به مناسبت اولين سالگرد ارتحال حضرت آيتالله علامه مصباح يزدي(ره) در محضر استاد جناب حجتالاسلام آقاي دکتر علي مصباح هستيم. جناب استاد! ضمن تشکر از حضرتعالي، مزاحم شديم تا در ارتباط با گوشهاي از ابعاد شخصيتي، بهويژه بُعد تربيتي علامه مصباح مطالبي را از شما استفاده کنيم.
■ ابتدا اين سؤال مطرح ميشود حضرتعالي بيشتر واقفيد که حضرت علامه مصباح يزدي(ره) شخصيت جامعالاطرافي بودند و به فعاليتهاي متعددي در ابعاد علمي و عملي ورود داشتند. بفرماييد نقش تربيتي ايشان در جامعه امروز و عصر حاضر، در سطح جامعه عموماً و در حوزه و دانشگاه خصوصاً از نگاه شما چگونه بوده است؟
□ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم. براي پاسخ به اين سؤال، که ابعاد مختلفي هم دارد، از اين نکته شروع ميکنم که در ديدگاه آيتالله مصباح(ره) بحث تربيت معناي بسيار وسيعي، بهويژه در ساحتهاي تربيت اخلاقي و نيز ابعاد رفتاري دارد. ايشان در شاکلة شخصيت انسان، قائل به يک نظام سه مرحلهاي هستند، به اين معنا که در فرايند شکلگيري رفتار اختياري انسان، ابتدا يک شناخت و باوري در او پيدا ميشود. سپس، بر اساس آن باورها و شناختها، بهخصوص بخش مرتبط با مصالح و منافع حقيقي و اهداف نهايي او، انگيزههايي در او پيدا ميشود. آنگاه بر اساس آن شناختها و انگيزهها، کارهايي را براي دستيابي به آن امر مطلوب و هدف مورد علاقه انجام ميدهد. بر اين اساس، اين انگيزههاي مبتني بر شناختهاست که رفتار انسان را ايجاد کرده، آن را شکل ميدهند و
جهتدهي ميکنند.
اگر نگاهي به مجموعه فرمايشات و سيرة عملي آيتالله مصباح(ره) بيندازيم، خواهيم ديد هم در بُعد آموزش مباني فکري به مخاطبين در زمينه شناخت خدا، شناخت انسان و شناخت کمال نهايي او، و هم در زمينه راههاي دستيابي به اين کمال (يعني تقرب به خدا) براساس آموزههاي اسلامي، بحثهاي مفصلي در فرمايشات ايشان وجود دارد. اين يکي از جنبه هاي تفکر آيتالله مصباح(ره) و تراث به جاي مانده از ايشان، در بعد تأثيرگذاري بر تربيت فردي و اجتماعي جامعه است.
در گام دوم، بحث گرايشها و جهتدهي به گرايشهاي انساني است. در اين زمينه، هم آثار مکتوب و شفاهي و هم سيرة تربيتي ايشان تأمينکنندة اين بخش، از اين پازل خواهد بود. در همين جهت، در درسهاي اخلاق، ايشان شاگرداني تربيت کردند، و روش و شيوة تربيتي ايشان الگوي خوبي خواهد بود.
در بُعد سوم، يعني بعد رفتار، رفتارهاي ايشان ميتواند الگوي عملي و عيني براي کساني باشد که به دنبال يافتن راهي براي رسيدن به آن اهداف ميباشند. در رفتار و سيرة عملي ايشان، هم نکات بسيار دقيق و ظريفي وجود دارد که قابل استفاده است.
نکته کانوني و اصلي مسئله اين است که تمام اين سه بعد، در حيات آيتالله مصباح(ره) به برکت تعليمات اساتيدشان و توفيقات خداوندي نصيب ايشان شده بود. همچنين، اين مسائل بر اساس تعاليم و سيرة پيامبر اکرم و ائمه اطهار(ع)، آموزههاي مستقل عقلي و تجربيات آموخته از ديگران و تجربيات خودشان در طول ساليان متمادي، نصيبشان شده بود. ايشان الحمدلله، مجموعه بسيار غنياي از سيرة تربيتي و آموزههاي تربيتي را فراهم آوردند که گنجينة ارزشمند و قابل استفادهاي است. انشاءالله هم ما و هم مردم ايران و هم جامعه انساني، بتوانيم به بهترين وجه از اين مجموعه گرانبها استفاده کنيم.
■ همچنان که ميدانيد، حضرت علامه مصباح يزدي(ره)، اگرچه مانند سلف صالحشان بعضاً مورد بيمهري بودند، اما بنا به عللي، الحمدلله اقبال بيشتر به ايشان، بهخصوص از سوي نسل جوان حوزوي و دانشگاهي در اين دو سه دهه اخير مواجه بودند. از سوي ديگر، شما الحمدلله از جهات متعدد، از ايشان بهره برديد. هم فرزند ايشان هستيد، هم شاگردشان. بههمين دليل، در همين سه حوزهاي که فرموديد، لطفا از ورود ايشان به اين سه حوزه تربيتي و اخلاقي؛ يعني ابعاد شناختي، انگيزشي و رفتاري، از ميان آثار مکتوب و غيرمکتوب ايشان، نمونههايي براي معرفي به مشتاقان، بهويژه نسل جوان، اشاره بفرماييد.
□ به يک معنا، ميتوان گفت: آيتالله مصباح(ره) خودشان را وقف تربيت کرده بودند و رسالت اصلي خود و مهمترين واجب و وظيفهاي که متوجه يک مسلمان روحاني در اين عصر است را اين ميدانستند که به تربيت انسانها بپردازند.شنيدم که آيتالله شبيري زنجاني ادام الله ظله فرموده بودند: آيتالله مصباح مربي خلق شده است. شايد مجموعه فعاليتهاي آيتالله مصباح(ره) را بتوان با همين نگاه، تفسير کرد. يکي از اولين درسهايي که ايشان در مدرسه حقاني قبول کردند و بعد هم به صورت جزوه و سپس، کتاب چاپ شد، شايد اولين کتابي باشد که از ايشان چاپ شده، يا جزء اولين کتابها، کتاب خودشناسي براي خودسازي است. در آنجا شيوة ابتکاري ايشان براي خودسازي و تربيت خود، اين است که از خودشناسي بايد شروع کرد؛ يعني تا انسان درست شناخته نشود، نوبت به بحث خودسازي و عمل اخلاقي نميرسد. در مجموعه معارف قرآن هم وقتي که ميخواهند تفسير موضوعي قرآن را تنظيم کنند، از يک سري شناختها و معرفت هايي شروع مي کنند که بنيان فکر انسان و نگاه انسان به جهان را تشکيل مي دهد، يعني خداشناسي، کيهانشناسي، انسانشناسي و قرآنشناسي و اين را پايه قرار ميدهند براي مباحث اخلاق در قرآن و حقوق در قرآن و سياست در قرآن، که رفتارهاي انسان در ابعاد فردي و اجتماعي را تشکيل ميدهد. اکثر سخنرانيهايي که ايشان در موضوعات مختلف، بهخصوص ناظر به مباحث عملي، در بُعد فردي و يا بُعد اجتماعي آن دارند، غالباً با اين بحث شروع ميشود که انسان براي چه آفريده شده است؛ يعني از پاية شناخت شروع ميکنند. زيرا اگر ما اين را درست بشناسيم و درست به آن توجه کنيم، و هميشه جلوي چشم ما باشد که ما براي چه در اين دنيا آمديم، براي چه زندگي ميکنيم، و کجا ميخواهيم برويم، اين ميتواند خودبهخود، آن قله را نشان دهد. وقتي قله را ببينيم، آنگاه راه را پيدا ميکنيم و انگيزه براي رسيدن به قله، و براي رسيدن به کمالات در انسان ايجاد ميشود. نمونههاي بسياري از اين موارد ميتوان در آثار ايشان، در منش و روش ايشان، مشاهده کرد. شايد مقداري جزييتر، در پاسخ سؤالاتي که براي ايشان از سراسر جهان ميآمد ميتوان نمونههاي بسياري را نشان داد. در سايت ايشان، يک بخش پاسخ به سؤالات بود. در طول حدود بيست سال، بيش از 12000 سؤال براي اين سايت آمده و ايشان در طول هفته، اينها را پاسخ ميدادند. سؤالاتي راجع به مسائل اخلاقي و رفتاري و مشاوره، راجع به راه حل مشکلات معنوي و اخلاقي و... . ايشان در پاسخ و راهنمايي کردن، از همين نکات معرفتي شروع ميکردند. گاهي در توصيههايي که به ديگران ميکردند هم ميفرمودند: وقتي کسي سؤالي از شما ميپرسد، ببينيد که ريشه اين سؤال چيست؟ و چرا اين سؤال براي او پيدا شده و آن را پاسخ دهيد. چه بسا يک شبهه اعتقادي در شخصي، منشأ رفتار اشتباهي است و سؤال او در بارة اصلاح و يا جبران آن رفتار است. در اين موارد، فقط ارائه يک دستور براي اصلاح رفتار کافي نيست، بايد او را متوجه منشأ آن مشکل کرد و براي رفع آن راه حل داد. ايشان، در عمل هم در پاسخ سؤالاتي که از ايشان ميشد، بسياري اوقات همين نکته را عملاً رعايت ميکردند. ايشان سعي ميکردند منشأ رفتار را اصلاح کنند تا اشکال رفتاري خودبهخود رفع شود. سعي ميکردند نگاه فرد را اصلاح کنند، تا به نتيجه عملي منجر شود.
■ اگر قدري جزئيتر به مسئله و به فضاهاي اجتماعي خودمان نگاه کنيم، خواهيم ديد اگر چه مخاطب آيتالله مصباح، منحصر در قشر خاصي نبود و اقشار مختلف در سطوح متفاوت مخاطب ايشان بودند، در عين حال با نگاه به آثار و فرمايشات ايشان، دو قشر، بهخصوص مخاطب خاص ايشان بودند، اساتيد و طلاب حوزههاي علميه و اساتيد و دانشجويان دانشگاهها و مراکز آموزش عالي. اين نکته مهم و قابل توجه است که حضور فعال ايشان در متن حوزههاي علميه و تا حدود زيادي در دانشگاهها داراي عقبهاي هفتاد ساله است. حال به توجه به اين مسئله، حضرتعالي تأثير نگاه خاص تربيتي حضرت استاد(ره)؛ يعني سير از شناخت و معرفت افزايي و سپس، ايجاد انگيزه و شوق، که در نهايت به رفتار منجر ميشود، در جامعه هدف و نيز مراعات سير هدفمند و نتيجهبخش بودن اين فرايند را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
□ ايشان بر ضرورت تقويت سه رکن در روحانيت بسيار تأکيد مي کردند: يکي شناخت صحيح اسلام، دوم تهذيب نفس و تربيت اخلاقي و سوم مباحث بصيرتي و سياسي. ايشان. اينها را جزء نيازهاي يک طلبه به حساب ميآوردند. به اعتقاد ايشان، روحاني حتماً بايد اين سه بُعد را داشته باشد. بنابراين، بحث اخلاق و تربيت، يکي از دغدغههاي اصلي ايشان بود و تا آخرين لحظات عمرشان هم روي آن حساسيت داشتند. در برهههاي مختلف، تا آنجايي که ما توفيق يا همت داشتيم که مباحث ايشان را دنبال کنيم، مي ديديم که از يکسو، يک روحاني را به عنوان يک فرد، بهعنوان يک انسان و بهعنوان يک مخلوق، با صرفنظر از اينکه روحاني هست، ملزم ميدانستند که خودسازي کند تا به هدف خلقت برسد. اين جنبهاي بود که نسبت به همه مردم عموميت دارد، و يک روحاني هم در اين جهت شريک است و بايد اين کار را مثل بقيه انجام دهد. از سوي ديگر، جنبه مسئوليت هدايتگري يک روحاني است. او در مقام هدايت جامعه، بار هدايت و تربيت ديگران هم را به دوش گرفته است. از اين جهت، کافي نيست که مثل بقيه به کار خوسازي بپرازد. بلکه او مسئوليت مضاعفي بر عهده دارد. مضاعف بودن آن براي است که علاوه بر خودسازي اخلاقي در سطح عمومي، مانند ديگران، بايد به طور ويژه به تهذيب نفس بپردازد. خودش بايد جلودار باشد و بيش از همه، در اين مسير پيشگام باشد و هم به اين دليل كه الگوي ديگران است و همه به او نگاه ميکنند و رفتار او، به نوعي براي مردم حجت است. لذا براي يک روحاني يک ضرورت است که حتماً در اين جنبهها پيشرفت کرده باشد. از اينرو، ايشان بر ضرورت جهاد نفس و تهذيب اخلاق، بهخصوص براي قشر روحاني بسيار تأکيد داشتند و بسيار به آن اهتمام ميورزيدند. دانشگاه هم در يک فضاي ديگري، به نوعي چنين نقشي را بازي ميکند. بههرحال، ممکن است از يک دانشجو يا استاد دانشگاه، انتظار نداشته باشند که مربي اخلاقي جامعه باشد. ولي از آنجاکه در صحنههاي مختلف اجتماعي عمدتاً اين تحصيل کردههاي دانشگاهي هستند که مسئوليت پيدا ميکنند و بهتبع مسئوليت آنها، قدرت در دست آنهاست، زمينه براي سوء استفاده پيدا ميشود؛ اگر مهذّب نباشند، آثار منفي اين افراد بسيار بيشتر از يک انسان معمولي در جامعه است. از اين جهت، در اين قشر هم اين حساسيت وجود دارد. شايد يکي از دلايلي که ايشان به بحث دانشگاهها بسيار اهتمام داشتند، همين نکته بود. زماني ميفرمودند: قبل از انقلاب، در دانشگاهها تشکل هايي با نام انجمن اسلامي بود که توسط برخي اساتيد و دانشجويان متدين تأسيس شده بود. زماني يکي از اين انجمن هاي اسلامي از من دعوت کرده بودند که بياييد يک سلسله جلساتي براي ما بگذاريد. ايشان فرمودند: من با علامه طباطبائي(ره) مشورت کردم که نظر شما چيست؟ علامه فرمودند: حتماً قبول کنيد؛ زيرا فردا اداره جامعه و پستهاي کليدي دست همين افراد است. اگر اينها اصلاح شوند، بسيار در اصلاح جامعه تأثيرگذار است. لذا اين جنبه در دانشگاهي ها و حوزويها مشترک است. بخش عمده عنايت ايشان به تربيت قشر دانشجويي، ناشي از همين حقيقت بود.
يکي از نکتههايي که ايشان در توصيههايشان به طلبهها و دانشجوها سفارش جدّي داشتند، توجه به عيب بزرگ فردگرايي و فردمحوري در تربيت بود. ميفرمودند: فرهنگ ما افراد را عمدتاً فردگرا و فردمحور تربيت ميکند، به گونهاي که براي ديگران و فکر و نظر ديگران ارزش و اهميتي قائل نيست؛ به تعامل فکري و تضارب آرا و استفاده از نظرات ديگران توجهي ندارد. ايشان اين مسئله را به عنوان يک نقطه ضعف آسيبزا براي انجام وظايف روحانيت و انجام رسالت ديني بهشمار ميآوردند و بسيار تلاش ميکردند که اين آسيب را برطرف کند. لذا به فعاليت گروهي، فعاليت جمعي و کار تشکيلاتي براي انجام وظايف اهميت ميدادند و روي آن حساسيت داشتند و در توصيههاي تربيتي خودشان هم، بسيار بر اين موضوع تکيه داشتند.
يکي از نمودهاي اين رويه اين بود که گاهي راجع به يک مسئلهاي با ايشان مشورت ميکرديم و از ايشان توصيهاي نسبت به راه حل و تدبيري براي يک مشکل درخواست ميکرديم، اول ارجاع ميدادند که برويد با دوستانتان مشورت کنيد. يک راه حلي پيدا کنيد، سپس اگر چيزي به نظر من رسيد، ميگويم. هم ما را به استقلال رأي وادار ميکردند که خودمان فکر کنيم و خودمان به نتيجه برسيم و هم ما را از تکروي پرهيز ميدادند. حتي در برنامهريزي براي مؤسسه، در اين چند سال اخير ـ ايشان اين بحث را مطرح کردند که ما مثلاً چهل سال پيش براي مؤسسه يک برنامهاي مطرح کرديم و به دليل نيازهايي که تشخيص ميداديم راهحلها و برنامههايي را تنظيم کرديم که به تأسيس مؤسسه به اين شکل منجر شد ـ ايشان يک گروهي را تعيين کردند که برويد بررسي کنيد، ببينيد که اولاً، آسيبهاي اين راه چه بوده و کجاها درست عمل کرديم و کجا اشتباه کرديم و بعد هم بررسي کنيد که امروز جامعه، به چه چيزي نياز دارد و آيا آن برنامه براي امروز کافي است؛ يا اگر آن برنامه براي آن زمان درست بود، الان بايد در آن تغييراتي بدهيم، تا با نيازهاي امروز جامعه منطبق شود. بعد جلساتي ميگذاشتند که اينها بيايند نتايج مطالعاتشان را مطرح کنند، و آيتالله مصباح آنها را اصلاح و تکميل ميکردند و نظرشان را ميفرمودند. اين يک نوع تربيت نيرو بود براي اينکه شاگردان هم خودشان فکر کنند و خودشان به نتيجه برسند، و هم در مقابل استادشان، بتوانند اظهارنظر کنند و صراحتاً بگويند: به نظر من، اين برنامه نقص دارد و يا اينجاي آن کامل است، اينجاي آن ضعيف است، اينجاي آن قوي است؛ و هم اين که به جاي يک فرد، يک گروهي را به اين کار
موظف ميکردند.
نمونه ديگر، اوائل پيروزي انقلاب حضرت آيتالله جنتي، که مسئول سازمان تبليغات بودند، با گروهي به مؤسسه در راه حق تشريف آوردند و سه تا درخواست از آيتالله مصباح داشتند مبني بر اين که سه متن درسي براي آموزش طلاب تهيه کنند: يک متن فلسفي، يک متن اعتقادي، و يک متن اخلاقي. آيتالله مصباح قبول کردند که اين سه کار را انجام بدهند، و براي هرکدام از اينها يک گروه تشکيل دادند متشکل از شاگردهايي که چند سال فلسفه و درس خارج خوانده بودند. البته خودشان بر کار اينها نظارت ميکردند. ابتدا بر تهيه سرفصلها نظارت داشند و راهنمايي ميکردند. سپس با نوشته شدن يکي دو درس، آن را ملاحظه ميکردند و نظر ميدادند. ما هم بر اساس دروسي که ايشان داده بودند و راهنماييهايي که ميکردند، متنها را تهيه ميکرديم. البته کارهاي اين گروهها قابل چاپ و نشر نبود، و آيتالله مصباح خودشان بعدا دست به کار شدند و اين متون را نوشتند و يا تدريس کردند تا بعداً بهصورت کتاب چاپ شد. اما مهم هدف ايشان در آموزش دادن و توجه به کار گروهي، با نظارت و همراهي خودشان بود. اين سيره تربيتي ايشان بود تا طلاب کار گروهي و تشکيلاتي را بياموزند و به آن عادت کنند و در امور علمي و عملي و نيز در امور اجتماعي از آن بهره ببرند.
يکي ديگر از نکاتي که ايشان زياد روي آن تأکيد ميکردند، لزوم پرهيز از افراط و تفريط بود. يکي از آسيبهاي روشهاي تربيتي ما، چه در تربيت هاي فردي و چه در تربيتهاي اجتماعي، اين است که گاهي روي يک عامل يا يک مسئله خيلي حساس و متمرکز مي شويم و آن را بدون حدّ و مرز مي بينيم و آن را تا حدّ افراط پيش ميبريم. اين اخلاق بد، هم باعث غفلت از بقيه عوامل و ابعاد و مصالح و وظايف خواهد شد، و هم فرد با رشد تک بعدي، به يک انسان غيرمتعادل تبديل ميشود. يک رويه که از قديم در حوزهها معمول بوده، اين است که کساني که تازه طلبه ميشوند و در محيط معنوي حوزه قرار ميگيرند، خيلي به مسائل خودسازي و معنويت و تهذيب نفس و زهد توجه ميکنند و اگر راهنماي خبيري نداشته باشند در بعضي جهات بر خود بسيار سخت ميگيرند و در اين زمينه تندوري و افراط مي کنند و اين ميتواند در آينده، ضررهاي معنوي و جسمي و مشکلات ديگري به بار آورد. به همين دليل، از همان اوايل طلبگي، دوستاني که مي آمدند گاهي با ايشان مشورت ميکردند مکرراً من ديده بودم که آنها را برحذر مي داشتند از اينکه در اين دامها بيفتند يا از افراط در عمل به مستحبات بازميداشتند. گاهي طلبهها در اين وادي ميافتند که تمام روزههاي مستحبي را بگيرند، نمازهاي مستحبي را بخوانند، ذکرهاي مستحبي را بگويند. ولي ايشان تأکيد مي کردند که اول واجبات، بعد هرچقدر فرصت کرديد مستحبات. مبادا عمل به مستحبات مانع درس شما شود که واجب عيني شماست و به آن ضربه بزند. ايشان تنها واجب اهم براي طلبهاي که وارد حوزه ميشود را درس خواندن ميدانستند و با هر چيزي كه مزاحم آن باشد مخالفت ميکردند. يا بعضي از زهدگرايي ها و غذا نخوردنها و سختگيريهاي مذموم را از دامهاي شيطان ميدانستند، و توصيه ميکردند که مواظب باشيد در اين دامها نيفتيد.
يکي ديگر از حساسيتهاي ايشان، بحث انگيزه و خلوص نيت بود. شايد مهمتر از همه سفارشهايي که ايشان ميکردند بحث نيت بود. ميفرمودند مواظب باشيد نيت شما خالص براي خدا باشد و چيزي از نفسانيات و مسائل شيطاني وارد آن نشود. البته هميشه بر اين مسئله تأکيد ميکردند که شرک در نيت خيلي مخفي است و گاهي حتي افرادي که مدتها خودسازي کردهاند هم متوجه وجود مشکل در انگيزه و نيت خود نميشوند. فکر ميکنند که دارند خالص براي خدا کار ميکنند، حتي ميتوانند براي آن قسم هم بخورند، ولي يک شخص معنوي و صاحب بصيرت و آگاه به پشت پرده نيتها خيلي خوب تشخيص ميدهد که اين خالص و براي خدا نيست. در مشورتهايي که به طلبهها ميدادند بسيار روي اين مسئله تأکيد ميکردند و توجه ميدادند که شيطان در خراب کردن کار انسان از طريق نيت بسيار ماهر هست. ايشان ميفرمودند: ظاهراً شخص موجهي در مشهد الرضا(ع) خدمت مرحوم انصاري همداني(ره) رسيدند و اظهار داشتند که من هيچگاه بدون دعوت به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا(ع) مشرف نشدم. هميشه قبل از تشرف از طرف ايشان دعوتي از من صورت ميگيرد و وسائلش را فراهم ميکنند، و هرگاه زاد و توشهام تمام ميشود ميفهمم که بايد برگردم. اين شخص ظاهراً هم اهل دروغ گفتن نبوده است، اما مرحوم انصاري(ره) قريب به اين مضمون فرمودند که اين ها همهاش نفس است و از دعوت خبري نيست. ايشان گرفتار نفسانيت است!
■ همچنان که فرمويد: آيتالله مصباح(ره) به بهانة کارهاي علمي گروهي به ديگران، حتي به طلاب کمسواد و کمتجربه ميدان ميدادند. به اين بهانه، بحث را سوق دهيم به بيشتر باز کردن ابعاد پنهان شخصيت ايشان. به نظر، اين ميدان دادنها به ديگران، يک جهت آن، تربيت افراد بود که فرموديد، اما ظاهراً جهت ديگر آن، تربيت خودشان و تأديب و تهذيب نفس بود؛ يعني خودشان ترس از نفس داشتند و براي رام کردن نفس، کارها را به ديگران ارجاع ميدادند تا خودشان کمتر مطرح شوند و خودشان براي خودشان، بت نشوند. ما داستانهايي از شاگردانشان شنيديم و بعضاً خود نيز شاهد بوديم که ايشان بسيار در خودشکني استاد بودند. البته همانطور که فرموديد، بهگونهاي هميشه پشتصحنه بود و کمتر ديگران متوجه حضور ايشان ميشدند. دستکم الآن وقت بيان اين واقعيتها فرا رسيده است. در اينباره، از نظرات شما استفاده ميکنيم.
□ بله اين هم ميتواند يک وجه باشد و شواهدي هم ميشود براي آن پيدا کرد که به نوعي کار اصلي را خودشان انجام ميدادند ولي در پوشش اينکه ديگران انجام دادند، خودشان را مطرح نميکردند.
■ نمونه اين مسئله، در جريان انقلاب هم بود. ايشان از همان ابتدا، با نهضت حضرت امام(ره) همراه بودند و از انقلابيون اوليه بودند. اما پس از انقلاب، برخلاف معمول، اين سابقه انقلابي ايشان برجسته نشد و خودشان هم به آن دامن نزدند. همين امر منشأ بسياري از بيمهريها به ايشان بود.
□ بله، همينطور است. بسياري از نيروهاي انقلابي را ايشان تربيت ميکرد. اما خودشان را مطرح نميکردند. بسيار متوجه و مراقب اين قضيه بودند. در يک مسئلهاي، يکي از شاگردان جوان ايشان، که از نظر سني در حکم فرزند ايشان محسوب ميشد، روي يک مسئلهاي بسيار پافشاري کرد و به ايشان اصرار ميکرد که شما بايد فلان کار را انجام دهيد. تشخيص آن طلبه اين بود که انجام آن کار، بر حاج آقا لازم و واجب است. اما ايشان دليلي بر اين لزوم و وجوب نميديدند. بالاخره آن طلبه تهديد کرد که اگر اين کار را نکنيد، من ديگر با شما حرف نميزنم. ايشان با طلبهها بهخصوص با بعضيها که ارتباطات نزديکتري داشتند و بسيار خودماني بودند، به گونه اي که طلاب جوان و کم سن و سال به خودشان اجازه ميدادند، با ايشان چنين رفتاري داشته باشند. البته آن کار فعل حرامي نبود بلکه حاج آقا تشخيص مي دادند که انجام آن دست کم فعلا بر ايشان واجب نيست. در هر صورت، آن طلبه جوان حاج آقا را به اين صورت تهديد کرد و حاج آقا پذيرفتند. برخي دوستان به آيت الله مصباح معترض بودند که شما چرا تسليم حرف او شديد. ايشان جواب دادند که من بايد حساب خودم را هم بکنم! مقصود ايشان اين بود که اگر روي حرف خودشان پافشاري مي کردند يک نوع استبداد به رأي و بي اعتنايي به يک برادر مؤمن و آزار برادر مؤمن بود، چون اصرار زياد آن دوست طلبه هم از سر دلسوزي و احساس وظيفه بود، و لذا ايشان کوتاه آمدند تا به نوعي مبارزه با نفس کرده باشند.
■ براي نمونه ايشان در نوشتن تفسير الميزان ظاهراً بنا به درخواست مرحوم علامه طباطبائي(ره) دخالتهايي داشتند. مرحوم علامه هم بسيار به نظرات ايشان و مشارکت ايشان عنايت داشتند. از ايشان نظر ميخواستند و نظرات ايشان را هم ميپذيرفتند و از ايشان، تمجيد ميکردند. اما اين مسئلة مهم، چندان بروز بيروني نداشت؛ يعني متأسفانه نه خود ايشان اين مسائل را مطرح ميکردند و نه چندان توسط ديگران گفته شده است.
□ بله از اين موارد، در زندگي ايشان بسيار زياد است.
■ از مجموع بيانات و نيز عمل و سيرة حضرت آيتالله مصباح(ره) چنين استفاده ميشود که ايشان گاهي يک ايده¬ئالها و آرمانهايي از حرکتهاي علمي و عملي در ذهن مبارکشان بوده و خودشان روي آن کار کرده بودند و سپس آن را مطرح ميکردند. بسياري از آنها عملي ميشد، نتيجه هم ميداد. از سوي ديگر، خود ايشان ظاهراً از همان دوران نوجواني، فوقالعاده پرکار بودند و شنيدم که در جريان مباحثات عقيدتي و مناطرات، قبل و بعد از انقلاب، چنان درگير فشار کار بودند که مدتي به شدت بيمار شدند. اما با اينحال، بعضاً به جهت فقدان همراهان و نيروي اجرايي توانمند و مورد انتظار ايشان، و يا فقدان امکانات مادي، گاهي آرمانها و ايدهئالهاي ايشان محقق نميشد. به تعبيري، شايد به نوعي گاهي عقبنشيني ميکردند. به نظر ميرسد، در کليه فعاليتهاي علمي و عملي، که بر اساس تفکرات ايشان شروع شده و به پيش ميرفت، اين موضوع صادق است؛ يعني ماوقع غالباً کمتر از توقع و انتظار ايشان بود. لذا ايشان بهناچار به وضع موجود تن ميدادند. اين مسئله را چقدر قبول داريد؟
□ بله همين طور بود. به يک معنا بعضي جاها خودشان اين موضوع را هم مطرح کردند و از نظر تئوريک هم راجع به آن توضيح ميدادند که ما در کاري که ميخواهيم انجام دهيم، بايد اول آن ايدهآل نهايي را در نظر بگيريم و براي خودمان ترسيم کنيم که کجا ميخواهيم برويم و نهايتاً به کجا ميخواهيم برسيم، و براي رسيدن به آن به تناسب امکانات و شرايط مراحلي را طراحي کنيم. اين نکته هم شايد مصداقي از همان بحث پرهيز از افراط و تفريط باشد. ايشان تأکيد ميکردند که بعضيها آن ايدهآل را در نظر ميگيرند و فکر ميکنند که اگر آن انجام نشود و به دست نيايد، يعني شکست کامل؛ يا صفر است يا صد. و چون معمولاً شرايط اجازه نميدهد که آن ايدهآل به اين زودي تحقق پيدا کند، دلسرد ميشوند و وسط راه ميبرّند و از راه و هدفي که داشتند دست برميدارند. ولي آيتالله مصباح اينگونه نبود. ضمن اينکه آن ايدهآل را ترسيم ميکردند و روي اين تأکيد ميکردند که آن ايدهآل را حتماً بايد مدنظر داشت براي اينکه راه گم نشود و آدم انگيزه هم براي ادامه راه پيدا کند، ولي معتقد بودند که براي مرحله اول بايد توجه کنيم که امکانات ما چه مقدار است و موانع چيست، و انتظاراتمان را متناسب با همان تنظيم کنيم. البته امکانات را اعم از امکانات بالفعل و امکانات قريب بالفعل تعريف ميکردند، يعني يک سري امکاناتي که الان نيست را ميشود پيشبيني کرد که بتوان فراهم کرد؛ لذا آنها را هم بايد درنظر گرفت و نبايد بههمين حدّي که فعلاً داريم اکتفا کنيم.
در عمل هم همينگونه بود که ضمن اينکه آن ايدهآل را ترسيم مي کردند و به آن توجه داشتند ولي در انجام و پيادهسازي آن مسئله توجه مي کردند به اينکه الان چه مقداري از آن قابل حصول هست و مرحله به مرحله پيش مي رفتند. ايشان يک کار را ابتد در يک چارچوب کوچکي تعريف مي کردند و سعي مي کردند پياده کنند تا هم مشکلات آن و هم نقاط قوت آن معلوم شود. سپس يک گام ديگر جلو مي رفتند. در اين صورت در گام بعدي هم اشکالات گام اول برطرف ميشد و هم با توجه به تجربيات و احياناً امکانات جديد، کار توسعه مي يافت. در مؤسسه هم تقريباً همين گونه بود. البته وقتي کار توسعه پيدا مي کند طبيعتش اين است که يک مقداري ممکن است تصميم گيريها و برنامه ريزيها به آساني گام اول نباشد و بعضا ممکن است گاهي از آن مسير اصلي هم قدري دور شود. لذا هر چند سال يکبار ايشان بررسي مي کردند يا عده اي را مأمور مي کردند که آسيب شناسي کنند، طرح بياورند تا اگر جايي اشتباه رفتيم اصلاح شود يا اگر کمبودي هست تکميل شود.
■ در پايان اگر صلاح ميدانيد برخي نکات و توصيههاي مهم تربيتي که از نگاه حضرت آيتالله مصباح(ره) براي طلاب و دانشجويان و عموم جوانان و مردم جامعه اسلامي و انقلابي ما مفيد است، اشاره بفرماييد.
□ يکي اينکه به نظر ايشان، طلبه بايد در برنامهريزي درسي و در کارهايي که ميخواهد انجام دهد، هدفش فقط روستا و شهر و يا حتي کشور خودش نباشد، يک نگاه جهاني بايد داشته باشد. ايشان تعبير ميکردند که هر طلبهاي بايد در عمرش، يک سفر خارجي برود که ببيند دنيا چه خبر است؟ همه دنيا قم نيست. همه دنيا، محله ما نيست، همه مثل ما فکر نميکنند. همه مثل ما تربيت نشدهاند. لذا در نحوة برنامهريزي، نحوة نيازسنجي، براي اينکه ما روي چه موضوعي واجب است، کار کنيم، چه موضوعي اولويت دارد، کارها را به چه ترتيبي بايد انجام بدهيم، چه روشهايي را بايد به کار بگيريم؟ تا آدم به نيازهاي جهاني توجه نکند، نميتواند درست تصميم بگيرد و يا درست عمل کند. لذا اين افق جهاني داشتن در مسائل بسيار مورد اهتمام ايشان بود.
نکته ديگر، بحث آزادانديشي بود. اينکه ما در مسائل علمي، نبايد خودمان را محدود کنيم به اينکه مثلاً چون اکثريت صاحب نظران اينگونه گفتند پس ما حق نداريم، خلاف اين را بگوييم. چون حتماً آنها يک چيزي ميدانستند که اينگونه گفتهاند. يا به قول طلبهها: صرفيين چنين کردند، ما هم چنين ميکنيم. نه، ممکن است گذشتگان، حتي بزرگان، بهخصوص در مسائل علمي اشتباه کرده باشند. در مسائل علمي، هيچ چيزي غير از عقل و حجت شرعي، نبايد فعاليت علمي را محدود کند.
از اينکه، اين حرف را کسي ديگر نگفته، يا خلاف حرف بزرگان هست، نبايد استيحاش داشته باشيم، بلکه بايد به دليل آن نگاه کنيم؛ اگر کامل و قانع کننده بود، قبول کنيم؛ هرچند هيچ کس ديگري هم آن را نگفته باشد. اما اگر دليل آن درست نبود، آن را نپذيريم هرچند گويندة آن بسيار محترم باشد. شما بايد دنبال حقيقت باشيد و حقيقت هم معلوم نيست آن چيزي باشد که بزرگان گفتهاند. به هرحال علماي اسلام بسيار بزرگوار بودند، بسيار زحمت کشيدند و حتما هم مأجور هستند، مقامشان نزد خداي متعال بسيار بالاست، ولي در تشخيص حقيقت يک مسئله يا راهحل آن مشکل ممکن است اشتباه کرده باشند. زيرا آنها هم معصوم نبودند. اين مسئله را ايشان بسيار به طلبهها تأکيد ميکردند و خودشان هم عمل ميکردند و خودشان هم يکي از پيشقراولان ابداع نظريات و نگاه نقدي به آراء بزرگان و حتي اساتيدشان بودند.
البته اينجا باز يک نکته تربيتي بسيار مهم ديگر از سيرة آيتالله مصباح استفاده کنم. ايشان غالباً آنجايي هم که نقدهاي بسيار جدي به بزرگان داشتند، نميگفتند فلاني اينگونه گفته، اما مثلاً ده تا اشکال به آن وارد است، و جوابش اين است و اين جواب را قبل از من کسي گفته است! دأبشان اين بود براي اينكه در آن خودنمايي و خودستائي نباشد، تا آنجايي که ميشد، سعي ميکردند قول آن بزرگ را بهگونهاي درست ميکنند و آن را توجيه کنند. مثلاً ميگفتند: اگر منظورشان آن معاني ديگر باشد، اين اشکالات به آن وارد است، ولي اگر منظور اين باشد، درست است. نمونه آن، بحث وحدت وجود است که در بارة آن تقابلي در حدّ تضاد بين نظر عرفا و برخي فلاسفه، يا عرفا و متکلمان، عرفا و فقهاء و محدثين وجود دارد. هربار که از ايشان راجع به اين مسئله سؤال ميشد، مضمون کلامشان اين بود، که ما در ايمان، تقوا و عقل برخي از بزرگاني که اين حرف را زدند، شکي نداريم. اما اين تفسير از وحدت وجود، که همه چيز خداست، يا هيچ چيز ديگري وجود ندارد، قطعاً مورد نظر مثلاً ملاصدرا نيست؛ چون اين خلاف ضروريات اسلام است. اما اگر ملاصدرا اين حرف را قبول کرده، حتماً يک معناي درستي را از آن اراده کرده كه بايد آن را بفهميم. معناي درست به نظر ما، اين است که وجود استقلالي، فقط براي خداست و غير از او، هيچ موجود مستقلي در جهان وجود ندارد. بقيه وجودها، وجود رابط و وجودهاي غيرمستقل هستند. اين معناي درستي از وحدت وجود است که ما ميفهميم. در تعليقه بر نهايةالحکمه علامه طباطبايي(ره) هم ايشان نقدهاي زيادي به نظرات مرحوم علامه طباطبائي(ره) دارند، ولي آن ها را با کمال احترام و بدون خودنمايي بيان کردند. بدون اينکه بخواهند تنقيصي نسبت به بزرگان روا بدارند. اکثراً با اينگونه ادبيات سعي ميکردند که نظر خودشان را بيان بفرمايند. ضمن اينکه نه کنايهاي به بزرگان زده شود و نه جنبة خودستايي داشته باشد. اين هم يک نکته ظريف بود که در روش علمي ايشان وجود داشت.
■ سپاسگزار و تشکر از اينکه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد.