■ در محضر استاد عزيز، حضرت آيتالله تحريري هستيم. به مناسبت اولين سالگرد ارتحال حضرت آيتالله علامه مصباح يزدي(ره) گفتوگويي با ايشان داريم. حضرت استاد! ضمن تشکر از حضرتعالي، در ارتباط با ابعاد تربيتي و اخلاقي آن عزيز سفرکرده از محضر شما استفاده ميکنيم. به عنوان اولين سؤال، بفرماييد نقش تربيتي ايشان در جامعه امروز و عصر حاضر در سطح جامعه عموماً و در حوزه و دانشگاه خصوصاً، چگونه بوده است؟
□ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم. اولاً، تشکر ميکنم از لطف عزيزان و بزرگواري دوستان که لايق دانستيد که در رابطه با علامه مصباح صحبتهايي داشته باشيم. ثانياً، اساساً مباحث بر محور اين شخصيتها، يک کار اساسي در حوزه هست که بايد به آن از چند جهت اهميت داد: اول اينکه، در جوامع علمي، بهخصوص حوزة علميه قم، بايد جايگاه علمي و معنوي اين نخبگان از علماي ما تبيين شود. دوم اينکه، اينها به نوعي بايد براي حرکتهاي علمي و نخبگي ما الگو باشند. سوم اينکه، ما بايد حوزههاي علميه اهل بيت را معرفي کنيم که داراي يک چنين علمايي هستند. معرفي اين شخصيتها، معرفي مکتب و جامعيت و عمق مکتب اهل بيت(ع) است. بر اساس روايت امام عسگري(ع): هر چه از خوبيهاست، ظهور خوبيهاي ماست و آنچه از بديهاست از ناحيه خود شماست؛ يعني به خودتان مربوط ميشود. به همين دليل، ما بايد به اين شخصيتها اهميت بدهيم. همانطور که در همة جوامع، به شخصيتهاي علمي خودشان اهميت ميدهند، به خصوص اگر داشتههاي معرفتي سست و بيپايه آنها، با ما معارف عميق ما که از اهل بيت سرچشمه ميگيرد، مقايسه شود، اهميت موضوع دو چندان ميشود. متأسفانه ما هم به اين معارف و هم به اين شخصيتهايي که پرچمدار احياي اين معارف هستند، اهميت نميدهيم. آيتالله مصباح با اين تعبيري که عرض کردم در عصر حاضر، پرچمدار احياي معارف گوناگون دين شده است. البته بعد از استادان بزرگشان، مانند علامه طباطبائي و حضرت امام(ره) که علمدار اول در احياي معارف اسلام و مکتب اهل بيت هستند. به ويژه حضرت امام(ره) که پيادهکننده اين معارف هستند.
مرحوم علامه مصباح(ره) از نظر معارف دين، از يک جامعيت خاصي برخوردار بود که اول آن، معارف عقلي و ايماني است که پشتوانه براي امور ساير معارف اسلام است. البته، بايد در جاي خودش يک بحث مستقل شود. بنده در اينجا نقش تربيتي ايشان با اين معارف را اجمالاً عرض ميکنم. زماني که مرحوم آيتالله مصباح، مباحث معرفتي و ارتباط مباحث معرفتي با مباحث تربيتي و ساير مباحث اسلام را مطرح ميکردند، من در کسي جز مرحوم علامه طباطبائي(ره) دقت و ظرافت مباحث عقلي ايشان را نديديم؛ چينشي که مرحوم علامه در مباحث فلسفي داشتند، آيتالله مصباح همان را به نوعي در آموزش فلسفه دنبال کردند. علاوه بر اين، ايشان در آموزش فلسفه يک امتزاجي دادند بين روش فلسفي قديم و فلسفي جديد و آن شروع مباحث از علم و ارزش شناخت است. اين خودش، بحث بسيار مهمي است.
نقش تربيتي مرحوم علامه مصباح، در جامعه بايد به اين صورت تبيين شود که به نظر ايشان، همانطور که در اسلام، جامعه بايد در مسير پذيرش آگاهانه معارف اسلام و مکتب حق اهل بيت(ع) قرار گيرد و اين مکتب ميخواهد انسان را در ابعاد مختلف تقويت فکري و تربيت کند، تربيت در جامعه اسلامي نيز بايد بر اساس عقلانيت پيش برود و بر عقلانيت تربيت بشود تا از جهت فکري از آسيبها مصون بماند. شاهد اين مسئله کار ارزنده ايشان در امر تربيت است. ايشان سعي داشتند تا آگاهي علمي و معرفتي عقلاني را گسترش دهند. به همين دليل، در حوزه، آموزش فلسفه در فلسفه، آموزش عقائد در کلام و دورههاي معارف قرآن در تفسير را تدوين کردند. همين رويه را در طرح ولايت، که از آثار ماندگار ايشان است، عملي کردند. مبناي ايشان در طرح ولايت و متون و آموزشها، بر همان معرفت ديني مبتني است. هدف اين بود که اين رويه در اقشار مختلف، به ويژه جوانان شکل گيرد تا در پرتو اين تربيت معرفتي و معرفت عقلاني، ساير شؤون ديني تحقق پيدا کند تا تربيت معنوي در پرتو تربيت عقلاني شکل گيرد. تربيت معنوي از ديدگاه مرحوم آيتالله مصباح، اين است که يک جامعه متعبد درست شود؛ يعني متعبد در برابر دستورات شرع مقدس با آن سطوح مختلف. چون آنچه را ما از دين ميشناسيم در مرحله اول و ايشان نيز اين را بارها در نوشتههاي خود بيان کردند؛ آنجا که نصاب تشيع و دينداري را بيان ميکنند، اين است که در مرحله اول، مرتبه اولِ تربيت بايد در جامعه شکل گيرد؛ يعني پايبندي به شرع مقدس. اين پايبندي درست شکل نميگيرد، مگر اينکه آن جنبههاي ايماني براساس عقلانيت تحقق پيدا کند و ايشان اين کار را با همين مبنا شروع کردند.
مقصد اصلي ائمه(ع) گسترش معارف حق در جامعه براي همه اقشار بود؛ هم فرهيختگان و هم عموم مردم. البته براي هرکسي، به فراخور حال خود. بيان معارف براي يک سطح بالا، آنها را از بيان معارف براي سطوح پايينتر غافل نميکرد. اين رويه از جمله آن خوبيهاست. آيتالله مصباح همين رويه را دنبال ميکردند. اصل اين بود که آن جنبه الگويي در اين جهت شکل گيرد؛ يعني ايشان در اين جهت، بايد براي ديگران الگو باشند. در اين شيوه ترويج معارف، اگر کسي در آن مراحل بالاتر هم بخواهد ميتواند با اولياء ارتباط داشته باشد. روش ديگر، طريق انحراف است که طريق منسوب به آنها نخواهد بود. بنابراين، هرچه از خوبيها هست، در مکتب اهل بيت(ع) است و مروجان آن هم علماي راستين هستند که در اين جهت، تلاش بسيار کردند؛ چون در برابر انحرافات مختلف قرار ميگرفتند، خود را در برابر اين انحرافات سپر ميکردند تا کانون اصلي حق واقعي آشکار شود. همانطوري که شاگردان خاص اهل بيت(ع) در زمان خودشان، اينگونه بودند. ايشان در فشارهاي مختلف اقتصادي، سياسي و اجتماعي قرار ميگرفتند، اما طرفداري خود را از مکتب اهل بيت(ع) از دست نميدادند.
■ با ورودي که حضرتعالي به بحث داشتيد، با توجه به فرمايشات شما، به نظر ميرسد ايشان جزو آن بزرگان از علماي شيعه بود که جريانسازي ميکردند؛ هم در جهات نظري؛ يعني آگاهي دادن يا شناساندن معارف مستفاد از آيات و روايات و معارف فلسفي و عقلاني و هم جريانسازي در جهت ساختن افراد. شايد تأليف و تدريس کتاب گرانسنگ «خودشناسي براي خودسازي»، آينة تمامنماي شخصيت ايشان باشد. به تعبير آقايان، تقريباً همة شخصيت استاد در اين کتاب بهگونهاي متبلور شده است. لطفاً دربارة مسئله مهم جريانسازي ايشان، در سطح عموم جامعه، بهويژه در حوزههاي علميه و دانشگاهها، توضيح بفرماييد.
□ بله، به نظرم، نظر و روية ايشان اين بود و حق هم همين است که ما بايد در اين پايگاهها کادرسازي کنيم. کادرسازي؛ يعني کساني که مجهز باشند به مجموعه مباحث معرفتي با پشتوانههاي قوي علمي، نه فقط مطالعات عمومي. اين جريانسازي بايد بهگونهاي باشد که فضلا هر يک از مباحث را با آن روشهاي خاص خودش پيش ببرند. بنابراين، فضلاء بايد در حوزه تقويت شوند تا متکفل حل معضلات علوم انساني باشند و به تدوين علوم انساني اسلامي بپردازند. ايشان زحمت بسيار زيادي در اين زمينه متحمل شدند. با استادان مختلف در علوم انساني، بحثهاي جدي علمي داشتند که مجموعه اين مباحث، بهصورت درآمدهايي بر برخي علوم انساني منتشر گرديد. اين امر، بيانگر آن عمق توکل ايشان است که ميخواست حوزة علميه را به عنوان شاخصة مکتب جامع اهل بيت(ع) هم در بُعد عقلانيت و هم در مسائل اخلاقي با پشتوانههاي علمي و هم در مباحث فقهي با روش استنباطي با سطح بالايي بشناساند. لذا ايشان هم بهمعناي واقعي فيلسوف بود و هم متکلم و هم فقيه؛ ايشان در بعضي از فروعات فقهي بهگونهاي وارد ميشدند که دست ديگران را ميبستند. بنده در بعضي مجالس خصوصي ايشان حاضر و شاهد بودم. ايشان با اين ديدگاه بالا، ميخواست در حوزة افرادي در اين ابعاد و با اين عمق تربيت شوند.
البته ايشان به مسائل اخلاقي و تربيت اخلاقي، نظر خاصي داشتند. معتقد بودند: پرداختن به مسائل علمي، بدون توجه به مسائل اخلاقي و معنوي آن کارايي لازم را ندارد. بههمين دليل، همانطور که خودشان فرمودند، از ابتدا که وارد حوزه شدند، دغدغه مسائل اخلاقي و معنوي را داشتند و همواره دنبال اين بودند که مجالس اخلاقي برگزار کنند و با بزرگاني باشند و بهطور صحيح اين مباحث اخلاقي را تبيين کنند. خود ايشان نيز با بزرگاني ارتباط و در سطوح مختلف، به مسائل اخلاقي و تربيتي ورود داشتند و آن را مطرح ميکردند. همچنين، در مجموعهاي که داشتند، دغدغه خاص ايشان اين بود که طلاب و دانشپژوهان، علاوه بر علومي که در رشتههاي مختلف فرا ميگيرند، در مسائل اخلاقي و معنوي هم بايد رشد داشته باشند.
نکته ديگر ورود ايشان در حوزة تربيت، با درجات مختلف بود. ايشان به مباحث زيربنايي اخلاق توجه داشتند و لذا بحث فلسفة اخلاق را تدريس و تأليف کردند؛ چون واقعاً نظرات بديعي در فلسفه اخلاق دارند. اين موضوع بر ميگردد به نظرات و ورود ايشان به مباحث فلسفي. عمدة مباحث اين است که مفاهيم اعتباري از امور واقعي جدا است و اينکه مفاهيم اعتباري چند قسم است؛ اين مفاهيم اعتباري، چه پشتوانههاي حقيقي دارد. ايشان دقتهايي که در کل مباحث فلسفي داشتند، در اينجا هم اعمال کردند. دسته دوم مباحث تربيتي را در قالب مباحث علمي، البته با ديدگاه قرآني و تفسيري، در قالب کتاب اخلاق در قرآن ارائه دادند. بنده بعد از سالها که باز اين کتاب را مطالعه و بررسي ميکنم، به گسترده و عميق بودن مباحث مطرح پي ميبرم. طرح مباحث ابتکاري و طراحي فکري خودشان بوده است. اخلاق در قرآن ايشان، واقعاً زحمت فکري بسيار عميق و طاقت فرسايي لازم دارد که ايشان اين نظام اخلاقي را به تفصيل بيان کردهاند.
■ جناب استاد! آقاي دکتر آقاتهراني ميفرمودند: مرحوم آقاي سيدعزالدين زنجاني به من فرمودند: سلام من را خدمت حاج آقاي مصباح برسانيد. به نظر من، ايشان با نوشتن دورة معارف قرآن، قرآن را از مهجوريت درآوردند!
□ بله واقعاً اين چنين است. در اين جهت هر کسي در هر عرصهاي که اينگونه وارد شود، در آن عرصه قرآن را از مهجوريت درآورده است. دأب قرآن اين است که مباحث کلي را بيان ميکند. ائمه(ع) خودشان فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمُ التَّفَرُّعُ». البته اين «عليکم التفرع»، بايد با يک معيار بسيار عميق باشد. ايشان در اخلاق در قرآن، اين پازلهاي منظومه را درست چيدند، هم از جهت علمي و هم از جهت خاستگاهي.
دسته سوم از مباحث اخلاقي ايشان، مباحث روايي است. به نظر ميرسد، ايشان مباحث اخلاق عمومي-شان را هم با پشتوانههاي همان مباني ارائه دادند در عين حال، در مباحث عمومي ايشان، جنبههاي موعظهاي غلبه دارد؛ يعني طرح عميق مباحث اخلاقي بر اساس نياز انسان ناشي از بينش عمق ايشان است. انسان هم به اخلاق موعظهاي نياز دارد، هم به مباحث اخلاقي، که فراگيران از آن طريق، به مباني معرفت درست و صحيح دست يابند و جايگاه اين مباحث را با آن مباني بشناسد، در اين عرصهها هم ايشان عميقاً ورود داشتند.
اما مباحث تفسيري هم خود يک عرصه ديگري است. به نظر من، آيتالله مصباح آن جامعيت مرحوم علامه طباطبائي(ره) را ظهور و بروز دادند. روش مرحوم علامه(ره) در مباحث عقلي فقط عقلاني؛ در مباحث روايي فقط روايي؛ در مباحث عرفاني فقط عرفاني و در مباحث تفسيري هم، فقط روش تفسيري است؛ يعني اين مباحث و عرصهها را خلط نميکردند. ايشان هم دقيقاً در مباحث تفسيري، همان روش مرحوم علامه را دنبال کردند. با آن تيزبيني که در معارف قرآن داشتند، جزييات کلمات را باز ميکند و به مطالب دقيق و عميقي دسترسي پيدا ميکنند؛ يعني به هر يک از اين عرصه که ايشان وارد شدند، آن را با مباحث ديگر خلط نکردند: در مباحث فلسفي، به يک آيه قرآن تمسک نکردند و يا در مباحث تفسيري، به يک بحث فلسفي استناد کنند. اين شيوه، نشانگر جامعنگري و تسلط فرد به مباحث علمي است و يا در يک بحث، بهخصوص مباحث عقلي که وارد ميشدند، آن را عميقاً ميشکافتند تا به يک بحث بديهي برسند. يک دوره خارج فلسفه هم خدمت ايشان بوديم. بعضي از دوستان ـ که خدا رحمتشان کند ـ مثل آقاي قانعي؛ ايشان بسيار دقيق بود و گاهي بعضي از اساتيد را نگه ميداشت، اما در درس آيتالله مصباح ديگر لنگ ميانداخت. بعضي تحليلهاي عميق ايشان در حرکت جوهري را که بنده به او گفتم، اصلاً متعجب شده بود که ايشان چگونه به اين بيان و مسائل عميق رسيده است. هدف بيان جامعيت ايشان و جامعنگري ايشان است که کمتر ما در اساتيد ديگر ديديم.
■ حضرتعالي الحمدلله اشراف خوبي به شخصيت جناب استاد داريد. به همين دليل، به نظر ميرسد، دربارة بخشهايي از شخصيت ايشان از حضرتعالي، که از نزديک با ايشان آشنا بوديد، بايد بهره بيشتر ببريم. همانطور که مستحضريد، علامه مصباح، يک زيرکي خاصي در مطرح نکردن خود داشتند. ايشان در عين جامعيت خاص، هيچگاه خود را مطرح نميکردند. به بزرگاني مانند حضرت امام(ره) و علامه طباطبائي(ره) مثال ميزدند. مثلاً دربارة حضرت امام(ره) يک بار فرمودند: من هيچ کس را در ميان علماء به اندازه امام نديدم که ذرهاي هوي در او باشد. اين جهات دربارة خود ايشان، به دلايلي مکتوم مانده است. ايشان، هم خودشان کتوم بودند و هم مانع ديگران ميشدند. حضرتعالي با اشراف و ارتباطات خاصي که با ايشان داشتيد، اگر دربارة شخصيت سلوکي ايشان، و برنامههاي ايشان براي تهذيب نفس و مبارزه شديد دائمي با نفسانيت، مطالبي بفرماييد استفاده ميکنيم.
□ مرحوم علامه مصباح(ره) واقعاً يک مجسمه تواضع، به معناي دقيق آن بودند و نميخواستند مطرح بشوند؛ زيرا ايشان توجه به حق و قرب به حقتعالي را خوب شناخته بودند و باورشان آمده بود که اين بايد تحقق پيدا کند. در عرصههاي علمي، آن را با بحثهاي مختلف اثبات ميکردند. مشخصه بارز ايشان اين بود که اينها را باور کرده بود. اين باور، اين حالت را در او پديد آورده بود که اصل، خدا و توجه به خداست. وقتي اين اصل براي کسي تبديل به باور بشود، عميقترين مطالب را بيان ميکند، اما خودش را در اينجا نميبيند. ايشان اينگونه بود. به نظر من، اين هم بر اثر ارتباط ايشان با بندگان خالص بود. اين از توفيقات ايشان بود که هم ارتباط داشت، هم خوب از اين ارتباطات استفاده ميکرد. البته، اين بزرگواران مسلکهاي مختلفي در ظاهر و مسائل تربيتي و اجتماعي داشتند. مثل حضرت امام(ره)، علامه طباطبائي(ره)، آيتالله بهجت(ره)، آيتالله بهاءالديني(ره)، مرحوم انصاري همداني(ره). لبّ اين امور را که ايشان درک کرده بود، همان بندگي و قرب به خداي متعال بود. لذا تا جايي که ايشان تشخيص ميداد وظيفه هست و ميتواند برود، ميرفت. اما در جنبههاي اجتماعي و سياسي ايشان معتقد بود: دين عين سياست است و سياست عين پياده کردن دين است. حق هم همين هست. حضرت امام(ره) هم وقتي دعوت به اين مسائل ميکند، هيچگاه خود را نميبيند. چنين شخص هيچ هوي ندارد، هوي اين است که دعوت به خود شود. آيتالله مصباح، در تحقق و روشنگري زحمتهاي فکري، اجتماعي، محروميتها و مشکلات بسياري را متحمل شدند. علامه طباطبائي(ره) هم اينگونه هست؛ وي در برابر مزاحمتها و مشکلات، همواره همه توان خود را براي استخراج معارف دين و حمايت از آن در برابر معارضان به کار ميبندد و تا آخر هم ميايستد. مرحوم آيتالله العظمي بهجت(ره) که ديگر يکپارچه نور بود. آيتالله مصباح با اين بزرگان ارتباط خوبي داشت و از اينها خوب استفاده ميکرد.
ايشان، از بُعد تربيتي سالها ارتباط خاصي با مرحوم علامه داشتند، با مرحوم آيتالله سعادتپرور، خدمت مرحوم علامه(ره) ميرسيدند. خودشان فرمودند: ابتدا با همديگر رفتيم خدمت مرحوم علامه. گفتيم: آقا غير از اين درسها، چيز ديگري هم هست؟ ايشان فرمودند: به شما ميگويم. بعد مرحوم علامه فرمودند: از اين به بعد شما جدا بياييد. اين همان روش تربيتي خاص است. علاوه بر اين، ايشان خدمت مرحوم آيتالله بهجت ميرسيد. بيش از پانزده سال درس فقه ايشان ميرفت. همچنين امام(ره) و آيتالله العظمي بهاءالديني(ره) را هم درک کرده بود. اما به اين مقدار قانع نبود. ايشان آن روش تربيتي خاص را سالها ادامه دادند و مدتي هم در جلسات خصوصي که حضرت استاد سعادتپرور(ره) ديوان حافظ و کلمات عرفا را از مرحوم علامه(ره) ميپرسيدند، در آن جلسه هم شرکت داشتند؛ اين يک جلسه خاصي بود. غرض، بيان اين جايگاه ايشان است. اينها وقتي آن هدف بالا را دنبال ميکنند، ديگر نميخواهند نمايش داشته باشند. مرحوم علامه اينگونه بود. به هرحال، کار مرحوم علامه طباطبائي، واقعاً حيرتآور بود؛ يکنفر اين همه کارهاي متعدد، بهويژه تفسير گرانسنگ الميزان. اما هيچگاه خود را مطرح نکرد. آيتالله مصباح، اينگونه بود. بنده يک بار به ديدار مرحوم علامه رفتم. آيتالله مصباح آنجا بود. مرحوم علامه نشسته بودند، آيتالله مصباح روبروي استاد با حالت خضوع فوقالعادهاي مقابل مرحوم علامه نشسته بودند. اين امر بيانگر راه معنوي ايشان است.
اما در مورد خودشناسي، کتاب خودشناسي آيتالله مصباح، کتاب بسيار عميقي است که به يک تحليل فکري از خود و کششهاي خود تکيه ميکند. اينگونه بحثها، فرع بر اين است که شخص خودش، آن درکهاي فطري در وجودش غليان کرده باشد و غذاي فکري او شده باشد. مرحوم آيتالله مصباح اينگونه بود؛ در وادي مباحث فلسفي، تفکر فلسفي داشت. مباني فلسفي و نظراتي که در مباحث فلسفي دارند، بهخصوص در تبيين مقولات ثاني فلسفي و در عرصة مباحث اخلاقي و تفکيک آن، از مقولات اولي، عمق مطالب ايشان را ديگران مطرح نکردهاند. اين به نوعي، از يک معرفتشناسي عميق سرچشمه ميگيرد.
آيتالله مصباح ميخواستند هم در حوزه کاري کرده باشند و هم در دانشگاه و اساساً مؤسسه امام خميني(ره) با همين منظور هدف تأسيس شد که حوزه در توليد علوم انساني اسلامي غني شود؛ شاگرداني هم که تربيت کردند، با همين هدف بود. به نظر من، کساني در دانشگاه موفق بودند که در عرصههاي فلسفي و اينگونه مباحث کار عميق کرده باشند. بنده از همان وروديهاي اول دانشگاه هستم. من کتاب نهايه خدمت ايشان بودم. همان نهايه، براي ما بسيار کارساز بود. البته من در حوزه اسفار هم ميخواندم، اما مطالب درسي ايشان چيز ديگري بود. ما فارغالتحصيل دوره دوم مؤسسه بوديم. آن مباحث تفسيري، فلسفي و خودشناسي را خدمت ايشان خوانديم. از ايشان بسيار استفاده کرديم. کساني که در دانشگاه موفق هستند، بايد با اين طرز فکر ارتباط داشته باشند. هدف ايشان جامعنگري و دورنگري بود که ميخواست معارف دين با پشتوانههاي دقيق عرضه شود و اساس کار در مؤسسه هم بر همين شيوه بود. در موسسه، دانشپژوهان بايد در همه رشتهها، معارف دين را بخوانند؛ آن هم با آن ديدگاهي که ايشان دارند. اين يک جريانسازي درست بر اساس طرز تفکر ايشان، با آن جامعيت مبتني بر معارف ناب و اصيل است.
■ عليرغم دغدغه ايشان نسبت به نسل نو در حوزه و دانشگاه و تربيت فرهيختگان حوزوي گروههاي مختلف فکري و سياسي، به بسياري از علماي صاحب فکر هجمه داشتند که استاد مصباح بيش از همه، هدف اين هجمهها بودند. اين هجمهها به نوعي متأسفانه حتي پس از ارتحال ايشان هم ادامه دارد. البته اين امر خود بيانگر تداوم حيات فکري، علمي و سياسي ايشان است. از سوي ديگر، توجه قشر عظيمي از علما و طلاب حوزه و استادان و دانشجويان دانشگاه و اقشار مختلف و مردم فهيم و انقلابي به ايشان و در رأس همه، حمايت رهبر معظم انقلاب (حفظهالله) نسبت به ايشان، زمينة اقبال به افکار و انديشهها و آثار ايشان را فراهم کرد. حضرتعالي براي عامه مردم، بهويژه اساتيد و طلاب جوان حوزه و دانشگاهها که مرحوم آيتالله مصباح را الگوي خود ميدانند، چه توصيه و نيز راهکاري براي بهرهگيري بهتر از تراث به جاي مانده از ايشان داريد؟
□ اولاً، بايد آن سير علمي ايشان را بررسي کرد. کساني که بخواهند از ايشان الگوگيري کنند، اول آن سير علمي ايشان که بيانگر تشنگي ايشان به علم و عالم پروري بود، توجه شود. دوم، آن جنبة عقلانيت ايشان بود که جنبة عقلانيت، ايشان را به محوريت حق کشاند، آن چيزي که ما بايد دنبال آن باشيم، حق است، حقيقتجويي با حق طلبي بايد با همديگر همراه باشد. اينها از امور فطري است که ما در ايشان بطور شاخص ملاحظه ميکنيم.
سوم، تعبد ايشان است. ايشان واقعاً با آن عقلانيت بالا، داراي تعبد بالا نسبت به دين و دستورات دين بودند. مجموعه اينها آن حالت استقامت و مقاومت بينظير ايشان را در مقابل بيمهريها و هجمهها تقويت ميکرد. اين سه، يعني تعقل، تدين، تعبد به همراه تعلم و تربيت، (اين پنج تا «ت») را بايد در عرصههاي مختلف همراه کنيم. اين مقدمات را بايد دنبال کرد؛ چون آثار ايشان بر همين اساس است. جبههگيريهاي ايشان در عرصههاي مختلف نيز بر همين اساس است. البته، کار ديگر سادهسازي آثار ايشان است. ايشان با تمام وجود در برابر انحرافات ايستاد. اين بايد ادامه يابد. اين شيوه، بايد هم در مؤسسه، هم حوزه و ساير مجامع ديگر پيگيري شود. ايشان با تمام توان در اختيار ولي فقيه بود؛ چون ولي فقيه دارد دين را پياده ميکند. نوکري اصلي ايشان، براي دين و شارع دين بود.
■ با تشکر از فرصتي که در اختيار ما قرار داديد.