سال سوم، شماره دوم، پاييز و زمستان 1390، صفحه 5 ـ 36
Islām va Pazhūheshhāye Tarbīyatī, Vol.3. No.2, Fall & Winter 2011-12
سيدمحمدصادق موسوينسب*
چكيده
تربيت فرايندي است كه بايد تجزيه و تحليل شده، سپس مراحل آن تبيين شود. محققان بايد با مطالعه در ابعاد وجودي انسان و شناسايي راههاي نفوذ مربي در متربي، مسير تربيت را تبيين كنند. حاصل اين مطالعه در قالب يك «الگو» قابل عرضه است. مربيان با به كارگيري اين الگو در صحنة عمل، به كار و تلاش خود سرعت و دقت بيشتري بخشيده، به ارزيابي فعاليتهاي تربيتي خود ميپردازند.
اين تحقيق با مراجعه به آيات تربيتي قرآن و گزارشاتي كه اين كتاب الاهي از اقدامات تربيتي پيامبران(ص) ارائه كرده، تدوين يافته است. روش اين پژوهش، تفسير موضوعي است؛ ابتدا آيات مربوط جمعآوري، و سپس دستهبندي و تحليل شده، با استفاده از اين گزارهها، الگوي مدلي پنجمرحلهاي پيشنهاد ميشود تا مسير كاري مربي ديني را سامان دهد. اين عناوين عبارتاند از: 1. كسب صلاحيت، 2. ايجاد ارتباط، 3. دعوت به نگرش توحيدي، 4. دعوت به زندگي ديني و 5. ارزشيابي و تداوم تربيت.
كليدواژهها: مربي، وظايف مربي، تربيت ديني، نگرش توحيدي، سيرة انبيا(ص).
*استاديار علوم تربيتي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) Mosavi@Qabas.net
دريافت: 18/1/1390 ـ پذيرش: 19/5/1390
اگر تربيت ديني را «تربيت براي دين» و «فرايند زمينهسازي براي التزام به دين» تعريف كنيم، آنگاه اين سؤال مطرح ميشود كه اين فرايند از چه مراحلي تشكيل ميشود، از كجا آغاز و از چه منازلي عبور ميكند، و يك مربي چگونه و با چه سازوكاري ميتواند به اين مهم دست يابد؟
منابع و كتابهاي تعليم و تربيت اسلامي، معمولاً مجموعة اصول و روشهاي تربيتي را بر شمرده و از زواياي مختلف بررسي ميكنند؛ اصول و روشهايي كه به عنوان تكقاعدههاي رفتاري و دستورات عملي بايد مداخلات تربيتي و فعاليتهاي مربي را جهت دهد. اين مباحث، هرچند از نقطه نظر علمي لازم و بسيار مفيد است، ولي از آنجا كه نگاه مجموعي و فرايندي به آنها نشده است، در عمل روشنگر نيست، بلكه از جهاتي حيرت ميآورد. مربي دقيقاً دو چيز را نميداند: اول اينكه، راه و منازل آن كدام است و دوم اينكه، چگونه ميتوان اين راه را طي كرد؛ اين فرايند از كجا آغاز ميشود و مراحل عملي آن كدامند؟ در حاليكه، تمام فعاليتهاي آموزشي، تربيتي و اصلاحي در قالب يك فرايند انجام ميگيرد. براي مطالعه پيرامون اين فعاليتها، لازم است محقق مسئله را از چنين منظر و زاويهاي مطالعه كند.
مدعاي اين تحقيق اين است كه موفقيت و كاميابي مربي در امر تربيت ديني و تأثير وي در تدين متربي، متوقف بر ميزان رعايت و دقت در طي كردن منازل پيدرپي اين الگوست. كارآيي هر مرحله، منحصر به زمان همان مرحله نيست؛ چراكه مربي نبايد از هر مرحله بگذرد و بگذارد، بلكه حتي پس از گذار از هر مرحله، ملزم به رعايت نكات آن مرحله است.
از آنجا كه هدف تربيت ديني، يعني ايمان و زندگي ديني، داراي مراتب تكاملي است و از سطح نازل تا عالي را شامل ميشود، فرايند تربيت نيز تكرار شونده و حلزونيشكل است. توضيح آنكه، ايمان و توحيد درجات متفاوتي دارد؛ نيل به اهداف بلند و بالاي آن، از مسير اهداف سطح پايين اتفاق ميافتد. در نتيجه، امر تربيت و فعاليت مربي نيز به همراه متربي، و با گذار از مدارج پايين و به سمت مدارج بالا امكانپذير ميشود.
شواهد تاريخي و نيز بررسي آيات مربوط به فعاليتهاي تربيتي انبيا(ص) نشان از آن دارد كه مخاطبان ايشان، در درجة اول، كساني بودهاند كه نگرش و جهانبيني خاصي در آنان شكل گرفته و انبيا(ص) درصدد تغيير آن بودهاند. به اين صورت ميتوان گفت ايشان، كمتر براي ايجاد نگرش، بلكه بيشتر به منظور تغيير نگرش مشركانه به نگرش توحيدي اقدام كردهاند، و از آنجايي كه اين شرايط، بيشتر در بزرگسالان ديده ميشود، ميتوان گفت مخاطب انبيا(ص) بزرگسالان بودند. كودكان و نوجوانان، به طور غير مستقيم و معمولاً به واسطة بزرگسالان، تربيت ميشدند.
اين الگو در پنج مرحله ارائه ميشود. در هر مرحله به تفاوت، فعاليتهايي صورت ميگيرد. ما در اينجا مراحل مزبور را بر اساس آموزههاي قرآني و سيرة انبيا(ص) عرضه ميكنيم:
از نظر مربيان اسلامي، قابليتهاي لازم براي احراز مسئوليت تربيت به قدري ضروري است كه بعضي معتقدند، اگر اين قابليت احراز نشده باشد، بهتر است فرد اقدام به امر تربيت نكند. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: «كسي كه خود را رهبر مردم قرار داد، بايد پيش از آنكه به تعليم ديگران بپردازد، خود را بسازد و پيش از آنكه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد...».1 در اينجا به توضيح ويژگيهايي كه قرآن كريم براي مربيان الاهي، يعني پيامبران گزارش كرده است، ميپردازيم:
اولين و شايد مهمترين شرط براي احراز مقام امامت و هدايت مردم، اعتقاد قلبي و ايمان شخصي مربي به چيزي است كه مردم را به سوي آن دعوت ميكند. قرآن شرط امامت در ميان بنياسرائيل را ايمان و يقين شخصي ميداند: «و بعضي از آنها را چون صبر كردند و نسبت به آيات الاهي يقين داشتند، اماماني قرار داديم كه مردم را به سوي آيات ما هدايت كنند.»(سجده: 24)
تربيت ديني، كه درصدد ايجاد ارتباط متربي با خداست، بايد در دستان كسي باشد كه در رابطه با مبدأ كمال به كمالي رسيده باشد. از روايات استفاده ميشود كه خداوند متعال هدايت و تربيت انسانها را در نظام هستي به دست كسي ميسپارد كه طعم بندگي را بيش از ديگران، و حتي بيش از آنچه خود امام قبلاً احساس ميكرده است، بچشد. در اين زمينه، امام هادي(ع) ميفرمايند:
هارون بن فضل ميگويد: امام دهم را در روزي كه امام جواد(ع) رحلت كرد، زيارت كردم. آية استرجاع را قرائت كردند و فرمود: ابوجعفر رحلت فرمود. به ايشان عرض شد: چگونه متوجه اين موضوع شديد. فرمود: در اين لحظه، چنان خضوعي را نسبت به خداوند احساس كردم كه سابقه نداشت.2
در قرآن بر پايداري در دين تأكيد شده است. از نظر قرآن، گفتار خوب آن است كه گويندة آن قبل از سخن، عمل كرده باشد: «چه كسي گفتارش از آنكه به سوي خدا دعوت ميكند و كار پسنديده انجام ميدهد و ميگويد: من مسلمانم، بهتر است.»(فصلت: 33) در روايات آمده است كه هرگاه عالِم به مقتضاي علم خود عمل نكند، اثر موعظه از روي قلب پاك ميشود؛ مانند باران كه بر سنگ صيقلي نميماند.3
يكي از نكات قابل استفاده در داستان موسي و خضر‡، اشراف و علم دقيق حضرت خضر به مسائل تربيتي است (كهف: 60ـ82). از امام صادق(ع) به بيانهاي مختلف، بر اهميت بينش در كار تأكيده شده است.4
سعة صدر ابزاري است براي توفيق و پيشرفت امر تعليم و تربيت. حضرت موسي(ع) نگران همين امر است كه پيش از هر چيز، شرح صدر ميطلبد: «موسي گفت: پروردگارا! سينهام را گشاده كن.»(طه: 25) نعمتي كه خداوند پيشاپيش به پيامبر اعظم(ص) عطا كرده بود: «آيا سينهات را گشاده نساختيم.»(انشراح: 1)
مربي ديني نميتواند به غير از مصالح الاهي بينديشد؛ فشارهاي بيروني و عافيتطلبيهاي معمول از وي دور است. چنانكه قرآن در اين آيه، مبلغان ديني را توصيف ميكند: «كساني كه رسالتهاي الاهي را به مردم ميرسانند و از خدا ميترسند و از احدي غيرخدا هراس ندارند و خدا براي حسابرسي كافي است.»(احزاب: 39)
قرآن براي آنكه نسبت به سلامت وحي و عصمت رسول اكرم(ص) تضمين دهد، چنان سختگيرانه در مورد شخص ايشان سخن ميگويد كه اعجابآور است: «و اگر وي برخي سخنان را بر ما برميبافت، هر آينه او را به دست راست ـ كنايه از قوت و توانايي يا سختي و شدت ـ ميگرفتيم، سپس رگ جان ـ دل ـ او را ميبريديم.»(حاقه: 44ـ46)
انبيا(ص) سعي وافر داشتند مانند مردم و بلكه سادهتر از عموم مردم زندگي كنند. اين به اين دليل بود كه بشر با همرتبة خود بهتر و راحتتر تماس ميگيرد. اگر پيامبران به بهانههايي مانند شاهان بودند، هرگز قادر نبودند چنين محبوبيت عمومي را فراهم كنند. رسول گرامي اسلام(ص) در مناظره با عبدالله بن ابي امية مخزومي به همين امر اشاره ميكنند:
اي عبدالله! خداوند پيامبرش را فرستاد تا به مردم دينشان را بياموزد و به سوي خدايشان بخواند. در شب و روزش از جان در اين راه مايه بگذارد. حال اگر او را قصرهايي بود كه در پردة آنها مينشست و بردگان و خادماني داشت كه او را از چشم مردم ميپوشاندند، آيا در اين صورت رسالت ضايع نميگشت و كارها به كندي نميگراييد؟ آيا نديدهاي كه چگونه وقتي شاهان در حجاب مينشينند، بدون آنكه بدانند و متوجه شوند، فساد و زشتيها رواج مييابد؟5
يكي از ويژگيهاي مهم انبيا(ص) تواضع و افتادگي است. اين خصلت كه از قضا رمز و راز موفقيت معجزهآساي آنان را نيز رقم زده، در سراسر زندگي آنان نمود دارد. قرآن بر اين امر صحه گذاشته كه پيامبر مانند مردم در جامعه ظاهر ميشود و زندگي معمولي دارد: «و گفتند: اين پيامبر را چيست كه غذا ميخورد و در بازارها راه ميرود؟! چرا فرشتهاي بر او فرو نيامده تا با وي بيمكننده باشد؟»(فرقان: 7)
اين آيه، گرچه مستقيمآً در مورد تواضع نيست و مسئلة از جنس بشر بودن حضرت را متذكر ميشود، اما مؤيد محتواي رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. مثلاً اميرمؤمنان(ع) در بياني رسول خدا را اين گونه توصيف ميكنند: «رسول خدا(ص) هميشه بر روي زمين ميخورد و مانند بردگان مينشست و با دست خود، بر كفش پينه ميدوخت و بر لباس وصله ميزد و بر الاغ برهنه سوار ميشد و كسي را بر پشت خود سوار ميكرد.»6
انبيا(ص) كه واقعاً خيرخواه مردم بودند، وقتي فاصلة آنان را با كمالات انساني ميديدند، به شدت دل ميسوزاندند (دلسوزي)، براي هدايت آنان هر كاري ميتوانستند انجام ميدادند (رأفت). آيات قرآن نيز از هر سه وصف مذكور يعني شدت خيرخواهي، عمق دلسوزي و اوج خدمت سخن گفته است:
الف. خيرخواهي. تعبير قرآني «نُصح»، كه در آيات متعددي آمده، در مقابل «غِش» به معناي خلوص نيّت و بيغل و غش بودن است. بعدها اين تعبير بر سخناني اطلاق شد، كه از روي نهايت خلوص نيّت و خيرخواهي و بدون فريب گفته شده است:7 «پيامهاي پروردگارم را به شما ميرسانم و شما را نصيحت ميكنم و چيزهايي از خداوند ميدانم كه شما نميدانيد.»(اعراف: 62)
ب. دلسوزي. كسي كه خيرخواه ديگران باشد، وقتي موانع و آسيبهاي موجود را در وضع افراد ميبيند، ممكن است ناراحت و غمگين شود: «پيامبري از خودتان به سوي شما آمده كه رنجبردن شما برايش سخت است.»(توبه: 128) انبيا(ص) كه از ظرفيتها و قابليتهاي انسان خبر داشتند، و در عين حال، شاهد هدر رفتن اين استعدادها بودند، به شدت مغموم و متأسف ميشدند: «نوح را براي مردم زمان خود فرستاديم. آنگاه گفت: اي مردم! خدا را بندگي كنيد كه جز او برايتان خدايي نيست. من از عذاب روز بزرگ براي شما نگرانم.»(اعراف: 59) «گويي از رفتار آنها كه چرا به قرآن ايمان نميآورند، خود را از غم و اندوه هلاك ميسازي.»(كهف: 6)
ج. هرچند خيرخواهي و دلسوزي امري دروني است، اما لوازمي آشكار دارد كه ميتوان از آنها به اين امر دروني پي برد. مظهر بيروني و رفتاري اين دو ويژگي، تلاشهاي بيوقفه و بيشائبهاي است كه انبيا(ص) در راه هدايت مردم انجام ميدادند. ايشان به تعبير قرآن حرص ميزدند و رأفت داشتند: «پيامبري از خودتان به سوي شما آمده كه رنج بردن شما برايش سخت است و به شما علاقهمند است و به اهل ايمان رئوف و مهربان است.»(توبه: 128) «رأفت» عبارت است از سعي در برطرف كردن ضرر، و «رحمت» يعني كوشش در ايصال منفعت.8
ارتباط با متربي عبارت است از: همة بيان احساسات، انتظارها و نگرشهاي خود نسبت به متربي، و متقابلاً، درك انتظارها و احساسات و نيازهاي وي.9 اينكه همة پيامبران از جنس انسان و از قوم خود بودند، نشان از اهميتي دارد كه دستگاه نبوت و رسالت الاهي براي اين امر قائل است. قرآن بر اين امر تأكيد دارد و ميفرمايد: «وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً.»(اعراف: 65)
انبيا(ص) افزون بر اين سرماية گرانمايه كه در اختيار داشتند، اقداماتي را نيز انجام ميدادند تا ارتباط بيشتر شود. قرآن در آيات متعددي به اين امر پرداخته، كه ذكر همة آنها ميسور نيست. از اينرو، به فهرست اجمالي آن اكتفا ميكنيم. نگاه به آياتي كه روند فعاليتهاي تربيتي پيامبران را گزارش كرده، نشان ميدهد كه فارغ از محتواي گفتوگوهاي مزبور، روشهاي مزبور كمك شاياني به ارتباطگيري با مخاطب و جلب اعتماد او ميكند:
قرآن در موارد بسياري از قول پيامبران سؤالاتي را نقل ميكند. براي نمونه، چند مورد را ميآوريم:
موسي گفت: آيا حق را هنگامي كه به سوي شما آمد [جادو] ميگوييد؟ آيا اين جادوست و حال آنكه جادوگران پيروز و رستگار نميشوند؟(يونس: 77)؛ آيا شما آن را ميآفرينيد ـ نقشبندي ميكنيد ـ يا ما آفرينندهايم؟(واقعه: 59)؛ آيا از هيچ آفريده شدهاند يا خودشان آفريننده [خويش]اند؟(طور: 35).
وقتي طرز فكر و دعوت جديدي در جامعه طرح ميشود، عكسالعمل انسانها در مقابل آن متفاوت است: پذيرش و همراهي، مخالفت و دشمني، ترديد و تحقيق، انواع گوناگوني از اين برخوردهاست. وجه مشترك اين افراد، طرح سؤالاتي است كه با متصديان فكر جديد درميان ميگذارند، البته با انگيزههاي رنگارنگ، و منتظر پاسخ ميمانند. اينجاست كه دعوتكنندگان با رفتار خود در پاسخ به سؤالات، درواقع، شخصيت خود را نشان ميدهند. آيا حقپرستند و واقعاً براي حق زحمت ميكشند يا دنياطلبند و براي خود مريد جمع ميكنند. يكي از نشانههاي حقطلبي انبيا(ص)، برخورد منطقي با اين شبهات است. قرآن انواع گوناگوني از شبهات را از قول مشركان، كفار يهودي و مسيحي گزارش ميكند.10 نكتة قابل توجه در اين برخوردها، آن است كه در هيچ جا ديده نشده پيامبري از جادة منطق و ضوابط عقلپسند خارج شود و در پاسخ خود، به بيانات غيرعقلي توسل جويد.
برقراري ارتباط با افراد، نيازمند آن است كه مربي به شخصيت و موجوديت آنان احترام گذاشته، به قضاوتهاي آنان بها بدهد. در نگاه انبيا(ص)، عقل از جايگاه بلند و باارزشي برخوردار است و ميتواند مخاطب همة معارف و آموزههاي اديان ابراهيمي قرار گيرد. امام رضا(ع) در پاسخ به ابن سكيت، كه پرسيده بود در اين برهة زماني چه كسي بر ما حجت است، «عقل» را معرفي ميكنند كه تشخيص ميدهد چه كسي از سوي خدا راست ميگويد تا تصديقش كند، و چه كسي دروغ ميگويد تا تكذيبش كند. ميفرمايند: «اَلْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَي اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَي اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ»؛11 عقل قديميترين و پركاربردترين وسيلهاي است كه بشر به كار گرفته و هميشه كاري بوده است. انبيا نيز به درستي مردم زمان خود را به استفاده از آن ترغيب ميكردند. بياناتي نظير: «مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ شما را چه شده؟! چگونه حكم ميكنيد؟!» (يونس: 35) از همين شيوه حكايت دارد.
جدال احسن و اتكا به ادلة مورد قبول خصم، راه را براي واداشتن فرد مخاطب به قبول حق و يا حداقل، سكوت نزديك ميكند و هزينة تبليغ و تربيت را تقليل ميدهد. از اينرو، انبيا(ص) در مواردي از اين روش بهره ميبردند و با خصم خود مجادله ميكردند. البته جدال حضرات انبيا(ص) به نيكوترين شكل بود، با رعايت كامل جوانب انساني و حفظ حرمت اشخاص.12
قرآن، كه خود بهترين گواه اين مدعاست، نمونههايي از اين مجادلات را نقل ميكند: «موسي گفت: آيا حق را هنگامي كه به سوي شما آمد [جادو] ميگوييد؟ آيا اين جادوست و حال آنكه جادوگران پيروز و رستگار نميشوند؟»(يونس: 77)
براي اثبات حقانيت توحيد و ساير عقايد ابراهيمي، ميتوان از داستان مماشات حضرت ابراهيم(ع) با مشركان (انعام: آيات 76 ـ 78)، درس گرفت. امام رضا(ع) در پاسخ مأمون كه پرسيد اين كار حضرت چگونه با عصمت ايشان جمع ميشود، فرمود: حضرت ابراهيم براي آنكه به مردم بفهماند كواكب پرستيدني نيست، ابتدا در ظاهر، اظهار همراهي و تأييد ميكرد، اما بلافاصله مكنون قلبي خود را با اين روش در پيش گرفت.13 برخورد ايشان با خصم جاهل، چنان گويا و روشنگر است كه نياز به توضيحي نيست.
براي آنكه هزينة كار مربي كمتر شود، تدابير متعددي بايد انديشيد. پيامبران وقتي با پيروان اديان قبل از خود روبهرو ميشدند، اصرار عجيبي داشتند كه آنان را از خود بدانند و خود را از آنان. اين سياست، صحنههاي جالبي از صداقت را به نمايش ميگذاشت و در تأليف قلوب افراد آماده تأثير بسزايي داشت. آيات قرآن مواردي از اين همزباني را گزارش كرده است. در همين زمينه، پيامبر اسلام(ص) از وحدت اديان الاهي سخن ميگفتند، انبياي گذشته را تصديق كرده، و پيروان اديان سابق را به آداب مشترك دعوت ميكردند.
مكارم اخلاق، كه در جلب اعتماد متربيان نقش بينظيري دارد، صفت مشترك همة انبيا(ص) است. بعضي از مصاديق آن را توضيح ميدهيم.
پيامبران مأمورند به آنچه ميگويند عمل كنند تا از تهمت بهدور بوده، مورد قبول مردم واقع گردند؛ زيرا يكي از نشانههاي صدق كلام، آن است كه خود گوينده در عمل پيشي بگيرد و قول و فعل او مطابقت داشته باشد: «او را انبازي نيست، و مرا به اين [آيين] فرمان دادهاند و من نخستين مسلمانم.»(انعام: 163) اين آيه، بر صداقت قولي و مطابقت گفتار و رفتار حضرت تأكيد دارد.14
سيرة عملي پيامبران(ص) سرشار از مدارا،15 نرمي در گفتار و كردار ايشان است. به شهادت قرآن، توفيقات فراوان پيامبران در امر هدايت مردم، در ساية همين راهبرد الاهي بوده است:
رحمت خدا باعث شده كه با مردم مهربان شوي. در حالي كه اگر تند و سختدل بودي، از اطراف تو پراكنده ميشدند. پس از آنان درگذر و براي آنها طلب مغفرت كن و در كارها با آنها مشورت نما و هنگامي كه تصميم به كاري گرفتي، توكل بر خدا كن؛ زيرا كه پروردگار توكل كنندگان به خويش را دوست ميدارد.(آلعمران: 159)
پيامبران نه تنها از منافع شخصي خود مايه ميگذاشتند، بلكه هرچه داشتند در راه دين و تربيت ديني سرمايه ميكردند. آنان از اينكه مال يا آبرويي در اين راه اهدا كنند، ابايي نداشتند. نمونة بارز آن، ازدواج رسول اكرم(ص) با همسر مطلّقة پسرخواندة خود، زيدبن حارثه بود كه آداب و رسوم عرب جاهليت آن را قبيح و ممنوع ميشمرد. همچنين آن حضرت، در بحبوبة جريان فوت فرزند خود، ابراهيم، به شدت و به نحوي بيسابقه، با يك عقيدة خرافي مبارزه كرد. گرفتن خورشيد، كه مقارن با مرگ ابراهيم بود، شرايط را به شكل بيسابقهاي به نفع رسول گرامي اسلام(ص) رقم زد. مردم چنين پنداشتند كه افلاك نيز براي فرزند پيامبر عزادار است. با وجود اين، حضرت اعلام فرمود كه اين جريان ربطي به مرگ ابراهيم ندارد.
در سورة شعراء شش بار (آيات: 57، 109، 127، 145، 164، 180)، از قول پيامبران مختلف ميفرمايد: «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ؛ و من از شما هيچ مزدي نميخواهم.» اينكه انبيا(ص) در مقابل خدمات بينظير معنوي و تربيت امت متربي خود، اجري نميخواهند بسيار اثرگذار است. تكرار عبارت «فَاتَّقُوااللهَ» در آيات ذيل، همين نكته را ميرساند؛16 چه با آنكه يكبار از تقوا و اطاعت سخن به ميان آمده است، بلافاصله پس از آيۀ «لا اسألكم...» دوباره اين معنا ذكر شده است:
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ وَمَا أَسْأَلُكُمْ
عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ؛ هنگامي كه برادرشان نوح به آنان گفت آيا تقوا پيشه نميكنيد. مسلماً براي اين (دعوت) هيچ مزدي از شما نميطلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است. پس تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت كنيد.(شعراء: 106ـ110)
محتواي پيام انبيا(ص)، به ويژه پيامبر اكرم(ص)، پيش و پس از پذيرشِ توحيد توسط مردم تفاوت ميكند. درواقع، مأموريت ايشان در دو مرحله انجام شده است: مرحلة اول بيان عقايد، به خصوص توحيد، و مرحلة دوم، بيان اخلاق و احكام. در اسلام، چنين تفاوتي در آيات مكي و مدني قرآن مشهود است و اين اصل را به دست ميدهد كه اين كتاب آسماني در مكه، برخورد «عقيدتي» و در مدينه، برخورد «فقهي» كرده است.17 مرز اين دو مرحله، زماني است كه مردم يا بعضي از آنان توحيد را بپذيرند؛ چه تا وقتي اين اتفاق نيفتاده و مردم معارف اوليه و سرلوحة دعوت را نپذيرفتهاند، جاي ورود پيامبر(ص) در عرصة اخلاق و احكام نيست. به عبارت ديگر، به نظر ميرسد سير منطقي در دعوت نيز اقتضاي اين باشد كه انبيا دعوت خود را چنين مرحلهبندي كنند. در مرحلة اول، اساس و ريشة دين، يعني اعتقادات را مطرح كنند؛ اگر قبول افتاد، آنگاه به بدنه يعني اخلاق و شاخه يعني احكام بپردازند.
براي نشان دادن اين دو مرحله در الگوي تربيت ديني، دعوت انبيا(ص) در دو مرحله ارائه ميشود: مرحلة اول «دعوت به نگرش توحيدي» ناميده ميشود. در اين مرحله، فرستادة خدا اساس فكر و پايههاي اعتقادي مردم را تغيير داده، توحيد را به منزلة زيربناي فكري بشر در ميان مردم ترويج كرده، نگرش ايشان را توحيدي ميكند. در مرحلة دوم، مردم را به زندگي ديني در ساية اخلاق و احكام الاهي تشويق كرده، به آنان كمك ميكند تا حيات فردي و اجتماعي خود را بر پايههاي اعتقادي مزبور بنا كنند. درواقع، تا انسان مرحلة اول را درك نكرده و دل و جان خود را با انديشه و نگرش توحيدي سيراب نكند، ورود به مرحلة دوم ناقص و ناپايدار خواهد بود. دستكم منشاء بسياري از آسيبهاي موجود در تربيت ديني را از همين نقطه ميتوان پيگيري كرد.
بيشك مخاطبِ هر دعوتي، بايد با دعوتكننده همراهي كند تا بتوان نسبت به تأثير پيام اطمينان كسب كرد. اختصاص سه سال به دعوت غيرعلني در دعوت پيامبر اسلام(ص)، در همين راستا بوده است. يكي از اهداف ايشان در اين مدت، شناسايي افراد آمادهتر، مانند ابوذر، و تربيت خاص آنان در برخوردهاي چهره به چهره بود. از اينرو، حضرت افرادي را كه بتوانند اسلام را در عرصههاي مختلف تبليغ كنند، شناسايي و آنان را مورد تربيت خصوصي خود قرار ميدادند.18
به طور كلي، براي آمادهساختن فرد دو نوع فعاليت انجام ميشد تا از نظر شناختي كاملاً توجيه شود و با انگيزه اقدام كند: ابتدا، به نياز شناختي متربي ميپرداختند تا آگاهيهاي او بالا رفته، مقتضي رفتار در او ايجاد شود. سپس، جنبههاي عاطفي او را تأمين ميكردند تا انگيزة رفتار در او پديد آيد. فرايند شكلگيري انگيزه، كه پيچيدهتر و طولانيتر است، درواقع، به اين امر بازميگردد كه موانع رفتار برداشته شود؛ موانعي كه آگاهي و علم را از اينكه به عمل منجر شود، بازميدارند. اين موانع، خود به دو بخش قابل تقسيم است: موانع دروني، يا اميال متزاحم، و موانع بيروني، يا محيط ناموافق. از اينرو، فرايند يادشده در دو بخش كلي عرضه ميشود: «آگاهي بخشيدن» و «انگيزه دادن». انگيزه دادن نيز در دو مرحله ارائه ميگردد: جهتدهي عواطف و بهسازي محيط.
به نسبت علم و آگاهي فرد، احتمال التزام و ايمان به خدا بالا ميرود: «هر آينه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او ميترسند.»(فاطر: 28) مقصود از «عالِم» در اين آيه، كسي است كه نسبت به خدا و صفات او معرفت دارد؛19 چراكه تا انسان خدا را نشناسد، عظمت او را درك نميكند و تا عظمت الاهي درك نشود، خشوع و خشيت بيمعناست؛ عمل از رشحات و نتايج علم است: «از پي آنچه نداني كه چيست مرو؛ زيرا گوش و چشم و دل، همه را، بدان بازخواست كنند.»(اسراء: 36) اين آيه نيز دلالت بر وجوب اتباع علم دارد.20 پس علم، براي اكتساب فضايل از نقشي محوري برخوردار است. در روايتي وارد شده كه اساساً خلقت بشر براي كسب معرفت بوده است و معرفت منشأ عبادت است: امام صادق(ع) ميفرمايند: «روزي امام سجاد(ع) نزد اصحاب خود رفتند و فرمودند: اي مردم خداي متعال بندگان را نيافريده مگر براي آنكه او را بشناسند و وقتي او را بشناسند عبادتش ميكنند و وقتي او را عبادت كردند از عبادت غير او بينياز ميشوند».21 ماهيت و حقيقت عصمت را نيز به علم باز ميگردانند. چنانكه بقية اخلاق، مثل شجاعت نيز صورت علميهاي هستند كه آثار خود را در پي دارند و مانع از تلبس فرد به اضداد خود ميشوند.22
اينكه احكام عقيدتي پيش از احكام تشريعي نازل شده است، معناي تربيتي مهمي دارد؛ زيرا عقيده كليد حركت و نيرويي است كه رفتار بر اساس آن برانگيخته ميشود. پس پيش از اينكه فرد را وادار كنند، واجبات و اعمال خود را انجام دهد، بايد عقيده در جان او راسخ شود.23
براي آگاهي بخشيدن روشهاي مختلفي به كار رفته است:
بررسي كاربردي 63 آيهاي كه واژة «تلاوت» در آنها به كار رفته است، نشان ميدهد كه به نص مكرر قرآن، يكي از وظايف مهم انبيا(ص)، تلاوت آيات الاهي است؛ كاري كه قرآن انتظار دارد براي هدايت انسانها كفايت كند. و لذا فرموده اگر كارگر نيفتاد و مردم نپذيرفتند نوبت عذاب ميرسد. يعني تلاوت، به تنهايي مسوِّغ عذاب است: «و پروردگار
تو نابودكننده شهرها و آباديها نيس، مگر آنكه در مركز آنها پيامبري برانگيزد كه آيات
ما را بر آنان بخواند و ما نابودكننده شهرها نبوديم، مگر آنكه مردم آنها ستمكار بودند.»(قصص، 59)
چنانكه اهل جهنم، با احتجاج بدان بازخواست خواهند شد:
«و كساني كه كافر شدند گروهگروه به سوي دوزخ رانده شوند، تا چون بدانجا رسند درهاي آن گشوده شود و نگهبانان آن به آنها گويند: آيا شما را پيامبراني از خودتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما ميخواندند و شما را از ديدار اين روزتان ميترساندند؟ گويند: چرا و ليكن سخن ـ يعني حكم ـ عذاب بر كافران سزا گشته است.»(زمر: 71)
همچنين در چهار آيهاي كه وظايف نبي مكرم اسلام(ص) را گوشزد ميكند (بقره: 129 و 151؛ آلعمران: 164؛ جمعه: 2) مسئلة تلاوت جداگانه و پيش از تعليم و تزكيه بيان شده است. به عنوان مثال، «پروردگارا! در ميان ايشان پيامبري از آنان برانگيز كه آيات تو را بر ايشان بخواند و آنان را كتاب و حكمت ـ انديشه درست و گفتار و كردار درست ـ بياموزد و پاكشان سازد كه تويي تواناي بيهمتا و داناي استواركار.» (بقره: 129) حال سؤال اين است كه منظور از تلاوت آيات چيست؟»
به نظر ميرسد، با آنكه معناي لغوي اين واژه روخواني است،24 كاربرد قرآني آن اعم است و شامل بيان كردن و توضيح دادن، و به تعبير قرآن «قَصّ» يعني «بيان كردن»، نيز ميشود: اي فرزندان آدم! چنانچه پيامبراني از خودتان نزد شما آيند كه آيات مرا بر شما بخوانند، پس آنان كه پرهيزكاري كنند و به شايستگي آيند نه بيمي بر آنهاست و نه اندوه خورند. (اعراف: 35)
گويا قرآن بر يك فعل دو نام را اطلاق كرده است: بيان و تلاوت. تنها يك مقايسه بين آيات كافي است تا در مورد تطبيق اين دو قضاوت كنيم: در آية 71 سورة زمر از واژة «تلاوت» استفاده شده، ميفرمايد: «أَََلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ ...» و در آية 130 انعام، واژة «قصّ» را به كار برده است: «أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي...».
به علاوه، آية 131 سورة انعام، مضموني مانند آية 59 سورة قصص دارد، ميفرمايد: «اين [فرستادن پيامبران و بيمدادن ايشان] براي آن است كه پروردگار تو به ستم هلاككننده [مردم] شهرها، در حالي كه بيخبر و ناآگاه باشند، نيست.»(انعام: 131) در سورة قصص ميفرمايد: تا پيامبري نيايد و آيات الاهي را تلاوت نكند، عذاب نازل نميشود. اما در اينجا ميفرمايد: تا پيامبري نيامده كه آيات الاهي را بيان كند، و مردم در غفلتند، عذاب الاهي نازل نخواهد شد. با اين بيان، به نظر ميرسد مضمون تلاوت همان تلاش براي ايجاد نگرش توحيدي نسبت به جهان هستي و توجه به حضور خداوند است كه در آن، مردم را متوجه ذات باري و قيامت ميكردند؛ خواه با روخواني باشد يا با بيان و توضيح. قرآن اين معنا را غالباً با واژة «تلاوت» و گاهي با واژة «قصّ» بيان ميكند.
حاصل كلام اينكه، تلاوت در قرآن فقط به روخواني نيست، بلكه هرگونه بيان و تبييني است كه مخاطب را با معارف الاهي و جهانبيني خدامحور آشنا كند. انبيا(ص) كه سرلوحة دعوت خود را دو اصل توحيد و معاد قرار داده بودند، براي ابلاغ اين بخش از پيام الاهي و ابلاغ اساس دين، آيات را تلاوت يا بيان ميكردند. براي انجام اين كار، كه هميشه با زحمات طاقتفرسايي همراه بود، تا پاي جان ميايستادند. به شهادت چهار آية خاص كه گذشت، پيامبر اكرم(ص) نيز پيش از تعليم و تزكيه، اين وظيفه را انجام داده و حجت را تمام كردهاند. فرد يا جامعهاي كه پس از مرحلة تلاوت هنوز هم كفر بورزد، مستحق قهر و هلاك است.(ر.ك: قصص: 59)
قرآن براي جلب توجه مردم نسبت به توحيد و معاد در بسياري موارد، از شيوة طرح سؤال استفاده ميكند. ميپرسد: «آبي كه مينوشيد از كجاست؟ شما آن را از ابر نازل كردهايد يا ما؟» (واقعه: 68و69) و يا ميپرسد: «آيا شتر را نديدهايد كه چگونه خلق شده است؟ و ....»(غاشيه: 17) و نيز ميفرمايد: «اينها همه خلقت خداست، ديگران چه خلق كردهاند؟»(لقمان: 11)
ناگفته نماند، همانطور كه ملاحظه شد، «طرح سؤال» در بحث مربوط به ايجاد ارتباط نيز آمد. تفاوت دو مورد در حيثيت بحث است: در مورد اول، با سؤال كردن باب گفتوگو و تبليغ چهره به چهره باز ميشود، و در مورد دوم، سؤال به اين منظور است كه فرد را به تأمل و تفكر وادار سازد.
به منظور بيدار كردن فطرت و بازگرداندن انسانها به مسير هدايت، بايد آنان را دائماً به ياد حقايق بزرگ و در رأس آنها مبدأ هستي انداخت. از نظر قرآن، همة انسانها از نياز هميشگي خود به خداي عالميان آگاهند: انسانها خوب ميفهمند كه خدايي هست و او يكي است. اينها ودايعي است كه در فطرت به هر انساني سپرده شده است. اما انسان بر اثر گرفتاري در جهان مادي و زندگي زميني سرگرم خواستههاي نفس ميشود و در دل خود جايي براي خواستههاي فطرت نميگذارد و در نتيجه، وديعههاي الاهي را به بوتة فراموشي ميسپارد، و دقيقتر،25 از آن اعراض ميكند. اينجاست كه يادآوري نتايج اين غفلت و ادبار بسي مفيد و كارساز است. به هنگام تذكر، خوف از عاقبت غفلت و وبال افسارگسيختگي را به ياد فرد غافل ميآورند: «اين يك يادآوري است. بنابراين هر كسي بخواهد، راهي به سوي پروردگارش انتخاب ميكند.»(مزمل: 19) جالب است در آيات مكي، كه عمدتاً به تعليم عقايد ميپردازد، واژة «تذكر» بيشتر به كار رفته است: «پس يادآوري كن اگر يادآوري نفعي دارد.»(اعلي: 9) و نيز ميفرمايد: «پس به ياد بياور كه تو فقط يادآوريكننده هستي.»(غاشيه: 21) و باز فرموده است: «تو چه ميداني شايد او پاكيزه شود يا اينكه به ياد خدا آيد و ذكر حق او را سود بخشد.»(عبس: 3و4)
از نگاه معارف الاهي هر پديدهاي، افزون بر صورت مُلكي كه مشهود است و منشأ تفاوتهاست، بُعد ديگري نيز دارد كه ربط معلول به علت را نشان ميدهد. از اين نظر، تمام مخلوقات نسبت واحدي با مبدأ وجودي عالم دارند و لذا شبيه هم هستند.
به گفته علّامه طباطبايي(ره): ملكوت در عرف قرآن با توجه به آيه 83 سورة ياسين، وجه باطن اشياست و جهت انتساب اشيا به باري تعالي را نشان ميدهد.26
گذشت كه متربي پس از آنكه با حقايق مربوط به رفتار آشنا شد، بايد انگيزة لازم براي عمل به علم را تحصيل كند. مربي ميتواند و بايد زمينة لازم براي تحقق انگيزه را فراهم آورد. اين كار، خود در دو مرحله انجام ميشود: در مرحلة اول، عواطف فردي جهتدهي ميشوند و در مرحلة دوم، محيط بهسازي ميگردد.
تحقق نگرش توحيدي، افزون بر آگاهي و بينش صحيح، كه نسبت به مبدأ و معاد لازم است، بر عواطف موافق و يكدست نيز متوقف است: «جز اين نيست كه تو كسي را هشدار و بيم ميدهي ـ بيم دادن تو كسي را سود دارد ـ كه اين ذكر (قرآن) را پيروي كند و از خداي رحمان در نهان بترسد. پس او را به آمرزش و مزدي بزرگوارانه نويد ده».(يس: 11)
فارغ از سهمگذاري براي ابعاد مختلف رفتار و بدون آنكه درصدد ارزيابي ديدگاه مزبور باشيم، نفس اهميت و تأثير حياتي عواطف در ميان فيلسوفان تعليم و تربيت نيز پذيرفته شده است؛ چه، آنان بر صميميت و محبت تأكيد ميورزند.27 انبيا(ص) نيز ميكوشيدند در كنار تعاليم و آگاهيهايي كه در حالتهاي مختلف و به زبانهاي گوناگون در اختيار مردم ميگذاشتند، احساسات و عواطف افراد را به كمك بگيرند و در راستاي عقايد و بينشهاي توحيدي جهتدهي كنند. از اينرو، تأمين نيازهاي عاطفي انسانها اهميت بسيار دارد و براي تأمين آن، راهها و روشهاي متعددي وجود دارد:
با آنكه قرآن در توصيف پيامبران بشارت را بر انذار مقدم داشته، در گزارشي كه از آغاز تبليغ علني رسول اكرم(ص) ميدهد، فقط انذار مطرح است و از تبشير خبري نيست! و در دو جا، رسالت پيامبر اسلام را انذار اهالي مكه ميداند.(انعام: 92؛ شوري: 7) چنانكه در يك جا به پيامبر(ص) امر كرده كه برخيزد و مردم را انذار كند: «برخيز و بيم بده.» (مدثر: 2) و چنين شد كه حضرت تبليغ خود را با انذار آغاز فرمود؛ چه گفتهاند اولين آيات تبليغ، آيات اول سورة مدثر است. تكيه بر مسئلة انذار در آيات مربوط به حضرت نوح نيز به روشني پيداست: «و هر آينه نوح را به سوي قومش فرستاديم كه: من شما را بيمدهندهاي آشكارم.»(هود: 25)
در تبيين اين واقعيت و اينكه چرا در اكثر خطابات انبيا(ص) با مردم بيشتر از انذار و اعلام خطر كردن استفاده شده و تبشير به كار نرفته است (يا كمتر به كار رفته است)، ميتوان به فضاي حاكم بر زندگي مردم اشاره كرد؛ زيرا استفادة انبيا(ص) از تبشير يا انذار بستگي تام به شرايط و ويژگيهاي مخاطب داشته است. شاهد آنكه، پيامبر اسلام(ص) كار خود را با انذار شروع كردند؛ زيرا به شهادت چند آية قرآن (قصص: 46؛ يس: 3 و سجده: 6)، مردم مكه براي مدتي انذار نشده بودند. به عنوان مثال:
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ... (سجده: 3)؛ تا مردمي را كه پيش از اين بيمرساني به نزدشان نيامده بيم دهي... و شايد از همين باب بود كه جلسة اول حضرت با اقوام نزديكشان نيز با دستور مستقيم خداوند به انذار گذشت: وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ(شعراء: 214)؛ و به اقوام نزديك خود اعلام خطر كن.
بتپرستي، خرافهگرايي، دختركشي، تعصبات قوم و قبيلهاي و بسياري از رذايل انساني جايي براي تبشير نگذاشته بود. آيا درست است در جاي انذار تبشير كنند؟
يادآوري نعمتها سيرة مستمر تمام انبيا(ص) است. قرآن از قول بعضي از ايشان، نعمتهايي را بر شمرده است: «و يادآر زماني را كه موسي به قوم خود گفت ياد كنيد نعمتهاي خداوند را»(ابراهيم: 6) آنان دقيقاً به اين دليل آلاء رحمان را برميشمردند كه محبوبيت مبدأ فيض هستي، يعني خداوند متعال بيشتر شود. اين چيزي بود كه خداوند با كليم خود، موساي پيامبر(ص) در ميان گذاشت: «قَالَ ذَكِّرْهُمْ آلَائِي وَ نَعْمَائِي لِيُحِبُّونِي».28
قرآن حتي وقتي ميخواهد افراد را براي عبادت آماده كند، نعمتهاي الاهي را به ياد ميآورد: «و اي قوم من، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد آنگاه به او باز گرديد ـ توبه كنيد ـ تا باران را بر شما پياپي و فراوان فرستد، و نيرويي بر نيرويتان بيفزايد، و بزهكارانه پشت مكنيد و روي مگردانيد.» (هود: 52)
ارادة الاهي در مورد رسالت انبيا(ص) آن است كه آن بزرگواران پيام خدا را ابلاغ كنند تا مردم به انتخاب خود از ضلالت به هدايت درآيند: «ما راه را به او بنموديم، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس.»(انسان: 3) پيامبران زماني به هدف تبليغي خود نائل ميشوند كه انسانها با علاقه خود به جرگة ايمان وارد شوند. براي آنكه كسي را به واقع، مؤمن بناميم لازم است، آيين الاهي و فرهنگ ديني را در ذهن و ضمير خود پذيرفته باشد. براي تحقق اين امر لازم است اعتقادات قلبي و اعمال جوارحي از روي اختيار باشد. قرآن اين واقعيت را بيان ميكند: «در دين اكراه وجود ندارد.»(بقره: 256)
با توجه به بُعد اجتماعي انسان و اينكه وضعيت فرهنگي جامعه، تأثيرات سرنوشتسازي بر روح و روان عموم انسانها دارد، مربيان جامعه براي فضاي فرهنگي مناسب و مساعد نيز بايد برنامه داشته باشند. قرآن در تأييد اين واقعيت، به داستان بنياسرائيل اشاره دارد كه با ديدن بتپرستان هوس كردند و بلافاصله از موسي خواستند كه آنها هم اين امكان را داشته باشند: «فرزندان اسرائيل را از دريا عبور داديم. در بين راه به مردمي برخورد كردند كه با تواضع اطراف بتهاي خود را گرفته بودند. گفتند: اي موسي! تو هم براي ما معبودي قرار ده همانگونه كه اينها معبوداني دارند. موسي گفت: شما مردمي نادانيد.»(اعراف: 138)
انبيا(ص) در اين راستا دو كار ميكردند: اول پاكسازي فيزيكي جامعه، كه كاري جمعي است و زماني امكان دارد كه جمعي قابل توجه همراه پيامبر شده باشند. اقدام دوم، كه بيشتر كاري فرهنگي و اجتماعي است، به ايجاد فضاي مناسب مربوط ميشود. پيامبران الهي(ص) دعوت خود را بيشتر علني و با صداي بلند به گوش همه ميرساندند. همچنين ايشان با تمام مخالفان و مشركان نيز تماس داشتند و دعوت خود را از آنان نيز دريغ نميكردند.
پس از آنكه فرد يا جامعه اساس رسالت پيامبران، يعني توحيد و معاد را پذيرفت، نوبت آن ميرسد كه مربي ديني، آنان را به زندگي و فرهنگ ديني دعوت كند. آموزههاي انبيا(ص) به گونهاي كاملاً واقعبينانه براي دنيا و عقبا حساب مناسب و درخور باز كرده است. نمونة كامل اين برنامه در تعاليم اسلام مشاهده ميشود.
دين اسلام، پس از اصلاح نگرش و تغيير آن به نفع معارف الاهي، انسانها را در بُعد فردي و اجتماعي به نوع خاصي زندگي دعوت ميكند؛ زندگي ديني.29 زندگي ديني كه اسلام معرفي ميكند، از ويژگيهايي نظير فطري بودن و جامعنگري برخوردار است.30 به تدريج، اين زندگي با اخلاق و احكام خاصي كه دارد، صورت يك فرهنگ كامل به خود گرفته، بر ساير ابعاد زندگي فردي و اجتماعي سايه ميافكند و به عنصري براي معرفي فرد و جامعه تبديل ميشود. كاركرد ديگر فرهنگ مزبور اين است كه مسير آينده را نشان ميدهد.
آية «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» حكايت از آن دارد كه ميتوان از آن به عنوان وظيفهاي براي شخص پيامبر(ص) ياد كرد. اين وظيفه، كه گاهي در قرآن با تعبير تبيين آيات از آن ياد ميشود(مائده: 19)، پس از پذيرش توحيد، بايد ادا شود. تبلور اين وظيفه در قلمروهاي سهگانة تربيت ديني، يعني آموزش عقايد (غير از توحيد كه مخصوص مرحلة قبل است)، بيان احكام، و اخلاق صورت ميگيرد. معمولاً از اين فعاليتها، به ترتيب با عنوان تربيت اعتقادي، تربيت عبادي و تربيت اخلاقي ياد ميكنند. براي تحقق اين امر، لازم است پيامبر(ص) ارزشها، قالبها و حدود الاهي را بيان كند تا سطح آگاهي افراد بالا رود. تعبير قرآني اين مرحله «تعليم كتاب و حكمت» است. در اينجا به بيان راهكارها و روشهاي مربوط ميپردازيم:
بيشك يكي از شئون رسول خدا(ص) خواندن آيات الاهي است و روشنترين معناي روخواني اين است كه آيات تلاوت شود و مردم با مفاد آيات آشنا گردند؛ آياتي كه مشحون است از احكام الاهي و معارف ديني. تأثيرگذاري آيات را از اينجا ميتوان حس كرد كه كفار قريش مردم را از استماع بدان منع ميكردند: «و كساني كه كافر شدند گفتند: به اين قرآن گوش فرا مدهيد و [هنگام قرائت وي] سخن ياوه در آن افكنيد تا شايد پيروز شويد.» (فصلت: 26) و نيز از صحنههاي منحصر به فردي نظير آنچه از ابوسفيان و ديگران نقل شده كه شبانه و دور از چشم ديگران استماع ميكردند. صرف قرائت سادة قرآن در رشد و حركت انسانها مؤثر بود. از اينرو، رسول خدا(ص) و يارانشان از آن استفاده ميكردند. دليل تأكيدات قرآن بر اين امر، به همين جهت است.31
قرآن با اين آيه كه: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ هر آينه شما را در [روش] آنها پيروي نيكوست.»(ممتحنه: 6) مجوزي عمومي و با آية «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(احزاب : 21)، مجوزي اختصاصي صادر فرموده تا تمام رفتارها و گفتارها قابل رونويسي و الگوبرداري باشد. به خصوص با توجه به اينكه عبارت «في رسول الله» مقدم داشته شده، در حالي كه متعلق «اسوة» است و قاعدهاش مؤخر بودن است. به هر حال، حجيت سيرة پيامبر بر همة فرق اسلامي ثابت است و بسياري از احكام و اخلاق خود را از رفتارهاي ايشان اخذ كردهاند؛ چه اساساً تمامي حركات و رفتار ايشان تعليم و تربيت است.
تمام انبيا(ص) سعي بليغ داشتند كه در امر تبليغ خود، از نزديك با مردم سخن بگويند و رو در رو حقايق را در اختيار آنها قرار دهند. در چنين فضايي، نيازهاي عاطفي، و حتي شناختي، با دقت و تأمل بيشتري تأمين ميشود. سخنان دو به دو، با شخصيتهايي مانند علي ابن ابي طالب(ع) و حضرت خديجه(ع) در آغاز بعثت در همين رابطه است.32 بيشك ارتباط فردي مصداق تامي است براي «بلاغ مبين» كه قرآن اين همه بر آن تأكيد دارد.
استفاده از فرصتهاي كلامي ويژه در شرايط مختلف براي بيان آيات الاهي و اخلاق انساني، از برنامههاي مشترك تمام پيامبران الهي(ص) است. خطابه و مناظره، دو روش تبليغي است كه در سيرة انبيا فراواني چشمگيري دارد. اين دو روش، در تمام مراحل تبليغي كاربرد داشته است. اما آنچه در اين بخش مورد استناد قرار ميگيرد، خطابهها و مناظراتي است كه پس از استقرار حكومت القا شده است. نخستين تعاليم ايشان از كنار مسجدالحرام آغاز شده است. گاهي در بازار عكاظ به بلندي ميرفتند و خطبه ميخواندند.33 پس از هجرت، مسجدالنبي، كه پايگاه اسلام است، شاهد خطبههاي فراواني از ايشان بود. خطبههاي نماز جمعه موقعيت مناسبي براي ايراد سخنان حكيمانه و اثرگذار بود كه با وعظ و نصيحت نيز همراه ميشد.
مناظره نيز در سيرة عملي انبيا(ص) به وفور يافت ميشود. منابع خاصي كه مناظرات ديني را جمع كردهاند، گوياي صدق اين مطلب است. مرحوم طبرسي در كتاب معروف خود الاحتجاج، نزديك به يكصد و پنجاه صفحه را به مناظرات پيامبر اكرم(ص) اختصاص داده است. اين احتجاجات، كه با افراد مختلف صورت گرفته، به دو بخش قابل تقسيم است. محتواي بخش اول، كه طرف آن كفار و مشركاناند، بيشتر دعوت به نگرش توحيدي است. اما قسم دوم، كه بيشتر با مسلمانان و در پاسخ به پرسشهاي آنان صورت گرفته، عموماً درصدد تعليم معارف دين انجام شده است.
مكاتب فكري تنها در صورتي توسعه مييابند كه كساني براي ادامة راه بنيانگذار آن سرمايهگذاري كنند. اديان الاهي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. جاذبة معارف الاهي دلهاي آماده را چنان به سمت خود جذب ميكرد كه از تمام موقعيتها و امكانات خود ميگذشتند تا مگر در ترويج دين سهمي داشته باشند. وجود اين نيروهاي فداكار زمينه را براي تربيت افرادي كه در امر هدايت بشر و تربيت انسانها شخص پيامبر را ياري رسانند، ترغيب ميكرد.
دوازده نفر حواريون حضرت عيسي(ع)، كه خود ايشان از ميان بنياسرائيل برگزيده بود، نمونة بارز اين امر است. گزارشات تاريخي، و حتي مضمون روايات اهل بيت(ص)، حاكي از آن است كه حضرت عيسي(ع) در طول نزديك به سه سال با اين گروه زيست و در اين مدت، فرهنگ ديني را به آنان آموخت، بدان اميد كه راه ايشان را ادامه دهند. بالأخره اين گروه، البته نه آن طور كه بايد،34 همان كساني بودند كه بعدها به ترويج دين مسيحيت اقدام كردند و در تدوين اناجيل و ترويج آيين مسيح(ع) سهيم گشتند. به طوري كه بعضي جان خود را در اين راه فدا كردند.35
اما داستان اصحاب خاص رسول گرامي اسلام(ص) داستاني ديگر است. داوطلبانه از راههاي دور و نزديك مانند شمع در اطراف پيامبر خود جمع شدند و هر آنچه را از فكر و عقيده و آداب و رسوم داشتند، كنار گذاشتند و همه را با مرام مقتداي خود جايگزين كردند. وجود چنين اشخاص از خود گذشته، كه در حضرت محمد(ص) ذوب شده بودند، فرصتي بينظير بود كه تا كنون براي هيچيك از صاحبان مكاتب فكري فراهم نيامده است. شاگردان دستپروردة رسول خدا(ص) با گفتار و رفتار خود، دين اسلام را در اقصا نقاط جهان آن روزگار نشر دادند و دلهاي خفته را بيدار و قلبهاي آماده را جذب كردند.
براي تضمين ماندگاري وحي، آن را در قيد كتاب ميآوردند و هرگاه آيهاي نازل ميشد، كساني موظف بودند، بر طبق قرائت شخص پيامبر(ص)، آن را يادداشت كنند. يكي از كاتبان وحي، شخص حضرت علي(ع) بود. ايشان فرمودهاند: «...هيچ آيهاي نازل نشد مگر آنكه [حضرت] آن را برايم قرائت و املا ميكردند و من به دست خود مينوشتم.»36 اين نشان ميدهد كه سواد از نظر اسلام يك ارزش است و كتابت يك قابليت تلقي ميشود. اما جامعة اسلامي آن زمان، از مشكل بيسوادي رنج ميبرد و حضرت براي مداواي آن طرح داشتند.
اكثر قريب به اتفاق مردم مدينه از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند. اين نقيصه موجب ضعف و عقبماندگي جامعه بود؛ چراكه مانع بزرگي بود بر سر راه آموزش كتاب و حكمت. از اينرو، رسول گرامي اسلام(ص) با جديت تمام درصدد رفع اين مشكل برآمده، اقدامات گوناگوني صورت دادند: الف. آموزش سواد رايگان بود؛ ب. همة افراد نسبت به كتابت علم و نشر آن تشويق ميشدند؛ ج ـ به همه امر شده بود قرآن را قرائت كنند؛ د. هر اسير جنگ بدر، در برابر با سواد كردن ده نفر از مسلمين آزاد ميشد.
پيامبر(ص) از ابتداي رسالت علني خود، هرگاه كسي از اطراف اسلام ميآورد، از خود وي يك مبلّغ ساخته، به سوي قبيلهاش باز ميگرداندند. اين كار معمولاً دور از چشم دشمنان و به صورت مخفي انجام ميگرفت. چنانكه مصعب بن عمير را به درخواست سعد بن زراره به مدينه فرستادند تا قرآن را به آنها تعليم دهد و دستورات اسلام را به ايشان بياموزد.37 گاهي بسته به توان و صلاحيت مبلّغ، اختيارات ديگري نيز به وي داده ميشد. از اينرو، وقتي حضرت علي(ع) را به يمن فرستادند، علاوه بر تبليغ، مأموريت قضاوت هم به ايشان دادند.
از سال ششم به بعد گسترة تبليغ و ابلاغ اسلام وسعت مضاعف يافت. حضرت(ص) نامههاي معروف خود را به اقصا نقاط عالم فرستادند. بعضي از اين نامهها، گرچه به عنوان شخص زمامدار بود، اما حضرت(ص) در واقع به طور غيرمستقيم و به صورت مكاتبهاي و از راه دور، جمعيت زيادي را از بعثت خود آگاه ميكردند.38 اين مسئله در نامههايي كه به اطراف فرستادند كاملاً مشهود است.39
در اين مرحله از تربيت، نگرش و شخصيت افراد شكل ديني گرفته و قاعدتاً به عبوديت الاهي تن زدهاند. نشانة اين امر، آن است كه اگر به آموزهاي دست يابند، به مقتضاي آن عمل ميكنند. انسان با آگاهي از حقايق و واقعيتهاي مربوط به رفتارهاي اختياري، خود به خود، نسبت به عمل و تحقق آنها علاقهمند ميشود، مايل است در وقوع خارجي آنها نقش ايفا كند. با وجود اين، از آنجا كه اميال گوناگوني به طور همزمان، داعية حكومت بر انسان دارند، كمك به او براي انتخاب نهايي امر الاهي يك ضرورت تربيتي است و پايبندي به حقايق را سهولت ميبخشد. به عبارت ديگر، از آنجا كه بين علم و عمل، و به قول روانشناسان يادگيري، بين يادگيري و عملكرد فاصله و تفاوت وجود دارد،40 بر مربي لازم است به منظور پر كردن اين فاصله، اقدامات مشخصي را انجام دهد. مجموعة اين فعاليتها در دو دسته جاي ميگيرد: آمادهسازي متربي و استفاده از ظرفيت جامعه.
فاصلة بين علم و عمل، به طور طبيعي، به وسيلة عاطفهها، علاقهها و گرايشها، و به قول آلبرت بندورا، به وسيلة انگيزه پر ميشود.41 به عبارت ديگر، به فرض شناخت صحيح و دور از ابهام، آنچه مانع از تأثير آگاهي است و از اقدام عملي جلوگيري ميكند، اميال ديگر است كه با ميل مزبور تزاحم دارد و نميتواند جمع شود. آن كه بايد و ميتواند با اميال مزبور مقابله كند، در درجة اول، خود فرد و ارادة اوست؛ وظيفة مربي، پس از تعليم صحيح، كمك به برداشتن موانع است. توضيح فرايند كمك به برداشتن موانع در قالب آمادهسازي متربي خواهد آمد. براي تحقق آمادهسازي نيز راههايي وجود دارد:
موعظه و نصيحت، يعني بيان حقايق دين به زباني نرم و تأثيرگذار، به صورت فراوان در سيرة انبيا(ص) وجود دارد و همة آنان نسبت به جهتدهي عواطف و استفاده از احساسات پاك انسانها حساس بودند و سرمايهگذاري ميكردند. كلمات منقول از انبيا(ص) حكايت از آن دارد كه ايشان در بيان حقايق دين، چنان با جان و دل افراد صحبت ميكردند كه قلبهاي آماده و به دور از زنگار گناه و استكبار، داوطلب تبعيت و همراهي ميشد.
تربيت ماهيتي پلكاني دارد و به صورت تحقق آن گام به گام محقق ميشود. چنان كه بعضي در تعريف واژة «تربيت» نيز تحقق تدريجي اجزا را دخيل گرفتهاند. بر اين اساس، در مواردي كه اهداف تربيت قابل تجزيه بوده، سير كمالي انسان از مراتب معيني برخوردار باشد، حركت براي تحقق آن كمال نيز گام به گام خواهد بود. تحريم شراب، كه در سه مرحله ـ و به قولي چهار مرحله42 ـ صورت گرفته، مصداق اين مسئله است.
شعار دين مبين اسلام در تكاليف مردم اين است: «خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به اندازه توانش، او راست هرچه كرده [از كارهاي نيك] و بر اوست هرچه كرده [از كارهاي بد].»(بقره: 286) اين شيوة برخورد كه بر اساس آن افرادي مانند مريض، و مسافر و مضطر، از احكام معمولي معافند،(توبه: 91)، در ترغيب افراد نسبت به آنچه در توان داشتند بسيار اثر دارد.
رسول اكرم(ص) نيز سياست راهبردي خود را با اين فرمايش به نمايش گذاشتند: «لَمْ يُرْسِلْنِي اللَّهُ تَعَالَي بِالرَّهْبَانِيَّةِ وَ لَكِنْ بَعَثَنِي بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَة؛ خداي متعال مرا به رهبانيت مأمور نكرده است، بلكه مرا به دين حنيف آسان مبعوث داشته است...»43 وقتي معاذ بن جبل را براي تبليغ در يمن به مأموريت ميفرستادند، تأكيد كردند: «يسِّر و لا تُعَسُّر بَشِّر و لا تُنَفِّر؛ آسان بگير و سخت نگير، بشارت بده و متنفر نساز.»44
به طور كلي، انبيا(ص) در امور اجتماعي از مردم نظر ميخواستند و به ديدگاههاي آنان بها ميدادند. به عنوان مثال، حضرت موسي(ع) به پيشنهاد يكي از ياران خود(قصص: 20)، صحنة شهر را ترك ميكند و براي حفظ جان خود از شهر فرار ميكند: «پس، از آن [شهر] ترسان و نگران بيرون رفت، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران رهايي بخش.»(قصص: 21)
پيامبر اسلام(ص) نيز چنين برنامهاي داشتند: «وَ شاوِرْ هُمْ فِي الْامْرِ؛ و در امور [اجتماعي] با آنان مشورت كن.» (آلعمران: 159) ايشان در روز پيش از نزول اين آيه، پيرامون مسائل جنگ احد با مسلمانان مشورت كردند. اين آيه، در واقع تأييد رفتار ايشان است. پس معلوم ميشود سيرة حضرت در امور اجتماعي و تدبير امور كشور، مراجعه به آراي صاحبنظران است.45
قرآن از پيامبر(ص) ميخواهد كه در مواردي عفو و صفح پيشه كند. «آنها را ببخش و از لغزششان درگذر؛ زيرا كه خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد.»(مائده: 13) و اين در جايي است كه متربي خطا كرده، اما ارتكاب آن در خفا بوده و كسي از آن آگاه نيست.
در مرحلة «زندگي ديني»، پيامبر اكرم(ص) مبسوطاليد است. وقتي زمام امور در دستان شخص پيامبر باشد، وي در جذب قلوب، تهذيب نفوس و تربيت انسانها بهتر و راحتتر عمل ميكند. عوامل متعددي در اين امر دخالت دارند: از جمله آنكه، با تكيه بر اقتدار خويش از روشهاي اجتماعي و مهندسي اجتماع نيز در اين راه بهره ميتواند برد. اقدامات مربوط به اين مورد به قرار زير است:
حكومت نيل به اهداف تربيتي را آسانتر ميسازد. انبيا(ص) با اشراف بر نقش تسهيلكنندگي، كه محيط و فضاي حاكم بر آن در تربيت انسانها دارد، و به منظور استفاده از اين اهرم سرنوشتساز، بر تشكيل حكومت اصرار داشتند و بسياري از ايشان،46 توفيق آن را نيز داشتند. از اينرو، بلافاصله پس از پذيرشهاي انفرادي، دستبهكار هدايت جمعي مردم و مهندسي جامعه ميشدند. اين يكي از مهمترين وجوه امتياز دعوت انبياست كه افزون بر دعوت قولي و لفظي، از شدت خيرخواهي و دلسوزي و براي تحقق خارجي دعوت خود، اقدام عملي ميكردند. مردم نيز وظيفه داشتند اطاعت كنند: «و هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آنكه به فرمان پروردگار از وي اطاعت شود.»(نساء: 64)
تشكيل حكومت، به دست گرفتن زمام امور مردم، احراز منصب قضا، و حتي اقدام به جنگ و مبارزات نظامي، جملگي در همين راستا تعبير و تفسير ميشود؛ زيرا فضاي فرهنگي جامعه، تأثيرات فوقالعادهاي بر وضعيت افراد دارد و به مثابه زمينهاي آماده تربيت افراد را تسهيل ميكند. از اينرو، در سيره و سنت پيامبران، كه در درجة اول براي هدايت، استكمال و در نتيجه سعادت انسانها مبعوث شده بودند، اعتناي توجه ويژهاي به شكلگيري جامعه و امتي واحد را شاهد هستيم.
فرصتي كه براي رسول گرامي اسلام(ص) پيش آمد و نوع برخورد و چگونگي استفادة ايشان از ظرفيت جامعه، نشان داد كه براي پياده كردن فرهنگ ديني و فرامين الاهي نقش مردم تا چه اندازه مهم و اساسي است. در فرهنگ اسلام، اين همكاري جمعي را «امر به معروف و نهي از منكر» مينامند. مطلوب قرآن آن است كه اين جريان مثبت به طور دائم و هميشگي در جامعه وجود داشته باشد: «بايد گروهي در بين شما باشند تا مردم را به خوبيها دعوت كنند و به كارهاي پسنديده فرمان دهند و از كارهاي زشت بازدارند و آنها خودشان رستگارانند».(آلعمران: 104)
سيرة رسول گرامي اسلام(ص) و روش ايشان در ادارة جامعه، نشان ميدهد كه حضرت مردم را در تدبير امور عامه و ادارة جامعه دخالت داد.،47 از آنان نظر ميخواستند. البته قدر متيقن از، و نيز شأن نزول در، آية «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ(آلعمران: 159)؛ نيز مشورت در امر جنگ است؛ اما مفسران آن را به تمام موارد مربوط به حكومت تعميم دادهاند.
بگو خواه به آن ايمان بياوريد و خواه ايمان نياوريد، همانا آن كسان كه پيش از آن ايشان را دانش دادهاند ـ از اهل كتاب ـ چون بر آنان خوانده شود سجدهكنان بر زنخهاي ـ رويهاي ـ خويش درافتند، و گويند پاك و منزه است پروردگار ما، همانا وعده پروردگار ما انجامشدني است. (اسراء: 107ـ109)
به همان اندازه كه تشويق مؤمنان و تكريم عاملان به شريعت مهم است و در تربيت نفوس تأثير دارد، برخورد با متخلفان و خاطيان نيز مؤثر است؛ زيرا انتظار ميرود فرد مؤمن به مقتضاي آنچه ميداند عمل كند. وظيفة پيامبر آن است كه فرد خاطي را به شكلهاي مختلف تحت فشار قرار دهد، هم با بيان و زبان: «پس اگر تو را نافرماني كنند، بگو من از آنچه ميكنيد بيزارم.»(شعراء: 216) و هم در عمل و رفتار: «و دست مرد و زن دزد را قطع كنيد.»(مائده: 38) اين كار افزون بر تأثير بر خود فرد، هدايت ديگران را نيز تضمين خواهد كرد.
تعليم، ترغيب به عمل و ساير مقدمات تأثيري بيش از زمينهسازي ندارد. اين خود متربي است كه بايد فرايند تربيت را تكميل كند. اگر متربي از عمل سر باز زند، فرايند تربيت ديني ناقص مانده، به هدف خود نائل نميشود؛ هرچند اجر اخروي مربي همچنان براي او محفوظ است.
گذشت كه آنچه معمولاً مانع عمل ميشود، اميال مزاحم است. جاذبههاي ديگر و اميال مزاحم فرد چنان در مقابل عظمت حق خودآرايي كرده، او را در مرحلة ترديد و بيعملي قرار ميدهد كه دل كندن از آنها كار سادهاي نيست. اين راز تربيت است كه متربي هميشه براي انتخاب و تصميم، با نفس اماره مبارزه كند. هرچه هست در درون متربي است. هر تغييري بخواهد صورت گيرد، بايد در درون وي صورت گيرد. بنابراين نزديكترين راهي كه براي مربي باقي ميماند، اين است كه نسبت به تقويت ميل به كمال در متربي اقدام كند؛ ميلي دروني كه منشأ حركت وي به سوي سعادت است. اين اتفاق پيشرفت متربي را به ميزان زيادي تضمين خواهد كرد. مسئله اين است كه مربي چگونه متربي را تشويق و تحريض كرده، وي را به سمت عمل هدايت كند. برخورد انبيا(ص) در اين زمينه دو بعد دارد: برخورد با گرايشهاي مزاحم (وجه سلبي) و تقويت گرايشهاي مثبت (وجه ايجابي).
اشتراك عنوان «تنبيه» در اينجا و در بحث «استفاده از ظرفيت اجتماع»، يك اشتراك لفظي است. با اندك تأملي تفاوت آنها روشن ميشود. آنچه در آن بحث دنبال ميشود، مسئلة تأثيرگذاري بر ديگر افراد است. متخلف تنبيه ميشود تا ديگران درس بياموزند. از اينرو، اقدام مربي در حضور ديگران صورت ميگيرد. اما تنبيه براي بازگرداندن خود فرد متخلف به مسير هدايت و سعادت، ترجيحاً در خفا و دور از چشمان بيگانه صورت ميگيرد. حضور ديگران، معمولاً مانع از تنبه دروني فرد است.
براي تقويت انگيزة عمل در متربي، از دو روش رفتاري و شناختي ميتوان استفاده كرد. انبيا(ص) هر دو روش را مورد استفاده قرار دادهاند: گاهي به متربي خود انواعي از تقويت را نشان ميدهند كه منجر به بالا رفتن شانس تكرار عمل ميشود. نگاه محبتآميز، تجليل زباني، انتخاب افراد براي مسؤليتهاي مختلف و موارد ديگر نمونههايي است از روش رفتاري براي ايجاد انگيزه.
ارزشيابي فراگيران به ما كمك ميكند تا افزون بر مقدار فاصلة آنان با اهداف، از ويژگيهاي خود برنامه و محتوا نيز آگاه شويم. برآورد ميزان موفقيت و آگاهي از وضعيت جاري، عنصر بسيار ضروري است كه مربي در ادامة مسير بدان نياز دارد.
خداوند با صراحت هرچه تمامتر، آزمايش را عنصر انفكاكناپذير دعوت انبيا ميداند:
و ما هيچ پيامبري را در هيچ آبادي و شهري نفرستاديم مگر آنكه مردم آن را به سختي ـ بينوايي ـ و گزند ـ بيماري ـ گرفتار كرديم تا شايد زاري كنند.(اعراف، 94) اين آيه و نظاير آن(انعام: 42) نشان ميدهد كه، حداقل بخشي از، امتحانات الاهي با رسالت انبيا(ص) همزمان است. گويا خداوند انتظار بيشتري از مؤمنان دارد و آنان را ميآزمايد تا مؤمنان واقعي خود را نشان دهند.48
اثر مهم ديگر، عبارت است از زدودن ناخالصيها و پاك شدن فرد يا جامعه، از بعضي آلودگيها: «و تا خداي آنچه را كه در سينههاي شماست بيازمايد و آنچه را كه در دلهاي شماست پاك كند و بپالايد و خداوند بدانچه در سينههاس ـ نيتها ـ داناست.»(آلعمران: 154)
پس از ارزشيابي و شناسايي افراد موفق، نوبت به تشويق آنان ميرسد. پيامبر(ص) مأمور بودند از كساني كه امتحان ايمان را دادهاند تجليل به عمل آورند: «پر و بال خود را براي پيروان مؤمن خويش بگشاي.»(شعراء: 215) در بعضي روايات نيز تكريم و تنبيه متربيان ديده ميشود: روزي خواهر رضاعي رسول خدا(ص) نزد ايشان آمد. حضرت
از ديدن وي شاد گشته، روانداز خود را برايش پهن كردند و با گرمي به گفتوگو با وي پرداختند. سپس او رفت و برادر همان خواهر آمد. اما رفتاري كه با خواهر خود داشتند، نشان ندادند. وقتي اصحاب علت را پرسيدند، پاسخ دادند كه خواهرم نسبت به والدين خود نيكوكارتر بود.
يافتههاي تحقيق فرايندي از فعاليتهاي مربي را نشان ميدهد. اين الگو در نگاه اول، به سه بخش (قبل از تربيت، حين تربيت و پس از تربيت) تقسيم ميشود. در هر يك از دو بخش اول و سوم يك مرحله و در بخش دوم سه مرحله قرار دارد. بدين صورت، الگو مجموعاً از پنج مرحله تشكيل شده است و مراحل مزبور بدين قرارند:
الف. قبل از تربيت (1. كسب صلاحيت)؛
ب. حيـن تربـيت (2. ايجاد ارتباط با متربي، 3. دعوت به نگرش توحيدي، 4. دعوت به زندگي ديني)؛
ج. پـس از تـربيت (5. استمرار تربيت؛ ارزشيابي و حفظ ارتباط)؛
در مرحلة اول مربي به منظور كسب آمادگيهاي لازم مساعي خود را مصروف صلاحيتهاي خويش ميكند. در مرحلة دوم تلاش ميكند موانع ارتباطي ميان خود و متربي را برداشته، هرچه بيشتر در ذهن و ضمير متربي جايابي كند. در مرحلة سوم نوبت آن ميرسد كه پيام الهي را به مردم برساند. پيامبران از مهمترين بخش پيام، يعني نگرش توحيدي آغاز ميكردند. چه، اگر اين مرحله از تربيت موفقيتآميز باشد بقية مراحل سادهتر و روانتر به پيش ميرود. در مرحلة چهارم و پس از آنكه متربي نسبت به خداوند ايمان تام و تمامي كسب كرد و نسبت به ربوبيت و الوهيت مقام باري خضوع كرد، آمادة پذيرش دستورات ديني ميشود و ميتوان انتظار داشت كه پذيرش كافي نسبت به اخلاق و احكام ديني داشته باشد و صبغة زندگي و آيين حيات خود را از دين بگيرد. آخرين مرحله به ارزشيابي رفتارهاي متربي مربوط ميشود. در اين مرحله پيامبران(ص) مؤمنين واقعي را شناسايي كرده تواضع خاصي در برابر آنان به نمايش ميگذاشتند، و اين نوعي قدرداني از مقام يك انسان با ايمان بود كه انبيا(ص) از طرف خداوند مأمور به اجراي آن بودند.
به منظور تبيين روانشناختي الگو ويژگيهاي تربيتي انسان مطالعه شد. اشارة ويژگيها به آن دسته از جنبههاي انسان است كه به مثابه قوانين وجودي انسان، حركت تعليم و تربيت در قالب آن صورت ميگيرد. در اين حوزة مطالعاتي انسان يك بار به لحاظ آنكه مربي است مطالعه ميشود و بار ديگر از آن نظر كه متربي است. ويژگيهاي متربي دو نوع است: بخش اول ويژگيهاي مربوط به «ايجاد شخصيت» متربي و بخش دوم ويژگيهاي مربوط به «تغيير شخصيت». الگوي مزبور كه برگرفته از رفتارهاي تربيتي انبيا(ص) با متربيان بزرگسال است به «تغيير شخصيت» مربوط ميشود، و نه ايجاد شخصيت.
پينوشتها:
1. نهجالبلاغه، كلام 73.
2. محمدبن يعقوب كليني، كافي، ج 1، ص 382.
3. همان، ص 44، ح 3.
4. همان، ص 43.
5. فضلبن حسن طبرسي، مجمعالبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 34.
6. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 16، ص 286.
7. ناصر مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، ج 6 ، ص 221.
8. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 9، ص 543.
9. احمد بهپژوه، اصول برقراري رابطة انساني با كودك، ص 22.
10. عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 9، ص141-193.
11. سيدهاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 65.
12. ناصر مكارم شيرازي و همكاران، همان، ج 11، ص 456.
13. سيدهاشم بحراني، همان، ج 2، ص 432.
14. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 7، ص 394.
15. مدارا عبارت است از ملاینت و مرافقت با خصم و برخورد نیكو با او. لسان العرب مدارا را از سنخ مرافقت و همراهی دانسته، اصل آن را نوعی زیركی میداند: «داریت الرجل، لاینته و رفقت به و اصله دریت الظبی ای اختلت له و ختلته حتی اصیده.»
16. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 15، ص 296.
17. رسول جعفريان و همكاران، پژوهشي در سيرة نبوي، ج 1، ص 305.
18. محمدبن حسن حر عاملي، وسائل الشيعۀ، ج 1، ص 254.
19. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 17، ص 43.
20. همان، ج 13، ص 92.
21. محمدباقر مجلسى، همان، ج 5، ص 312، باب 15.
22. همان، ج 5، ص 78.
23. فتحي حسن ملكاوي، گامي به سوي نظريهپردازي در تعليم و تربيت اسلامي، ص40.
24. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 1، ص 330.
25. همان، ج 14، ص 119و120.
26. همان، ج 7، ص 171.
27. فردريك ماير، تاريخ انديشههاي تربيتي، ص 178.
28. محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 4.
29. اینكه در این مرحله از سایر انبیا كمتر نام برده میشود، بدان جهت است كه به گواهی تاریخ، ایشان در این زمینه توفیقات كمتری داشتند و موانع اجازه نداد از مرحلة «دعوت به نگرش دینی» عبور كرده، وارد آخرین مرحله یعنی «دعوت به زندگی دینی» شوند.
30. محمدتقي مصباح، جامعه و تاريخ، ص 137.
31. عليمحمد الماسي، تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، ص 200.
32. همان، ص 197.
33. همان، ص 198.
34. عباس رسولزاده و جواد باغباني، شناخت مسيحيت، ص 120.
35. همان، ص120-127.
36. محمدبن يعقوب كليني، كافي، ج 1، ص 64.
37. عبدالملك ابن هشام، السيرة النبوي، ج 1، ص 281.
38. عليمحمد الماسي، همان، ص 201.
39. محمدباقر مجلسى، همان، ج 20، ص 389.
40. جان دبليو سانتراك، روانشناسي تربيتي، ص 263.
41. همان، ص 265.
42. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 2، ص 194.
43. محمدبن يعقوب كليني، همان، ج 5، ص 494.
44. عبدالملك ابن هشام، همان، ج 4، ص 237.
45. سيدمحمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج 4، ص 56.
46. محمدتقي مصباح، راه و راهنماشناسي، ص 36.
47. سيدمحمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج 4، ص 54.
48. عبدالله جوادي آملي، همان، ج 6، ص 94.
ابنهشام، عبدالملك، السيرة النبوي، ترجمه سيدهاشم رسولي، چ پنجم، تهران، كتابچي، 1375.
الماسي، عليمحمد، تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، چ چهارم، تهران، اميركبير، 1379.
بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
به پژوه، احمد، اصول برقراري رابطة انساني با كودك، تهران، نهضت پويا، 1386.
جعفريان، رسول و همكاران، پژوهشي در سيرة نبوي، چ دوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385.
جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، چ هفتم، قم، اسراء، 1388.
حر عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعۀ، قم، مؤسسة آل البيت(ص)، 1409ق.
رسولزاده، عباس و جواد باغباني، شناخت مسيحيت، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1389.
سانتراك، جان دبليو، روانشناسي تربيتي، ترجمه حسين دانشفر و همكاران، تهران، رسا، 1387.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ط.التاسعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1430ق.
طبرسي، فضلبن حسن، مجمعالبيان في تفسير القرآن، تصحيح سيدهاشم رسولي محلاتي، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1379ق.
كليني، محمدبن يعقوب، كافي، تهران، المكتبة الاسلامية، بيتا.
ماير، فردريك، تاريخ انديشههاي تربيتي، تهران، سمت، 1374.
مصباح، محمدتقي، جامعه و تاريخ، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1368.
مصباح، محمدتقي، راه و راهنماشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ص)، 1376.
ملكاوي، فتحي حسن، گامي به سوي نظريهپردازي در تعليم و تربيت اسلامي، ترجمه اسدالله طوسي و غلامرضا متقيفر، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1380.
نهجالبلاغه، ترجمة محمد دشتي، قم، مشرقين، 1379.