سال دوم، شماره اول، بهار و تابستان 1389، 125 ـ 145
علي مصباح* / عباس گرايي**
چکيده
در بخش اول اين مقاله، براي رسيدن به برخي مباني تربيت ديني، به تبيين مبادي افعال ارادي انسان از ديد فيلسوفان ميپردازيم. با تبيين مبادي افعال ارادي انسان، نشان خواهيم داد که انسان براي انجام عملي ارادي، ابتدا به معرفت و شناخت نيازمند است. پس از آن بايد اذعان به مفيد بودن فعل کند و به دنبال آن ميل و گرايش در او ايجاد شود و اين ميل به قدري شدت يابد که منجر به اراده و پس از آن، انجام فعل، شود. فروعاتي که از اين تبيين تفريع ميشود، ميتواند به منزلة مباني در تربيت ديني استفاده شود. در بخش دوم، پس از تعيين اهداف تربيت ديني از يك طرف، و بهکارگيري فروعات بهدستآمده از طرف ديگر، به بررسي برخي از راهکارهايي ميپردازيم که ما را در نيل به اهداف تربيت ديني ياري ميرساند.
کليدواژهها: تربيت ديني، فاعل ارادي، مبادي افعال، علت فاعلي، علت غايي، شوق.
مقدمه
تربيت ديني برنامهاي است که هدف آن تقويت باورهاي ديني و التزام عملي به آموزههاي ديني است. اين موضوع بدون شناخت انسان، اگر نگوييم ناممکن، دستكم امري است در معرض خطاهاي بزرگ. به بيان ديگر، آموزه هاي تربيتي در متن دين، ابزاري مطمئن براي تربيتي شايسته از انسان است و شناخت اين آموزهها و نظامبخشي به آنها، از امور لازم ميباشد. از اينروي، وظيفة عالمان دلسوز است که براي استخراج و نُماياندن اين گنج نيمهپنهان، تلاشي مضاعف داشته باشند و با پروراندن ميراث گرانبهاي بجا مانده از سلفِ بينظير، آن را به نسلهاي آينده تقديم کنند.
اما اين يک بخش از وظيفه است و يک بال پرواز. بخش ديگر آن شناخت موضوع اين آموزههاي تربيتي، يعني انسان است. مربّي ديني افزون بر شناخت آموزههاي ديني، بايد بداند اين آموزهها براي چه موجودي و با چه ويژگيهايي فرستاده شده است. در درون او چه ميگذرد؟ چه اميال و گرايشهاي دارد؟ چگونه فعلي را انجام ميدهد يا فعلي را ترک ميکند؟ و صدها پرسش ديگر. اين، بال ديگر پرواز به سمت قلّه اهداف تربيت ديني است.
دستكم دو امر را ميتوان از پيامدهاي اين شناخت دانست: الف) چنين شناختهايي از انسان به مربي کمک ميکند تا بسيار راحتتر بين انسان و دين آشتي برقرار کند. وقتي از دردها و نيازهاي انسان خبر داشته باشد، ميتواند داروي اين دردها و رافع اين نيازها را از درون دين شناسايي کند و به او ارائه دهد؛ ب) مربّي مهارت مخاطبشناسي پيدا ميکند که از امور لازم در تربيت است؛ مهارتي که اوج آن را ميتوان در انبيا و امامان معصومعليهم السلام ديد.
در اين ميان، تلاش فيلسوفان، بهويژه فيلسوفان مسلمان، براي شناخت انسان، باارزش و گرانبهاست که ميتوان از آن براي ترسيم مباني تربيت ديني استفاده کرد.
پيشينه
تربيت ديني اساسيترين هدف انبياء بوده است: و از آنجا که اوّلين انسان، پيامبر الهي نيز بوده است، ميتوان موضوع تربيت ديني را همزمان با خلقت انسان دانست؛ يعني با خلقت انسان، تربيت ديني او نيز مطرح بوده است؛ امّا يکي از راهکارهايي که از ابتدا تمام انبياي الهي و افراد علاقهمند به تربيت صحيح انسان مطرح ميکردهاند، توجّه دادن به شناخت نفس، استعدادها و قواي دروني انسان بوده است؛ تا آنجا که جملة «من عرف نفسه فقد عرف ربه» جهاني شده است. شهيد مطهري رضوان الله تعالي عليه ميفرمايند:
جملة «من عرف نفسه، فقد عرف ربه: هر كس خودش را بشناسد، خدا خويش را شناخته است»، از جملات معروف جهان است، قبل از اسلام هم اين جمله گفته شده است، سقراط هم گفته است، در هند هم خيليها گفتهاند... .
اين جمله از رسول اکرمصلي الله عليه و آله نيز نقل شده که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛ : کسي که خود را شناخت، حتماً خداي خويش را شناخته است». حضرت عليعليهالسلام در اين باره ميفرمايند: «نَالَ الْفَوْزَ الْأَكْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛ به فوز اکبر رسيده است کسي که به معرفت نفس دست يابد».
حکيمان و فيلسوفان نيز كتابهايي را در اين زمينه تصنيف کردهاند که ميتوان به کتب في النفس از ارسطو، رساله نفس از شيخالرئيس ابوعليسينا و النفس از ابنباجه و «جلد هشتم اسفار اربعه از صدرالمتألهين اشاره کرد.
از جمله دستاوردهاي فيلسوفان دربارة در بحث معرفت نفس، تبيين مبادي افعال اختياري انسان و چگونگي صدور فعل از او ميباشد.
مبادي افعال اختياري
هر نوعي از انواع جوهري، مبدئي است که افعالي که کمال ثاني براي آن نوع هستند، به آن نسبت داده ميشود؛ بنابراين، نفس انساني که يک صورت جوهري و ذاتاً مجرد از مادّه است، امّا در مقام فعل متعلّق به مادّه ميباشد، علّت فاعلي افعالي است که از انسان صادر ميشود. اما بديهي است كه صرف وجود نفس براي تحقق فعل کافي نيست، بلکه براي فاعليت نفس شرايطي لازم است. در تبيين زير در پيآنيم كه اين شرايط را کشف کنيم:
انسان موجودي مختار است و در تحقق افعالش تصميم و ارادة او تأثيرگذار است و آدمي اين را با علم حضوري درمييابد.
اين که فردا اين کنم يا آن کنم اين دليل اختيار است اي صنم
و چه علمي نيکوتر از علم حضوري! که عالِم، با خودِ واقعيت بدون واسطة صور و مفاهيم ذهني مواجه است. اما فعلي اختياري شمرده ميشود که ناشي از دو عنصرِ علم و حبّ باشد. آنچه اين مهمّ را براي انسان فراهم ميکند، از طرفي وجود قواي ادراکي و قواي شوقي در نفس انساني، و از طرف ديگر، اميال و گرايشهاي فطري در وجود اوست؛ مانند تمايل به تکامل که همچون قطبنمايي جهت حرکت را به او نشان ميدهند. در انسان کمالات و استعدادهايي است که تشنة به فعليت رساندن آنهاست. امّا در ابتدا اين ميل، گرايشي سرگردان و نامتعين است و براي متعين شدن آن نياز به شناخت دارد. از اينروي، آنچه را که تشخيص دهد براي او مفيد است و موجب تکاملش ميشود، به آن تمايل پيدا ميکند. در اينجا ميل و گرايش سرگردان او تعين يافته، و مسير خود را مشخّص مييابد. از اينرو نياز به آن دارد که پيش از انجام کار، آن را تصوّر و مفيد کمال بودن آن را تصديق كند. به دنبال تصديق به مفيد بودن، شوق به انجام آن کار در نفس پديد ميآيد و در صورت شدت يافتن شوق، آن را اراده ميکند و پس از اراده، قواي عامل که حرکتدهندة عضلات هستند، فعل را انجام ميدهند. بنابراين، پس ميتوان مراحل انجام فعل ارادي را در انسان اينگونه برشمرد:
تصوّر فعل ! تصديق به مفيد بودن ! شوق ! شوق مؤکد ! اراده فعل
صدرالمتألهين مبادي افعال اختياري انسان را چنين بر ميشمرد: «... تصور فعل و مراحلي که بعد از آن ظاهر ميشوند و عبارتند از اعتقاد به وجود منفعت در آن فعل، سپس برانگيخته شدن شوق از ناحية قوة شوقيه، سپس تأکيد و شدت يافتن آن شوق تا جاييکه اجماع که اراده ناميده ميشود، حاصل شود، مبادي أفعال ارادي قصدي در ما [انسانها] هستند». علامه طباطبايي در اين زمينه بعد از مقدماتي ميفرمايند: «...مبادي فعل ارادي در ما، علم و شوق و اراده و قوه عاملة محرکه است و اين مطلب را ما ميتوانيم در وجود خود، در مورد افعال ارادي بيابيم...». دربارة اين تبيين از فعل ارادي انسان، چند نکتة گفتني وجود دارد:
نكاتي دربارة علم
آيا علم مذکور در مبادي افعال، شامل علوم حضوري نيز ميشود؟ در پاسخ به اين پرسش، به نکتهاي که در تعليقة نهاية الحکمه آمده است اشاره ميکنيم: «ظاهر اين تبيين با توجه به تصور و تصديق مذکور، اختصاص مبدئيت علم، به علم حصولي است؛ اما به نظر ميرسد وجهي براي تخصيص وجود ندارد؛ چرا که آنچه براي فعل اختياري لازم است، علم است؛ چه حضوري و چه حصولي».
آيا لازم است علم فاعل مطابق با واقع باشد؛ يعني وي فايدهاي واقعي را درک کند؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد گفت منظور از تصديق به مفيد بودن اين نيست که فاعل ارادي علمي مطابق با واقع مييابد، بلکه مقصود مفيد بودن در نظر فاعل است. حال اگر واقعاً در جهت تکامل حقيقي او باشد، فايدهاي حقيقي است؛ در غير اين صورت فايدهاي پنداري و خيالي است و در هر دو صورت شوق به فعل را در پي دارد.
نكاتي دربارة شوق
تفاوت ماهيت علم و شوق در چيست؟ نکتهاي که پاسخ را روشن ميسازد اين است که شوق و رضايت و محبت و امثال اين موارد اگرچه لازمة علم هستند، ولي کيفيتي غير از علم ميباشند. هر دو تحت مقولة کيف واقع مي شوند؛ اما حيثيت علم فقط کشف است و حيثيت اين امور چيزي است که ملازم با انجذاب (جذب شدن) به سوي مطلوب است.
پيش از اين بيان شد که انسان داراي گرايشهاي فطري است. حال اين پرسش مطرح ميشود که شوق و گرايشي که پس از علم حاصل ميشود، چه ارتباطي با اين گرايشهاي فطري دارد؟
در پاسخ بايد گفت شوقي که بعد از علم پديد ميآيد، تعينيافتة اميال و گرايشهايي است که در نفس انسان به صورت ذاتي وجود دارد. نفس آدمي با وجود اينكه موجود بسيطي است، مراتبي دارد که در طول هماند. نازلترين مرتبة روح و نفس انسان، مرتبهاي است که با بدن ارتباط مستقيم دارد و به آن مرتبة نباتي ميگويند. مرتبة بالاتر، مرتبة حيواني روح است که ادراک حسّي و حرکات ارادي از آثار اين مرتبه است. مرتبة سوم که بالاترين مرتبة روح است، مرتبة انساني آن مي باشد. هر کدام از اين مراتب، قوايي در عرض هم دارند؛ براي مثال، مرتبة نباتي داراي قواي جاذبه، دافعه، غاذيه، ناميه، ... است. هر کدام از شئون نفس ـ چه شئوني که در طول هم، و چه شئوني که در عرض هم واقع شدهاند ـ خواستهها و اميالي دارند. در اصطلاح، خواستها و اميال مرتبة انساني را اميال فطري انسان گويند. اين اميال و گرايشهاي مختلف تا قبل از توجه خاص نفس به آنها، به صورت نامتعين و سرگردان ميباشند. از آنجا که غالباً نفس نميتواند در يک لحظه به ارضاي همة اميال خويش در همة مراتب و شئون بپرازد، به ناچار بايد يكي از آنها را برگزيند. توجه نفس به هر يک از اين مراتب و شئون که جلب شد ـ حال چه به وسيلة عوامل خارجي و چه بر اثر توجّه خود نفس ـ و ارضاي آن را کمالي براي خود دانست، آن گرايش ذاتي و نامتعين، در اين ظرف خاص تعين پيدا ميکند و مشخّص ميشود که چه چيز را ميخواهد. اين شوق متعين، شوقي است که در پي علم ميآيد. پس گرايشها و اميال ذاتي نفس، جهتدهندة نفس هستند؛ امّا تعين هر يک، بستگي به توجه نفس به مرتبه و شأن آن دارد.
نكاتي دربارة اراده
از ديرباز اين پرسش دربارة اراده مطرح بوده است که اگر اراده منشأ اختياري بودن فعل است، پس منشأ اراده چيست؟ اگر ارادهاي ديگر است که تسلسل لازم ميآيد و اگر اراده نيست، پس غيراختياري است؛ آنگاه چگونه چيزي که اختياري نيست، منشأ اختياري بودن فعل است؟
براي يافتن پاسخ، بايد به ماهيت اراده توجه کنيم . بسياري از فيلسوفان، اراده را از مقولة کيف نفساني ميدانند؛ اما برخي ديگر چون علامه مصباح يزديحفظهالله، اراده را فعل نفس ميدانند که فاعليت نفس نسبت به آن از قبيل فاعل بالتّجلي است. فاعل بالتّجلي فاعلي است که پيش از ايجاد فعل، علم تفصيلي به فعل خود دارد؛ علمي که عين علم اجمالي (اجمال اينجا يعني وحدت و بساطت) او به ذات خويش ميباشد.
ايشان در اين باره چنين ميفرمايند:
اراده، فعل نفس است و فاعليت نفس نسبت به اراده، فاعليت بالتّجلي است.
پس خود اراده اختياري است؛ يعني مسبوق به ارادة ديگري نيست. شايد با
اين بيان مشکل عظيمي که در باب اراده وجود دارد [حل شود] که ميگويند:
«اگر اراده مسبوق به ارادهاي باشد، تسلسل لازم ميآيد و اگر نباشد، پس اختياري نيست؛ چون فعل اختياري چيزي است که مسبوق به اراده باشد. آن وقت اين اشکال پيش ميآيد که اراده خودش غيراختياري است و چيزي که غيراختياري است، چطور منشأ اختياري بودن متعلّقش ميشود؟ اين معماي غامضي است در فلسفه و ما فکر ميکنيم که به اين صورت ميشود جواب داد که اراده، اختياري است، ولي ارادي نيست. يعني اراده مسبوق به ارادة ديگري نيست؛ امّا اختياري است، چون نفس نسبت به ايجاد اراده، فاعليت بالتّجلي دارد. بنابراين، معناي اختيار اوسع از اراده ميشود... .
از آنجا که حيوانات نيز داراي اراده هستند، اين پرسش مطرح ميشود که تفاوت ارادة انسان با ارادة حيوان در چيست؟ تفاوت اين دو اراده را بايد در علم و ادراکي جستوجو کرد که سرچشمة آن است. اين علم ميتواند آگاهانه يا ناآگاهانه باشد. آنچه بين اراده انسان و حيوان تفاوت ميگذارد، آگاهانه بودن منشأ اراده انسان و ناآگاهانه بودن منشأ اراده حيوان است. اراده حيوان ناشي از ادراکات غريزي اوست که اکتسابي نيست، بلکه تحت شرايط خاصي خودبهخود ايجاد ميشود و در شرايط خاص ديگري از بين ميرود. از نشانههاي ناآگاهانه بودن منشأ اراده در حيوانات اين است که پس از بلوغِ ادراکات غريزي، تحوّلي در رفتار و زندگي آنها پديد نميآيد؛ امّا انسان ميتواند در پرتو حرکت تکاملي و اکتسابي خويش، به سطحي بي نظير از آگاهيها و تواناييهاي مادي و معنوي برسد.
علّت غائي
با تبييني که از افعال اختياري انسان ارائه شد، روشن ميشود که براي اراده کردن فعل اختياري از جانب انسان، تنها ذات فاعل کافي نيست، بلکه احتياج به علم و شناخت از فعل و نتيجة آن نيز ميباشد. البته وجود فاعل و علم او نيز براي اراده کافي نيست، بلکه علم، شوق وي را براي انجام کار برميانگيزد و اراده، متوقف بر اين شوق است. پس ارادة فعل، و در نتيجه خود فعل يک نحوه معلوليت نسبت به علم و محبّت دارد. بنابراين، علم و محبّت به هدف را در اصطلاح علت غايي مينامند و چون نتيجة فعل، اصالتاً مطلوب و محبوب فاعل است، آن را غايت مينامند.
بسياري از فيلسوفان، علم به نتيجة کار و مفيد بودنش را علت غايي ميدانند. شهيد مطهري رضوان الله عليه در شرح منظومه، در اين زمينه ميفرمايند:
... ما اگر انسان را در افعالي که از او اختياراً صادر ميشود در نظر بگيريم، ميبينم که انسان مادامي که غايتي را تصور نکند، يعني وجود ذهني غايتي برايش حاصل نشود، ارادة کاري برايش پيدا نميشود و همينکه غايت و فايدة کار در ذهنش منقّش شد، آن وقت است که ميل و ارادهاش منبعث ميگردد و فعل از وي صادر ميشود. پس انسان البته فاعل است، ولي به شرط اينکه تصور ذهني غايت برايش پيدا شود و اگر اين تصور برايش پيدا نشود، انسان فاعل نيست. پس تصور ذهني غايت است که انسان را فاعل ميکند و اوست که علت فاعليت انسان است. پس درست است که بگوييم: وجود ذهني غايت، علتِ علت فاعلي است... .
اما علّامه مصباح يزديحفظهالله تنها شوق و محبّت را علت غايي ميدانند. ايشان ميفرمايند: «به نظر ميرسد که اين تعبيرها، خالي از مساحه نيست و بهتر اين است که محبّت به معناي عام را که در مواردي به صورت رضايت و شوق ظاهر ميشود، علت غايي بناميم؛ زيرا محبّت به خير و کمال است که فاعل مختار را به سوي انجام کار سوق ميدهد و علم، در واقع شرط تحقق آن ميباشد، نه علت ايجادکنندة آن...» .
با توجه به تبيين علامه مصباح يزدي حفظه الله ميتوان گفت براي انجام فعل اختياري انسان، دو علّت شناسايي شد: الف) فاعل(نفس انساني)؛ ب) محبت و شوق به هدف.
با توجه به نتيجة مهمي که حاصل شد - يعني عليت داشتن شوق و محبّت در فعل ارادي انسان ـ ميتوان فروعاتي را تفريع کرد که به منزلة مباني، در تربيت ديني کاربرد دارد:
فرع اول: آنچه که محبوب محوري دل (نفس) قرار ميگيرد، جهت دهندة تلاشهاي انسان است.
غالباً تحقق هدف و غايتي که به صورت اصيل مورد اشتياق است (هدف نهايي)، مستلزم تحقق ارادهها و فعلهاي مقدّمي فراواني است که چهبسا سالها به طول انجامد. البته هر کدام به تبع هدف اصيل مورد اشتياق قرار مي گيرد. براي مثال، کسي که به متخصص شدن در يک رشته علمي اشتياق شديد دارد، سالها بايد تلاش کند و مقدمات آنرا فراهم سازد. اين مقدمات، به تبع اشتياق به عالم شدن مورد شوق و حبّ او قرار ميگيرد. بنابراين، محبّت و شوق به هدف نهايي، جهتدهنده به اشتياقها و در نتيجه، ارادهها و افعال اوست. ميتوان هدف نهايي را «محور دل» ناميد؛ زيرا به موجب آن، دوست ميدارد يا دشمن ميدارد و يا بياعتنايي ميکند. شايد بدين دليل که در سخنان ائمه معصومعليهمالسلام محبّت، همان دين و دين، همان محبّت معرفي شده است؛ زيرا حبّ به هدفي، راه و رسم زندگي را مشخص ميکند و راه و رسم زندگي هر کس، تابع هدف مورد حبّ اوست.
همچنين در آية 43 سورة فرقان به کساني اشاره ميکند که هواي نفس خود را اله خويش قرار دادند: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً». شايد اين آية به اين نکته اشاره داشته باشد که ايشان هدف اصيل خويش را ارضاي اميال و گرايشهاي حيواني قرار دادهاند؛ بنابراين، تمام جهتگيريهايشان به اين سمت است. اين اشتياق به ارضاي اين اميال است که به آنان مي گويد چه بکنيد و چه نکنيد؛ چه چيز را واجب بدانيد و چه چيز را حرام، و عبادت، چيزي جز اين نيست. علامه طباطباييرحمه الله در ذيل تفسير آيه شريفه ميفرمايند: «...مراد از" معبود گرفتن هواي نفس" اطاعت و پيروي كردن آن است؛ بدون اينكه خدا را رعايت كند و خداي تعالي در كلام خود مكرّر پيروي هوي را مذمّت كرده و اطاعت از هر چيزي را عبادت آن چيز خوانده و فرموده: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي... ».
پس ميتوان گفت انسان چيزي را عبادت ميکند که محور دل او قرار گرفته باشد.
فرع دوم: در تزاحم اميال، فعلي اراده خواهد شد که علم به آن، شوق شديدتري در پي داشته باشد.
توضيح
پيش از اين بيان شد که نفس انسان داراي مراتب و شئوني است که هر کدام خواستهايي دارند که در مقام ارضا، متزاحم واقع ميشوند و ما ناچاريم از بين خواسته هاي خودمان يكي را برگزينيم. البته براي انتخاب، نياز به معيار است چهبسا کسي آگاهانه معياري براي خويش انتخاب کند؛ امّا با توجه به فرع قبل، ميتوان گفت هر چيزي يا کسي که بتواند محور دل قرار گيرد، خواهناخواه معياري براي انتخاب ميشود. بنابراين، ممکن است انسان از مفيد بودن فعلي از جهتي، علم پيدا کند، ولي آن را اراده نکند؛ زيرا قبلاً شوقي متضادّ با شوق ناشي از علم اخير و شديدتر از آن در نفس وي تحقق يافته، و اين شوق اخير نتوانسته است بر آن غلبه کند؛ از اينروي، علم اخير منجر به عمل نميشود. علامه مصباح يزديحفظهالله ميفرمايند:
... کار دل پس از کار ذهن و تحصيل علم، شروع ميشود که تصميم بگيرد به اين معلوم ملتزم گردد؛ امّا انسان هنگامي ميتواند چنين تصميمي بگيرد که دلش در اختيار او باشد؛ چرا که بعضي از انسانها قبل از اينکه علم پيدا کنند، دلشان در جاي ديگر گرو رفته است و اين سخني است مورد تأييد خداي متعال که مي گويد: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ؛ [حقيقتاً در اين آيات تذکري براي کساني است که دل دارند]... (ق: 37)» .
فرع سوم: فاعل علمي مشتاق، براي يادگيري علومي انگيزه دارد که او را در رسيدن به هدف اصيل ياري دهند.
از آنجا که براي تحقق هدف اصيل غالباً مقدمات زيادي لازم است، پس از تعلّق اشتياق شديد به هدف اصيل، ذهن به يافتن مقدمات لازم مشغول ميشود؛ بنابراين، علومي براي او اهميت مييابد که يا خود مقدمة هدف اصيل باشند و يا مشخصکنندة مقدمات باشند. براي نمونه، شخصي که اشتياق به ثروتمند شدن، دل و جان او را به خود مشغول کرده است، در پي راههايي است که او را به محبوبش برساند؛ از اينروي، شوق به معارف ديگر مثل خداشناسي در او بسيار ضعيف است.
فرع چهارم: براي تغيير جهت در افعال فاعلِ علمي مشتاق، بايد شوق و محبّتي افزونتر و شديدتر از شوق موجود در او ايجاد شود.
فرع پنجم: انسان براي رسيدن به بالاترين کمالاتي که استعداد آن را دارد، ضروري است شوق به کاملترين غايت ممکن که استعداد آن در وجود اوست، (محبّت خداوند متعال) در او ايجاد شود.
اهداف تربيت ديني
اميرالمومنينعليهالسلام در خطبة متقين باورها و التزامات عملي را در وجود متقين برميشمارند که ميتوان آنها را به مثابه يک آرمان براي تربيت ديني دانست. با توجه به خطبة مذکور، ميتوان اهدافي را در دو جهت اشاره شده در تعريف تربيت ديني، بهصورت زير ذکر کرد:
در مقام باور
1. ثبات اعتقادي و ايماني در بلا و رفاه؛ 2. اشتياق به لقاي خدا؛ 3. نااميدي از غيرخدا؛ 4. ايمان به بهشت و دوزخ؛ 5. بياعتنايي به دنيا؛ 6. پرهيز از عجب؛
7. حريص بر طلب علم؛ 8. نشاط در دينداري؛ 9.پرهيز از تکبر.
در مقام عمل
1. منطق صواب داشتن؛ 2. ميانهرو در پوشيدن لباس؛ 3. تواضع در مشي؛
4. چشمپوشي از حرام؛ 5. استماع علم نافع؛ 6. اقامه نماز همراه با شبزندهداري؛ 7. تلاوت قرآن همراه با تدبر و تأثر؛ 8. عفو کردن؛ 9. ادب در گفتار؛ 10. عدم آزار همسايه؛ 11. خدمت به خلق... .
امّا با توجه به گرايشها و اميال فطري انسان از يك طرف، و مباني تبيينشده در بخش اول از طرف ديگر، بايد به دنبال هدفي بود که همة اين اهداف نسبت به آن جنبة مقدمي داشته باشند تا با آمدن آن، همة اين امور حاصل شود. با توجه به حکيم بودن خداوند، هيچ ميل و گرايش بيهودهاي در فطرت انسان نهاده نشده است. اين گرايشها اوّلاً نشاندهندة استعدادي در درون انسان هستند و ثانياً، امري که وسيلة ارضا و به فعليت رساندن آنها باشد، ضرورتاً در بيرون از وجود او قرار دارد. از جمله گرايشهاي فطري انسان اين است که از محدوديت گريزان، و به تعبير ديگر، نامحدودطلب است. اين گرايش نشاندهندة اين است که اوّلاً چنين استعدادي در او وجود دارد که به فعليتهايي نامحدود برسد و ثانياً، وسيله ارضا و به فعليت رساندن آن براي او وجود دارد و تا زمانيكه به آن مقصد نرسد، آرام نخواهد گرفت. بنابراين، اگر بتوان مصداق آن وسيله را به او نشان داد تا توجّه نفس او به آن جلب شود و به آن شوق پيدا کند، حرکت تکاملي او شروع خواهد شد. با توجه به پنج فرع مطرحشده در بخش اول، ميتوان گفت آنچه ميتواند انسان را به سمت همة اين اهداف متعالي سوق دهد و جهت تلاشهاي علمي و عملي انسان را به اين سمت بچرخاند، «شوق و محبت شديد» به کاملترين و متعاليترين و نامحدودترين موجود، يعني خداوند تبارک و تعالي است؛ شوق و محبّتي که محور دل شود و جهت آن را چنان کند که دوست بدارد هر چه را که در جهت اوست و رنگ و بوي او ميدهد و دشمن بدارد هر چه را که در تضاد با اوست، و بياعتنا باشد به آنچه که بياعتنا به اوست. اگر غير از اين، محور دل شود، يقيناً به کمال نخواهد رسيد.
بنابراين، هدف اصيل در تربيت ديني، رسيدن به چنين شوق و عشق متعالي است و ساير اهداف، مقدمي و تبعي هستند که در پرتو اين هدف اصيل بهوجود خواهند آمد. براي مثال، کسي که شيفتة حضرت حقّ است، هر آنچه را به او ميرسد، چون از جانب اوست دوست ميدارد؛ پس حالتش در سختي و رفاه تغيير نخواهد کرد و يا کسي که اين عشق در دل اوست، مشتاق قرب و لقا او نيز خواهد بود و ... .
راهکارها
شرط تحقق شوق و حبّ، علم و شناخت است؛ پس بايد به دنبال علومي بود که زمينة پيدايش چنين شوق و حبّي را فراهم ميکنند. از آنجا که بيشتر گرايشهاي مزاحم در نفوس رسوخ، و کار تربيت ديني را مشکل ميکنند، بايد به دنبال دو دسته شناخت و معرفت بود: 1. شناخت و معارفي که شوق به حضرت حقّ را تقويت ميکند؛ 2. شناخت و معارفي که گرايشهاي مزاحم را تضعيف ميکند.
در ادامه، براي هر دسته يک راهکار ارائه ميشود:
راهکار اول: راهي براي تقويت شوق و محبّت به خداوند تعالي
رسول خداصلّي اللَّه عليه و آله فرمود:
خداي متعال به همراز خود موسيبنعمران وحي كرد.. اي موسي! دوست بدار مرا و محبوب شمار مرا در نظر بندگانم. موسي عرضه داشت: اين روشن است كه تو را دوست ميدارم، ولي از چه راهي محبّت و دوستي تو را در دل مردم قرار دهم؟ فرمود: آنان را با الطاف و نعمتهاي من متوجّه نما و امتحان و آزمايشهاي مرا تذكر بده؛ چون آنها بياد ندارند و يا نميشناسند از من مگر انواع نعمت و خيرات و نيكيها را.
در اين روايت، به واقعيتي اشاره شده است که ميتواند الهامبخش ما براي اين راهکار باشد؛ معمولاً يادآوري الطاف الهي موجب تقويت محبّت خداوند در دل انسان ميشود؛ اما بايد توجه داشت که اين الطاف از جانب چه کسي و براي چه کسي است (الطاف من براي بندگانم). يعني ذکر اين نعمتها بايد توأم با ذکر عظمت الهي باشد. مهرباني و رحمت الهي را کسي خوب درک ميکند که عظمت و قدرت خداوند را خوب درک کرده باشد. صرف ذکر نعمت براي انساني که خود را طلبکار خداوند ميداند و نزول رحمت الهي را وظيفهاي اجتنابناپذير براي او تلقي ميکند و براي انجام اعمال عبادي بر خداوند منّت ميگذارد، سود چنداني نخواهد داشت. در درجة اول، مربّي بايد از يك طرف، عظمت و قدرت خداوند تبارک و تعالي را به بهترين شكل ترسيم کند و از طرف ديگر، ضعف و عجز و وابستگي بنده را در مقابل حضرتش به او بفهاند؛ به او يادآور شود که همة هستي او وابسته به اوست و اگر لحظهاي توجهاش را از انسان و هر موجود ديگر بردارد، نابود خواهد شد؛ اگر تصميم بگيرد که نَفَس او را متوقف کند، هيچکس نميتواند مانع او بشود و ضعف او را لحظهاي که عزرائيل را بر روي سينة او بنشاند، به او نشان خواهد داد. مگر نه اين است که حقيقت معلول چيزي جز وابستگي و عين ربط به علّت نيست. او هر ارادهاي کند، کسي نميتواند مانع او شود و يا اعتراض و شکايتي را عليه او مطرح کند. بر فرض هم بخواهد شکايت کند، شکايت خويش را پيش چه کسي ميتواند ببرد که به حال او فايدهاي داشته باشد؟ کدام دادگاه و کدام قاضي توانايي رسيدگي به اين شکايت را دارد؛ «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون؛(انبياء: 23) از آنچه او انجام ميدهد سؤال نميشود و آنها مورد سؤال واقع ميشوند».
علامه طباطبايي در تفسير اين آية شريفه ميفرمايند:
خداي سبحان كه ملك و مالك همه عالم و تمام عالم، رعيت و مملوك او است، هر چه بخواهد ميكند و ميتواند بكند و هر حكمي كه بخواهد، ميتواند براند. غير او را نميرسد كه چنين باشد. او ميتواند غير خود را در آنچه ميكنند بازخواست كند؛ ولي غير او را نميرسد كه او را در آنچه ميكند بازخواست نمايند... . از جمله لطيفترين آياتي كه دلالت بر اين معنا (كه براي آيه كرديم) دارد، حكايت كلامي است كه قرآن كريم از عيسيبنمريم نموده كه گفته است: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (مائده: 118)؛ زيرا در اين كلام عذاب بندگان را توجيه ميكند به اينكه مملوك تو هستند و مملوك نميتواند در كار مالك خود ايراد كند.
بعد از بيان اين قدرت مطلقه و عظمت بيپايان، وقتي با استفاده از آيات و روايات و دلايل تجربي از رحمت و الطاف او گفته شود، محبّت و ارادت بنده را به حضرت حقّ برميانگيزد و شوق او به خداوند تقويت ميشود. بعد از درک اين عظمت است که مهرباني و رحمت خداوند درک ميشود؛ براي نمونه، اينکه او با همة اين اوصاف به بندگانش ظلم نميکند؛ با همة معاصي ايشان، روزي را به آنها ميرساند؛ دوستدار بازگشت و توبة ايشان است و... .
شايد بدين دليل باشد كه امام صادقعليهالسلام در حديث معروف به حديث عنوان بصري ميفرمايد: «اگر خواستار علمي، نخست در جان خود حقيقت بندگي را جستجو كن... .
راهکار دوم: راهي براي تضعيف حبّ دنيا
«قَدْ قَالَ النَّبِيُّ صلي اللَّه عليه و آله: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ مِفْتَاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ وَ سَبَبُ إِحْبَاطِ كُلِّ حَسَنَة؛ نبي مکّرم اسلام صلي اللَّه عليه و آله فرمود: دوستي دنيا سر رشتة تمام گناهان و كليد تمام بديها و سبب تباه شدن هر خوبي است».
با توجه به مباني ترسيم شدة شايد حکمت اين سخن روشن شود که چرا حبّ دنيا با انسان چنين ميکند. وقتي دل مشغول به دنيا شد و هدف نهايي او رسيدن به مطامع دنيوي شد، اين مطامع هستند که به او ميگويند چه بايد انجام دهي و چه نبايد انجام دهي و فقط براي انجام اين دستورها انگيزه دارد؛ بنابراين، در مقام تزاحم با دستورها الهي، اشتياقهاي دنيوي او غلبه پيدا کرده و با دستورها خداوند مخالفت ميکند. اين طريق استفادة از دنيا فرق ميکند با کسي که هدفش قرب به خداست و از دنيا به اندازهاي که براي رسيدن به آن هدف متعالي نياز دارد، استفاده ميکند.
براي تضعيف چنين حبّ ويرانگري از دو اهرم مي توان استفاده کرد؛ يکي ميل فطري نامحدودطلبي انسان و ديگري ترسيم محدوديتهاي بسيار زياد دنيا که به هيچگاه با فطرت انسان سازگار نيست.
مربّي بايد در درجة اول و قبل از هر چيز ديگر، محدوديتهاي دنيا را ترسيم کند و توضيح دهد که محدوديتهاي دنيا رفع شدني نيست؛ زيرا برخي ميپندارند آنچه دنيا را محدود کرده، دستورهاي تشريعي ديني است و با برداشته شدن اين دستورها، انسان به هر چه که ميخواهد ميتواند برسد.
اين رسالت مربّي ديني است که به بهترين شكل نشان دهد که چنين محدوديتي ناشي از ذات و تکوين دنياست و با برداشته شدن آموزههاي تشريعي، مشکل ارضاي نامحدودطلبي انسان حل نخواهد شد. تکوين دنيا به او اجازه نخواهد داد که هر چه بدان ميل پيدا کند، انجام دهد. اينکه انسان در دنيا ظرفيت محدودي براي غذا خوردن دارد و نميتواند از يک حدّي بيشتر غدا بخورد ـ به طوري که اگر از حدّ بگذرد، نه تنها براي او لذّتبخش نيست، بلکه گاه حيات او را بهخطر مياندازد ـ چه ربطي به تشريعيات دارد؟ بر فرض تمام دستورهاي تشريعي برداشته شود، آيا ميتوان حس نامحدودطلبي انسان را از جهت غذا ارضا کرد؟ جنبههاي ديگر نيز مانند همين است؛ اگر دستورهاي ديني برداشته شود، آيا اشتهاهاي نامحدود ديگر انسان امکان ارضا دارد؟ آيا محدوديتهايي که از جانب خود جوامع بشري اعمال ميشود، چنين اجازهاي به انسان ميدهد؟ براي اطمينان ميتوان به زندگي کساني که در قيد دستورهاي تشريعي نبودهاند، دقت كرد که آيا آرام گرفته و ارضا شدهاند يا اينکه سرخوردگي و نااميدي حاصل تلاشهاي آنان است؟ بسياري از انسانها به اين محدوديتها خو گرفتهاند و هيچگاه تصور يک زندگي، بدون چنين حدودي برايشان قابل تصور نيست؛ در حالي که اين حيات، حيات اصيل انسان نيست. اگر مربّي ديني موفّق شود محدوديتهاي دنيا را به زيبايي ترسيم کند، براي تضعيف حبّ انسان به دنيا بسيار مؤثر خواهد بود و ميتواند زندان بودن حيات دنيا را به او بفهماند؛ زيرا انسان به صورت فطري از محدوديت بيزار و گريزان است. بعد از ترسيم حدود دنيا، ممکن است انسان حالت سرخوردگي و نااميدي پيدا کند. در اينجا بايد به او متذکر شد که ما براي حيات دنيوي خلق نشدهايم تا دنيا ما را ارضا کند و به ما آرامش دهد، بلکه براي حياتي پاک، نامحدود، بدون غم و... خلق شدهايم و هدف ما آنجاست و اينجا مسافريم و مانند بسياري ديگر بايد برويم. اين معاني را با استفاده از آيات و روايات فراواني که حيات اخروي و حيات در بهشت را توصيف کرده است، ميتوان منتقل کرد؛ به طوري که اشتياق به حيات در بهشت و در مقام قرب الهي، جايگزين آن حبّ ويران گر شود. اميرالمومنين عليعليهالسلام در توصيف متقين ميفرمايد:
«وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَي الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛ و اگر نبود اجلي که خداوند برايشان مشخص کرده، جانهايشان يك چشم به هم زدن در كالبد نميماند، از شوق رسيدن به پاداش[آن جهان] و از بيم [ماندن و گناه كردن در اين جهان و] گرفتار عقاب شدن».
نتيجهگيري
نتيجه اينكه با توجه به مبادي افعال ارادي انسان، آنچه در افعال ارادي انسان عليت دارد يکي نفس انسان و ديگري شوق و محبّت به هدف است؛ پس براي تربيت بايد بر گرايشها و اميال بهطور ويژه تأكيد کرد. آنچه به زندگي انسان جهت ميدهد، چيزي است که دل او را مشغول کرده است. براي تربيت بايد علايق مختلف را شناسايي و آنها را دستهبندي کرد و دربارة آنها که نقش سازنده در تکامل حيات انساني دارند، مطالعه کرد. از آنجا که معرفت و علم، شرط پديد آمدن شوق هستند، بايد معارفي که زمينة چنين شوقهايي را در نفس به وجود ميآورند، توليد و تنظيم کرد. از طرف ديگر، بايد اشتياقها و محبّتهايي را که نقش ويرانگري در وجود آدمي دارند نيز شناسايي کرد و معارفي را که مولّد شوقهاي متضادّ آنها هستند، تنظيم و توليد کرد.
منابع
ـ نهج البلاغه، قم، هجرت، 1414ق.
- تميمي آمدي، عبد الواحد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، قم، دفتر تبليغات، 1366ش.
- ديلمي، شيخ حسن، إرشاد القلوب إلي الصواب، قم، شريف رضي، 1412ق.
- صدرالمتالهين، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، داراحياءالتراث العربي، چ سوم، 1981 م.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهاية الحکمة، قم، موسسه النشر الاسلامي، چ دوازدهم، 1416ق.
- عاملي، زينالعابدين كاظمي خلخالي، الجواهر السنية-كليات حديث قدسي، (نرم افزار گنجينه روايات نور).
- عطاردي، عزيز الله، ترجمه مشكاة الانوار، تهران، عطارد، 1374ش.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهاية الحکمة، تصحيح وتعليق غلامرضا فياضي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چ سوم، 1385ش.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، چ دوم، 1403ق.
ـ مصباح، محمدتقي، تعليقة علي نهاية الحکمة، قم، موسسه در راه حق، 1405ق.
ـ ـــــ ، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، چ دوم، 1370ش.
ـ ـــــ ، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي،1377ش، چاپ هشتم، 2جلد.
ـ ـــــ ، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمد حسين اسکندري، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376ش، چاپ اول، سه جلد.
ـ مطهري مرتضي، مسئله شناخت، تهران، صدرا، چ ششم، 1371ش.
ـ ـــــ ، شرح منظومه، تهران، صدرا، چ چهارم، 1376ش.
ـ موسويهمداني، سيدمحمدباقر، ترجمه تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين، چ پنجم، 1374ش.
ـ مولوي، مثنوي معنوي (نرم افزار نور).