■ در محضر جناب حجتالاسلام استاد حاج آقاي دکتر فقيهي هستيم تا در ارتباط با مسائل اخلاقي، تربيتي و معنوي مرحوم علامه مصباح يزدي(ره)، از ايشان بهره ببريم. جناب استاد! در ارتباط با ويژگيهاي شخصيتي جناب علامه بفرماييد تا خوانندگان گرامي بهره ببرند.
□ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم. در ارتباط با ويژگيهاي شخصيتي علامه مصباح، بيان چند محور ضروري است:
بررسي بخشي از شخصيت آيتالله مصباح(ره) در ارتباط با عظمت مقام حضرت معصومه(ع) است. من بين شخصيتهاي معاصر، کسي را مثل ايشان نديدم که عظمت حضرت معصومه(ع) آنقدر بر ايشان تجلي کرده باشد. ايشان ميفرمودند: خود حضرت امام(ره) و اين انقلاب، از برکت حضرت معصومه است. همچنان که حوزة علميه قم، از برکت ايشان است. ما همسفر ايشان در عمره بوديم. در مسجد ذوقبلتين، از ايشان پرسيدم: اين عمره مستحبي را به نيت چه کسي انجام دهيم؟ فرمودند: براي هرکسي که بيشتر او را دوست داريد. من ذهنم به طرف امام زمان(ع) منصرف شد. اما ايشان فرمودند: به نيت حضرت معصومه(ع) انجام دهيد. حضرت معصومه(ع) ولي نعمت ما هستند. عرض کردم، اگر به نيت امام زمان(ع) باشد، بهتر نيست؟ فرمودند: من اگر بودم، براي حضرت معصومه(ع) انجام ميدادم. يا آن زمان که ايشان درس يا نماز آيتالله بهجت(ره) ميرفتند، مقيد بودند وقتي مقابل حرم بودند، مفصل ميايستادند و اظهار ارادت ميکردند. در راه برگشت هم همينطور بودند. من يادم نميآيد چيزي از ايشان پرسيده باشم، مگر اينکه ميفرمودند: حضرت معصومه(ع). هر چيزي از امور دنيا و آخرت و امور اخلاقي از ايشان سؤال ميکردم، ميفرمودند: حضرت معصومه(ع). يکبار من به ايشان عرض کردم من سالهاست دلم ميخواهد، اگر بشود بينالطلوعين، حرم حضرت معصومه باشم. انتظار من اين بود که ايشان راهنمايي کرده يا دستورالعملي بدهند. فرمودند: تا حالا به خود حضرت معصومه(ع) گفتي؟ گفتم نه. اصلاً يادم نبوده که در حرم از خود حضرت بخواهم.
زماني من تنها خدمت ايشان بودم. فرمودند: در طايفه زنان، پس بعد از حضرت زهرا(ع) حضرت معصومه(ع) هست. من ديگر چيزي نگفتم و رفتم. بعدها در يک جلسه خصوصي، که بعضي از شاگردان ايشان بودند، ايشان همين مطلب را به مناسبتي بيان کردند. يکي از اعضاي جلسه، پرسيد: يعني از حضرت زينب(ع) هم برترند؟ ايشان بهگونهاي استادانه پاسخ دادند تا به مقام و عظمت حضرت زينب جسارت نشود.
مطلبي از ايشان به يادگار داريم که بسيار مشهور است. مکرر از ايشان شنيديم که فرمودند: «اگر قدر و ارزش زيارت حضرت معصومه(ع) براي مردم معلوم ميشد، چنان از خاکهاي اطراف حرم ايشان به تبرک ميبردند که اطراف حرم، تبديل به خندق ميشد!
روزي در محضر حضرت استاد بودم. يکي از محافظان آقا از ايشان پرسيدند: چه زماني حرم مشرف ميشويد؟ ايشان فرمودند: از خانواده بپرسيد، هروقت آنها آماده شدند، ميرويم. مورد ديگر اينکه، ما با حاج آقا عمره مشرف شديم. در مدينه، فروشگاههاي بزرگي بود که ماشين رايگان ميآورند دم هتل، مسافرها را ميبردند براي خريد. من هم هيچ گاه نميرفتم. در سفري که با حاج آقا بوديم، مدير کاروان گفت: فردا ميخواهيم برويم فروشگاه خريد، شما ميآييد؟ گفتم نه. مدير گفت: آيتالله مصباح ميآيند! گفتم: اگر حاج آقا ميآيد، من هم ميآيم. حاج آقا با خانمشان بودند و همراه ايشون، با عصا قدم ميزدند. حاج خانم رفتند خريد. يک ساعتي طول کشيد و حاج آقا خسته شدند و فرمودند: بريم گوشهاي بنشينيم. صندلي هم نبود. روي زمين نشستند. شايد دو ساعتي طول کشيد تا خانواده بيايند. اما ايشان ذرهاي خم به ابرو نياوردند. بسيار به خانواده احترام ميگذاشتند. برگشتيم، دم درب هتل، دست فروشها روي زمين بساط کرده بودند. من آنجا هيچ گاه براي خريد نميرفتم؛ چون محل رفت و آمد زوار بود و ما که روحاني بوديم، براي خود کسر شأن ميدانستيم. اما با تعجب وقتي خانواده استاد، ايستادند تا چيزي بخرند، حاج آقا هم روي زمين نشستند! به هر حال، ايشان بسيار بيحد و حساب، مراعات حال خانواده را ميکردند.
3. ويژگيهاي شخصيتي استاد
1-3. باور به توحيد افعالي
در مورد شخصيت استاد، نکات گفتني بسيار است. من در چند مورد از ايشان بهره بردم؛ هرچند خيلي کم بهره بودم. يکي از ويژگيهاي استاد اين بود که به جِد به توحيد افعالي باور داشتند. نه صرفاً با علم حصولي، بلکه با علم حضوري يقيني. لحظهاي هم از اين امر غافل نميشدند. ايشان در آثارشان، از جمله در کتاب خداشناسي به توحيد افعالي بسيار اهميت ميدادند. خودشان هم در زندگي، توحيد افعالي برايشان بسيار مهم بود. ايشان، به خصوص به امدادهاي غيبي يقين و اعتماد داشتند. امدادهاي غيبي هست و همه هم ميبينند و ميدانند. اما حضرت استاد به اينها يقين داشتند و مثل روز برايشان روشن بود و البته بسيار مهم.
2-3. کتوم بودن
حضرت استاد در مسئله کتمان و کتوم بودن غوغايي ميکرد. به همين دليل، ما و بسياري از نزديکان ايشان و حتي به نظرم آقازادههاي ايشان هم از بسياري از حالات حاج آقا بيخبر باشند. ايشان به شدت مراقب بودند که کسي از برخي مسائل معنوي و سلوک ايشان چيزي نفهمند. در ماه رمضاني ما به همراه ايشان منزل يکي از همکاران مهمان بوديم. حاج آقا پس بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به سجده رفتند و بسيار گريه کردند. به گونهاي که چشمهاي ايشان خيلي قرمز شده بود. اما تا از سجده بلند شدند، شروع کردند به حرف زدن با ديگران و شوخي و مزاح، تا کسي متوجه اين حالات ايشان نشود.
زماني من و آقاي دکتر آقاتهراني، در سفر عمره همراه حاج آقا بوديم. يک روز پيش از ظهر، رفتيم اتاق حاج آقا نشستيم. به نظرم دو ساعت طول کشيد. حاج آقا از ابتداي طلبگي خود تا آخر توضيح دادند. ما متأسفانه نه ضبط کرديم و نه ياداشت. چنان زيبا حرف ميزدند، من آنقدر مجذوب ايشان شدم که ناگهان هوس کردم بيفتم پاي استاد را ببوسم. خودشان متوجه شدند. به همين دليل، خواستند فضاي مجلس رو عوض کنند، فرمودند: اما نکته آخر که براي شما نگفتم، اين بود که در يزد ما وقتي يک کسي را ميخواهند بگويند به درد نميخورد و ميخواهند نهايت توهين به يک کسي کنند، ميگويند:... من اينطوري هستم! با اينکه حضرت استاد در اوج رشد علمي و سلوک عملي بودند، اما به شدت کوشش ميکردند رفتارشان در حدّ يک آدم بسيار معمولي و عادي جلوه کند.
3-3. سلوک فردي عبادي
در همان سفر عمره، با آقاي دکتر آقاتهراني در محضر ائمه(ع) در قبرستان بقيع، همراه حاج آقا بوديم. ايشان ايستاده بودند و زيارت ميخواندند. کسي ديگر نبود. کسي هم حاج آقا را نميشناخت. شايد بيش از يک ساعت طول کشيد. بعد شروع کردن به قرائت زيارت جامعه، زيارت امينالله، زيارت عاشورا و... . ما با آقاي دکتر آقاتهراني خسته شده بوديم. مقداري نشستيم، مقداري قدم زديم. اما ايشان تو حال خودشان بودند. جالب اينکه آنجا که شلوغ بود اصلاً اشکي هم از چشم حاج آقا نميآمد، اما جاهاي خلوت به شدت اشک ميريختند. شبي به اتفاق حضرت استاد در مدينه، ميهمان حاج آقا امري بوديم. بعد از نماز مغرب و عشاء و شام، آخر شب، استاد به من گفت: بيا دو نفري برويم زيارت، رفتيم زيارت. گفتند زيارت حضرت(ص) را بخوانيم. به من گفتند: شما حفظ هستيد. گفتم: نه، حفظ نيستم. آنگاه خودشان شروع کردند به خواندن زيارتنامه. من عقبتر پشت سر ايشان بودم. آنقدر گريه ميکردند و خودشان را کنترل ميکردند که گوشهايشان از پشت سرخ شده بود و چشمهاي ايشان مثل تشت خون شده بود. اما اصلاً نميگذاشتند کسي متوجه شود.
ويژگي ديگر استاد ملامت خودشان بود. نميتوان گفت: ايشان جزء ملامتيه هستند، زيرا ملامتيه گاهي يک کارهاي غيرمتعارفي هم ميکردند، اما حاج آقا کارهاي غيرمتعارف نميکردند. مثلاً لباس ناجور بپوشند. ولي ايشان به لباس بسيار مقيد بودند. حتي يکبار ايشان منزل ما مهمان بودند. من گفتم: حالا ميخواهيم ناهار سر سفره بياوريم، عبا را برداريد. گفتند: آدم عبا را بردارد انگار بيحجاب ميشود. بسيار منظم و مرتب بودند. بنابراين، به اين معنا، ايشان جزء ملامتيه نبودند و کارهاي غيرمتعارف نميکردند. اما در جاي خودش، خودشان را بسيار سرزنش ميکردند. يادم نميآيد که هيچگاه کسي سؤالي از ايشان بپرسد، ايشان فوري پاسح دهند. اولش ميگفتند: نميدانم. بعد ميگفتند: بگذاريد کمي فکر کنم، ببينم ميتوانم يک چيزي به هم ببافم. بعد هم ميگفتند: حالا اگر بشود چيزي گفته شود، اين را ميشود گفت.
يک وقتي به حضرت استاد عرض کردم اين نظر خود من است. نظر شخصي من است که شما نود درصد اين مؤسسه را براي تدريس کتابهاي معارف خودتون تأسيس کرديد. حاج آقا معلوم بود که نظرشان موافق است. اما چيزي نگفتند. آقاي دکتر آقاتهراني حضور داشتند. ايشان قصه آيتالله سيدعزالدين زنجاني را تعريف کردند. ايشان فرموده بودند: وقتي که من کتابهاي معارف آيتالله مصباح را ديدم، گفتم قرآن از مهجوريت درآمد و آية شريفه: «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان:30)، ديگر مصداق ندارد. يکبار من به ايشان گفتم: کتاب اخلاق در قرآن را من بيش از بيست بار تدريس کردهام و هربار هم که تدريس ميکنم، مقيد هستم دقيق مطالعه کنم و هر باري که تدريس ميکنم، نسبت به دفعه قبل، يک دريا چيزهاي جديد در آن پيدا ميشود. فرمودند: بله اينها برکت قرآن است. البته جناب آقاي ميرسپاه هم ميگويد: آموزش فلسفه هم همينطور است. من هر باري که تدريس ميکنم، چيزهاي جديد استفاده ميکنم. البته آن هم از برکت قرآن است؛ زيرا حضرت استاد طبق نقل خود و نزديکانشان، قرآن متولد شدند!
■ عوامل مؤثر در تربيت علامه مصباح(ره)
□ به نظرم در تربيت جناب استاد، چند عامل نقش داشته است:
يکي تربيت تکويني الهي است. بخواهيم يا نخواهيم، خوشمان بيايد يا نيايد و تحليل آن براي ما سخت باشد، اين توفيق را خدا براي بسياري فراهم ميکند، منتها کم و زياد دارد. همينطور که ائمه (ع) را معصوم خلق ميکند. مادرشان خواب ديدند که قرآن به دنيا آوردند، به نظرم تربيت تکويني الهي در ايشان بسيار مؤثر است.
دوم، اينکه حضرت استاد آيتالله مصباح از استادان خوب بهره ميبردند. خودشان در همان سفر عمره در مکه، اين قصهها را فرمودند که من ابتدا از فلسفه خوشم نميآمد. علاقهاي به فلسفه نداشتم. يک هممباحثه داشتم که به من گفت: يک آقايي (شاره به مرحوم علامه طباطبايي(ره)) درس ميگويد، درسش شيرين است. من هم گفتم، نه نميآيم. به من گفت: حالا يک روز بيا برويم. بالاخره، با زور اين هممباحثه، يک روز رفتيم مسجد سلماسي. ايشان در آنجا درس ميگفتند. در جلسه اول ديدم، گويا ايشان بهگونه ديگري است. ميگفتند: مرحوم علامه هنگام تدريس، اصلاً به شاگردان نگاه نميکردند و گويا به کتيبههاي بالاي ديوار مسجد نگاه ميکردند و تدريس ميکردند. فرمودند: همان جلسه اول، ما مجذوب علامه شديم. بيرون که آمديم، هممباحثهاي ما گفت، حالا پسنديدي؟ گفتم: پسنديدم؛ گويا ايشان چيز ديگري است. گفتند: ما از همان وقت، تا آخر از علامه جدا نشديم! تصور نميکنم کسي مثل آيتالله مصباح از علامه استفاده کرده باشد؛ هرچند بزرگاني مشهور و معروف بودند، اما ايشان بسيار مقيد بودند از اساتيد خوب استفاده کند.
نکته مهم ديگر اينکه ايشان تعبد به هيچ استادي نداشتند، اين امر حکايت از استقلال جناب استاد دارد که بسيار مهم بود اينکه، ايشان حتي در داشتن استاد در مباحث فلسفي، تفسيري و حتي اخلاقي ترديد داشتند و بر استقلال تأکيد بسيار داشتند. مشهور است که ايشان نهايت استفادهها را از آيتالله بهجت بردند، اما اينگونه نبود که ايشان در همه چيز متعبد بودند. گاهي ايشان تصريح ميکردند به اينکه استادي باشد که چشمبسته تعبد به او پيدا کند، قبول نداشتند.
■ ظاهراً ايشان فقط ائمه (ع) را شايسته چنين پيروي متعبدانه ميدانستند
□ بله، دقيقاً. ايشان از اساتيدشان نهايت بهره را ميبردند، آن هم بسيار ظريف و دقيق. به نظرم، ايشان نهايت بهره را از همة استاداني که در زمانشان بودند، بردند. از جمله مرحوم آيتالله بهجت(ره)، علامه طباطبائي(ره)، حضرت امام(ره) و حتي مرحوم آقاي انصاري(ره).
■ آيا حضرت استاد، از مرحوم انصاري همداني(ره) هم نيز بهره معنوي بردند؟
□ من مطالبي را از خود ايشان شنيدم که خودشان بيواسطه از مرحوم انصاري همداني نقل ميکردند. به نظرم در همان دوراني جواني و حدود بيست سالگي در مشهد منزل آقاي انصاري خدمت ايشان رسيدند. مثلاً ميگفتند: منزل آقاي انصاري نشسته بودم، يکي از علماي قم آمد که ارادت زيادي به آقاي انصاري داشت، وقتي نشست حرفهاي خود را خطاب به آقاي انصاري اينگونه شروع کرد که آقا از شما چه پنهان، ما هر وقت به مشهد ميآيم، از سوي آقا دعوت ميشوم و وسايلش را ايشان درست ميکند. آقاي انصاري فرمودند: اينها همه نفس است!
علاوه بر آقاي انصاري، حضرت استاد خدمت آقاي دولابي(ره) هم ميرفتند و به ايشان علاقه داشتند. روزي با آقاي عبوديت، دو نفري ميخواستيم خدمت آقاي دولابي برويم. اتفاقي حاج آقا را ديديم. گفتيم ميخواهيم خدمت آقاي دولابي برويم. فرمودند: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوييد که بسيار مشتاقم که بيايم شما را زيارت کنم، اما گرفتارم و نميشود. وقتي خدمت آقاي دولابي رسيديم، به ايشان گفتيم آيتالله مصباح فرمودند: من گرفتارم. ايشان فرمودند: بله حاج آقا گرفته يارند! بعد بسيار از حاج آقا تعريف و تمجيد کرد. به هر حال، حضرت استاد حتي از آقاي دولابي هم کمال استفاده را ميکردند، بلکه کساني که از شاگردهاي بسيار معمولي حاج آقا و مثلاً منبري بودند، گاهي حاج آقا بسيار متواضعانه از ايشان سؤالاتي را ميپرسيدند. يادم ميآيد يکي از اين آقايان منبري، که از شاگردان استاد بودن و منبر رفتند و در منبر ذکري از امام عسکري(ع) نقل کردند که فرمودند: بعد از نماز به سجده برويد و اين ذکر را بگوييد: «اللَّهُمَّ بِحَقِ مَنْ رَوَاهُ وَ بِحَقِ مَنْ رُوِيَ عَنْهُ صَلِّ عَلَى جَمَاعَتِهِمْ وَ افْعَلْ بِي كَيْتَ وَ كَيْتَ»؛ حاج آقا بعد از منبر، به ايشان گفتند: آن ذکر را دوباره بگوييد، من ميخواهم يادداشت کنم.
روزي من ميخواستم حج بروم. خدمت آيتالله بهجت(ره) رفتم، گفتم ميخواهم بروم حج، مرحوم آقاي بهجت جملهاي عربي گفتند، فرمودند: «الهمک الله کيف تدعوا و بمن تدعوا و علي من تدعوا و لاتنفع ان دعاء الملک...». وقتي براي حضرت استاد گفتم، فرمودند: اين جمله را بنويس به من بده. مثلاً، آقاي حاج شيخ حسين فاضلي، که قم بودند و تشرفات زيادي خدمت امام زمان(ع) داشتند، صبحهاي جمعه در خانهشان دعاي ندبه ميخواندند. حاج آقا به ايشان ارادت زيادي داشتند. گاهي صبحهاي جمعه به دعاي ندبه ايشان ميرفتند. من يک ماه رمضان براي تبليغ دانشگاه ملاير رفتم. آخر ماه رمضان مراسمي گرفتيم و امام جمعه را دعوت کرديم. پس از مراسم ايشان را که پيرمرد نوراني و سيدي بود، دعوت کرديم به اتاق براي استراحت. ايشان مقداري نشستند و فرمايشاتي داشتند. از جمله فرمودند: نامهاي که امام زمان(ع) براي مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني(ره) نوشتند را من دارم. من مقداري صبر کردم تا ايشان حساس نشود، بعد گفتم: اين نامه که چاپ هم شده، پس حتماً شما اصل آن را داريد! ايشان تازه فهميد که انگار شايد نبايد ميگفتند. از ملاير که آمديم، اين قصه را براي حضرت استاد تعريف کردم. جالب اينکه دو سه روز بعد، حاج آقا رفتند ملاير و چند روز در آنجا ماندند. مورد ديگر، آقاي صديقين، در اصفهان جواني است؛ بسيار موفق. يکبار به ايشان گفتم: حاج آقاي مصباح کربلا بودند. ايشان هم براي ديدار حاج آقا از اصفهان آمدند قم. وقتي خدمت حاج آقا رسيديم، حاج آقا چيزي نميگفتند، با اينکه هزاران درجه از ايشان سر هستند، ميگفتند: چيزي بگوييد ما استفاده کنيم. آقاي صديقين معتقدند: بر اساس آية «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ» (انبياء:10)، سرگذشت همه ما تکتک در قرآن هست. در آن جلسه در محضر حاج آقا، گفت: حاج آقا اجازه ميدهيد قرآن را باز کنم و ببينم و بگويم؟ حاج آقا هم موافقت فرمودند. ايشان قرآن را باز کرد و گفت: شما در جواني پشت مقام ابراهيم از خدا چند چيز خواستيد و خدا همه را به شما داد. بعداً که از حاج آقا پرسيدم، فرمودند: بله من پشت مقام ابراهيم، از خدا خواستم که توفيقم دهد، يک دوره معارف قرآن بنويسم. از آن به بعد، تقريباً هر روز صبح که حاج آقا را ميديدم ميفرمودند: آقاي صديقين را سلام برسانيد و به ايشان بگوييد: من سحرها شما را دعا ميکنم. با همديگر ارتباط هم داشتند. درس و سيره استاد اين بود که گاهي حتي با هممباحثهاي و افراد از نظر وزانت علمي پايينتر، متواضعانه کنارشان مينشستند و سراپا گوش بودند. سيرة اخلاقي که متأسفانه کمتر در ما ديده ميشود.
نکته ديگر، سيره ايشان در ارتباط و خدمت به مردم بود. دربارة توجه و خدمت به مردم، گاهي ما تعجب ميکرديم که جناب استاد بالاخره مطالعه و تحقيق دارند. با اينحال ساعتها مينشستند و براي ديگران وقت ميگذاشتند. در حجره طلبهها ميرفتند و يا آنها به منزل حاج آقا ميرفتند و ساعتها براي ايشان وقت ميگذاشتند. گاهي من شاهد بودم که در ساعات تعطيلي مؤسسه، براي طلاب جلسه ميگذاشتند. حتي گاهي براي امور غيرعلمي و تربيتي نيز براي ديگران صرف وقت ميکردند. حتي در اموري مثل خريد خانه به طلاب مشورت ميدادند. در مواردي حتي طلاب با زن و بچه خدمت حاج آقا ميرسيدند و توشه برميگرفتند.
قرائت زيارت عاشورا و قرآن
از ويژگيهاي ديگر استاد، قرائت زيارت عاشورا بود. ايشان زيارت عاشورا را مرتب ميخواندند و ماه رمضان و محرم، با صد لعن و صد سلام آن را ميخواندند. در خانه، گاهي در حال قدم زدن تسبيح دستشان بود و لعنها را ميفرستادند.
همچنين، قرائت روزانه يک جزء قرآن حاج آقا ترک نميشد. تهجدشان هم مثالزدني بود و ترک نميشد. ايشان يک ساعت يا يک ساعت و نيم قبل از اذان صبح بلند ميشدند. بسيار سوره قدر را قرائت ميکردند و ميفرمودند: اين سيرة مرحوم اصفهاني معروف به کمپاني بود و منشأ روايي هم دارد.
يکي از شاگردان ايشان ميگفت: من يک وقت، کاري از من سر زد که کار مکروه هم نبود، چه رسد به حرام؛ کاري خلاف ادب بود. فرداي آن روز خدمت حاج آقا رسيدم. حاج آقا مقداري صحبت کردند و لابه لاي حرفهاي خود فرمودند: آدم خوب نيست مقابل حضرت معصومه(ع) بيادبي کند؛ يعني دقيقاً همان کاري که من کرده بودم، غيرمستقيم خود اشاره فرمودند. من به ايشان گفتم: شما خراب کاريهاي ما را ميبينيد و خبر داريد؟ ايشان که به سادگي اين امور را تأييد نميکردند و البته بيدليل هم رد نميکرد که دروغ گفته باشد. فرمودند: حالا بعضي وقتها ممکن است از بعضي اعمال باخبر شويم. بعد خودشان فرمودند: من ديدم علامه طباطبائي در کوچهها قدم ميزدند، جواب سلام بعضيها را ميدادند. اما انگار از آن افراد فراري بودند، مثل اينکه بعضي مسائل را ميديدند.
عبادات طولاني
جناب استاد مصباح همه نوافل را ميخواندند، نه فقط نوافل يوميه. مثلاً ايشان نماز مغرب و عشاء را گاهي در مؤسسه ميخواندند و نافلههاي آن را هم ميخواندند. اما هيچ گاه نماز ظهر و عصر را در مؤسسه نميخواندند؛ هميشه آن را در منزل با همه نوافل ميخواندند. من در سفر عمره، که مصادف با ماه رجب بود، شاهد بودم نمازهاي شب سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم به صورت کامل ميخواندند. ايشان تقربياً به خواندن همة نوافل مقيد بودند.
نکتة ديگر در عبادتهاي حاج آقا، قنوتهاي طولاني ايشان بود. حتي بعضاً در نماز جماعت. اما در نمازهاي فرادا، سجدههاي ايشان بسيار طولاني بود. ايشان ميفرمودند: آيتالله بهجت در نجف در حرم اميرالمؤمنين(ع) در نمازهايشان سوره بقره را ميخواندند. من خودم شاهد بودم که ايشان در سفر عمره، در مسجد قبا، يک نماز دو رکعتي را در حدود نيم ساعت طول دادند.
توسلات به امام عصر(ع)
نکته مهم ديگر از سيرة اخلاقي و تربيتي استاد، توسلات ايشان به امام عصر(ع) بود. زماني من از ايشان پرسيدم که براي توسل به امام زمان کدام يک از اين دعاها و نمازها بهتر است؟ حاج آقا فرمودند: آيتالله بهجت بسيار به نماز مسجد جمکران مقيد بودند و علامه طباطبائي زيارت آليس که در بحارالانوار است را بيشتر اهميت ميدادند. حاج آقا، بعضي از فقرات اين زيارت را بسيار تکرار ميکردند؛ مثل اين جمله: «من لي يا مولا الا انت».
مقيد به رفتن به مسجد جمکران
جناب استاد، برخلاف بعضيها که احياناً ترديد ميکنند، به مسجد جمکران بسيار اهميت ميدادند. از خودشان شنيدم ايشان ظاهراً شبهاي چهارشنبه با يک جمع چهار پنج نفره، پياده به مسجد جمکران ميرفتند و گاهي شب ميماندند. گاهي وقتي کارهاي مؤسسه با مشکل مواجه ميشد، توصيه ميفرمودند به جمکران برويد. به من هم ميگفتند: شما هم برويد يک حديث کساء بخوانيد. آيتالله رجبي ميفرمودند: هرگاه به توصيه ايشان ميرفتيم جمکران، يا در راه رفتن و يا برگشتن بدون استثناء کار ما درست ميشد.
ايشان در اين مورد، يک دستورالعمل ويژهاي داشتند، ميفرمودند: شما سر يک ساعت، مثلاً ساعت 7 يا ساعت.8، قيام کنيد و يک سلام به امام زمان بدهيد. ميفرمودند: اگر کسي اين عمل را تکرار کند و ادامه دهد، کم کم اين زمانها کم ميشود و گويا به هم اتصال پيدا ميکند و يک توسل دائمي قلبي به امام زمان(ع) ميشود. ميفرمودند: اگر اين توسل تداوم يابد، حضور دائمي در همه حال محضر حضرت(ع) را درک خواهد کرد. بهگونهاي که اين اتصال دائم و درک حضور دائمي، گاهي موجب ميشود آدمي در خواب، يک لذت حضوري از حضرت برايش پيدا شود که با هيچي قابل مقايسه نيست؛ چون در خواب توجهات بدني آدم کم ميشود و نوعي انقطاع از بدن براي انسان پيدا ميشود و چون اين موانع جسماني ديگر نيست، توجهات معنوي خاصي پيدا ميشود. معلوم بود که ايشان اين مسئله مهم را خودشان تجربه کرده بودند.
همچنين، ايشان بسيار مقيد بودند به خواندن اين دعاي در زيارت عاشورا: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»، و ذکر شريف منقول از پيامبر اکرم(ص): «اللَّهُمَّ لَاتَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً».
رعايت ادب و احترام، به ويژه اهل بيت(ع)
رعايت ادب در اخلاق نزد همه، بسيار مهم و سرنوشتساز است. جناب استاد بسيار رعايت ادب ميکردند؛ نسبت به افراد، شاگردان، حتي نسبت به بچهها. اما رعايت ادب ايشان در برابر اهل بيت(ع) فوقالعاده بود. ميفرمودند: خوب است آدمي پس از سلام نماز، يک سلام به امام حسين(ع) بکند، يک، «السلام عليک يا اباعبدالله» بگويد، بعد به حضرت عرض کند: آقا! ما به ياد شما هستيم، شما هم به ياد ما باشيد. بارها ايشان در دفترشان، بعد از نماز و قبل از حرف زدن با ديگران، بلند ميشدند و گوشهاي رو به قبله، ميايستادند و يک سلام کامل به چهارده معصوم ميدادند و برميگشتند. دوباره يک سلام به حضرت معصومه(ع) ميکردند.
حاج آقا زانودرد داشتند، گاهي خيلي ايشان را اذيت ميکرد و توان ايستادن نداشتند. ميفرمودند: من 10 دقيقه هم نميتوانم روي زانوهايم بايستم. اما با کمال تعجب، شاهد بوديم که ايشان در زيارت ائمه بقيع(ع) و در حرم امام هشتم(ع) شايد بيش از يک ساعت ايستاده دعا و زيارت ميخواندند. گويي چنان مجذوب ميشدند که همه چيز يادشان ميرفت.
جناب آقاي گنجي، از منبريهاي حرم، ميگفت: در حرم امام هشتم(ع) يا حضرت معصومه(ع) دعوت شديم، براي شرکت در مراسم غباررويي. من هم کنار حاج آقاي مصباح ايستاده بودم. درب ضريح مطهر را باز کردند. مدعوين يکي يکي داخل ميرفتيم براي زيارت. هرچه به ايشان اصرار کرديم، قبول نکردند، فرمودند: تا همين جا هم جاي من نيست. همينطور به عصا تکيه دادند و مؤدبانه ايستادند و از همان بيرون، زيارت و عرض
ارادت کردند.
زماني آيتالله خرازي آمدند مؤسسه، جناب استاد همچون يک بچه، مقابل ايشان دو زانو نشسته بودند. اگر يک کسي از نزديک نگاه ميکرد، ميگفت حاج آقا بچه ايشان هستند يا سالها شاگرد ايشان بودند. گاهي من وقتي خدمت ايشان ميرسيدم، سعي ميکردم به گونهاي وارد بشم که ايشان متوجه نشده و بلند نشوند. گاهي دستم را روي شانههايشان ميگذاشتم، ميگفتم حاج آقا بلند نشويد، اما امکان نداشت که بلند نشوند.