دانش اخلاق به انسان می آموزد چگونه زندگی مطلوب و شایسته ای داشته باشد و برخوردار بودن از کدام صفات و انجام دادن چه کارهایی مطلوب و لازم است، و درمقابل، کدام صفات و کارها نامطلوب اند و باید از آنها پرهیز کرد؛ اما پیش از شناخت صفات و کارهای خوب، بد، بایسته و نبایسته، نخست باید دید معنای دقیق خوب یا بد بودن و منشأ بایستگی و نبایستگی چیست. چرا عدالت و امانت داری خوب و درست است، اما ستمکاری و خیانت در امانت بد و نادرست؟ اساساً وقتی گفته می شود عدالت و امانت داری خوب و درست است و ستمکاری و خیانت، بد و نادرست، مقصود چیست؟ چرا باید پرتلاش بود و به نیازمندان کمک کرد و نباید تنبلی کرد و از درد دیگران غافل بود؟ اصلاً منشأ این بایدها و نبایدها کجاست؟ از کجا، چگونه و با چه قاعده و فرایندی به دست می آیند؟ چرا احترام به بزرگ ترها و مهرورزی به کوچک ترها و خیرخواهی برای خود و دیگران، وظیفه است؟ چه کسی و بر چه اساسی این وظیفه را تعیین می کند یا تشخیص می دهد؟ «فلسفۀ اخلاق» تلاشی عقلی است برای پاسخ به این پرسش ها.