند بر انسانها هم ولايت تدبيري است، هم آنها را دوست دارد و هم ناصر آنهاست و آنها نيز خدا را دوست دارند، هم ناصر خدايند (ناصر دين خدا)، و هم محبوب كمالات آن ذات اقدساند.
به لحاظ اينكه ولايت در نتيجة تقرب به خدا براي انسان حاصل ميشود، بايد آغازگر ولايت، انسان باشد؛ زيرا از طرف خداوند به طور طبيعي اين تقرب حاصل است؛ «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»(حديد: 4) او با شما است هر كجا كه باشيد.
پس علت اينكه انسان با تلاش به خدا نزديك ميشود و تحت ولايت او قرار ميگيرد، آن است كه انسان در ذات خود احساس نياز و فقر ميكند و ميخواهد به غني و بينيازي محض نزديك شود. همچنين انسان احساس ذلت ميكند و ميخواهد، در سايه قرب خداي عزيز به عزت برسد؛ «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً»( يونس: 71).
همچنين انسان در اختيار يك قدرت بيرون از خود است؛ به عكسِ اراده كه يك نيروي دروني است. انسان، با اراده، خودش را از تأثير نيروهاي بيروني خارج و مستقل ميكند. اراده هر مقدار قويتر باشد، بر اختيار انسان افزوده ميشود و انسان بيشتر مالك خود و سرنوشت خود ميگردد.
اسباب تحقق ولايت
با اين شرايط انجام هر عملي كه در ذات خود صلاحيت تقرب به خدا را داشته باشد و عامل نيز آن عمل را براي خدا انجام دهد؛ ـ يعني هنگامي كه انسان مومن با انجام اعمال صالح به خدا نزديك شد ـ تحت ولايت خدا قرار ميگيرد و از قرب او بهرهمند ميگردد.
اما پرسشهاي اساسي كه براي درك بيشتر مطلب مطرح ميشود و در اين پژوهش به دنبال دريافت پاسخ آن هستيم، در مرحلة اول اينگونه بيان ميشود كه شرط ايمان انسان چيست؟ و كدام عمل، صلاحيت تقرب به خدا را داراست؟
اولين مرحله، معرفت خداوند است. انسان بايد خدا را با همه اسماي حسنا و صفات جلال و جمال او بشناسد و از طريق شناخت خداوند بر او نزديك شده، سپس مظهر او گردد. چنانكه امام عليعليهالسلام ميفرمايد: «شناخت خدا آغاز دين است و كمال شناختش، تصديق ذات او و كمال تصديق ذاتش، توحيد و يگانگي او وكمال توحيدش، اخلاص و كمال اخلاص او نفي صفات مخلوقات از اوست».
همچنين در دعاي زمان غيبت گفته ميشود: «خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را برايم نشناساني، رسول تو را نميشناسم. خدايا! رسول خودت را بر من بشناسان كه اگر رسولت را نشناساني، حجّت تو را نميشناسم و حجت خودت را به من بشناسان كه اگر حجّتت را برايم نشناساني، از دين خود گمراه ميگردم».
با توجه به اين فرازهاي دعا، كاملاً روشن است اولين چيزي كه شخص بايد به آن شناخت پيدا كند و يا باور داشته باشد، شناخت خداوند متعال است، بعد از آن، لزوم شناخت رسول خداست و سپس لزوم حتمي شناخت حجّت خدا، تا دين و ايمان او حاصل شده و در آن ثابت قدم بماند.
پس هنگامي كه انسان خدا را باور داشت و در جهت شناخت خدا قدم برداشت، وارد مرحلة عمل صالح گرديده است و آن زمان است كه براي انجام هر عملي كه انجام ميدهد، رضايت و خواست الهي را مد نظر قرار ميدهد.
اكنون پرسشهاي اساسي ديگري در اين مرحله مطرح ميشود؛ شناخت و معرفت خدا چيست؟ كمال توحيد و اخلاص چگونه حاصل ميشود؟ و چه رابطهاي با شناخت اولياي خدا و پذيرش ولايت دارد؟! به اين منظور، بيشتر پاسخهاي خود را در مباحث استاد ميرباقري مييابيم كه در ذيل به طور خلاصه بدآنها اشاره ميگردد:
1. مقام توحيد (مقام ولايت) كمال نهايي خلقت
غايت و مقصودي كه انسان بايد به آن راه پيدا كند و به آن مقام برسد، چيزي جز مقام توحيد نيست. اگر ارادة انسان، تسليم خواست خداي متعال شد و انسان به مقام تسليم مطلق رسيد ـ به گونهاي كه ارادة انسان مجراي مشيت الهي شود و مشيت حق در او جاري گردد تا جايي كه به مقام رضا برسد ـ نيل به مقام توحيد محقق شده است. از اين روي، انسان موحد و مخلص كسي است كه از همه چيز، قطع تعلق كرده و ارادة او در اختيار حضرت حق است. به تعبير ديگر، تسليم محض است و هيچ فعلي از او صادر نميشود، مگر بر اساس مشيت الهي.
روشن است كه وقتي انسان تسليم حضرت حق ميشود، فعلي كه از او صادر ميشود مشيت و خواست الهي در آنجاري است؛ زيرا او و ولايت الهي را ميپذيرد و ولايت و سرپرستي خداي متعال در او جاري ميشود و نوراني و خالص ميشود. اينجاست كه به مقام اخلاص رسيده، است و كوچكترين ارادهاش نيز مجراي ولايت الهي است. از اينرو، از اين مقام به «مقام ولايت» نيز تعبير ميشود.
«مقام ولايت» سطوح و مراتبي دارد. در بهرهمندي از ولايت، ظرفيتها متفاوت است. ايمان به معناي تسليم محض (در تفسير آيات 65 و 136 سوره نساء) همان است كه نه فقط در مقام عمل، بلكه از نظر قلبي نيز تسليم باشد و در دل خود نيز هيچ احساس نگراني از حكم خدا و پيامبر نداشته باشد.
براي نيل به توحيد، بايد ارادة ما در همة شئون تسليم حضرت حق باشد. اگر تسليم شد، ولايت الهي در آنجاري شده و آنگاه درجات رشد و مقام نورانيت و معرفت حاصل ميشود. همة اين مقامات، مقامات ارادي و ناشي از تقوي در اراده است. اساساً بدون اينكه انسان ولايت خداي متعال را بپذيرد، براي او مقام معرفت حاصل نميشود. اگر انسان، دنبال هواي نفس خود باشد، معرفتي حاصل نميشود. همه معرفتها و نورانيتها ناشي از پذيرش ولايت است كه به ميزان پذيرش، به مقام معرفت نائل ميشود. «انكم لاتكونون صالحين حتي تعرفوا ولاتعرفوا حتي تصدّقوا ولاتصدّقوا حتي تسلّموا»؛
يعني «معرفت»، «تصديق» و «تسليم» هر سه فعل انسان است. مقام تسليم محض مقدمة وادي تصديق است؛ زيرا چهبسا انسان بعد از تسليم، به شك برسد. بنابراين، بايد مرحلة شك را بگذراند تا به وادي تصديق برسد و اگر صدق خداي متعال و اولياي الهي را اعتراف كند، آنگاه وارد مقام معرفت ميشود؛ يعني انسان، ظرفيتي پيدا ميكند كه معرفت به نورانيت در او حاصل ميگردد.
2. مراتب توحيد و مقام اخلاص
توحيد داراي مراتبي است كه نازلترين مرتبة آن، اعتراف زباني، و بعد از آن قبول وحدانيت حق، حاكميت او و تحت ولايت او بودن است. انكار ربوبيت منجر به استكبار ميشود؛ وقتي انسان گفت من خودم براي خودم تصميم ميگيرم، به مقام تعزّز در مقابل خداوند رسيده است و اين برابر با خروج از توحيد است؛ انسان بايد بپذيرد كه خداوند ولي است و حق فرماندهي دارد و بايد از او تبعيت كرد؛ حتي اگر در عمل تخلفي نيز داشته باشد.
در مقام اخلاص، انسان از غير خدا پاك ميشود و غير در او حضور ندارد و فقط تحت ولايت خداي متعال قرار ميگيرد؛ يعني ولايت خاص بر او جاري ميشود و همة شئون خود، جامعه و جهان را تحت يك ولايت تام ميبيند. البته اين مقام بهتدريج پيدا ميشود و مراتب رشد همچنان ادامه مييابد.
3. ولايت معصومانعليهمالسلام طريق نيل به مقام توحيد و اخلاص تام
تسليم و راضي بودن به ولايت معصومانعليهمالسلام ، همان مقام توحيد و تسليم بودن در برابر ولايت خداي متعال است؛ زيرا چيزي در عرض تسليم و راضي بودن به ولايت خداي متعال وجود ندارد. معصومانعليهمالسلام مجراي ولايت خداي متعال در عالم هستند. مقام توحيد عبارت است از خشوع تام در مقابل خداي متعال و پذيرش ولايت حضرت حق در وجود خود، و اينكه كمترين استكباري نداشته باشد و به هر آنچه خداي متعال در مشيت و قضا و قدرش بر اراده انسآنجاري ميكند، راضي باشد. پس اگر اراده خدا مجرايي پيدا كرد، تسليم بودن به ولايت الهي تسليم بودن به آن مجاري نيز خواهد بود. اگر صراطي به سمت توحيد پيشبيني شده باشد، بديهي است حركت به سمت عبوديت و درك مقام توحيد، بدون حركت در اين طريق ممكن نيست. پذيرش تام ولايت خداوند توسط معصومانعليهمالسلام نيز علت مجراي توحيد قرارگرفتن آنهاست.
درباره منزلت و مقام معصومانعليهمالسلام به نكاتي اشاره ميشود تا علت اين مجراي ولايت بودن روشنتر شود:
برتري چهارده معصومعليهمالسلام بر همه خلايق
در زيارت جامعة كبيره ميگوييم: «خداوند به شما آنچه را كه به احدي از جهانيان نداده، بخشيده است. هر شرافتمندي در برابر شرافت شما سر به زير انداخته، هر صاحب كبريايي به اطاعت از شما گردن نهاده، هر جباري نسبت به برتري شما خاضع گشته و هر چيزي (در عالم) در برابر شما خوار و ذليل گشته است». همچنين در فرازي ديگر آمده است:
پس خداوند شما را به شريفترين مقام مكرّمين و بالاترين منزلت مقرّبين و بالاترين درجات رسولان رساند؛ مقام و منزلتي كه هيچ كس به آن نخواهد رسيد و هيچ كس بالاتر از آن نميباشد و كسي هم در رسيدن به آن مقام از شما پيشي نگرفته است، و هيچ كس هم طمع رسيدن به آن را در سر نميپروراند؛ تا آنجا كه هيچ فرشته مقرب و هيچ پيامبر مرسل و هيچ صديق و هيچ شهيد و هيچ عالم و جاهلي و هيچ پست و بالايي و هيچ مومن صالح يا بيايمان شايستهاي و هيچ جبار سركش و هيچ شيطان عصيانگري، و هيچ شاهدي از مخلوقات در ميان همة اينها باقي نماند؛ مگر آنكه خداوند جلالت امر شما و عظمت موقعيت شما و بزرگي مقام شما و نور كامل شما و موقعيتهاي راستين شما و استواري مقام شما و شرافت جايگاه و منزلت شما را نزد خودش و احترام شما را پيش خود و امتيازات خاص شما را نزد خود و نزديكي مقام شما را به خودش، بر آنان مشخص و آشكار گردانيد.
اولين خلايق خدا و تفويض امور عالم بر آنها
امام صادقعليهالسلام به محمدبنسنان فرمودند:
خداوند تبارك و تعالي همواره منفرد به وحدانيت بود. سپس محمد و علي و فاطمهعليهمالسلام را خلق كرد. پس هزار روزگار مكث كردند و سپس جميع اشيا را خلق كرد. پس آنها را بر كل خلايقش شاهد گرفت و ولايت آنها را بر آنجاري كرد و تمام امورشان را به آنها تفويض كرد. پس آنها حلال ميكنند هر آنچه ميخواهند و حرام ميكنند هر آنچه ميخواهند و البته آنها چيزي نميخواهند مگر آنكه خدا بخواهد. آنگاه فرمودند اين طريق وسط است، جلو بيفيند، هلاك ميشويد و پشت سر هم قرارگيريد هلاك ميشويد. اگر ميخواهيد به مقصد برسيد، ملازم اينها باشيد.
خلقت ائمهعليهمالسلام از نور خدا و تنزّل در زمين
ايشان در عالم دنيا تنزّل پيدا كردند؛ «خلقكم اللّه أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛ خداوند شما را نورهايي خلق كرد. پس طوافكنندة عرش خود قرار داد تا زمانيكه به وسيله شما بر ما منّت نهاد و شما را در خانههايي قرارداد كه خداوند اذن داد تا اينكه رفعت يابند و در آنها اسم او ذكر گردد».
بابالله بودن ائمهعليهمالسلام
«بابالله» تعبير ديگري است كه در احاديث به كار رفته است. «در»، موضعي
است كه از آن وارد خانه ميشوند و اگر كسي بخواهد وارد خانة معرفت
و بندگي خدا شود، بايد صرفاً از اين در، وارد شود. از غير در، نبايد و نميتوان وارد خانه شد. خداوند ميفرمايد: «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقي وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛ و ليكن نيكي آن است كه شخص متقي باشد و به خانهها از درهايش وارد شويد»(بقره: 189).
اگر كسي ميخواهد به هدف بندگي و معرفت خداوند برسد، بايد از دري
كه خود خدا قرار داده است، وارد شود؛ وگرنه به هدف خود نميرسد.
در حديث آمده است: «لو لا نحن ما عُبدَ الله»؛ زيرا راه بندگي خدا را ائمهعليهمالسلام به خلايق ياد دادهاند. حتي ملائكه نيز درس توحيد و تنزيه و تقديس پروردگار را از اين انوار مقدس آموختهاند. بنابراين، اگر ايشان نبودند، باب بندگي خدا مسدود بود.
هر كس بخواهد مورد توجه خداي متعال قرار بگيرد، فقط بايد به بندگي خدا و اقرار به مقامات اهلبيتعليهمالسلام گردن بنهد. اين قاعدة كلي هيچجا در عالم خلقت استثنا ندارد.
ولايت امامعليهالسلام مجراي تام ولايت الله
به راستي كه ارادة حضرت حق از مجرايي عبور ميكند و در همة تصميماتي كه دربارة كل خلقت گرفته ميشود، در عالم جاري ميگردد؛ «و أجري ولايتهم عليها و فوّض امورها اليهم»؛ اين عالم تحت ولايت آنهاست. طاعت از آنها بر همه واجب است؛ در حاليكه آنها نيز، تحت ولايت خداي متعال عمل ميكنند. پس ولايت اولياي الهي، بهويژه چهارده نور پاكعليهالسلام ، همان جريان ولايت خدا و ادامة توحيد و جز و توحيد است.
در دعوت به توحيد، يك بشارت بزرگ هست كه انسان ظرفيت توحيد و لقاي پروردگارش را دارد. پس هدف و ثمره توحيد، لقا است. حال راه لقا چيست؟ و درك مقام توحيد چگونه واقع ميشود؟ «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاًً»(كهف: 110)؛ يعني عمل صالح است كه انسان را به لقاء ميرساند. همچنين در روايت آمده است: «العمل الصالح، معرفة الائمهعليهمالسلام». پس اگر طريق توحيد ولايت شد، توحيد يعني از اين ولايت خارج نشدن و اينكه همه افعال و حركات انسان در چارچوب ولايت خدا باشد.
4. معرفت امام طريق معرفت الله
امام حسينعليهالسلام فرمودند: «ايها الناس ان الله جل ذكره ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا عن عباده من سواه». گويا معرفت، عبوديت و استغناء از شرك، سه مرحله اهداف خلقت هستند. يعني خداي متعال انسان را براي معرفت آفريده است كه اثر معرفت، عبوديت و اثر عبوديت نيز استغنا از عبادت غير است. امام در پاسخ به «ما معرفة الله»؟ فرمودند: «معرفة اهل كل زمانٍ امامهم الذي يجب عليهم طاعته»؛ يعني اگر مردم هر زمان امام زمان خودشان را بشناسند، با اين معرفت، به معرفت خداي متعال راه مييابند. به تعبير ديگر، از طريق معرفت امام، معرفتالله تحقق پيدا ميكند.
مراتب و درجات معرفت الامام
اين معرفت درجاتي دارد كه مرتبه مطلوبش «معرفت بالنورانيه» است؛ يعني كسي كه مقام نورانيت امامعليهالسلام را درك نكند، معرفت مطلوب را به دست نياورده است. معرفت به خصوصيات جسماني ائمهعليهمالسلام اگر به معرفت نورانيت و حقيقت امامعليهالسلام ختم نشود، آن معرفت گاهي رهزن انسان نيز ميشود؛ زيرا خود را همسنگ آنها تلقي كرده، يا حتي ادعاي سبقت ميكنند.
معرفت مقام نورانيت ائمه عليهمالسلام
ائمهعليهمالسلام نورالهي در همه عوالم هستند. خداي متعال دستور داده است: «فآمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا» (تغابن، 8)؛ يعني اگر عالم نوراني و روشن به نور حضرت حق است، اين نور الهي كه تنزّل يافته و همه عوالم منور به اين نور هستند، نور ائمه معصومانعليهمالسلام است. همانطور كه پيش از اين اشاره شد، در زيارت جامعه صريحاً آمده است كه «خداوند شما را نورهايي آفريده است كه گرد عرش بوديد».
حصول معرفت و رفع حجب و هدايت در شعاع نور امام
«والله يا ابا خالد لنورالامام في قلوب المؤمنين انورمن الشمس المضيئه بالنهار». اگر كسي به مقام ايمان رسيد، نور امام در قلب مؤمن از خورشيد در روز روشنتر است؛ ابهام و حيرت از او برداشته ميشود. كسي كه به مشاهدة ملكوت عالم نيز ميرسد، حيرتهايش برداشته شده و به يقين ميرسد.
اكنون با اندك آگاهي به جايگاه با عظمت ائمه معصومانعليهمالسلام دريافتيم مهمترين عاملي كه به منزله فريضه نيل انسان به مقام ولايت نقش ايفا ميكند، مسئله معرفت و اخلاص در عمل است. اگر انسان به معرفت دست يافت و از اخلاص در عمل برخوردار بود، به ولايت ميرسد و ولي ميشود. تنها راه معرفت خدا، معرفت لازم به امام هر زمان است و كمال توحيد و اخلاص نيز به كمال پذيرش ولايت آنهاست.
اما پرسش اين است كه وجود والاي آنها بر چه حكمت و اهدافي استوار است؟ و چه رابطهاي با عبادت ما و خلايق دارد؟
استاد ميرباقري در اين زمينه نيز مباحث ارزشمندي ارائه كردهاند كه به طور خلاصه بدان اشاره ميشود:
امامت «منصب الهي» براي سرپرستي «عبادت»
آنچه انسان بايد به آن برسد، نقطه اوج عبوديت است. عبوديت به معناي كمال خشوع انسان است و تمام اخلاص هم همين است كه هيچ تصميمي كه بيرون از مشيت و ولايت حق باشد، از انسان صادر نشود. تنها حجاب انسان نيز همين انانيت است. اگر انسان هركجا كه اراده دارد آنرا به ولايت الهي سپرده و ولايت الهي و نور حق بر او جاري گردد، اين وجود نوراني ميشود. اين همان مقام قرب و نورانيت است. مقامي كه تمام قواي انسان تحت ولايت حق است و ولايت حق بر آنها جاري ميشود. در جايي كه سجدة تام واقع ميشود و انسان با تمام ظرفيت سجده ميكند، بديهي است، مناسك آن به تبيين نياز دارد و راهنما ميخواهد، به ويژه كه دستگاه پچيده ابليس بر سر راه انسان نيز قرار دارد. از اين روي، انسان احتياج به حفاظت و ولايت دارد و سپر ايمني و محيط امن ميخواهد.
اگر عبوديت، صراط مستقيم است، صراط مستقيم، صراط ولايت است؛ يعني با فاني شدن در ولايت ولياللّه انسان به عبوديت ميرسد و نقش امامعليهالسلام در رساندن به قرب و عبوديت، ولايتِ و لحظه به لحظه است كه به باطن و ظاهر انسان اِعمال ميكند و او را سير ميدهد. سجدة تام امامعليهالسلام مبدأ همه عبادتهاست.
معرفت او طريق معرفت ديگران و عبادت او طريق عبادت ديگران است. امامعليهالسلام نور الهي است كه تنزّل پيدا كرده و در جريان تنزّل نيز حقيقتاً با عبادت نازل شده است. امام همان پيشوايي است كه در عبادت حق جلوتر از همه حركت ميكند و هر كسي كه به دنبال ايشان باشد، دستشان را گرفته و به سوي خدا و بندگي او سير ميدهد.
معرفت امام طريق عبادت
اباجعفرعليهالسلام فرمودند: «انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البيت، و من لايعرف الله عزوجل ولايعرف الامام منا، فانما يعرف و يعبد غيرالله، هكذا والله ضلالاً» (علل الشرايع، ص9، به نقل ازميرباقري).
كسي كه به اين مقام نرسيده است، غير خدا را عبادت كرده و ميپندارد خشوع در مقابل خدا دارد. تا مقام معرفت حاصل نشود، عبادت حقيقي واقع نميشود؛ صرف صورت عبادت، عبادت نيست؛ وگرنه شيعيان نيز اين عبادت را داشتهاند. اگر حقيقت خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال در مناسك عبادي جاري شد، آن عبادت انسان را به مقام عبوديت ميرساند و اين حقيقت جاري نميشود، مگر در كساني كه از طريق وليالله به عبادت خداي متعال روي ميآورند.
باطن ولايت، عبادت و اقبال به حضرت حق است. لازمه اين سجده تام آنها، ولايت و سرپرستي عبادات ميباشد. شايد بر همين اساس است كه امام عليعليهالسلام نيز مقصود از نماز را ولايت، و برپا داشتن نماز را برپاداشتن ولايت تعبير كردهاند.
2. وجود و مفهوم سه نوع عبادت فردي، اجتماعي و تاريخي
اساساً سه نوع عبادت «فردي، اجتماعي و تاريخي» قابل تصور است. عبادتهايي كه انسان در خلوت با خدا دارد، عبادتهاي فردي است كه در آن، ذكر و حال باطني و خشوع پيدا ميشود. در عبادت اجتماعي مومنان دور هم جمع ميشوند تا عبادتي عظيمتر و خشوع بزرگتري داشته باشند كه در مجموع رفتارهاي روحي، ذهني و ظاهري افراد جامعه به هم گره ميخورد و همة آنها آهنگي خداپرستانه پيدا كنند. در عبادت اجتماعي افزون براينكه همه سهيماند، همگي به صورت هماهنگ نيز كار خودشان را انجام ميدهند؛ بنابراين، فرماندهي و برنامهريزي واحد نياز دارد و همه بايد مكمل همديگر باشند. عبادت بزرگتري كه به وسيله يك لشكر انجام ميشود، غيرممكن است افراد به تنهايي بتوانند آن را انجام دهند. همة روابط بايد همراه با اخلاص و توحيد باشد تا عبادت اجتماعي واقع شود. ولايت و امامت فقط براي اين نيست كه ارادهها را جدا سرپرستي كند، بلكه ارتباط ارادهها با هم، و شكلگيري يك جامعه بزرگ را نيز هدايت ميكند.
عبادت اجتماعي بسيار مهمتر از عبادت فردي است. بيترديد بستر اصلي عبادت، جامعه است. بسياري از صفات خوب اجتماعي هستند و كمترين مرتبة عبادت اجتماعي مشاركت در حب است. امامعليهالسلام محور ارتباط نظام خلقت و حلقة اتصال همه عوالم به خداي متعال، و حلقه ارتباط ما با خداست.
اگر تاريخ انبياعليهمالسلام را يك جبهة واحد بدانيم، يك عبادت مشترك دارند كه هر پيغمبري را ناديده بگيريم، به اين عبادت آسيب ميرسد. بايد به همه انبيا ايمان، و همة مومنان را دوست داشته باشيم؛ حق نداريم از هيچ مؤمني تبري بجوييم، حتي اگر مؤمن به انبياي گذشته باشد. مومنان انبياي گذشته، مشتاق مومنان امتهاي بعد هستند؛ زيرا چون يك جامعه هستند و پيوند روحي دارند. ظهور امام زمانعليهالسلام ، ثمرة دعوت همه انبيا و عبادتي تاريخي است و همة مومنان به اندازه خودشان در ظهور سهم دارند. عبارت تاريخي يك هم پرستشي است كه همه ارادهها به هم دست دادهاند و آن را محقق كردهاند كه آن تحقق عبادت در عصر «ظهور» است، تحقق بندگي تام است، ظهور ولايت الهي در عالم است!
3. ارتباط و تبعيت از امام، تنها طريق رشد و كمال
شأن امامعليهالسلام و ولايت مطلقه، هدايت كل خلقت به صورت هماهنگ است؛ يعني ظرفيت عبادت امامعليهالسلام ظرفيتي است كه وقتي در سرپرستي مخلوقات نازل ميشود، همة خلقت را هدايت و هماهنگ ميكند و اگر همه خلقت تحت ولايت او عمل كند، همه روابطشان هماهنگ ميشود.
انسان براي آزادي خلق نشده، بلكه اختيار و آزادي او براي عبوديت است. پس اگر همة ارتباطات، از بستر يك ولايت و هدايت عبور كند، در اين صورت همة ارتباطات هماهنگ ميشوند. در نتيجه، همه در مقابل خدا خاشعاند و ديگر، ارادهها مستكبر نيستند.
ميتوان گفت كه شهيدان و رزمندگان بزرگ اسلام به چنين شناخت و معرفتي از صاحبان ولايت خويش رسيدند و با تبعيت عملي در تمام صحنههاي زندگي، خود را كاملاً تحت ولايت ايشان قرار دادند. به همين دليل، به چنان رشدي رسيدند كه اعمال و حركات آنان جهانيان را به شگفتي وا داشت!. آنان مصداق بارز شيعياني بودند كه براساس سخن امام رضاعليهالسلام «همواره در تمامي عرصههاي زندگي تسليم دستورهاي ما هستند و براي هر كاري كه ميكنند به سخنان ما استناد كرده و با دشمنان ما مخالفت ميكنند» و «با اتكا به خدا بر همة مشكلات و سختيها غلبه ميكنند».
در اين صورت، اهل بيتعليهمالسلام نيز زندگي شيعيان را تحت ولايت خويش گرفته و اموراتشان را سامان ميبخشند. در مواقع حساس و سرنوشتسازي كه عقل و فكر هيچ بشري كارساز نيست، هنگام درخواست و توسل خالصانه و خاضعانه، با يك اشاره ايشان مشكلات حل شده و همة امور به نفع شيعيانشان تغيير مييابد. آري! وقتي انسان خود را تحت ولايت الهي قرار داد و تربيت ولايي يافت، تمام امور به نفع او و در جهت بندگي خدا واقع ميشود.
اما دلايل ولايتپذيري الهي براي چيست؟، ريشههاي اين مسئله را ميتوان به پنج صورت تبيين كرد:
آزاد شدن عقل از زندان دنيا و ماديات
عقل در محدودة دنياي مذموم زنداني گشته و فقط منفعتهاي مادي دنيايي را ميطلبد و انسان را از ياد خدا غافل و به سوي گناه ميكشاند؛ همان دنيايي كه اميرالمومنينعليهالسلام آن را سهطلاقه ميكند و باطن آن مرداري است كه ستمكاران مانند سگان به جان اين مردار بدبو ميافتند.
يعني عقل انسان از تبعيت نفس و زندان دنيا آزاد شده، و در اختيار عبوديت حق قرار ميگيرد و مؤمن به منزلتي ميرسد كه «لهم فيها ما يشاوون» (نحل، 31) هرچه بخواهد واقع ميشود.
لايههاي باطني علم كه تصرف در آنها علوم باطني ميطلبد، در اختيار كساني قرار ميگيرد كه تصرفشان هماهنگ با ولايت است. و مؤمن به خاطر ايمانش، در تصرفات خود هيچگاه از مسير خارج نميشود. ازاينروي، در عصر ظهور چون ارادهها بر محور ارادة ولي خدا هماهنگ ميشود و شيطنت خاتمه مييابد و ارادهها به مقام عبادت ميرسند، علوم در اختيار آنها قرار ميگيرد، سرپرستي ميشوند؛ عقول آنها كامل ميگردد و 25 حرف از 27 حرف علم، به وسيله حضرت ظاهر ميشود.
نشان دادن جايگاه هر چيز، به ويژه انسان
آيا عوالم متعدد ـ نباتات، جماد و انسان ـ هركدام به سمت غايتي حركت ميكنند؟ يا مجموعه اينها يك عالم و يك دستگاه خلقت است و اين دستگاه خلقت داراي نظام هماهنگ، يك هدف را دنبال ميكنند؟
اينگونه نيست كه مخلوقات ديگر اراده و حيات نداشته باشند مراتب حيات و اراده در مخلوقات متفاوت است، ولي همه اراده و حيات دارند. يعني همه داراي شعور و تصميمگيري هستند و معناي «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» نيز به همين اشاره دارد.
اساساً ارادهها سطوح مختلفي دارند. يك اراده، ارادة محوري و متصرف در كل خلقت است و اراده ديگر نيز ضعيف است. وقتي ارادة انسان با فطرت او هماهنگ نباشد، در عالم فساد آشكار ميشود. درست است كه « خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» (بقره:29)، ولي خود انسان را براي عبوديت آفريده است.
هدف دادن و معنابخشي به حيات بشري
از ديدگاه نظام ولايت، خداي متعال در وجود انسان ابعادي قرار داده است كه همة آنها متناسب با هدف خلقت او (عبوديت) است. از اينروي، نه تنها نيازهاي فردي شخص، حتي ارتباطات اجتماعي نيز صرفاً براي تأمين نيازهاي مادي نيست، بلكه تجمع و هماهنگي ارادهها (همدلي، همفكري و همكاري) براي غايتي است كه آن غايت ميتواند پرستش خداي متعال باشد؛ يعني در يك نظام ارادة بزرگ، زندگي اجتماعي و حيات بشري انسانها بر محور عبادت شكل ميگيرد. و نظام حالات روحي و نظام جهتگيريها و اهداف هماهنگ هستند. اين وحدت اجتماعي، وحدتي ماندگار است كه تا روز قيامت «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»( اسراء:71) ادامه دارد. انسانها در قيامت به صورت امت و با امسام خودشان محشور، و وارد بهشت يا جنهم ميشوند.
بنابراين، جامعه و جامعهپردازي فقط براي تأمين نيازهاي مادي نيست و نيازهاي مادي انسان نيز از نيازهاي معنوي او جدا نيستند. انسان مجموعهاي از نيازمنديهايي دارد كه تناسب قرب و پرستش، در آن قرار داده شده است. بهكارگيري همة اين مجموعه در يك جهت، فقط با ولايت امامعليهالسلام امكانپذير است. اينجاست كه والاترين هدف و معناي زندگي انسان ظاهر ميگردد.
4. نوراني كردن ارتباطات در اين عالم، بهويژه ارتباطات انساني
در بستر محيط اجتماعي، اگر روابط و تعلقات اجتماعي، انديشهها و رفتارهاي اجتماعي فرد و همچنين ارتباطات تاريخي او با امامعليهالسلام هماهنگ شد
و ناپاكيها و ناخالصيها برطرف شد، آنگاه عالم مسخر او ميشود؛ بنابراين،
در تصرفات انسان بر محور امامعليهالسلام، همة عالم نوراني ميشود و اين
همان جريان نور ولي الله و امامعليهالسلام است؛ آن نوري كه خدا خلق
كرده است، نازل ميشود و در مراتب مادون جريان پيدا ميكند و همة
عالم نوراني ميشود.
عصر ظهور، عصر تحقق همهجانبة ايمان و عبادت و در نتيجه، تنزّل همهجانبة رحمت، علم، هدايت و همة آثار ولايت است.
5. تبيين وظايف و حقوق همة خلقت، به ويژه انسان
از آنجا كه نبي اكرمصلياللهعليهوآله محور كل خلقت است و همة عالم متناسب با حضرت خلق شده است، همچنان كه گوش وچشم و... به تبع حق انسان قرار داده شده است و رشد آنها متناسب با رشد انسان است و اختلافات موجود در قوا هم متناسب با تفاوت ظرفيتهاي آنها بوده است، نعمتهايي در اختيار او قرار ميگيرد كه به اندازة ظرفيت عبادت اوست.
پس اگر همة مخلوقات در مسير كمال خودشان حركت كنند، دقيقاً كاروان هستي بر محور نبي اكرمصلياللهعليهوآله به طرف خداي متعال حركت ميكند. چون محور حق، ظرفيت نبي اكرمصلياللهعليهوآله است كه خداي متعال در خلقت قرار داده است، حق همه عالم اين است كه به تبع آن روح كلي خلقت، به طرف خدا حركت كنند. و براي هر موجودي، متناسب با ظرف و قربش به نبي اكرمصلياللهعليهوآله حقوقي جعل ميكند. خداي متعال يك هدف واحد و يك رهبري و يك امامت براي آنها قرار داده است. بنابراين، اگر همه در جاي خود و متناسب با ظرف خودشان آن ولايت را بپذيرند، در استيفاي حقوق، همگي به صورت هماهنگ حقشان استيفا ميشود.
مراحل حصول معرفـت به نورانيت ائمهعليهمالسلام
در پاسخ به اين پرسش كه اينكه چگونه بتوانيم به نورانيت ائمه اطهارعليهمالسلام معرفت حاصل كنيم، ميتوان گفت تحمل ولايت، اصليترين و سختترين تكليف است، ولي با طي مراحلي قابل حصول است كه در روايات آمده است: «شما به مقام صلاح نميرسيد و صالح نميشويد تا معرفت پيدا كنيد و معرفت پيدا نميكنيد تا تصديق كنيد و تصديق نميكنيد تا به مقام تسليم برسيد». پس جريان معرفت، از بستر اراده انسان عبور ميكند. بنابراين، معرفت چيزي نيست كه فقط با برهان و استدلال حاصل شود، بلكه معرفت مستند به اراده انسان است و آن هم بعد از تسليم و تصديق حاصل ميشود. البته تسليم پايان راه نيست، بلكه تسليم اول راه است و با آن حركت آغاز ميشود.
در روايت ديگري آمده است: «كسي ما را دوست نميگيرد مگر اينكه خدا قلبش را تطهير كند و خدا قلبي را تطهير نميكند، مگر اينكه تسليم ما شود و مقام سلم پيدا كند» (كافي، باب الائمه، به نقل ازميرباقري). «يسلموا» فعل مضارع است؛ يعني هميشه تسليم ماست تا اين كه به مقام سلم برسد. براساس «فاذا سلماً لنا سلّمه الله»، به احتمال مراتب از طرف بالاست؛ زيرا حب و ولا، تطهير لازم دارد و براي تطهير، تسليم لازم است. پس آغاز از تسليم است و نه از حب؛ حب مرتبة پاياني است. اگر كسي به مقام حب و ولا رسيد، او به باطن ولايت راه پيدا كرده است. ايمان همان مقام حب است و مقام حب بعد از مقام تسليم و تطهير است.
آثار ولايتپذيري
آثار ولايتپذيري را ميتوان به پنج دسته تقسيم كرد:
الف)منيت و نتيجة آن (تطهير)
اگر كسي اين مسير را طي كرد، در نتيجة حب و تطهير و تسليم، انسان به مقام امنيت و سلم ميرسد؛ زيرا «ولايت شما را مخصوص ما قرار نداد، الاّ براي پاك نمودن خلقت ما، و طهارتي براي نفوس ما، و كفّاره گناهان ما».
پس او از سكرات مرگ و شدايد و بلاهاي دنيا به راحتي عبور ميكند. در متن بلا، در وادي ايمن است و هيچ رنجي نميبرد. بلا به او ضرر نميرساند و امنيتِ او را نميگيرد. انساني كه به مقام سلم در مقابل ولي خدا ميرسد، خداي متعال او را تطهير ميكند. «من حَسُن ايمانه كثُرَ بلائه»؛ يعني وقتي ايمان مؤمن نيكو ميشود، بلايش فراوان ميشود. وقتي خداي متعال با گره ايمان مؤمن را ميگيرد، سوهان بلاء را ميكشد و او را تطهير ميكند. وگرنه انسان فرار ميكند.
ب) تسليم و نتيجة آن (ايمان و تنوير)
«سلم» يعني انسان در همة مراتب وجود حتي در باطن خودش تسليم بشود و هيچ مقاومتي در باطن هم نداشته باشد. اگر او در مقابل حكم الهي حرج داشته باشد، سلم كامل ندارد؛ زيرا حرج ناشي از تسليم نشدن است. پس اگر در قلب، مقام تسليم باطني حاصل شد، حرج باطني برداشته ميشود. اين مقام سلم شايد همان مقامي است كه انسان به جايي ميرسد كه ايمان پيدا ميكند. آنگاه خداي متعال او را تطهير و بعد تنوير ميكند؛ «والله ينوّرون قلوب المؤمنين».
ج) تصديق و نتيجة آن (معرفت)
«تصديق» شايد همان مرتبة تسليم باطني يا مرتبه بعد از تطهير است؛ يعني انسان تا زمانيكه تطهير نشده باشد، هر چه بكوشد تسليم بشود، نميتواند تسليم باشد؛ در او ريب و شك پيدا ميشود؛ نميتواند بفهمد كه پيغمبرخداصلياللهعليهوآله از عالم انوار با اختيار خود پايين آمده است تا به ميثاق خود عمل كند.
«مقام تصديق» يعني اينكه انسان به جايي برسد كه هركاري آنها ميكنند، آن را عين صدق و برابر با آن بداند؛ بديهي است انساني كه نتواند تصديق كند، نميتواند معرفت پيدا كند و دچار شك ميشود و با تعبيري كه در ادعيه آمده است، به «نكس» و «بيعتشكني» و سرانجام به «تكذيب ولي خدا» روي ميآورد.
د)«شفاعت» و رهايي از گمراهي
«ولايت» همان «شفاعت» است؛ يعني سجدة حضرت، مجراي رحمت خداي متعال، خير، نور، حيات و... براي كساني ميشود كه حاضرند به طرف او بيايند. بنابراين، «شفاعت يك امر ساده نيست». «تمام وجودش را براي تو بذل و فدا كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهي نجات دهند» (زيارت اربعين)، پس ولايت سيدالشهداءعليهالسلام از طريق عبادت حضرت واقع ميشود؛ يعني شفاعت حضرت، طريق ولايت و ولايت او طريق عبادت است. بنابراين، شفاعت يك امر قراردادي نيست؛ هركس مجراي نور نبي اكرمصلياللهعليهوآله شد، طريق شفاعت حضرت، واقع شده است.
ه ) قبول عبادت (اساس رشد و قرب)
اساس رشد، عبادت و شفاعت حضرت است و در واقع ولايت آنها بر عالم، طريق شفاعت آنهاست، فداكاري، لطف، محبت و ايثار ميكنند تا ولايت كنند. عبادت ما متناسب با ولايت آنها واقع ميشود و به شفاعت آنها هم قبول ميشود. شفاعت آنها، هم طريق جريان عبادت و هم طريق رشد و بالا رفتن عبادت است. همچنين ما نيز رشد ميكنيم. همانگونه كه بدن مؤمن از طريق مؤمن به قرب ميرسد.
به راستي كه شهيدان ما با ولايتپذيري تامّ خود، با لبيك به فرمان ولي فقيه زمان و تسليم و تصديق امر الهي، در اوج جواني با ارادة تمام خويش، به ميدان عمل پاي نهادند و خداوند متعال هم آنان را تطهير و چنان معرفتي عطا فرمود و مقامي به آنها نشان داد كه بذل جان و مال و تمام هستي خويش در راه او، ارزشي نداشت. ازاينرو، با اثبات عبوديت خود و با توسل بر واسطههاي فيض الهي، اساس رشد و قرب الهي در تمام وجودشان حاصل گشت و حقيقت وعدة نصرت الهي هم تحقق يافت كه: «ان تنصر الله ينصركم و يثبت اقدامكم» (محمد: 7). به طوري كه لياقت خبر از آينده خويش را هم پيدا ميكردند؛ براي نمونه، به خاطرهاي از آنها اشاره ميگردد:
روزي حاج احمد متوسليان گفت: برادر برقي! شما عمليات فتحالمبين را به ياد داري؟ گفتم: بله، چيزي از آن نگذشته است. گفت در عمليات فتحالمبين قرار بود امكانات زيادي در اختيار ما بگذارند، ولي امكانات كمي در اختيار ما قرار گرفت. من شب، هنگامي كه براي وضو گرفتن بيرون رفته بودم و فكر ميكردم كه با اين امكانات كم و با اين وسايل ناچيز نميتوانيم كاري كنيم و پيروز شويم، ميترسيديم كه آبروريزي شود و حيثيّتمان از بين برود. در اين فكر بودم كه فشار دستي را بر شانهام احساس كردم. وقتي كه برگشتم برادر پاسداري را ديدم كه از پاسداران خودمان نبود. گفت برادر احمد شما از خدا و ائمه اطهارعليهمالسلام غافل شديد و توكل خود را از دست دادهايد و به فكر ماشين و وسايل افتادهايد. به خدا توكل كنيد. شما پيروزيد. شما عمليات ديگري هم در پيشرو داريد به نام عمليات بيتالمقدس. در آن عمليات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان هم ميرويد و از آنجا شما ديگر بر نميگرديد و آنجا ديگر پايان كار توست.»
و چقدر دقيق بود كه لبنان پايان كار او شد. و تا به امروز خبري از او نيست!
موانع ولايت
از آنجا كه خداوند باري تعالي همه كارهايش بر مبناي حكمت بوده و به انسان هم اختيار و اراده داده است تا در سايه فهم و انتخاب خود براي پرستش الهي قدم بردارد، زمينههايي را نيز براي امتحان و امكان لغزش او فراهم ساخته است كه از جمله آنها وجود شيطان است. بهطوري كه از آن به منزلة ولي كساني ياد كرده است كه اعمالشان را در نظرشان زيبا جلوه داده است (نحل: 63). البته خداي سبحان مكرر به پرهيز از آنها فرمان داده و از تحت ولايت آنها واقع شدن منع كرده است. همچنين از باب رحمت خويش براي راهنمايي راه نيز، انبيا و اوليا خاص خود را فرو فرستاده است. اما چه عواملي باعث گمراهي و مانع تحقق ولايت الهي ميگردد؟ در ادامه به برخي از اين موارد اشاره ميكنيم:
1) گرايش به دنيا
يكي از موانع بزرگ تحقق ولايت در انسان، گرايش به عالم طبيعت و دنيا است. قرآن دربارة كساني كه با وجود برخورداري از آيات الهي، نتوانستند از فيض الهي بهره ببرند كنند و در نتيجه گمراه شدند ميفرمايد:
عابد اسرائيلي كه ما آيات خود را به او عطا كرديم، اما او بر اثر گرايش به طبيعت و احساس جاودانگي در زمين، از پوشش آيات ما خارج و گرفتار ظلمت شد، و شيطان از پي او درآمد و از گمراهان شد. اگر ما ميخواستيم، ميتوانستيم او را بالا ببريم. اما هركس بايد با اختيار خود و با فكر و انديشه خود به كمال برسد، نه با ترفيع درجة اجباري. اما او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد. مثل او مثل سگ است كه اگر به او حمله كني يا به حال خود واگذاري، دهانش را باز ميگذارد. (اعراف، 175-176).
گويا چنان تشنة دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود. و يا فكر ميكند كه اموال جمع شده، او را در زمين جاودانه نگه ميدارد. پندار باطل، مانع صعود و قرب انسان به خداي سبحان ميشود.
2) گناه
گناه موجب دوري انسان از خدا ميشود. در قرآن كريم، گناه مانع شهود حقايق دانسته شده است. علت كجانديشي افراد، زنگارهايي است كه بر اثر گناه، قلب را تيره كرده است. قلب آيينة شفافي است كه اگر انسان آن را تيره و تباه نميكرد، اسرار عالم در او ميتابيد.
«خشوع تام»، همان مقام توحيد تام است. پس كمترين استكبار، موجب خروج از توحيد است؛ يعني خود را ديدن و تعزّز و استكبار در برابر حضرت حق پيدا كردن، نقطة مقابل توحيد است. بنابراين، هر گونه گناه، موجب دوري از خدا و اولياي او گشته، مانع تحقق ولايت الهي در وجود او ميشود. مگر اينكه باِ توبه به سوي آنها باز گردد.
راهكارها
متأسفانه هنوز معنا و مفهوم و توجه به ولايت در ميان شيعيان «كما هو حقّه» به طور روشن تبيين نشده است؛ بهويژه درعرصة تعليم و تربيت و دانشگاه و مدارس و برنامههاي درسي و آموزشي ديني، هيچگاه، آنگونه كه در اصل دين و اعتقادات ما، بيان شده است، به اين مسئله اهميت داده نشده است. همين امر نيز باعث جداانگاري حوزة علم و دانش از دين و مذهب گشته است؛ زيرا هر محصل و دانشگاهي، خود را در دو محيط جداگانهاي احساس ميكند كه رابطهاي با هم ندارند. در حالي كه تمام حقيقت دين، به تربيت انسان براي دريافت علم و معرفت، وعبادت و بندگي خدا در راستاي آن ميپردازد!
پس چه عاملي موجب شده است نظام آموزشي جامعة معاصر، با نام تعليم و تربيت اسلامي هم، اغلب به تعليم و تربيت نفساني منجر ميشود. دانشآموختههاي چنين نظامي ابراز ميدارند: «هرچه كه دوست دارم و دلم ميخواهد انجام ميدهم و بيشتر به دنبال منفعت خويش هستم». روشن است كه مبناي چنين گفتاري همان استكبار و انانيت نفس است كه در برابر تربيت ديني و اسلامي قرار دارد. عدّهاي نيز حيران بوده و دچار سلب اعتماد از همگان شدهاند. همچنين عدة كمي نيز براي يافتن خود و گمشدة خود (هدف زندگي و شناخت حقيقت دين) به سوي حوزه علميه يا مراكز مذهبي رهسپار ميشوند.
البته اين مسئله با ترويج وگسترش فرهنگ نفسمحور استكبار و سرمايهداري حاكم بر جهان، از طريق انواع رسانههاي جمعي و تكنولوژيكي نيز بيربط نيست؛ اما با توجه به ظرفيت نسبي جامعه و بهويژه نسل جديد از يك طرف و مباني غني و متقن و محكم از طرف ديگر ـ كه تنهاترين وسيله نجات در اين برهه از زمان ميباشند ـ اگر براي حل اين معظل هرچه سريعتر اقدامات لازم صورت نپذيرد، به تدريج عموم جامعه با تضادها و تناقضهاي بيشتري روبهرو ميشوند و با محوريت نفس به پيش خواهند رفت: اين امر نه تنها جامعه را به هلاكت و نابودي و فساد اخلاقي ميكشاند، بلكه با توجه به نياز روحي، زمينه را براي نفوذ اعتقادات خرافي، و تبليغ و ترويج اديان منحرف نيز فراهم ميكند. در اين صورت، نه تنها براي نزديك شدن ظهور و وقوع عبادت تامه و تحقق ولايت الهي كامل، قدمي برنداشتهايم، بلكه دوري هرچه بيشترش را نيز موجب شدهايم.
بنابراين، بهترين كار براي اين امر، تبيين، تفهيم وگسترش هرچه بيشتر مباني روشن و دقيق حقيقت «ولايت» و وظايف انسان نسبت به آن در جامعه و بيدارسازي غافلين غيرمعاند است. گام اول: تدوين كامل منابع معتبر در اين باره، و تأليف جامع مباني تربيت ديني و«ولايت» به مثابه اصليترين مبنا، با طي مراحل و حركت در راستاي آن (مهندسي تربيت ولايي) توسط اهل تحقيق و تدبر و نخبگان ديني و دانشگاهي متعهد؛
گام دوم: تبيين، تفهيم و گسترش آنها در محافل علمي، معرفتي و معنوي، در ميان نخبگان علمي و حوزوي، دانشگاهي و فرهنگي هنري؛
گام سوم: تدوين و تأليف كتب آموزشي در سطوح مختلف (براي افراد مختلف در سطوح سني و معنوي و معرفتي) با مباني يكسان، اما با گفتارها و زبآنهاي مختلف هرگروه؛
گام چهارم: آموزش دادن و آشنا كردن معلّمان، مربيان، استادان و مسؤلان؛
گام پنجم: گسترش رسمي در نظام آموزشي مدارس و دانشگاهها؛
گام ششم: توليد برنامهها و انواع مختلف كارهاي هنري در اين زمينه؛
گام هفتم: همزمان با گسترش آن در نظامهاي آموزشي، تبيين و توصيف و حمايت هرچه بيشتر از طريق رسانههاي جمعي براي عموم مردم.
نتيجهگيري
«ولايت» حقيقت و باطن دين است؛ وقتي رسول اكرمصلياللهعليهوآله خدا را عبادت ميكند و زماني كه نازلة عبادت ايشان در عالم براي هدايت جاري ميشود، از راههاي خاصي واقع ميشود. اگر ما در اين مسير حركت كنيم، به هدايت ميرسيم. دين، بيانگر اين راهها و مناسك جريان همين ولايت است؛ يعني دين بيان ميكند كه چه كارهايي انجام دهيد و از چه اموري بپرهيزيد تا از ولايت خارج نشويد.
بنابراين، اساس و مبناي دين، پذيرش ولايت است كه باطن دين ميباشد و اگر كسي آن را قبول نكند، ارتباط حقيقي با خدا برقرار نميشود. نماز كسي كه ولايت را قبول نكند، اگر همة قواعد نماز را نيز داشته باشد، اثري ندارد. بر اساس روايات، اگر انسان بدون ولايت از اول عمر تا آخر بين ركن و مقام عبادت كند، پذيرفته نيست.
نتيجه جريان امامت، جريان نور، حيات، معرفت و هدايت است. انسان تا به چيزي معرفت نيابد، محبت پيدا نميكند. ارزش انسان به مقدار محبت اوست و هر كس با محبوبش محشور ميشود و بالاترين محبت و دوستي نيز در همان اساسيترين ركن دين به نام «ولايت» نهفته است. دوستي به معرفت ميسّر ميشود و معرفت، باطن عبادت است. به طور كلي، معرفت، محبت ميآورد و محبت هم اطاعت را به دنبال دارد و اين همان رمز تربيت ولايي است. كه اصليترين مبناي تربيت ديني بهشمار ميآيد.
با توجه به تمامي حيطههاي زندگي انسان، به طور خلاصه تربيت ولايي در سه حوزه فردي، اجتماعي و تاريخي با چهار شاخصه اصلي ثمر ميدهد:
1. امنيت: رسيدن به آرامش دروني و بيروني؛
2. هدايت در شاخههاي اهداي حيات، طريق معرفت الهي، طريق عبادت، ارائة علم، استيفاي حقوق، سرپرستي، رهبري، مديريت، راهنمايي، و...؛
3. حمايت: شفاعت (در تمامي مراحل زندگي موجب رشد و قرب، و واسطه بخشش الهي)؛
4. قبول عبادت، اساس رشد و قرب الهي در همه امور و موجب عبوديت كامل.
منابع
ـ نهج البلاغه، ترجمة محمد دشتي، قم، الطيار، 1386.
ـ مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، قم، انتشارات نبوغ، 1384.
ـ جواديآملي، عبدالله، شميم ولايت، قم، اسراء، چ سوم، 1385.
ـ ابراهيمزاده، عيسي، فلسفه تربيت، تهران، پيام نور، چ پانزدهم، 1385.
ـ ابن بابويه، محمدبن علي، علل الشرايع والاسلام، تأليف شيخ صدوق، ترجمة و تحقيق محمد جواد ذهني تهراني، قم، مؤمنين، 1380.
ـ امام خميني، كلمات قصار، www.hawzah.net/Per/K/Kalemat
ـ باقري، خسرو، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران، مدرسه، چ پانزدهم، 1385.
ـ بني هاشمي، سيدمحمد، معرفت امام عصرعجلاللهتعاليفرجهالشريف، قم، نيك معارف، چ چهارم، 1384.
ـ برقي، عباس، خاطرهاي از حاج احمد متوسليان - http://haj-ahmad.blogfa.com
ـ دلشاد تهراني، مصطفي، سيري در تربيت اسلامي، تهران، دريا، چ سوم، 1385.
ـ مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، تهران صدرا، چ چهلم، 1382.
ـ شيخ صدوق، شيعه كيست؟، ترجمة سيدمحمدحسين سجاد، اصفهان، مهر ثامنالائمهعليهالسلام، 1387.
ـ شيخ كليني، محمدبنيعقوب، اصول كافي، كتاب الحجة، باب نادر جامع في فضل الامام و صفاته، تهران، اسلاميه، 1368.
ـ گوتك، جرالد ال، مكاتب فلسفي و آراء تربيتي، ترجمة محمدجعفر پاك سرشت، تهران، سمت، 1386.
ـ ميرباقري، سيدمحمدمهدي، مباحثي پيرامون امام شناسي، قم، مؤسسة فرهنگي فجر ولايت، هشتم، 1387.
ـ ــــ ، ولايت الهيه، قم، فرهنگستان علوم اسلامي، 1387.
ـ ماندگاري، محمدمهدي، نظرات مكتوب حضوري.
ـ نوري طبرسي، حاج ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، بينا، 1369.
WWW.Hawzah.net/Per/K/WriterIndex.htm